تاریخچه-کمیک

آشنایی با تاریخچه غنی کمیک استریپ

کمیک از کجا شروع شد؟

نقاشی‌ به سبک کمیک به دههٔ نوزدهم میلادی برمی‌گردد در آن زمان این تصاویر به شکل سرگرمی بصری در روزنامه‌ها و مجلات ظاهر می‌شدند. یکی از اولین و تأثیرگذارترین این اثرها، “کودک زرد” بود که در سال ۱۸۹۵ توسط ریچارد اف. اوتکالت ساخته شد. تاریخچه کمیک بیانگر آن است که انتشار این کمیک راه را برای سایر هنرمندان پی‌نماگر هموار ساخت.

افزایش محبوبیت پی‌نما

در اوایل قرن بیستم، سبک کمیک محبوبیت بیشتری پیدا کرد. روزنامه‌ها به جذابیت این داستان‌های تصویری پی برده و به منظور جلب خوانندگانی بیشتر، آن‌ها را به صورت منظم منتشر می‌کردند. ظهور چاپ رنگی، مخاطبین را بیش از پیش مجذوب دنیای کمیک کرد.

در دهه‌های ۲۰ و ۳۰ میلادی، بخشی از روزنامه‌ها به “کمیک” اختصاص داده می‌شد که علاقمندان خاص خود را داشت. در آن زمان کمیک‌های معروفی مانند “پاپای” نوشته ای.سی. سیگار و “بلاندی” نوشته چیک یانگ، شهرت گسترده‌ای را بدست آوردند و محبوبیت این رسانه را درپی داشتند. همچنین کمیک‌های طنز و سیاسی مانند “لیتل نیمو در سرزمین خواب” اثر وینسور مک‌کی و “کریزی کت” نوشته جورج هریمنن نیز گروه خاصی را به خود مشغول کرده بود.

مخاطبان کمیک‌ها چه کسانی بودند؟

تاریخچه کمیک نشان می‌دهد در ابتدا کمیک‌ها به خوانندگانی از تمامی سنین اختصاص داشتند اما با گذر زمان، برخی از آن‌ها میان گروه‌های سنی خاصی جا افتادند. برای مثال در آن دوره، نوجوانان به کمیک استریپ‌ خاصی که محور آن زندگی دانش‌آموزان دبیرستانی بود علاقه نشان می‌دادند، زیرا شخصیت‌های دل‌نشین و طنز این کمیک با خوانندگان جوانش ارتباط نزدیکی برقرار می‌کرد.

با گسترش این صنعت، کمیک‌هایی برای مخاطبان بزرگسال نیز ظاهر شدند. داستان‌هایی مانند “دونزبری” نوشته گری ترودو به مسائل سیاسی و اجتماعی می‌پرداخت و داستان‌های گری لارسن که طنز و غیرمعمول بودند مخاطبین جدیدی را جذب خود می‌کرد.

کمیک‌های محبوب جهانی:

  • “آستریکس” (ساخته رنه گوسینی و آلبر اودرزو): این کمیک تاریخی فرانسوی شامل داستان‌های ماجراجویی آستریکس، جنگجوی باهوش گالی و همراهش اوبلیکس در مقابل اشغال رومی‌ها بود.
  • تن‌تن” (ساخته هرژه): این نقاشی معروف بلژیکی ماجراهای جهان‌گردی تن‌تن، خبرنگار نوجوان و سگ وفادار او، اسنوی را روایت می‌کرد.
  • “دورایمون” (ساخته فوجیکو اف. فوجیو): اثری ژاپنی که حول محور گربه‌ی رباتی از زمان آینده به نام دورایمون بود که پسر جوانی به نام نوبیتا را با استفاده از وسایل خاص خود راهنمایی می‌کرد.
  • “مافالدا” (ساخته کینو): نقاشی دوست‌داشتنی آرژانتینی که داستان دختر جوانی به نام مافالدا را روایت می‌کرد که درباره پیچیدگی‌های دنیا، صلح و روابط انسان‌ها میاندیشید.
  • “اوگی و ملخ‌ها” (ساخته ژان-ایو رمبو): کمیک طنز فرانسوی که داستان مبارزه‌ی دائمی بین اوگی، یک گربه تنبل و سه ملخ شیطان‌صفت را روایت می‌کرد.

پی‌نما از زمان شروع تاکنون، به یک پدیدهٔ جهانی تبدیل شده‌ است و جذابیت آن نوجوانان و خوانندگانی از تمام سنین را به خود جلب کرده و با داستان‌، طنز و روایت‌های جذاب خود، همچنان به عنوان یکی از سبک‌های مورد توجه به کار خود ادامه می‌دهد.

کامپیوتر، جایگزین قلم و کاغذ‌!

کامپیوتر، جایگزین قلم و کاغذ‌!

در قسمت‌های قبل به شرح اجزای مختلف آتلیه‌ی یک کارتونیست حرفه‌ای پرداختیم از میز و صندلی گرفته تا قلم و جوهر و کاغذ. از ویژگی‌های یک مکان خوب برای استودیو سخن گفتیم و به شما پیشنهاد کردیم که حتما  مکانی ولو کوچک را به محل کارتان اختصاص بدهید. در این قسمت می‌خواهیم لیست شما را برای تجهیز استودیو کامل کنیم و مهم‌ترین اقلام را به آن بیافزاییم. پس با ما همراه شوید. 

کامپیوتر ابزاری مهم و اساسی 

 زمانه تا حدود زیادی عوض شده و دیگر به صرف داشتن قلم و کاغذ کسی کارتونیست نمی‌شود. دنیای حرفه‌ای کارتون سال‌هاست که دیگر بدون کامپیوتر و ابزار دیجیتال معنایی ندارد. اصلا خیلی از کارتونیست‌ها دیگر رنگ قلم و کاغذ را هم نمی‌بینند و یک سره برای طراحی کردن به سراغ کامپیوترشان می‌روند. در کنار آن عده‌ی دیگری هم هستند که هنوز طراحی‌هایشان را به صورت دستی انجام می‌دهند و سپس به کمک اسکن آن را به فایلی دیجیتالی تبدیل می‌کنند که قابلیت نمایش در کامپیوتر را دارد و با نرم‌افزار‌هایی مانند فتوشاپ، کامل و جامع می‌شود.  

ویژگی‌های یک کامپیوتر خوب برای طراحی 

حافظه‌ی خوب و کافی 

کامپیوتری که برای طراحی استفاده می‌کنید حتما باید حافظه‌ی خوبی داشته‌باشد. چون فایل‌های طراحی شما علی‌الخصوص اگر با کیفیت باشند به مرور زمان فضای زیادی را اشغال می‌کند. پس حافظه‌ی خوب و کافی مساله‌ای است که از همان ابتدا باید در نظر گرفته‌شود. 

البته در هر شرایطی صرفا به حافظه‌ی کامپیوتر وابسته نباشید. بلکه حتما از فایل‌هایتان نسخه‌های رونوشت تهیه کنید و در دیسک‌های سخت خارجی دیگر قرار بدهید. حتی برای ذخیره کردن کار‌هایتان می‌توانید از فضای ابری (cloud computing) در اینترنت هم کمک بگیرید. نسخه‌‌های رونوشت به شما در حین کار اطمینان بیشتری می‌بخشند. در این صورت اگر به هر دلیلی فایل‌ شما در کامپیوتر از بین برود. خیالتان راحت است که نسخه‌ی دیگری از آن‌ وجود دارد.

RAM 

RAM حافظه‌ی کوتاه مدت کامپیوتر است که داده‌های این لحظه‌ی شما را ذخیره می‌کند. هر چقدر کامپیوتر شما Ram بیشتری داشته‌باشد در هنگام مواجهه با دستورات در برنامه‌ی فتوشاپ سریع‌تر عمل می‌کند. به خاطر داشته‌باشید که شما برای آغاز  کار خود در طراحی حداقل به ۲ گیگابایت Ram نیاز دارید. 

CPU 

CPU بخش پردازش اطلاعات در کامپیوتر است. وقتی این بخش سریع کار می‌کند شما می‌توانید همزمان در چند فضا حضور داشته‌باشید. برای مثال هم در فتوشاپ باشید. هم در اینترنت گشت بزنید و هم در آن واحد فایلی ارسال نمایید. در حالی که اگر CPU  شما کند باشد دیگر فاقد این مهارت هستید پس از همان ابتدای کار سعی کنید کامپیوتری انتخاب کنید که هم CPU خوب و هم حافظه‌ا‌ی قوی داشته‌باشد. 

 کارت گرافیکی

کار طراحی با کامپیوتر کارت گرافیکی با کیفیتی هم می‌طلبد. کارت گرافیکی مسئول ارائه‌ی تصویر خروجی بر روی نمایشگر است و هر چه قدر با کیفیت‌تر باشد تصویر بهتری ارائه می‌دهد. 

کامپیوتر، جایگزین قلم و کاغذ‌!

نرم‌افزار‌های کامپیوتری

خب دیگر کامپیوتر با‌کیفیت شما قاعدتا به یک سری نرم‌افزار هم نیاز دارد. معروف‌ترین این نرم‌افزار‌ها برنامه‌ی فتوشاپ (Photoshop) است که اغلب برای طراحی در کامپیوتر استفاده می‌شود و قابلیت خوبی برای دستکاری تصاویر دارد.

 از دیگر برنامه‌های کاربردی برای طراحی می‌توان به نرم‌افزار ادوب ایلاستریتور (Adobe illustrator) اشاره کرد که مانند فتوشاپ قابلیت تغییر رنگ و دستکاری تصاویر را دارد. اما مزیتش در این است که به کمک آن هر اندازه که بخواهید می‌توانید تصاویر را بزرگ کنید بدون آن که از کیفیت‌شان کاسته بشود و به صورت شطرنجی درآیند. در نتیجه این نرم‌افزار به راحتی حتی برای تولید یک بیلبورد تبلیغاتی کفایت می‌کند. از این جهت از آن بیشتر برای طراحی لوگو و عناصر گرافیکی استفاده می‌شود.

 نرم‌افزار کاربردی دیگر کورل پینتر (Corel Painter) است که به محبوبیت خوبی بین کارتونیست‌ها دست یافته‌ و از لحاظ کارآیی تقریبا همانند فتوشاپ است. برای طراحی از هر سه‌ی این نرم‌افزار‌ها می‌توانید استفاده کنید. انتخاب هر‌کدام از آن‌ها به سلیقه و خواست شما بستگی دارد.

اسکنر و چاپگر

برای تکمیل کردن استودیویتان شما احتمالا در کنار کامپیوتر به اسکنر و چاپگر هم نیاز دارید. اسکنر برای این که طراحی دستی‌تان را به تصویری دیجتالی تبدیل کنید و سپس به کمک نرم‌افزار‌هایی که گفتیم تغییرات مورد نظر را در آن‌ها اعمال نمایید و چاپگر برای این که کار‌هایتان را به صورت کاغذی چاپ نمایید و نسخه‌های آن را در اختیار ناشران و مشتری‌ها قرار بدهید.

خب دیگر آتلیه‌ی خاص شما در این مرحله تکمیل شده‌است. حالا می‌توانید نفس عمیقی از سر رضایت بکشید و با آرامش تمام، ساعت‌های طولانی پشت میز بنشینید و به کار خلق شخصیت‌های کارتونی بپردازید. ما هم برای شما کارتونیست جوان آرزوی موفقیت‌های درخشان و پی‌در‌پی را داریم.

_______________________________________________________________________

کتاب طراحی کمیک و کارتون اثر برایان فیرینگتون ترجمه‌ی مهراد مجیدی 

ویکی‌پدیا معرفی کارت گرافیکی

کمیک-استریپ-های-روزنامه-ای

کمیک روزنامه ای

در تاریخ کمیک استریپ جهان آمریکایی‌ها نقش مهمی بازی می‌کنند. مردمی که عاشق کمیک‌استریپ‌اند و عشقشان به کمیک‌‌ها حسابی به کار و بار کارتونیست‌ها رونق داده‌است. استقبال آمریکایی‌ها از کمیک‌استریپ، صد‌ها انسان با‌استعداد را وارد بازار کار کمیک کرد و زمینه‌ای برای ظهور داستان‌هایی بزرگ در این حوزه شد. در این راه روزنامه‌های آمریکایی نقش مهمی ایفا ‌کردند. شاید اگر روزنامه‌ها در آمریکا سری به دنیای کمیک‌‌ها نمی‌زدند، کمیک‌استریپ‌های امروزی تا به این حد جذاب و دوست‌داشتنی و پیشرفته نبودند. 

کمیک-روزنامه-ای

کمیک روزنامه ای کمیکی است که به جای مجله، کتاب، اینترنت و… در روزنامه چاپ می‌شود و در سرزمین آمریکا سابقه‌ای طولانی و پر فراز و نشیب دارد. این کمیک‌ها اغلب سیاه و سفید بودند اما اخیرا  به صورت رنگی هم چاپ می‌شوند.

کمیک‌هایی که سر از روزنامه‌ها در می‌آورند.

تا قرن نوزدهم میلادی هنوز کمیک‌استریپ‌ به اکثر مناطق دنیا راه پیدا نکرده‌‌‌ و قریب به اتفاق بچه‌های دنیا هنوز طعم دوست‌داشتنی کمیک‌ را نچشیده‌ بودند. اگر جایی هم کمیک‌استریپ یافت می‌شد منحصر به مجلات فکاهی بود. اما در آمریکا شرایط حسابی فرق می‌کرد. سردبیران روزنامه‌ها به قدرت فوق‌العاده‌ی کمیک‌استریپ‌ پی‌برده‌‌ بودند و به زبان کمیک از مسائل سیاسی و اجتماعی روز سخن می‌گفتند. 

در آغاز کاریکاتور‌های روزنامه‌ای سری به عالم سیاست زدند و با تصاویر خود حسابی از آقایان سیاستمدار انتقاد کردند. اما کار کمیک روزنامه ای به همین‌جا هم ختم نشد. روزنامه‌ها تازه به معجزه‌ی تصاویر پی‌برده‌بودند و هر کدام تلاش می‌کردند تا محتوایی منحصر به فرد تولید کنند. رقابت روز به روز شدید‌تر می‌شد و برخی از روزنامه‌ها رو به سوی” کارتون‌های خیالی” آوردند. این کارتون‌ها از خبر‌های اساسی کشور جذاب‌تر بودند و احساس خوبی در خوانندگان بر‌می‌انگیختند. 

از آن زمان تا به امروز کمیک‌‌‌ها در کنار مطالب جدی روزنامه‌ها قرار می‌گیرند تا سیاست و جامعه و مسائل مختلف آن را به نقد بکشند. این کمیک‌ها گاهی بدون هیچ گونه ابایی نقد‌هایی اساسی به سیاستمدران وارد می‌کنند. برای مثال کمیک‌استریپ “پوگو” از شخصیت‌های حیوانات استفاده می‌کرد تا سیاست‌مدران زمان خود را دست بیاندازد. هنوز هم برخی از سیاست‌مدران آمریکایی در حال مبارزه با این کمیک‌ها هستند و حتی به تازگی موفق شده‌اند تا یکی از روزنامه‌های یکشنبه را متقاعد کنند تا کمیک‌استریپ سیاسی “دونزبری” را دیگر به چاپ نرساند. 

علاوه بر کمیک‌های سیاسی کمیک‌های دیگری مانند “دیلبرت” هم وجود دارد که در صفحات اقتصادی روزنامه‌ها چاپ می‌شود چون محتوایی اقتصادی و کاری دارد. 

ضمیمه‌های یکشنبه

یکشنبه‌ها روز تعطیلی مردم آمریکاست. زمانی که مجبور نیستند سرکار بروند و با یک دل سیر می‌توانند سری به ضمیمه‌ی هیجان‌انگیز یکشنبه‌‌ها بزنند. بنیانگذار ضمیمه‌ی یکشنبه‌ها روزنامه‌ی “نیویورک هرالد” است که برای اولین‌بار در سال ۱۸۴۱ ضمیمه‌ی یکشنبه را برای سرگرم کردن خوانندگانش به چاپ می‌رساند. ضمیمه‌ی یکشنبه‌ها به حدی در میان مردم پا می‌گیرد که تا سال ۱۸۹۰، ۲۵۰ روزنامه‌ی دیگر هم ضمیمه‌ی یکشنبه تدارک می‌بینند. ضمیمه‌هایی که به طرز سرسام‌آوری پر از تصاویر کمیک بودند. به این ترتیب، کار و بار کارتونیست‌ها حسابی سکه می‌شود و نان‌شان در روغن می‌افتد.

تا سال ۱۹۰۲ ضمیمه‌ی یکشنبه‌ها بین ۳۲ تا ۸۶ صفحه داشتند. حتی گاهی برای تعطیلات خاص ممکن بود به ۱۳۰ صفحه هم برسند. روزنامه‌های معروف فهمیده‌بودند که مخاطبانشان بیشتر بیننده هستند تا خواننده. یعنی بیشتر دوست دارند چشم‌هایشان را بین تصاویر کمیک‌استریپ بگردانند تا این که زمان خود را صرف خواندن یک مقاله بکنند. داستان‌های خنده‌آور ضمیمه‌ی یک‌شنبه‌ها هم رفته رفته حذف شدند تا جای بیشتری برای نمایش کمیک‌استریپ‌ها باقی بگذارند. روزنامه‌ها و مجلات فکاهی که در برابر این ضمیمه‌‌ها مقاومت می‌کردند به کل از بین رفتند و آن دسته از روزنامه‌های باقی مانده هم به شدت مشغول جدال بر سر جذب کارتونیست‌ها بودند. 

هنرمندان موفق مدام با پیشنهاد‌های وسوسه‌انگیز سردبیر‌ها و ناشران متعدد رو به رو می‌شدند.  قانون کپی رایتی هم در کار نبود تا دست افراد را از سرقت، تقلید یا استفاده‌ی بی‌اجازه‌ از کمیک‌های یکدیگر کوتاه کند. مثلا خالق کمیک‌استریپ مشهور “بچه‌ی زرد‌پوش” با دریافت پیشنهادی عالی شخصیت خود را برداشت و  به روزنامه‌ای دیگر رفت ولی صاحب روزنامه‌ی قبلی هم دست بردار نبود و فرد دیگری را برای ادامه‌ی داستان استخدام کرد و به این صورت داستان دو نسخه‌ای شد که این از ارزش و اعتبار آن می‌کاست.

تاسیس سندیکای ملی کمیک‌ها 

در سال ۱۹۰۶ سندیکای ملی کمیک‌ها برای کمک به هزینه‌های  نشر فعالیت خود را آغاز کرد. تاسیس این سندیکا پیشرفت مهمی برای جامعه‌ی کارتونیست‌ها بود و به کمیک‌استریپ‌های آمریکایی کمک کرد تا در درجه‌ی اول به پدیده‌ای ملی و سپس بین‌المللی تبدیل شوند. سندیکای روزنامه‌نگاران افرادی برای خلق کمیک‌استریپ استخدام می‌کرد و سپس کمیک‌های آن‌ها را در اختیار روزنامه‌های مختلف قرار می‌داد و به این ترتیب کمتر کمیک‌استریپی بود که به یک روزنامه‌ی خاص تعلق داشته‌باشد. 

روزنامه‌ها در آن زمان مهم‌ترین رسانه‌ی موجود بودند اما کمی بعد رقیبانی جدی به نام رادیو و تلویزیون ظهور کردند. دیگر مردم تبلیغات خود را به جای روزنامه به رادیو و تلویزیون  می‌سپردند و در نتیجه روزنامه درآمد کمتری داشتند تا از کارتونیست‌های محبوبشان حمایت کنند. 

ملوان زبل، معروف‌ترین کمیک روزنامه ای

معروف‌ترین کمیک‌استریپ روزنامه‌ای دنیا “پاپای” یا همان “ملوان زبل” است. همان ملوان بامزه‌ای که همیشه یک پیپ گوشه‌ی دهانش دارد و با خوردن اسفناج زور بازویش چند برابر می‌شود و امروزه برای اکثر ما با کارتون ملوان زبل شناخته شده‌است. 

آقای “الزی سگار” خالق پاپای در آغاز کمیک‌استریپی به نام “تیمبل تاتر” می‌سازد. این کمیک‌استریپ داستان خانواده‌ی “اپل” است. خواهر و برادری به نام‌های “کاستور” و “آلیو” و مردی به اسم “هام گریوی” که عاشق آلیو است. 

قصه‌های سگار جذاب و سرشار از شوخی و بازیگوشی‌های فوق‌العاده هستند. داستان‌هایی که پر بودند از آدم‌های خل‌و‌چلی که در یک جلسه ظاهر می‌شدند و در جلسه‌ی بعد از به کلی بین می‌رفتند. اما در یک قسمت‌، کاراکتری ظهور کرد که نه تنها نرفت بلکه سرنوشت داستان و خالقش را به کلی تغییر داد.

در این قسمت که در سال ۱۹۲۹ به چاپ رسید دو نفر از شخصیت‌های اصلی داستان یعنی کاستور و هام مرغ پر‌یمن‌شان را زیر بغل زدند و تصمیم گرفتند تا به جزیره‌ی گنج بروند. اما برای رسیدن به جزیره‌ی گنج نیاز به یک دریانورد ماهر داشتند. در این جاست که کاستور چشمش به یک دریانورد قد کوتاه می‌افتد و به این صورت پاپای معروف ما وارد مجموعه‌ی تیمبل تاتر می‌شود و طولی نمی‌کشد که از دیگر شخصیت‌ها جلو زده و کل داستان را به تسخیر خود در‌می‌آورد. پس از چند وقت که پاپای به اوج محبوبیت خود می‌رسید، سر از دنیای کارتون هم درمی‌آورد.

زبل-خان-_-کمیک-روزنامه-ای

پاپای یک ملوان قلچماق است که از هیچ کس و هیچ چیز حساب نمی‌برد. همیشه مشتش به راه است و اعتماد به نفس عجیبی دارد. با آن که در آغاز حضورش در داستان مدام با آلیو درگیر می‌شود اما پس از مدتی به عاشق سینه‌چاک آلیو مبدل می‌گردد.

پس از چندی انتشارات “هارست” از سگار می‌خواهد تا از خشونت داستان‌ها بکاهد و دیالوگ‌هایی به کار ببرد که به بچه‌ها کلمات بد یاد نمی‌دهد. دیگر پاپای مجبور است علت عصبانیت خود را قبل از هر دعوایی نشان بدهد. کم کم شخصیت “بلوتو” هم اضافه می‌شود که دشمن اصلی پاپای است و اما در ۲۶ ژوئن ۱۹۳۱ اتفاق فوق‌العاده‌ای رخ می‌دهد و پاپای برای اولین بار از منبع قدرت خود پرده‌برداری می‌کند. یک قوطی اسفناج!! بله اسفناج منبع اصلی قدرت پاپای است و به این ترتیب در آن برهه، مصرف اسفناج در آمریکا  به سرعت بالا می‌رود چون ملوان زبل بی‌نهایت در بین مردم آمریکا محبوب بوده‌است.

گارفیلد گربه‌ای کمیک‌استریپی 

یکی دیگر از شخصیت‌های محبوب کمیک روزنامه ای نه یک کاراکتر انسانی بلکه یک گربه است. گارفیلد گربه‌ا‌ی نارنجی رنگ است که شهرتی جهانی دارد و شوخی‌هاییش برای همه‌ی مردم دنیا بامزه است. این شخصیت اولین بار در سال ۱۹۷۸ قدم به دنیای کمیک‌استریپ‌ها می‌گذارد و تا به امروز سر از عوالم دیگر مانند انیمیشن هم در آورده‌است.

گارفیلد و سگی به نام “ادی” در اصل حیوانات خانگی پسری به نام “جون آربوکل” هستند. این گربه نمی‌تواند با صاحبش صحبت کند اما قادر است با ادی و سایر حیوانات سخن بگوید. کمیک‌استریپ گارفیلد در اصل شوخی با حیوانات و صاحبان آن‌هاست. حیوان‌هایی که به نوعی رئیس خانه هستند و از نزدیک مشکلات و رفتارهای صاحبانشان را می‌بینند. مشکلات آدم‌ها مثل تنفر از روز اول کاری، بی‌حوصلگی، ضعف در ارتباط با دیگران و… هم در بین داستان‌ها مطرح می‌شود.

در آغاز چهره‌ی ظاهری گارفیلد حسابی چاق است و چشم‌های ریزی دارد ولی هر چه قدر که می‌گذرد رفته رفته لاغر‌تر و بهتر می‌شود و چشم‌های درشت خوشگلی پیدا می‌یابد و در نهایت در دهه‌ی ۱۹۸۰ میلادی به چهره‌ی مشهور امروزیش می‌رسد. 

کمیک روزنامه ای پی‌ناتس

نمی‌شود از کمیک‌های موفق روزنامه‌ای سخن گفت و یادی از کمیک‌استریپ پی‌ناتس نکرد. پی ناتس که به زبان ما معنای بادام‌زمینی می‌دهد، یکی از محبوب‌ترین کمیک‌استریپ‌های جهان است. نشان به این نشان که در اوج محبوبیت خود در ۲۶۰۰ روزنامه به چاپ رسیده‌است و ۳۵ میلیون نفر در ۷۵ کشور جهان با ۲۱ زبان مختلف مخاطب آن بوده‌اند.

پی‌ناتس در ۲ اکتبر ۱۹۵۰ به دست “چارلز شولتز” خلق می‌شود. تعداد کاراکتر‌های این مجموعه در ابتدا کم‌ هستند و محدود به چهار شخصیت‌ “چارلی براون”، “پتی”، “شرمی” و “اسنوپی” می‌شوند. چارلی براون شخصیت اصلی گروه حسابی لجباز است. مثلا در بیس‌بال برنده نمی‌شود و نمی‌تواند بادکنک هوا کند اما هیچ وقت هم دست از تلاش برنمی‌دارد و یک جور‌هایی بگی نگی عقده‌ی خود‌کم‌بینی دارد. در کل مجموعه‌ی طولانی داستان‌‌های پی‌ناتس تیم بیس بال بچه‌ها تقریبا ده بار برنده می‌شود، آن هم تنها زمانی است که چارلی براون در تیم حضور ندارد. 

اسنوپی از دیگر شخصیت‌های مهم این داستان است. سگی که در آغاز داستان یک توله سگ معمولی است اما رفته رفته افکارش را با حباب‌های تفکر به ما منتقل می‌کند. او در ذهن خود یک خلبان جنگ‌جهانی اول یا یک نویسنده‌ی کتاب‌های جنایی است در حالی که باقی شخصیت‌ها از افکاراو بی‌خبرند. در ادامه شخصیت‌های دیگری هم به داستان اضافه می‌شوند. حتی یک درخت بادبادک‌خور معرفی می‌شود که دشمن چارلی است و ساختمان یک مدرسه که نظرات خودش را درباره‌ی بچه‌ها بیان می‌کند.

پی‌ناتس با وجود ظاهر کودکانه‌ی خود در باطن به مسائل مهم می‌پردازد و شولتز می‌کوشد تا به مسائل مختلف جامعه‌ی آن زمان آمریکا یعنی جنگ ویتنام، تبعیض‌های نژادی و … هم اشاره کند. این کمیک‌استریپ محبوب تا روز ۱۳ فوریه ۲۰۰۰ یعنی یک روز بعد از مرگ خالقش به حیات خود ادامه می‌دهد. 

_________________________________________________________________________

کتاب “تاریخچه تحلیلی کمیک استریپ” ترجمه و تالیف مهدی ترابی مهربانی

کتاب کمیک‌ها، مانگاها و رمان‌های مصور اثر رابرت.اس.پترسن ترجمه‌ی مهرداد گروسی

کمیک استریپ تن تن و میلو

تن تن، کمیک استریپ محبوب بلژیکی

کمیک استریپ‌های بزرگ فقط از غرب وحشی و سرزمین بزرگ آمریکا طلوع نمی‌کنند. جا به جای این کره‌ی خاکی می‌تواند محل تولد قهرمان‌های دوست‌داشتنی کمیک باشد. مثلا کمی آن‌سو‌تر در فرانسه و همسایه‌اش بلژیک حول و حوش سال ۱۹۳۰ به بعد شخصیت‌هایی بر روی کاغذ جان ‌گرفتند که نه تنها بچه‌های اروپا بلکه بچه‌های تمام دنیا با آن خاطره دارند. داستان‌هایی که چندین نسل را بزرگ کرده‌اند و هنوز هم به غایت محبوب و دوست‌داشتنی هستند. پس با ما همراه شوید تا در این قسمت سری به کمیک‌استریپ‌های بی‌نظیر فرانسوی و بلژیکی بزنیم.

کمیک استریپ در بلژیک

بلژیک یکی از کشور‌های اروپای شمالی است. کشوری کوچک و سرسبز که از طرف مرز جنوبی خود با فرانسه  و از شمال با هلند همسایه است. در بلژیک ۶۰ درصد از مردم هلندی و ۴۰ درصد باقی‌مانده فرانسوی صحبت می‌کنند. به خاطر همین بلژیکی‌ها از روز نخست، استقبال خوبی از کمیک‌استریپ‌های فرانسوی کردند. در مقابل فرانسوی‌ها هم از کمیک‌استریپ‌های بلژیکی خوششان ‌آمد و به تهیه و توزیع آن پرداختند.

در همین بلژیک کوچک و سرسبز بود که در سال‌ ۱۹۲۹ در اتاق خبرنگاری خلاق یکی از محبوب‌ترین کمیک‌استریپ‌های جهان آفریده‌شد. قهرمانی که خودش هم مثل خالقش یک خبرنگار جوان و ماجراجو بود. بله درست حدس زدید. تن‌تن را می‌گویم. داستان‌های هیجان‌انگیز تن‌تن و سگ سفیدش میلو که در ایران طرفداران فراوان دارد و چندین نسل از بچه‌های ایرانی حسابی با کتاب‌هایش مجذوب خود کرده‌است. روایت امروز ما داستان تن‌تن است.

تن تن خبرنگار دوست‌داشتنی

خالق تن‌تن آقای ژرژ رمی  است. البته ما بیشتر او را با لفظ “هرژه” می‌شناسم. اسمی که خودش برای خودش  ساخته و برای مردم بلژیک هم معنای خاصی ندارد. چون در این مورد هم خلاقیت به خرج داده و با جا‌به‌جا کردن حروف اسمش به این کشف جدید رسیده‌است.

tin tin

ژرژ رمی خالق تن‌تن دوست‌داشتنی است. خبرنگاری که همراه با سگ سفیدش برفی (که در ایران ما آن را به لفظ فرانسوی میلو می‌شناسیم) از غرب به شرق زمین در حال سفر است و با سر‌زدن به اقوام و کشور‌های مختلف درگیر ماجراجویی‌های فوق‌العاده می‌شود. تن‌تن ما را با خوش همراه می‌کند و سر از مشرق و مغرب عالم در می‌آورد. یک‌بار به آفریقا و کشور کنگو می‌رود و بار بعد راهی سرزمین آمریکا می‌شود. یک‌بار به شرق دور می‌رود و بار دیگر به مصر و عربستان و… سفر می‌کند. حتی ماجراجویی‌هایش به کره‌ی زمین هم ختم نمی‌شود و سفری به کره‌ی ماه را هم برایمان تدارک می‌بیند. خلاصه این‌که از هیچ موضوعی که برای بچه‌ها جذابیت داشته‌باشد به این راحتی نمی‌گذرد. البته خود رمی خبرنگار بوده‌ و این در انتخاب موضوعاتش به هیچ‌وجه بی‌تاثیر نبوده‌است.

جذابیت کاراکترهای کمیک استریپ تن تن

یکی از راز‌های جذابیت و ماندگاری تن‌تن شخصیت‌های دور و بر او هستند که کاراکتر‌هایی به غایت جذاب و دوست‌داشتنی‌اند. کاپیتان هادوک، دریانورد سن و سال داری که حسابی عصبانی و بد‌دهن است و به زمین و زمان لعنت می‌فرستد. پروفسور تورنسل گیج و حواس‌پرت که گوشش هم درست نمی‌شنود و دائم با کاپیتان هادوک جر و بحث می‌کند و موجبات خنده‌ و سرگرمی خوانندگان می‌شود. دوپونت و دوپونط دو کارآگاه دوقلوی احمق که فقط نوک سبیل‌هایشان  با یکدیگر فرق می‌کند و انگار به وجود آمده‌اند تا روی اعصاب کاپیتان راه بروند و صد البته میلوی دوست‌داشتنی که سگ محبوب تن‌تن است و کسی به جز تن‌تن حرف‌هایش را نمی‌فهمد و حاضر است جانش را هم در راه صاحبش بدهد.

تن تن هرژه

تن‌تن به حدی در زمان خودش محبوب می‌شود که در محبوبیت با ژنرال شارل دو‌گل، رئیس‌جمهور فرانسه  رقابت می‌کند و شارل دوگل او را بیشتر از همه کس شبیه به خودش می‌داند چون معتقد است که او و تن‌تن در گروه آدم‌های کوچکی قرار می‌گیرند که هیچ ترسی از قدرت‌های بزرگ ندارند.

محبوبیت تن‌تن در جهان موجب می‌شود که در آغاز  ۱۶ ناشر در کشور‌های مختلف دنیا مسئولیت پخش آثار تن‌تن را بر‌عهده بگیرند که بعد‌ها این تعداد به ۴۰ ناشر در ۴۰ کشور دنیا می‌رسد.

نگاه نژاد پرستانه در کمیک‌های تن‌تن

هر‌چند ما هم مثل مردم سراسر دنیا  دوست‌دار تن‌تن هستیم. اما حواسمان باشد که تن‌تن به روشی موذیانه رگه‌هایی از نژاد‌پرستی را هم منتقل می‌کند. مثلا سیاه‌پوستان در این داستان‌‌ها هیچ‌وقت در جایگاه یک شخصیت اصلی قرار نمی‌گیرند و اغلب به درد خدمتکاری سفید‌‌ها می‌خورند. اعراب افرادی بدوی هستند که در وسط پذیرایی خود خیمه به پا می‌کنند و فقط از جهت دارایی مهمی مثل نفت برای اروپایی‌ها اهمیت دارند. هندی‌ها مردمی هستند گاو‌پرست که به خاطر گاو‌هایشان هر کاری می‌کنند و این تنها اروپایی‌ها علی الخصوص بلژیکی هستند که مردمی متمدن و همه‌چیز تمام محسوب می‌شوند که هیچ خطایی از آن‌ها سر نمی‌زد. نژاد‌پرستانه بودن کتاب‌های تن‌تن در زمان حیات نویسنده هم مورد اعتراض قرار می‌گیرد و خود هرژه هم این مطلب را می‌پذیرد و حتی در مواردی تغییراتی را اعمال می‌کند.

روایت داستانی و تصویر‌گری‌های تن‌تن

اولین داستان‌های تن‌تن فن داستان‌نویسی خاصی نداشتند. هرژه صرفا با تکیه بر تخیل خود آن‌ها را می‌آفرید و تنها در پایان هر قسمت تلاش می‌کرد تا کشش را لازم را برای ادامه‌ی داستان ایجاد کند. اما وقتی دریافت که تا چه اندازه تن‌تن محبوب شده‌است از داستان “گل آبی” به بعد انسجام بیشتری به کار‌هایش داد.

تن‌تن در مجموع، بار داستانی خوبی دارد و مخاطب را به خوبی درگیر حوادث می‌کند. تصویر‌ها و دیالوگ‌ها داستان را به خوبی پیش می‌برند و سیر داستان و تصاویر به حدی مناسب و روان‌اند که وقتی کتاب را باز می‌کنیم دیگر نمی‌توانیم آن را زمین بگذاریم.

شخصیت‌های تن‌تن از این مجموعه تا مجموعه‌ی بعدی لباس‌های تنشان تغییر نمی‌کند. این لباس‌ها نه کهنه می‌شود. نه کثیف و نه فرسوده. تن‌تن به شکل جوان‌های اروپایی اوائل قرن بیستم میلادی لباس می‌پوشد. شلوار فلانل گشادی به پا دارد که آن را توی جورابش می‌کند. پیراهنی یقه بسته می‌بوشد و یقه‌‌ی پیراهن را بیرون می‌گذارد. فقط در اواخر عمر هرژه در دهه ‌های ۷۰ میلادی است که تن‌تن کمی تغییر می‌کند و با پوشیدن شلوار‌های کتان سوار بر موتور‌سیکلت این طرف و آن طرف می‌رود و بی‌آن که گذر زمان ذره‌ای چین و چروک به چهره‌اش بیاندازد شکل نوجوان‌های دهه‌ی ۷۰ میلادی می‌شود. ولی هرژه ترجیح می‌دهد که بقیه‌ی شخصیت‌ها را با همان لباس‌های همیشگی‌شان باقی بگذارد.تن تن جدید

رنگ‌ها در داستان تن‌تن اهمیت بسیاری دارند. هر سکانس یک رنگ در پس‌زمینه دارد و وقتی که پس زمینه رنگش تغییر می‌کند ما متوجه می‌شویم که مکان و زمان داستان عوض شده‌است. رنگ‌های داستان تن‌تن ملایم ‌هستند و در نقطه‌ی مقابل کمیک‌استریپ‌های آمریکایی و ژاپنی قرار می‌گیرند که برای هیجان‌زده کردن مخاطب از رنگ‌های تند و جیغ استفاده می‌کنند. تصاویر داستان‌های اولیه تن‌تن (مثل تن‌تن در کنگو) خلوت و ساده‌اند اما هر چقدر زمان می‎گذرد این تصاویر شلوغ‌تر و جذاب‌تر می‌شوند.

داستان‌های تن‌تن عاری از خشونت هستند. مشتی و لگدی هم که در آن‌ها پرانده می‌شود، پنبه‌ای است و شدت ضربه‌ها با کشیدن چند ستاره‌ی رنگی در اطرافش تلطیف می‌شود.

تن‌تن از ازل تا ابد یک شخصیت کاغذی کارتونی است و میانه‌ی خوبی با دنیای سینما و فیلم‎سازی ندارد. از روی کمیک‌استریپ تن‌تن فیلم موفقی ساخته نشده‌ و تنها سری کارتون‌های تن‌تن که توسط تلویزیون بلژیک تولید می‌شود به موفقیت قابل توجهی می‌رسد.

تن تن در ایران

تن‌تن یکی از محبوب‌ترین کتاب‌های کمیک‌استریپ در ایران هم هست. بچه‌های زیادی در ایران با ذوق و شوق بسیار تن‌تن خوانده‌اند و حتی سر خواندن کتاب‌های این مجموعه با هم جنگیده‌اید.

تن تن و میلو

تن تن را اولین‌بار قبل از انقلاب نشر یونیور‌سال چاپ می‌کند. این کتاب‌ها چاپ‌هایی بسیار مرغوب داشتند و از ترجمه‌های خوبی بهره می‌گرفتند. بعد از انقلاب نشر یونیورسال جمع می‌شود و تا سال‌ها چاپ تن‌تن در اختیار ناشری قرار می‌گیرد که نسخه‌هایی بسیار بی‌کیفیت عرضه می‌کند. چند دهه بعد با انتشار مجوز کمیک‌استریپ‌ها توسط وزارت ارشاد، انتشارات‌های ورشکسته‌ فرصت را غنیمت می‌شناسند تا با انتشار دوباره‌ی تن‌تن خود را نجات بدهند و به این ترتیب دوباره تن‌تن با چاپ‌های مرغوب به بازار ایران بازمی‌گردد. تا نسلی دیگر از بچه‌های ایرانی را شیفته‌ی خود کند.

______________________________________________________________________________________

منابع: کتاب تاریخچه‌ی کمیک‌استریپ اثر مهدی ترابی مهربانی، مقاله راز ماندگاری تن‌تناز سعید رزاقی، مقاله سبک هرژه ، نگاهی بر ساختار تصویری داستان‌های دنباله‌دار تن‌تن از پرویز اقبالی،سایت موسسه گسترش فرهنگ و مطالعات

گارفیلد-در-دوران-برنز-کمیک-استریپ

دوران تاریک و روشن کمیک استریپ

کمیک‌ استریپ‌ها با شکل و شمایل جذاب امروزی‌شان نخستین‌بار در قرن نوزدهم میلادی آفریده‌شدند. اما برای پیدا کردن نیاکان‌شان باید به سفری دور و دراز در تاریخ برویم و سری به قرون وسطای اروپا بزنیم. البته پیش از آن هم تصاویر دنباله‌دار در نقاط مختلف جهان وجود داشتند ولی تا قبل از صنعت چاپ، مردم باید برای دیدن آثار هنری سفر می‌کردند. اما با معجزه‌ی چاپ، این نقاشی‌ها بودند که در سفری به سوی مردم می‌آمدند. 

سفری به دوران پیش از کمیک استریپ

کشور بریتانیا در قرون وسطی شاهد فروشندگانی دوره‌گرد بود که تصاویری از مذهب و امور جاری بر روی الواح کاغذی ترسیم می‌کردند و به مشتریان می‌فروختند. این الواح اغلب هم متن داشتند و هم تصویر. کم کم سر و کله‌ی الواح خنده‌دار هم پیدا شد. چون به نظر می‌رسید که به خوبی می‌توانند مشتری‌ها را جذب بکنند. کاریکاتور آدم‌های مشهور که با توضیحاتی خنده‌دار همراه می‌شد. این الواح کاغذی در آغاز، گران بودند و فقط مخاطبان پولدار توانایی خریدشان را داشتند. البته این کار خیلی هم بی‌دردسر نبود و کاریکاتوریست‌هایی که هوس می‌کردند تا خاندان سلطنتی و سیاست‌مداران را دست‌مایه‌ی شوخی قرار بدهند، دست‌گیر و روانه‌ی زندان می‌شدند و حتی گاهی جان عزیز خود را هم از دست می‌دادند.

تا این دوران چاپ به صورت کلیشه‌های چوبی انجام می‌شد که بی‌کیفیت بودند و داوم چندانی نداشتند. اما کم‌کم روش چاپ به شیوه‌ی حکاکی روی مس رسید. حکاکی کردن بر روی مس کاری بسیار پرمشقت بود ولی در نهایت اثری ظریف و زیبایی بر‌جای می‌گذاشت. البته سود اقتصادی چندانی نداشت و به تبع هنرمندان این حوزه هم وضعیت مالی خوبی نداشتند.

  اواسط قرن هیجدهم، جهان شاهد انقلاب بزرگی در عرصه‌ی چاپ بود. صنعت عکس پیشرفت کرد و چاپ مستقیم عکس از روی نقاشی امکان‌پذیر شد. این تحول شگرف در زمان خودش بی‌نظیر بود. دیگر لازم نبود که هنرمندان برای چاپ عکس‌ها خط به خط تصاویر را کپی کنند. عکس‌ها به راحتی چاپ و منتشر می‌شدند و این سرآغاز فوق‌العاده‌ای برای چاپ صد‌ها مجله‌ی مختلف شد که قرار بود ماهانه و هفتگی به دست مشتریانشان برسند. مجله‌هایی که بهترین شروع برای ظهور کمیک‌استریپ‌های محبوب امروزی بودند.

کمیک استریپ‌ها در دوره‌ی ویکتوریایی

اولین کمیک استریپ به شکل امروزی “ماجرا‌های ابادیا الدباک” است که در سال ۱۸۳۷ با قلم هنرمند “رادولف تاپفر” سویسی متولد می‌شود تا تاپفر را با لقب پدر داستان‌نویسی مصور در اروپا و آمریکا به جهان معرفی کند. ابادیا الدباک نخست در سال ۱۸۳۷ به چند زبان مختلف اروپایی چاپ شد. ۴ سال بعد این مجموعه به انگلیسی ترجمه شد و سر از کشور آمریکا درآورد تا اولین کمیک استریپ آمریکای شمالی بشود. این داستان، ابتدا در مجله‌ی فکاهی “برادر جاناتان” چاپ شده‌بود و به شرح ماجراهای ناگواری که برای مردی جوان و معشوقه‌اش رخ می‌داد، می‌پرداخت.

دیگر زمان آن رسیده‌بود که آمریکایی‌ها هم دست به کار شوند و خودشان یک کمیک استریپ موفق جهانی بسازند. پس به این ترتیب “پالمر کالکس” در سال ۱۸۸۷ کمیک استریپ “براونیز: کتاب آن‌ها” را نگاشت که اولین کمیک استریپ آمریکای شمالی است که به موفقیتی جهانی دست می‌یابد و شروعی برای کمیک استریپ‌های بی‌نظیر و مشهور آمریکایی می‌شود. 

تا این زمان مجلات و روزنامه‌های آمریکایی متوجه مجبوبیت کمیک استریپ‌ها شده‌بودند. پس تلاش کردند تا با قرار دادن ضمیمه‌ای از داستان‌های کمیک استریپ در شماره‌ی ویژه‌ روز‌های تعطیلی یک‌شنبه به سود خوبی برسند. رفته رفته کمیک استریپ‌ها سر و شکلی به خود گرفتند و آماده شدند تا قدم به دوران پر‌شکوه عصر طلایی کمیک بگذارند.

عصر طلایی کمیک استریپ‌ها 

عصر طلایی، دوران رونق کمیک استریپ‌هاست. در این زمان کمیک‌استریپ‌ها نه در نسخه‌های هزارتایی بلکه در نسخه‌های میلیونی چاپ و به فروش می‌رسد. استقبالی که پیش از این دوره سابقه نداشته و بعد از آن هم دیگر تکرار نمی‌شود. عصر طلایی مخاطبین را با سیلی از عناوین مختلف رو‌به‌رو کرد. کاراکترهایی که برخی بعد‌ها سر از کارتون، سینماو… هم در آوردند. از ابر قهرمان‌هایی مثل سوپر‌من و بت‌من گرفته تا “ملوان زبل” دریانورد و “تارزان” بی‌نظیر.

 عصر طلایی با کمیک استریپ‌ مهم “بچه‌ی زرد‌پوش” آغاز شد که برخی آن را اولین کمیک استریپ استاندارد می‌دانند. بچه‌ی زرد‌پوش قصه‌ی پسربچه‌ای شیطان با دندان‌های گزاری است که همیشه لباسی زرد‌رنگ به تن دارد. پاتوقش یکی از محلات پایین شهر است و با زبانی لاتی و عامیانه حرف می‌زد و جمله‌ای به همین صورت هم بر روی لباسش حک شده‌است.

بچه_ی-زرد_پوش-_-تاریچه-کمیک-استریپ-ها-

در این زمان هنرمندان به تدریج در‌می‌یابند که کمیک استریپ‌ها وسیله‌ی خوبی برای بیان دیدگاه‌های سیاسی، اجتماعی و…‌هستند و به این ترتیب کمیک استریپ‌هایی مانند “آنی: دخترک یتیم” را  سال ۱۹۲۴ خلق می‌شود. 

هرچند برخی کمیک استریپ‌های سیاسی، اجتماعی و.. مخاطب بزرگسال را در نظر می‌گرفتند. اما اکثر کمیک استریپ‌ها در این زمان مخاطبان اصلی خود را پیدا کرده‌بودند. کودکان و نوجوانان طرفداران پر و پا قرص کمیک استریپ‌ها بودند و به یمن پول توجیبی‌هایشان می‌توانستند به خوبی از این صنعت حمایت کنند. پس به تدریج سازندگان، اقضائات و علایق بچه‌ها را در ساخت کمیک استریپ در نظر گرفتند. 

در این زمان علاوه بر کمیک استریپ‌های ابرقهرمانی مانند سوپر‌من و بت‌من، کمیک‌های والت‌دیزنی و کمیک‌های موفق روزنامه‌ای مثل “پاپای” ملوان زبل هم خلق شدند. با ورود آمریکا به میدان جنگ جهانی عصر کمیک‌های جنگی هم آغاز شد. کمیک‌هایی که به تبلیغ و حمایت از نیرو‌های نظامی آمریکا می‌پرداخت و درباره‌ی قدرت آن‌ها غلو می‌کرد.

popeye-comic-strip

سال ۱۹۳۸ هم آغازی برای کمپانی مشهور دی سی است که به عنوان یکی از مهم‌ترین کمپانی‌های این عرصه در جهان شناخته می‌شود که از ادغام چند شرکت انتشاراتی در این حوزه به وجود آمد.

رکود اقتصادی آمریکا و عشق به کمیک استریپ‌ها

در اوایل دهه‌ی ۱۹۳۰ آمریکا به شدت درگیر رکود اقتصادی است. ناشران که نمی‌خواستند در این شرایط کار خود را از دست بدهند دست به انتشار تعداد بسیار زیادی کمیک استریپ رایگان زدند. صاحب این ایده‌ آقای “هری ویلدن برگ” بود که در یک شرکت انتشاراتی کار می‌کرد. ویلدن برگ وظیفه داشت تا راهی پیدا کرده و انتشارات را از ورشکستگی نجات بدهد. او که متوجه میزان محبوبیت کمیک استریپ‌ها در بین مردم شده‌بود. تصمیم گرفت تا از این هنر برای تبلیغات استفاده کند. پس ایده‌ی خود را با شرکت نفتی گالفا مطرح کرد.

و به این ترتیب کمیک استریپ ۴ صفحه‌ای گالفا به وجود آمد که در پمپ بنزین‌های این شرکت به صورت رایگان پخش می‌شد. حتی شرکت گالفا در رادیو از مردم می‌خواست تا برای تصاحب این کمیک استریپ‌ها سری به پمپ بنزین‌ها بزنند. به این ترتیب ایستگاه‌های پمپ بنزین هر بار مملو از جمعیت بی‌نظیری می‌شد که به دنبال این کمیک استریپ آمده‌بودند. ویلدن برگ این شیوه را ادامه داد و با شرکت‌های دیگر هم وارد مذاکره شد و در نهایت تاثیر مهمی در بقای صنعت کمیک استریپ بر‌جای نهاد. 

سیاه‌ترین دوران کمیک استریپ

در دهه‌ ۱۹۴۰ مجله‌ای راهی بازار‌های آمریکا شد که جنایت‌های واقعی را در قالب کمیک استریپ نمایش می‌داد. این مجله سرشار از صحنه‌های خشن و نامناسب مثل استعمال مواد مخدر، شراب‌خواری، کتک زدن زنان و.. بود. کمی بعد مجله‌های کمیک در ژانر وحشت هم آفریده‌شدند که تنها هدفشان ترساندن مخاطب بود و از نشان دادن هر گونه جنایتی ابایی نداشتند. چنین آثاری در نهایت موجب اعتراض گسترده‌ی جامعه، معلمان، والدین و.. شدند که کمیک استریپ‌ها را برای کودکان و نوجوانان مضر می‌دانستند و حتی در برخی از شهر‌ها به سوزاندن کمیک استریپ‌ها روی آوردند. 

این اتفاق ضربه‌ای هولناک به صنعت کمیک استریپ زد و رونق دوران طلایی را برای همیشه از بین برد. در نهایت نهادی برای نظارت بر محتوای کمیک استریپ‌ها به وجود آمد تا محتوای مناسبی برای کودکان ارائه بشود. در این زمان رقیبی جدی به نام تلویزیون هم روی کار آمده بود که شرایط را برای سازندگان کمیک استریپ سخت‌تر می‌کرد.

اما این برهه کمیک استریپ‌های محبوب هم دارد. مثلا کمیک استریپ روزنامه‌ای “پی‌ناتس” محصول همین دوران است. پی ناتس (بادام‌زمینی‌ها) کمیک استریپی محبوب و جهانی است که به روایت دنیای چند کودک می‌پردازد. این کمیک استریپ نخستین بار در اکتبر ۱۹۵۰ ظهور کرد و تا ۱۳ فوریه ۲۰۰۰ یعنی یک روز پس از درگذشت نویسنده‌اش بی‌وقفه به چاپ رسید. خالق این اثر “شولتز” است و در زمان اوج خود در ۲۶۰۰ روزنامه در ۷۵ کشور دنیا عرضه می‌شد و خوانندگانی با ۲۱ زبان مختلف آن را دنبال می‌کردند. 

کمیک استریپ بادوم زمینی ها

انتشارات مارول کمیکس و دوران نقره‌ای کمیک استریپ‌ها

انتشارات مارول کمیکس در حال حاضر بزرگترین ناشر کمیک استریپ‌های ابر‌قهرمانی در جهان است. این انتشارات با نام‌هایی دیگری در دهه ۱۹۴۰ و ۱۹۵۰ هم فعالیت می‌کرد اما به هیچ‌وجه نمی‌توانست با وجود کمیک استریپ‌های دی‌سی و ابر‌قهرمان‌هایی مانند سوپرمن و بت‌من به موفقیت چندانی برسد. اما در دهه‌ی ۱۹۶۰ ورق بر‌می‌گردد. در این زمان سر‌دبیر جوان و حرفه‌ای مجله به نام” استن لی” به کمک دوست طراح خود “جان کربی” دست به خلق کمیک‌استریپ بی‌نظیر “چهار شگفت‌انگیز” می‌زند.

خانواده‌ای که هر‌کدام ابر‌قهرمان هستند و نیرویی فوق‌العاده دارند در عین حال درگیر مشکلات خانوادگی قابل‌قبولی هستند. به این ترتیب عصر نقره‌ای کمیک استریپ‌ها آغاز می‌شود. این داستان فضای سنتی ابر قهرمانی را به هم می‌زند و آغازگر دورانی جدید در این عرصه است. مارول کمیکس بعد‌تر در دهه‌ی ۱۹۷۰ کمیک استریپ محبوب “اسپایدر‌من” (مرد عنکبوتی) و “هالک” و “ایکس‌من” را هم خلق می‌کند تا سریال ابر قهرمان‌های خود را کامل‌تر کند. 

دوره‌ی برنز کمیک استریپ‌ها

دهه‌ی ۱۹۷۰ کمیک استریپ ابر‌قهرمانی شاهد تحولات بسیاری بود. در این دوره داستان‌هایی خلق می‌شود که تا پیش از آن سابقه نداشتند. این عصر نوگرایی را “عصر برنزی” می‌نامند. در این زمان جان کربی با دریافت پیشنهادی وسوسه‌انگیز از مارول کمیکس جدا می‌شود و به دی سی می‌پیوندد تا کمیک استریپ مستقل خود یعنی مجموعه “خدایان جدید” را بیافریند. این مجموعه هر چند پس از چند شماره متوقف شد اما تا به امروز یکی از بهترین حماسه‌های فضایی در تمام دوران داستان‌های مصور محسوب می‌شود. 

داستان‌سرایی در عصر برنزی تغییر کرد. اعمال محدودیت و نفوذ CCA( نهاد نظارت بر کمیک استریپ‌ها) کمرنگ شد و در نتیجه دست هنرمندان برای خلق آثار بازتر گردید. البته  اکثر کمیک‌استریپ‌های این دوره به شرح زندگی عادی مردم و واقعیت‌های تلخ زندگی شهری می‌پرداختند.

 از داستان‌های معروف غیر ابر‌قهرمانی این دوره هم می‌توان کمیک استریپ روزنامه‌ای “گارفیلد” را نام برد که به روایت داستان گربه‌ای نارنجی رنگ به نام “گارفیلد” و سگی به اسم “ادی” می‌پردازد که با صاحب خود “جون آربوکل” زندگی می‌کنند. این کمیک استریپ با صاحبان حیوانات شوخی می‌کند و در ضمن به برخی مشکلات انسان‌ها مثل تنفر از اولین روز هفته، بی‌حوصلگی و… هم می‌پردازد. 

دوران تاریک کمیک استریپ

سال‌های بین ۱۹۸۰ تا ۱۹۹۳ را می‌توان دوران تاریک کمیک نامید. زمانی که دوباره کمیک استریپ‌ها محبوب می‌شوند و نویسندگان دست به خلق شخصیت‌هایی با عقده‌های روانی جدی می‌زدند. برای مثال شخصیت “جوکر” در اصل یک قاتل سریالی ترسناک است که به قهرمان یک داستان تبدیل می‌شود. فضای این قصه‌ها تیره و تار است و ماجراها در شب رخ می‌دهد. در حقیقت در این دوره کمیک استریپ‌ها باز هم روشی برای اعلام مواضع سیاسی و اجتماعی نویسنده‌هایشان می‌شوند.

دوران مدرن کمیک استریپ

از سال ۱۹۹۳ میلادی دوران مدرن کمیک استریپ آغاز می‌شود و ما در حال حاضر در این دوران به سر می‌بریم.  در این زمان تکنولوژی پیشرفتی چشمگیر می‌کند و بازی‌های ویدیویی، فیلم‌ها و کارتون‌های بسیاری با اقتباس از کمیک استریپ‌ها ساخته‌ می‌شود که به محبوبیت بیشتر این آثار می‌انجامد. صنعت تصویرسازی در کمیک استریپ ارتقا می‌یابد. دیگر شخصیت‌های کمیک لزوما ابرقهرمان یا شخصیت‌های سیاه و منفی نیستند و هر کاراکتری می‌تواند شخصیت داستان کمیک استریپ بشود. امروزه سبک کمیک به ماهیت آن و سلیقه‌ی خالقانش و سلیقه‌ی شمای مخاطب بستگی دارد. هر کسی می‌تواند کمیک استریپ خودش را بسازد. پس با ما همراه شوید. خدا را چه دیدید شاید ادامه‌ی مسیر پرپیچ و خم کمیک استریپ‌ها با قلم و فکر خلاق شما رقم بخورد…

___________________________________________________________________________________

 

کتاب “تاریخچه تحلیلی کمیک استریپ” ترجمه و تالیف مهدی ترابی مهربانی، کتاب “کمیک استریپ و آموزش” نوشته‌ی سروش سوزنگر و محمد زادمهر، مقاله “کامیک‌های کمیک” اثر راجر سابین ترجمه پریسا امین الهی، مقاله “پیشگامان کمیک استریپ” اثر راجر سابین ترجمه کاوه سجودی

کمیک-و-خلاقیت-بچه-ها-

کمیک استریپ؛ راهی برای نجات خلاقیت

خلاقیت، کلید مشکلات است. جامعه‌ای که پر از آدم‌های خلاق باشد آینده‌ی بهتری دارد و این مطلب خودش به تنهایی اهمیت فوق‌العاده خلاقیت را نشان می‌دهد. آدم‌های خلاق هر بار با کوله‌باری از آفریده‌های نو و تازه از راه می‌رسند و دیگران را شگفت‌زده می‌کنند. توانایی حل مسائلی را دارند که با راه‌های همیشگی نمی‌توان به آن‌ها پاسخ داد و همیشه جیب‌هایشان پر از ایده‌های نو و تازه و سنجیده‌است. 

همه‌ی آدم‌های روی کره‌ی زمین خلاق به دنیا می‌آیند و اصلا تا به حال کسی بدون خلاقیت پا به این کره‌ی خاکی نگذاشته‌است. اما برای جریان داشتن و از بین نرفتن این ویژگی فوق‌العاده، انسان‌ها باید در محیط مناسبی هم قرار بگیرند. دوران بچگی دوران بسیار حساسی است. دوره‌ای که تخیل و خلاقیت شما در اوج قرار دارند و آموزش‌های نادرست به راحتی می‌تواند آن‌ها‌ را نابود کند.

 امروزه در دنیا به پرورش خلاقیت کودکان بهای بسیار می‌دهند. اما محیط‌های آموزشی ما اغلب سنتی هستند و انرژی زیادی صرف سازگار کردن بچه‌ها با قوانین و شرایط سفت و سخت مدرسه می‌کنند. در این بین مهم‌ترین چیزی که احتمالا آسیب می‌بیند همان خلاقیت کودکانه است. با این وجود کمیک استریپ می‌تواند به کمک مدرسه بیاید و خلاقیت بچه‌ها را نجات بدهد.

 کمیک استریپ‌هایی که کلاس‌های درس را جذاب‌تر می‌کنند.

 قبل از آن که هفت ساله شویم و مثل آدم‌بزرگ‌ها قدم به محیط مدرسه بگذاریم، همه چیز را از ورای تصاویر و اصوات می‌فهمیم. دنیای ما در کودکی دنیای صدا و تصویر است. دنیای بازی، تلویزیون، فیلم‌ها، آهنگ‌ها، گفت‌و‌گوها و… اما مدرسه حق انتخاب ما را به واسطه‌ی قوانین خود محدود می‌کند و حجم عظیمی از تصاویری که هر روز با آن‌ها رو به رو بوده‌ایم را با نوشته‌های کوتاه و بلند جایگزین می‌کند. 

آموزش سنتی، تصویر را از متن جدا می‌سازد. کلاس نقاشی را هم از کلاس ادبیات و روخوانی و ریاضی و… جدا می‌کند. در این سیستم، تصویرها ارزش کمتری از نوشته‌ها دارند. به همین نسبت هم هنر در جایگاه پایین‌تری از املا، ادبیات، ریاضی و… قرار می‌گیرد. اما در این بین کمیک استریپ‌ها موجودات جالبی هستند که متن و تصاویر را در کنار یکدیگر قرار می‌دهند. 

وقتی با یک متن کمیک استریپ در کتاب درسی رو به رو می‌شوید با یک نگاه از بالا به پایین احتمالا موضوع داستان را می‌فهمید و دیگر مجبور نیستید که مانند روخوانی کلاسی، متن را از اول تا آخر دقیق مطالعه کنید. چشم‌هایتان از زل زدن مداوم به نوشته‌ها خسته نمی‌شود و بین تصاویر و متن کمیک استریپ‌ها دائم در نوسان هستند. در کل با کمک کمیک استریپ‌ها آزادی بیشتری دارید. این آزادی به شما کمک می‌کند تا خلاق‌تر باشد و برای لحظاتی چند، از شرایط سخت کلاس و کتاب‌های درسی آسوده شوید. 

 کمیک استریپ‌ها با تصاویرشان شما را به دوران پیش از مدرسه بازمی‌گردانند. تصاویرها جذاب هستند و خیلی راحت‌تر فهمیده می‌شوند. درس یاد گرفتن به کمک کمیک استریپ‌ها آسان‌تر است. آن‌ها‌ حتی می‌توانند هنر را با سایر درس‌ها مثل ریاضی، علوم و… در هم بیامیزند.

مثالی از آموزش ریاضی به کمک کمیک استریپ

 برای مثال کتاب کمیکی را تصور کنید که می‌خواهد ریاضی را به صورت غیر مستقیم و به شکلی خلاقانه آموزش بدهد. در این صورت برای یاد گرفتن روابط بین اعداد، جمع، تفریق و… نیازی نیست که خطوطی به دور سیب‌های رنگ‌شده بکشید و تلاش کنید تا از خط بیرون نزنید. بلکه تنها کافی است تا در جریان یک داستان کمیک استریپ جذاب قرار بگیرید. ب

رای مثال داستانی کارآگاهی که قهرمان داستان رمزی برای یک گاو صندوق تعریف کرده که از یک رشته اعداد مثلا …،۲،۳،۵،۸،۱۳ تشکیل شده‌است. شما پیامی دریافت می‌کنید و با تمام وجود تلاش می‌کنید تا او را در کشف رمز یاری دهید و در این راه از راهنمایی موجودی مانند فرشته‌ی نگهبان یا سگ وفادار هم بهره‌مند می‌شوید. مثلا در این مورد خاص راهنمایی می‌شوید تا اعداد را با هم جمع کنید و در نهایت به کشف روابط بین آن‌ها برسید. به نظر شما یادگیری به این صورت واقعا جذاب‌تر نیست؟!

کمیک استریپ و معجزه‌ی کارتون‌ها

کمیک استریپ‌ها ما را در موقعیتی مشابه با تماشای یک کارتون قرار می‌دهند. شخصیت‌های کمیک استریپ به حدی می‌توانند جذاب و دوست‌داشتنی باشند که بی‌درنگ ما را عاشق خود کنند. ما در ذهن خود با آن‌ها یکی می‌شویم و از ابتدا تا انتهای داستان ماجراهایشان را دنبال می‌کنیم. کمیک استریپ‌ها به کمک تخیل ما می‌آیند و تخیل، موتور اصلی به راه انداختن خلاقیت می‌شود. 

برای نجات خلاقیت کمیک استریپ بیافرینید.

کمیک-و-خلاقیت-

 آفرینش کمیک استریپ از خواندن آن هم به مراتب جذاب‌تر است و تاثیر فوق‌العاده‌ای بر یادگیری و خلاقیت بچه‌ها دارد. در کمیک استریپ شما ابزارهای متفاوتی برای بیان و خلق یک داستان دارید از از تصاویر پر رنگ و لعاب گرفته تا متن، بالن تفکر، بالن گفت‌و‌گو و… پس به خوبی می‌توانید موتور خلاقیتتان را روشن کنید.

کلاس خلاقانه‌ی ساخت کمیک با شرایط آموزش سنتی از زمین تا آسمان فرق می‌کند. در آن صورت شما پای تخته می‌روید و سعی می‌کنید که درس را مانند یک بچه‌ی خوب، مو به مو براساس متن کتاب پاسخ بدهید و ذره‌ای از نوشته‌‌های کتاب فاصله نگیرید. ولی در کلاس ساخت کمیک دست شما باز است. خلاقیتتان فوران  می‌کند و تنها ملاک ارزیابی شما گزارش عین به عین جملات کتاب نیست. 

هنر یعنی خلاقیت و همه‌ی بچه‌ها هنرمند هستند. بچه‌ها نقاشی می‌کشند بازی می‌کنند و تخیل فوق‌العاده‌ای دارند و شخصیت‌های خیالی بامزه‌ای می‌آفریند. پس به خوبی می‌توانند کمیک استریپ بسازند. کمیک استریپ به آن‌ها کمک می‌کند تا خلاقیشان را قبل از آن‌که بمیرد تغذیه کنند و علاقه‌ی بیشتری به مطالعه بیابند.

بچه‌هایی که کمیک می‌سازند چه ویژگی‌هایی دارند؟

بچه‌هایی که در دوره‌های کمیک استریپ شرکت می‌کنند با آفرینش داستان و تبدیل شدن به قهرمان آن ناگزیر به کند‌و‌کاوی درونی و سفری به اعماق احساسات خود می‌پردازند. کمیک استریپ برای آن‌ها نه یک جسم بی‌جان بلکه امکانی برای زندگی کردن است. مثلا بچه‌ای که از تمسخر دیگران رنج می‌برد داستانی می‌آفریند که در آن به نیرویی خارق‌العاده مجهز شده و بچه‌هایی را دیگران را تمسخر می‌کنند با وردی خاص ناپدید می‌کند. به این ترتیب او با زبان قصه احساساتش را برای بچه‌های دیگر شرح می‌دهد و بر آن‌ها تاثیر می‌گذارد.

بچه‌هایی که کمیک می‌سازند. بیشتر کتاب می‌خوانند. بیشتر فیلم و کارتون می‌بینند و بیشتر در جست‌و‌جوی ایده‌ای برای داستان‌های خود هستند. آن‌ها در طول دوره تغییرات زیادی می‌کنند و از لحاظ خواندن و نوشتن و… توانمند‌تر می‌شوند. طرح داستان آن‌ها برای کمیک، بارها و بارها مورد اصلاح و خوانش قرار می‌گیرد و بنابراین آن‌ها بارها و بارها فرصت تجربه کردن دارند.

در مجموع، کلاس آموزش کمیک استریپ با ایجاد یک فضای باز آموزشی به بچه‌ها آزادی و فرصت خطا کردن می‌دهد. به آن‌ها فرصت می‌دهد تا به غایت از خلق یک داستان لذت ببرند و در نهایت با افزایش انگیزه از آن‌ها آدم‌های خلاق‌تری می‌سازید.

کمیک‌استریپ‌ها فوق‌العاده‌اند. قبول دارید؟ پس اگر شما هم مثل ما به معجزه‌ی آن‌ها ایمان آورده‌اید فرصت را از دست ندهید و بی‌درنگ سری به این کتاب‌های جذاب و دوست‌داشتنی بزنید.  

 

گردآوری: الهام برزین

____________________________________________________________________________

  • بیرانوند، شیوا (۱۳۸۹). نقش کمیک استریپ در رشد و خلاقیت کودکان. کتاب ماه کودک و نوجوان. مرداد ۱۳۸۹.
  • هنسی، بت و ترزا آمابیلی(۱۳۹۳). خلاقیت و یادگیری. تهران: انتشارات هزاره ققنوس. در دسترس در سایت طاقجه. بازیابی: ۸/۱۴۰۰
  • ترابی مهربانی، مهدی(۱۳۸۸). تاریخچه تحلیلی کمیک استریپ. تهران: انتشارات سوره مهر.
  • نجیبی، زهرا.(۱۳۹۷) بررسی تاثیر کمیک استریپ بر آموزش و پرورش کودکان ۶ تا ۹سال ایرانی. پایان‌نامه کارشناسی ارشد ارتباط تصویری. موسسه آموزش عالی ارم شیراز. شهریور ۱۳۹۷
داستان-کوتاه-و-تفاوتش-با-رمان

داستان کوتاه و تفاوتش با رمان

 

 بسیاری از رمان‌نویسان اولین تجربه‌‌ی ورودشان به دنیای نویسندگی خلاق با آفرینش داستان کوتاه بوده‌است. در وهله‌ی نخست، نوشتن داستان‌کوتاه آسان‌تر به نظر می‌رسد، اما در اصل مهارت زیادی می‌خواهد.

داستان کوتاه چیست؟

در ساده‌ترین تعریف، اغلب نویسندگان، ویراستاران و ناشران، داستان‌کوتاه را داستانی می‌دانند که حداکثر ۵۰۰۰ کلمه داشته‌باشد. رمان کوتاه معمولا از داستان‌کوتاه طولانی‌تر است و غالبا بین ۵ تا ۴۰ هزار کلمه دارد. 

داستان‌کوتاه روایت برشی از زندگی است و در بهترین شکل همان زندگی است که در حجمی به اندازه‌ی یک کپسول جا‌گرفته‌باشد. با خواندن داستان‌کوتاه، زندگی را از زاویه‌ی دید راوی می‌بینیم و صداها، افکار و اعمال شخصیت‌ها را رصد می‌کنیم و در نهایت آن‌چه از گفتار و رفتار شخصیت‌ها در لحظات سرنوشت‌ساز زندگی یاد می‌گیریم به ما بصیرت بهتر درک شرایط را می‌دهد. 

داستان‌کوتاه چه تفاوتی با رمان دارد؟

هم داستان‌کوتاه و هم رمان هر‌دو به ما کمک می‌کنند تا خود و جهانمان را بهتر بشناسیم. البته هر‌یک به شیوه‌ی متفاوت و خاص خودشان عمل می‌کنند. تفاوت آشکار این دو در ظاهر صرفا طولانی بودن متن رمان است اما این تنها وجه تمایز این دو نیست.

  • زمان روایت و یگانه بودن داستان: هر رمان احتمالا یک داستان اصلی و تعدادی داستان فرعی دارد که در زمانی طولانی رخ می‌دهد اما در داستان‌کوتاه تنها یک داستان آن هم در زمانی کوتاه به وقوع می‌پیوندد.
  • ضرباهنگ: جنبه‌ی دیگر داستان‌ کوتاه که وجه تعیین‌کننده‌ای در آن دارد، ضرباهنگ یا سرعت داستان است. داستان‌کوتاه جملات زیادی ندارد و هریک از این جملات باید بتواند قصه را به نحوی به پیش براند. اگر در داستان‌کوتاه بخواهید قبل از آن که به عناصر اصلی داستان بپردازید، صفحات زیادی را به توصیف شخصیت‌ها اختصاص دهید تا صحنه را برای بازگو کردن آن‌چه رخ داده آماده کنید زمان از دست می‌رود و صبر و حوصله‌ی خواننده رو به اتمام می‌گذارد. پس نویسنده‌ی داستان کوتاه باید سریع وارد اصل موضوع شود.
  • زاویه دید: از تفاوت‌های دیگر داستان‌کوتاه با رمان، نحوه به کار‌گیری زاویه‌دید در آن‌هاست. در رمان از زاویه دیدهای مختلفی استفاده می‌شود. مثلا در داستان “کوهستان سرد” اثر چارلز فرایزر هر‌کدام از دو شخصیت اصلی قصه، ماجرای آشنایی و جدایی‌شان را مجزا و از دید خود تعریف می‌کنند. اما در داستان‌کوتاه به علت کمبود فضا چنین امکانی وجود ندارد. اگر در یک داستان‌کوتاه بخواهیم از زاویه‌دیدهای مختلف استفاده کنیم، استحکام داستان بهم می‌ریزد و موجب می‌شود تا شخصیت‌ها برای خواننده به سرعت شناخته نشوند.
  • شروع سخت داستان‌کوتاه: شروع یک قصه همیشه دشوارترین قسمت داستان است. خواننده‌ی داستان‌کوتاه باید سریع جذب و وارد جریان داستان شود. در این‌جا مانند رمان نمی‌توان زمان زیادی را صرف کرد و پس از توضیحات بسیار وارد ماجرای اصلی داستان شد. شروع داستان لحن داستان را مشخص می‌کند. شخصیت‌ها را معرفی می‌کند و تصمیم خواننده را تعیین می‌کند که این قصه را باید بخواند یا آن‌که رهایش کند؟ شروع قوی و معروف داستان “گردن‌بند” گی‌دو موپوسان نمونه‌ی مناسبی برای یک شروع خوب قصه است.
  • پایان بندی خوب : پایان داستان هم درست مانند شروع آن مهم است و نوشتن آن کاری دشوار می‌باشد. بهترین پایان‌بندی در داستان کوتاه کشمکش‌های قصه را حل می‌کند و نشان می‌دهد که شخصیت‌ها یا موقعیت‌های آن‌ها چه‌طور تغییر می‌کنند. پایان‌بندی تاثیر‌گذار اغلب خوانندگان را شگفت‌زده می‌کند و احساس رضایت‌بخشی به آن‌ها می‌بخشد.

ویژگی‌های کلی داستان‌کوتاه

داستان-کوتاه

  • موضوعی ساده دارند؛ موضوعی که معمولا این امکان را می‌دهد که قصه در مدت زمان کوتاهی اتفاق بیافتد.
  • تعداد شخصیت‌های آن‌ها کم است و به سرعت نشو و نمو می‌کنند.
  • گفت‌و‌گوها و حوادث، سیر داستان را به پیش می‌برد.
  • از زاویه دید یک نفر بیشتر استفاده نمی‌کنند. 
  • ضرباهنگ سریعی دارند.
  • با شروعی گیرا آغاز می‌شوند.
  • روایت قصه تا پایان آن مسیری مستقیم دارد.
  • این داستان‌ها غالبا پایانی قوی دارند که قصه را کامل می‌کنند و خواننده را به درک مطلبی نائل می‌کنند که به آن‌ها احساس رضایت می‌بخشد.
  • پیرنگ و شخصیت‌هایی دارند که بینش تازه‌ای به خواننده می‌دهد. 

در نوشتن داستان‌کوتاه باید توجه داشت که قصه حال و هوای واحدی داشته‌باشد و تمام جملات همسو با این حال و هوا باشند. 

 داستان‌کوتاه و گفت‌و‌گو

داستان خوبی که اصلا گفت‌و‌گو ندارد و در آن تنها از روایت استفاده شده، حتما وجود دارد. اما گفت‌و‌گوهای واقعی و خوب ارزش و تاثیر هر قصه موثری را چندین برابر می‌کند. اصلا چه راهی بهتر از این که داستانی را شخصیت‌هایش شرح بدهند؟ اگر داستانی پیرنگ و شخصیت‌های جالب و جذابی داشته‌باشد به احتمال زیاد خوانندگان می‌خواهند بدانند آن‌ها چه چیزی برای گفتن دارند. گفت‌و‌گو به صحنه‌های قصه جان می‌بخشد و آن‌ها را واقعی‌تر جلوه می‌دهد. 

با استفاده از گفت‌و‌گو خواننده درک عمیق‌تری از شخصیت‌های قصه و خصوصیاتشان به دست می‌آورد. وقتی شخصیتی حرف می‌زند، مستقیماً ذهنیت و فکر خود را به خواننده منتقل می‌کند. ما از گفت‌و‌گوی بین شخصیت‌ها متوجه می‌شویم که منطقی هستند یا نه؟ شادند یا غمگین؟ از کجا آمده‌اند؟ چه چیزی را دوست دارند؟ از چه بدشان می‌آید؟ هدف و آرزویشان چیست؟ و…

 هم‌چنین شخصیت‌ها با صحبت درباره‌ی حوادث و درگیری‌های خود با آن حادثه و احساساتشان موجب می‌شوند تا پیرنگ داستان(روابط علت و معلولی بین حادثه‌ها) واضح‌تر شود. در نتیجه در فهم بهتر داستان موثر هستند. 

با گفت‌و‌گو می‌توان روابط بین شخصیت‌ها را ترسیم کرد و نشان داد که چگونه این روابط در لحظات کشمکش تغییر می‌کند و به این طریق اطلاعات مهمی به خواننده منتقل کرد. 

در قصه می‌توان حتی از مونولوگ استفاده کرد. مونولوگ گفت‌و‌گوی درونی شخص با خود است که ما را با تردیدها، آشفتگی‌ها، احساسات و افکار شخصیت آشنا می‌کند.

داستان کوتاه بنویسید

داستان‌کوتاه شروع خوبی برای نویسندگی است پس شما هم می‌توانید قلم به دست بگیرید و با آفرینش داستان‌کوتاه قدم به این وادی بگذارید. قالبی که زمینه‌ای برای تمرین بسیاری از رمان‌نویسان است. هم‌چنین با مطالعه‌ی آثار برجسته‌ی داستان‌کوتاه می‌تواند بر قدرت قلم خود در این عرصه بیافزایید. پس درنگ نکنید. 

_______________________________________________________

منبع: وایتلی، کرول و چارلی شولمن(۱۳۹۱). همه چیز درباره نویسندگی خلاق.

داستایفسکی-فیودور

از تبعید تا مرگ فئودور داستایفسکی

 

در متن پیشین به شرح قسمت اول از زندگی پرماجرای فئودور داستایفسکی، نویسنده‌ی بزرگ روس پرداختیم. در آن‌جا دیدیم که داستایفسکی جوان فراز و نشیب‌هایی عجیب و حیرت‌انگیز را پشت سر‌می‌گذارد. از دست یافتن به موفقیت و شهرت درخشان ادبی گرفته تا گرفتار شدن به میدان تیر و رهایی از اعدام و در پی آن همزیستی اجباری با زندانیان خلافکار و آسیب‌دیده. زندگی پرماجرای او آنقدر عجیب است که به یک تراژدی غم‌انگیز می‌ماند. 

تا این مقطع از روایت، فئودور داستایفسکی ده سال از جوانی خود را به اجبار در سکوت سپری کرده و از عالم ادبیات دور افتاده‌است.اما اکنون در سال ۱۸۵۵ میلادی، داستایفسکی ۳۴ ساله در تبعید درجه‌ی افسری پیشین را باز‌می‌یابد. درجه‌ای که او را از زندگی در پادگان می‌رهاند و به او فرصت نوشتن دوباره می‌دهد. 

این‌بار بازگشت به اوج ادبی برای داستایفسکی پا به سن گذاشته به هیچ‌وجه کار آسانی نیست. سکوتش بیش از حد طولانی شده و قصیده‌های وطنی که در تبعید در طرفداری از حکومت تزار سروده‌ به هیچ‌وجه به مذاق روشنفکران خوش نیامده‌است. اما هیچ‌کدام از این‌ها سد راه او نمی‌شود. داستایفسکی عزم خود را جزم کرده تا دوباره به شکوه و اعتبار گذشته بازگردد. این متن روایت بازگشت فئودور داستایفسکی به عالم ادبیات و تلاش بی‌وقفه‌ی او در این راه است. 

بازگشت و رهایی از تبعید

 داستایفسکی در سال ۱۸۵۹ از تبعید رهایی یافته و به بخش اروپایی روسیه بازمی‌گردد و چون اجازه‌ی اقامت در مسکو و سن‌پتزربورگ را ندارد به ناچار به شهر تور می‌رود که به هردو شهر نزدیک است. او هر چند تور را دوست ندارد اما به این نکته پی می‌برد که خواه و ناخواه در کانون فعالیت‌های ادبی این دو شهر  قرار دارد و این شروعی واقعی برای بازگشت به ادبیات پس از ده سال است.

او نخست در صدد بر‌می‌آید تا آثاری که در گذشته مشهورش کرده‌بود را گردآوری کرده و در صورت لزوم اصلاحشان کند. تا سه سال بعد یعنی تا سال ۱۸۶۲ داستایفسکی یکسره در حال تلاش برای بازستانی شهرت گذشته‌ی خود است.

ماهنامه‌ی ورمیای فئودور داستایفسکی

 در ۱۸۶۰ میلادی برادران داستایفسکی ماهنامه‌ی نقادانه و روشنفکرانه‌ی خود یعنی ورمیا (زمان) را راه می‌اندازند و برادر نویسنده‌ی‌شان را سردبیر آن قرار می‌دهند. داستایفسکی برای آغاز کار ورمیا اعلانی نوشته‌است که ضمن مشخص کردن موضع مجله، آن را به عرصه‌ای برای ایدئولوژی نوظهور “سرزمین زادبومی” تبدیل می‌کند. 

این گرایش در اصل در برابر اندیشه‌های لیبرال و طرفداران تمدن غرب قرار می‌گیرد و از روشنفکران می‌خواهد که به اصل فرهنگ روسیه و اعاده‌ی فرهنگی و اخلاقی جامعه‌ی خود باز‌گردند و نسل درخشانی از آیندگان را پی بریزند. داستایفسکی تا پایان عمر عقایدی این چنین دارد. او فردی به شدت مذهبی و طرفدار تزار است و در آثار خود عقاید بنیادگرایانه‌اش را بازتاب می‌دهد. البته او در برابر سایر نویسندگان با استعداد می‌کوشد تا از درگیری‌های ایدئولوژیک به دور بماند و به نوعی شرافت و نجابت ادبی‌اش را حفظ کند. 

اما در نهایت، برادران داستایفسکی در تحقق آرمان‌های خود موفق نمی‌شوند و در میان بدهی‌ها و تعهدات ناموفق بسیار به ناچار ماهنامه‌ی خود را دو سال بعد یعنی در سال ۱۸۶۳ جمع می‌کنند. در این زمان، داستایفسکی که همسر و برادرش را در مدت  زمان کوتاهی از دست داده‌است به شدت مقروض و منزوی می‌شود. پس تصمیم می‌گیرد تا این بار با آزمون‌های ادبی و چاپ کتاب، پول مورد نظرش را بدست بیاورد.

جنایات و مکافات

داستایفسکی اهل قمار بود. گاهی برنده می‌شد و پولی به چنگ می‌آورد. گاه هم می‌باخت و همه‌ی دار و ندار خود را از دست می‌داد. یکی از کتاب‌هایش هم به شایستگی “قمارباز” نام گرفت که در حقیقت ریشه در تجارب خودش داشت. اما این‌بار داستایفسکی می‌خواست بر سر هنر داستان‌نویسی‌اش قمار ‌کند. 

در شرایط سخت پس از مرگ برادر، داستایفسکی با کوله‌باری از قرض و لباسی عاریه‌ای که بر تن داشت به سن‌پترزبورگ بازگشت تا نوشتن رمان جدیدی که مایه‌ی انگیزش و خوش‌بینی‌اش شده‌بود را آغاز کند. او در خلال ماه سپتامبر طرح جسورانه‌ای خطاب به کاتکوف سر‌دبیر مجله‌ی روسکی وستینک (پیک روسی) مطرح کرد و از داستانی سخن گفت که امروزه همه‌ی ما بارها و بارها نام آن را شنیده‌ایم. بله این داستان همان رمان معروف “جنایات و مکافات” است.

در این نامه نویسنده ضمن تاکید بر این‌که چگونه این اثر او را “از خود بی‌ خود کرده‌است”به کاتکوف می‌نویسد. “جنبه بازاری‌اش را تضمین می‌کنم اما سویه‌ی هنری‌اش با دیگران است.”

داستایفسکی امیدوار بود که جنایات و مکافات مهم‌ترین اثر ادبی‌اش از کار درآید. در حقیقت هم این رمان قابلیت آن را داشت که نام نویسنده‌اش را به چنان رتبه‌ی رفیعی برساند که پیش از آن ‌بی‌سابقه بوده‌است. رمانی که می‌توانست به تنهایی موجب فرازش جایگاه داستایفسکی در میان نویسندگان طراز اول اروپایی و روس بشود و در نهایت بهبود وضع مالی‌اش را به دنبال داشته‌باشد. 

داستان از چه قرار بود؟

جنایات و مکافات داستان جوانی به نام راسکولینوف است که به خاطر اصول، مرتکب قتل می‌شود و زنی رباخوار و خواهرش را که به صورت غیر منتظره در صحنه‌ حضور یافته به قتل می‌رساند و این ماجرا برای او عواقب بسیاری به دنبال دارد. 

این داستان برای نویسنده به سان قماری بود که می‌توانست نامش را احیا کند. او در اواخر اکتبر ۱۸۶۶ دچار حملات پی در پی صرع می‌شد که بر اثر نزدیک شدن به موعد مقرر و دهشت‌زای تحویل نوشته‌ها تشدید می‌شدند. داستایفسکی با استلافسکی ناشر قرار‌داد بسته‌ و متعهد شده‌بود که رمان جنایات و مکافات و یک رمان دیگر را تا نوامبر ۱۸۶۶ به ناشر تحویل بدهد و در غیر این صورت تا ۲۰ سال آینده امتیاز چاپ آثار خود را به آن انتشارات بدهد. 

او در نامه‌ای خطاب به زنی که به تازگی از او خواستگاری کرده‌است می‌نویسد:

“می‌خواهم کار بی‌سابقه‌ای انجام بدهم و در عرض ۱۴ ماه ششصد صفحه برای دو رمان متفاوت بنویسم. صبح‌ها روی اولی کار می‌کنم و عصر‌ها روی دومی تا بتوانم در موعد مقرر آن‌ها را تحویل بدهم. آخر می‌دانی آناواسیلیونای عزیز، من همیشه از انجام چنین کارهای شاقی لذت می‌برده‌ام.”

اما هر‌چه‌قدر داستایفسکی بیشتر بر سر هنر خود قمار می‌کرد؛ شرافتمندی هنری‌اش را هم بیشتر در معرض مخاطره قرار می‌داد. در چنین شرایطی حاصل نهایی رمان ضعف‌هایی آشکار داشت. مثلا خوانندگان داستان در انتها متوجه نمی‌شوند که اصلا قتل دوم چرا رخ داده و انگیزه‌ی قاتل چه بوده‌است. به هر صورت در نهایت او از این قمار سر‌بلند بیرون آمد. جنایات و مکافات انقلابی در عرصه‌ی داستان‌نویسی به پا کرد و زندگی‌ نویسنده را به ثبات بیشتری رساند.

او سال بعد یعنی در ۱۸۶۷ با آنا گریگوری یونا اسنیکتیونا جوان و شاداب که در تندنویسی رمان قمارباز یاری‌اش داده بود ازدواج کرد. 

فئودور داستایفسکی خالق شخصیت‌های نامحتمل

داستایفسکی-جوان

قدرت داستایفسکی در خلق شخصیت‌های داستانی و کاریزمای آن‌هاست. این شخصیت‌ها در دایره‌ی بسته‎‌ی ایدئولوژیک عمل می‌کنند و رفتارهایی عجیب و نامحتمل دارند. هرچند چنین تیپ‌هایی قبل‌تر هم در ادبیات روسیه مسبوق به سابقه بودند. اما داستایفسکی تا جایی پیش‌ می‌رود که واهمه و نگرانی همعصران خود را هم بر‌می‌انگیزد.

یک عادت جالب داستایفسکی در نوشتن، ترسیم چهره‌ی شخصیت‌های داستانی و معماری بناهای داستان بوده‌است. دست‌نوشته‌های به جای مانده از او با تصاویری همراه شده‌ که از ذهن پر از خیالش برخاسته‌است.

بلاغت کلام داستایفسکی در داستان‌هایش بی‌نظیر است و انتقادات کوبنده‌ای به جوامع اروپایی آن روزگار می‌کند. انتقاد‌هایی که از جهت اهمیت و قدرت تاثیرگذاری هم‌طراز انتقادهای کارل مارکس و فریدریش نیچه‌ قرار می‌گیرد. او به دنبال تحولی در جامعه‌ی روسیه بود که سر‌چشمه‌اش را از عوالم خیال و فعالیت‌های هنری‌اش می‌جست پس به عالم ادبیات و داستان پناه برد و تا پایان عمر در راه هدفش به نوشتن پرداخت.

برادران کارمازوف

فئودور داستایفسکی در سال ۱۸۷۷ به همراه یار غار خود ولادیمیر سالایوف که فیلسوفی جوان بوده‌است راهی سفری می‌شود تا به زیارت صومعه‌ی آپتینا پوستین برود. این سفر برای او تا حدودی بازگشتی به دوران کودکی محسوب می‌شود و می‌توانست حال خوش و فراغتی برایش حاصل کند. اما داستایفسکی چندی قبل پسر سه ساله‌اش آلکسی را بر اثر حمله‌ی صرع از دست داده و در این سفر سینه‌اش مملو از اندوه و درد بوده‌است.

این سفر زمینه‌ای برای رمان برادران کارمازوف محسوب می‌شود. بسیاری از جزئیات این رمان مانند صحنه مادران دلتنگ و مغموم و پند و تسلایی که پیر زوسیما به آن‌ها می‌دهد بازتابی از تجربه‌های او در این سفر است و شخصیت آلکسی در داستان هم، هم نام با فرزند از دست داده‌ی نویسنده است. 

ملاقات با پیر صومعه‌ی آپتینا پوستین در این سفر در نویسنده تاثیری عمیق برجای می‌گذارد. داستایفسکی دلبسته‌ی رهبانیت مسیحی است و راه حل مشکلات جامعه‌ی آن روز روسیه را در جان بخشیدن دوباره به کلیسای ارتدوکس از طریق مفهوم “پیر”می‌داند و برادران کارمازوف هم در اصل کوششی برای نشان دادن همین مطلب است.

دغدغه‌ی داستایفسکی درباره‌ی نسل جدید فرزندان روسیه و این‌که آن‌ها خطاهای پدرانشان را تشدید می‌کنند و تقابل بین دو نسل در این رمان مشهود است. او در همان سال سری به ملک پدری‌اش می‌زند و خاطرات شیرین کودکی برایش دوباره زنده می‌شود. از این رو به زعم عده‌ای او احتمالا خاطرات کودکی‌اش را هم در این رمان گنجانده‌است.

مرگ و پایان راه فئودور داستایفسکی

زندگی داستایفسکی داستانی پر از رنج است. او همیشه درگیر مشکلات مالی و بدهی و قرض بوده‌است. در سال‌های پایانی عمر گره نا‌گشودنی ارثیه‌ی خاله ثروتمندش هم به این درگیری‌ها اضافه می‌شود. مساله‌ای که به شدت روح و روانش را آزار می‌دهد. هرچند آنا گریگوری همسری لایق است و همواره می‌کوشد به وضعیت مالی خانواده سر و سامانی بدهد و در نهایت هم موفق به خرید چند ملک می‌شود. اما همچنان درگیری‌های مالی تا پایان عمر، داستایفسکی را همراهی می‌کند. 

در روزهای پایانی عمر علاوه بر بیماری آمفیزم به سل هم مبتلا می‌شود. در روز ۲۵ و ۲۶ ژانویه ۱۸۸۱ به جهت پاره شدن شریانی در ریه‌های ناسورش خون قی می‌کند ولی هم‌چنان بی‌اعتنا به این اتفاق به کارهای روزمره‌اش ادامه می‌دهد. فردای آن روز سر ناهار با خواهرش بر سر موضوع املاک بحث می‌کند و احوالش رو به وخامت می‎گذارد و سرانجام در ساعت هشت و سی و هشت دقیقه‌ی شامگاه ۲۸ ژانویه ۱۸۸۱ چشم از جهان فرو می‌بندد.

او در ماه‌های واپسین عمر به چهره‌ای مردمی دست می‌یابد و از این رو در مراسم تشیع جنازه‌اش جای سوزن انداختن نبوده‌است. هزاران نفر در مراسمش حاضر می‌شوند. رهگذری متعجب از خیل عظیم جمعیت می‌پرسد که چه کسی را با چنین کبکبه و دبدبه‌ای به خاک می‌سپارند و  پاسخ دو پهلویی دریافت می‌کند.”یک محکوم را”

شاهد این بهترین توصیف برای فئودور داستایفسکی باشد. کسی که بیش از ۳۰ سال از تعلیق حکم اعدامش همچنان مانند یک محکوم به زندگی خود ادامه می‌دهد. حمله‌های صرع، قمار‌های نومیدانه، بی‌امان نوشتن‌های ناشی از نزدیک شدن به موعد مقرر همه و همه تداعی‌گر لحظه‌های نخستین نزدیک به مرگ او بودند. تجربه‌ای که بارها و بارها دستمایه‌ی آثار داستانی‌اش شده‌است.

البته نویسنده‌ای مثل داستایفسکی هیچ‌گاه نمی‌میرد. نیروی مرموز شخصیتش افسانه‌های گوناگون پیرامون زندگی‌ شخصی‌اش ساخته که تا به امروز ادامه دارد. نویسنده‌ای با قلمی بی‌نظیر و دنیایی خیالی که تا ابد و با اشتیاق فراوان خوانندگان خود را در سراسر جهان به سوی دنیای ایده‌آلش راهنمایی می‌کند. بله فئودور داستایفسکی بزرگ هیچ‌وقت نمی‌میرد.

_____________________________________________________________________________

منبع: برد، رابرت(۱۳۹۴). فیودور داستایفسکی. ترجمه‌‌ی مهران صفوی و میلاد میناکار. 

 

گابریل-گارسیا_-مارکز

گابریل گارسیا‌ مارکز و جادوی کارائیب

گابریل گارسیا‌ مارکز نویسنده‌ی کلمبیایی، خالق شیوه‌ی “رئالیسم جادویی” و برنده‌ی جایزه‌ی نوبل ادبیات است. او تا حد بسیار زیادی از جایگاه یک نویسنده فراتر رفته و برای اهالی آمریکای لاتین به صورت پدیده‌ای مردمی در‌آمده‌است و آثارش نه تنها تحسین و احترام بلکه محبت و صمیمیت همگان را برانگیخته است.

در کشور کلمبیا زادگاه گارسیا مارکز تمامی مردم از پرستارها و فروشنده‌ها گرفته تا کارگران و کارمندان همه او را می‌شناسند و دست‌کم اثر جهانی و مشهور او یعنی رمان “صد سال تنهایی” را خوانده‌اند و با نام خودمانی “گابو” یا “گابیتو” از او یاد می‌کنند. در و دیوار شهرهای کلمبیا پر از نام “ماکوندو” است (مکانی خیالی که ماجرای رمان صد سال تنهایی در آن می‌گذرد) از داروخانه‌ی ماکوندو گرفته تا آرایشگاه و حتی هتل ماکوندو.

پس از صد سال تنهایی

در سال ۱۹۸۲ میلادی هنگامی که خبر اهدای جایزه‌ی نوبل ادبیات به گارسیا مارکز در شهر مکزیکو پخش شد، دانش‌آموزان یک دبیرستان در مقابل خانه‌‌‌اش در محله‌ی ال‌پدرگال جمع شدند و با خواندن سرود دسته‌جمعی به او تبریک گفتند و بعد‌از ‌ظهر همان روز که از پاسخ تلفن‌های بی‌شمار دوستان و آشنایانش به تنگ آمد‌ه‌بود و سوار بر ماشین از منزل بیرون می‌رفت باز هم مردم او را رها نکردند و با زدن بوق و روشن کردن چراغ  به او تبریک گفتند. گارسیا مارکز در هنگام دریافت جایزه‌ی نوبل به جای پوشیدن لباس رسمی سفید و بستن پاپیون، لباس کتان و سنتی کارائیب را به تن کرد و ۶ گروه موسیقی کارائیب را برای اجرای برنامه با خود به سوئد برد که نشان از تعلق خاطر او به فرهنگ سرزمینش داشت.

رمان صد سال تنهایی اثر جاودانه‌ی گابریل گارسیا‌ مارکز ابتدا در سال ۱۹۶۷ و در کشور آرژانتین منتشر شد و تمام ۸۰۰۰ نسخه‌ی آن در همان هفته‌ی نخست در کیوسک‌های متروی بوئنوس آیرس به فروش ‌رسید. چیزی نگذشت که در سراسر آمریکای لاتین، مردم برای خریدن رمان صد سال تنهایی به کیوسک‌های روزنامه‌فروشی و کتاب‌فروشی‌ها هجوم ‌آوردند و ترجمه‌های این کتاب از مرز ۳۵ زبان گذشت و تنها یک شرکت انتشاراتی آمریکایی ۱میلیون نسخه از آن را ظرف مدت کوتاهی به فروش ‌رساند. این حجم از استقبال خارق‌العاده بود و حتی خود نویسنده را  شگفت‌زده کرد. پس با ما همراه باشید تا گابریل گارسیا‌ مارکز بزرگ را بیشتر بشناسیم.

گابریل-گارسیا_-مارکز

کودکی و آغاز زندگی گابریل گارسیا‌ مارکز

وی در سال ۱۹۲۸ میلادی در  آرکاتای کلمبیا در جامعه‌ای خشن و پرالتهاب به دنیا آمد. اهالی این شهرک کسانی بودند که از جنگ داخلی کلمبیا که در حدود صد‌ سالی به درازا کشیده‌بود، گریخته بودند. در آن‌جا علاوه بر آمریکایی‌هایی که صاحبان مزارع موز بودند، اسلاف بردگان سیاه‌پوست، سرخپوستان گواخیرو، مهاجران خاورمیانه، دورگه‌ها و… هم زندگی می‌کردند. بنابراین گارسیا مارکز کوچک از همان ابتدا در محیطی از فرهنگ‌های گوناگون که خالی از سحر و جادو هم نبود و از آسیا تا آفریقا را در بر‌می‌گرفت، رشد کرد و بزرگ شد.

تولد او مصادف با اعتصاب مشهور کارگران موز ‌در آن ناحیه بود که از رویدادهای مهم تاریخ کلمبیا محسوب می‌شود. این واقعه در ذهن گارسیا مارکز کوچک تاثیر ‌عمیقی گذاشت و او بعدها در کتاب صدسال تنهایی خود از این کشتار بی‌رحمانه یاد کرد. این اعتصاب برعلیه شرکت آمریکایی یونایتد فروت صورت گرفت که انحصار کشتزار‌های موز در این ناحیه را در اختیار داشت. در جریان این اعتراض صدها نفر از کارگران کلمبیایی کشته شدند که احتمالا جسد بسیاری از آن‌ها به دریا ریخته‌شده‌است. ریشه‌ی نگرش نویسنده در آینده و مبارزه‌ی او با استعمار اقتصادی آمریکا را احتمالا بتوان در همین واقعه‌ی هولناک جست‌و‌جو کرد.

گابریل گارسیا‌ مارکز در چه خانواده‌ای بزرگ شد؟

پدر گارسیا مارکز الیخیو گارسیا، تلگرافچی بود و مادرش سانتیاگو مارکز به یکی از سرشناس‌ترین خانواده‌های آرکاتا تعلق داشت. پس از به دنیا آمدن گارسیا مارکز، پدربزرگ و مادربزرگ مادریش او را نزد خود بردند تا بزرگ کنند. در کارائیب سپردن کودکی که پدر و مادرش اوضاع مالی خوبی ندارند به پدربزرگ و مادربزرگ امری عادی محسوب می‌شود. بنابراین گابریل کوچک از همان ابتدا به همراه برخی از اقوام در خانه‌ای جادار و بزرگ تربیت شد که بعدها از آن به عنوان خانه‌ای جن‌زده یاد می‌کرد.

نقش پدر بزرگ و مادر بزرگ

گارسیا مارکز در این دوره بهترین رابطه را با پدربزرگش داشت. درباره‌ی پدربزرگ مادریش می‌گوید:

مرا به سیرک می‌برد. او بود که سینما را به من شناساند. با آن چیزهای واقعی و خیالی که برای من تعریف می‌کرد و همه برای من واقعی بودند، در واقع بند ناف من به حساب می‌آمد. او در عین حال فرشته‌ی نگهبان من بود و من بهترین رابطه را با او داشتم

بسیاری از رمان‌های گارسیا مارکز بعدها با تصویر یک پیرمرد آغاز می‌شود که به خوبی نشان‌دهنده‌ی تاثیر پدربزرگ است کسی که دست گابریل را می‌گرفت و او را به کشف چیزهای تازه وا‌می‌داشت. با این وجود مادربزرگ گارسیا مارکز بیشترین تاثیر را در شگرد داستان‌نویسی او داشته‌است. او برای نوه‌ی خود از چیزهایی قصه می‌گفت که در خواب دیده‌بود. داستان‌های خانوادگی تعریف می‌کرد. خاطراتش آکنده از سحر و جادو و مطالب خارق‌العاده بود و شب‌ها داستان‌هایی از آدم‌های مرده و جهان دیگر به زبان می‌آورد که مو را بر تن گابریل کوچک سیخ می‌کرد. بعدها لحن نویسنده در نوشتن رمان همان لحن مادربرزگش در حالت قصه‌گویی شد. خونسرد، بدون احساس، با چهره‌ای خشک و بی‌روح که موجب می‌شود که مخاطب به هیچ‌وجه در صحت گفته‌های او تردید به خود راه ندهد.

او در سن ۸ سالگی با مرگ پدربزرگ به منزل مادر و پدر خود بازمی‌گردد. ولی مدت زیادی آن‌جا نمی‌ماند و به مدرسه‌ی شبانه‌روزی می‌رود. در ۱۶ سالگی با مرگ مادربزرگ در سفری به همراه مادر به آرکاتا بازمی‌گردد تا همان خانه‌ی آبا و اجدادی را به فروش برساند. سفری که بعدها انگیزه‌ی رمان صدسال تنهایی او می‌شود. او چندی بعد به دانشگاه شهر بوگوتا می‌رود تا در رشته‌ی حقوق به تحصیل بپردازد.

گابریل-گارسیا_-مارکز-1

گابریل گارسیا‌ مارکز ، نویسنده و روزنامه‌نگار

در سال ۱۹۶۴ اتفاقی مهم در زندگی‌اش به وقوع می‌پیوندد. یکی از دوستانش مجموعه داستان‌های کوتاه فرانتس کافکا را به او می‌دهد. او داستان “مسخ” را می‌خواند و مسحور روبدادهای آن می‌شود. از این‌جاست که تمایل به نوشتن در وجودش جوانه می‌زند و اولین داستانش یعنی “تسلیم سوم” را در سال اول دانشگاه می‌نویسد. این داستان برنده‌ی جایزه می‌شود و در روزنامه‌ی ال اسپکتاتور به چاپ می‌رسد و سردبیر روزنامه او را “نابغه‌ی جدید ادبیات کلمبیا” می‌نامد. از این تاریخ به بعد داستان‌های او به طور مرتب در این روزنامه به چاپ می‌رسد.

سال ۱۹۵۰ گارسیا مارکز به شهر بارانیکا می‌رود و با یکی از سازنده‌ترین دوران‌های زندگی‌اش رو‌به‌رو می‌شود. در آن‌ شهر گروهی گرد‌هم می‌‌آمدند که شیفته‌ی ادبیات بودند و به آثار نویسندگانی هم‌چون ویلیام فاکنر، جیمز جویس و ارنست همینگوی علاقه داشتند. یاران کلمبیا در جمع خود نویسندگان بسیاری چه کلاسیک و چه نو را پرورش دادند. گارسیا مارکز هم به این گروه می‌پیوندد.

در این زمان نویسنده اوضاع مالی خوبی ندارد و به کارهایی گوناگون می‌پردازد. مثلا برای فروش دائره‌المعارف ناگزیر است که از این شهر به آن شهر برود و به این ترتیب سفری را به دور کلمبیا آغاز می‌کند که ماحصل آن تجربه‌هایی گران‌بهاست.

نقش دوستان در چاپ نخستین رمان

در سال ۱۹۵۴ به طور جدی کار روزنامه‌نگاری را در پیش می‌گیرد و به نوشتن نقدفیلم در روزنامه‌ی ال اسپکتاتور ‌می‌پردازد و از طرف همان روزنامه به اروپا سفر می‌کند. چندی بعد، پینیا دیکتاتور کلمبیا دفتر روزنامه را تعطیل می‌کند و گارسیا مارکز بدون دریافت حقوق در مضیقه‌ی مالی شدید در اروپا باقی ‌می‌ماند. دوستان او در کلمبیا که از وضعیت مالی‌اش باخبر می‌شوند نسخه‌ی دست‌نویس رمان طوفان بزرگ را در کشوی میزش یافته و به دست ناشر می‌سپارند و به این ترتیب نخستین رمان گارسیا مارکز در غیاب او در کلمبیا به چاپ می‌رسد. در حقیقت گارسیا مارکز بزرگ بدون سماجت دوستانش احتمالا امروز نویسنده‌ای گمنام بود‌ ، زیرا اکثر آثارش را به همت و یاری آن‌ها به چاپ رساند.

او در سال‌های آغازین نویسندگی بسیار پرکار بوده. خود درباره‌ی آن زمان می‌گوید:” برای روزنامه‌ی ال اسپکتاتور کار می‌کردم. هفته‌ای دست‌کم سه داستان کوتاه می‌نوشتم. هر روز سه مقاله و سه نقد فیلم می‌نوشتم. سپس شب هنگام که همه به خانه رفته‌بودند در دفتر روزنامه می‌ماندم و روی رمانی که در دست داشتم کار می‌کردم. از صدای دستگاه چاپ لانیو تایپ که به صدای ریزش باران می‌ماند، خوشم می‌آمد اگر آن‌ها خاموش می‌شدند و سکوت ایجاد می‌شد دیگر نمی‌توانستم کار کنم”

در سال ۱۹۶۰ یعنی یک سال پس از انقلاب کوبا و به قدرت رسیدن فیدل کاسترو، گابریل گارسیا‌ مارکز به کوبا می‌رود و برای خبرگزای کوبایی پرسنا لاتینا به کار می‌پردازد. از این تاریخ به بعد است که تهدید کوبایی‌های تبعیدی هم آغاز می‌شود. تا جایی که یک‌بار در نیویورک در اتومبیل خودش مورد تیراندازی قرار می‌گیرد. با این وجود پا پس نمی‌کشد و هم‌چنان به کار برای این خبرگزاری ادامه می‌دهد.

در سال ۱۹۶۷ با انتشار کتاب صد سال تنهایی او به موفقیتی چشمگیر و باورنکردنی دست می‌یابد. این کتاب به سرعت مرزهای آمریکای لاتین و جهان را در می‌نوردد و شیوه‌ی داستان‌نویسی “رئالیسم جادویی” را به مردم جهان معرفی می‌کند.

نویسنده‌ی سیاسی و روشنفکر چپ‌گرا

او پس از صد سال تنهایی در سال ۱۹۷۵ رمان “خزان پدر سالار” را منتشر کرد که داستانی درباره‌ی دیکتاتورها و تنهایی آن‌هاست. او یک نویسنده‌ی سیاسی و روشنفکر چپ‌گرا بود که به هیچ حزبی نپیوست. دفتر مجله‌ی گارسیا مارکز در سال ۱۹۸۰ در پی انفجار بمبی در آن تعطیل شد و او در اوائل همان دهه از دولت مکزیک درخواست پناهندگی کرد چون گروه چریکی ام نوزده کلمبیا در جایی ادعا کرده‌بود که گارسیا مارکز به آن‌ها کمک مالی کرده‌است بنابراین دولت کلمبیا نام گارسیا مارکز را در فهرست کسانی قرار داد که باید دستگیر بشوند.

گارسیا مارکز با ثروت حاصل از کسب جوایز  نشریه‌های مستقلی در تقابل با نشریه‌های رسمی به وجود آورد. او در سایه‌ی نفوذ شخصی خود گام‌های بلندی در جهت صلح، خلع سلاح و حقوق بشر برداشت و در انجام کارهایی که خود را نسبت به آن‌ها متعهد می‌دید توفیق یافت. او در این راه از دوستی و همراهی انسان‌های مشهوری مانند فیدل کاسترو و نویسندگان بزرگی مانند کارلوس فوئنتس، ماریو بارگاس یورسا و گراهام گرین بهره برد. گارسیا مارکز هم‌چنین با پابلو نرودا شاعر بزرگ شیلی رفاقت داشت.

گابریل گارسیا مارکز سرانجام در ۱۷ آوریل سال ۲۰۱۴ در منزل خود در شهر مکزیکو سیتی چشم از جهان فرو بست و آمریکای لاتین را با کوله‌باری از آثار ادبی باشکوه تنها گذاشت.

________________________________________________________________________________

منبع: گلشیری، احمد. مقدمه بهترین داستان‌های کوتاه/گابریل گارسیا مارکز.

لئو-تولستوی

زندگی شخصی و روحیات تولستوی

تولستوی در زمره‌ی بهترین رمان‌نویسان جهان قرار دارد. حتی به اعتقاد بسیاری نفر اول در این عرصه به شمار می‌آید. پیش از تولستوی هم ادبیات روسیه در عالم شهرت تمام یافته‌بود. همه پوشکین، گوگول، تورگینف و داستایوفسکی را می‌شناختند. در اروپا، ادبیات روسی را جدید‌ترین ادبیات بزرگ جهان می‌نامیدند. اما وقتی تولستوی قلم به دست گرفت، ادبیات روسیه را به اوج قله‌ی خود رسانید.

اعتبار تولستوی فقط از جنبه‌ی ادبی آثار او نیست. او نه تنها یک داستان‌نویس درجه‌ یک بلکه یک انسان اهل تامل و تفکر است که دغدغه‌های دینی و اخلاقی در وجودش به اوج کمال می‌رسد. او درد حقیقت دارد. درد خداوند و انسانیت و معنویت. در یک کلام می‌توان گفت که تولستوی شخصیتی بی‌نظیر است که می‌توان ساعت‌ها از زندگی و آثار و افکار او سخن گفت. اما رشته‌ی کلام ما کوتاه می‌شود و صرفا به معرفی مختصری از این شخصیت بزرگ جهانی بسنده می‌کند. 

زندگی‌ پر‌ماجرای لئو تولستوی

تولستوی-نویسنده

تولستوی زندگی‌نامه‌اش را شفاف و بی‌پرده می‌نویسد. او یک نویسنده‌ی رئالیست است که با پرده‌برداشتن از ابعاد مختلف زندگیش، خواننده را با نقاط مثبت و منفی شخصیت و اعمالش آشنا می‌کند. او خود دوران حیاتش را بر‌اساس تحولات رخ داده به چهار دوره‌ی کودکی، جوانی، ازدواج و توجه به خانواده تقسیم کرده‌است و البته مهم‌ترین این دوران‌ها، دوران بحران معنوی اوست که سی سال آخر عمر را به خود اختصاص می‌دهد.

کودکی و آغاز زندگی

خانواده اشرافی

لئو تولستوی در سال ۱۸۲۸ میلادی در دهکده‌ی یاسنائیا پولیانا در روسیه در یک خانواده‌ی اشرافی چشم به جهان گشود. مادرش وارث قلمرو یاسنائیا پولیانا و پدرش یک کنت بود. تقریبا دو ساله بود که مادرش را از دست داد و غم نشناختن مادر تا پایان عمر او را همراهی کرد. تولستوی در خاطرات و رمان‌هایش دوران کودکی خود را به زیبایی هرچه تمام‌تر ستوده‌است و این روزگار خوش را در کتاب “دوران کودکی” خود وصف می‌کند. خانواده‌ی تولستوی برای تحصیلات کودکانشان بسیار خرج می‌کردند و معلم سرخانه همواره همراه تولستوی و برادرانش بوده‌است. به نحوی که لئو کوچک در ۵ سالگی الفبای فرانسه را مانند الفبای روسی به تمامی می‌شناسد. 

خانه‌ی بزرگ آن‌ها در چشمان کوچک لئو زیباترین منزل جهان است. این خانه پر از جمعیت است و پایگاهی برای دهکده محسوب می‌شود. قریب به سی خدمتکار در آن‌جا حضور دارند که بسیاری از آن‌ها کار مشخصی نمی‌کنند. همواره مهمانان ثابتی چند روزی در خانه اتراق کرده‌‌اند و علاوه بر خویشاوندان فقیر، بچه‌های یتیم، مربیان روسی، فرانسوی، آلمانی و غیره، همچون امواجی از انسان‌ها در خانه حضور دارند و از محبت ارباب بهره‌مند می‌شوند.

روحیات خاص تولستوی در کودکی

تولستوی روایت می‌کند که در این دوران، هرشب یکی از فرزندان به نوبت کنار تخت مادربزرگ بوده‌است. در این هنگام، در درگاه پنجره مردی نابینا که قصه‌گو است، ظاهر می‌شود. می‌نشیند و برای مادربزرگ در هنگام خواب قصه می‌گوید. مرد با مخلوط کردن قصه‌های روسی با داستان‌های شهرزاد و هزار و یک شب قصه‌اش را ادامه می‌دهد و لئو در خواب تصویر صورتک آدم‌های قصه را می‌بیند. حتی گاهی در خانه عمامه بر سر می‌گذارد و با کبریت کوچکی سبیل می‌کارد تا شبیه موجودات قصه‌های پیرمرد بشود. 

لئو کوچک بسیار احساساتی است و زود اشکش جاری می‌شود از این‌رو، برادران او “لئوی گریان” می‌نامند. او در مقایسه با دیگران هر چیز را با حساسیت بیشتری احساس می‌کند و لبریز از تخیلی بی‌نظیر و سرشار است. نیکلا برادر بزرگ‌تر لئو با داستان‌بافی‌های تخیلی خود در کودکی بر پرورش حس داستان‌نویسی تولستوی بسیار موثر بوده‌است.

جوانی تولستوی

تولستوی از این دوره‌ که ۱۸ سال به طول می‌انجامد همواره با پشیمانی یاد می‌کند و خاطرات گناه‌آلود آن دوره تا آخر عمر او را آزار می‌دهد. در این زمان، نویسنده‌ی جوان درگیر شهوت و قمار و شراب‌خواری می‌شود. تولستوی این دوره را دوره‌ای خسارت‌بار می‌داند اما ارتباط او با دنیای سیاه‌کارها به تجربیاتش در عرصه رمان‌نویسی کمک فراوان می‌کند. در این دوره او رمان‌های کودکی و نوجوانی را می‌نویسد و از این طریق به جامعه‌ی ادبی روسیه معرفی می‌شود و مورد تجمید نویسندگان بزرگ روس قرار می‌گیرد. 

تولستوی در این سال‌ها فداکاری‌های درخشانی در ارتش روسیه می‌کند که تفصیل آن‌ها را در رمان “قزاق‌ها و نبرد سباستپول” آورده‌است. در این زمان سفرهایی هم به اروپا دارد و اطلاعات خود را درباره‌ی ادبیات آن دیار پر‌بار می‌کند و با بزرگانی مانند مارکس در زمینه‌ی اقتصادی به بحث و تبادل نظر می‌پردازد. 

ازدواج و خانواده

سوفیا برس

تولستوی در ۳۴ سالگی با سوفیا برس ۱۹ ساله ازدواج می‌کند. سوفیا در آن زمان خواستگاران دیگری از جمله یک افسر ارتش دارد که تولستوی ماجرای خود و این افسر را با افزودن عنصر تخیل در کتاب آناکارنینا به تفصیل شرح می‌دهد. این دو صاحب ۱۳ فرزند می‌شوند که چندنفر از آن‌ها فوت می‌کنند. این زن علاوه بر سر و سامان دادن به زندگی و کنترل معاش خانواده نقش مهم‌تری از نظر تاریخی ایفا کرده که همان تشویق تولستوی به ادبیات و رمان‌نویسی بوده‌است. او عامل موثر و تحریک‌کننده‌ای بود که تولستوی را به ادبیات باز‌می‌گرداند. سوفیا از این که تولستوی دست به قلم ببرد و رمان‌های زیبا بنویسد، حقیقتا به شعف می‌آمد. او در نامه‌ای خطاب به خواهرش می‌گوید:

من در حقیقت در زندگی کمبودی دارم و چیزی که دوستش می‌دارم کار ادبی لئون است. کاری که مرا در حد اعلا قرین شادی می‌کند و برایش احترام بسیار قائلم.

 او در کار پاک‌نویس و مرتب کردن فیش‌های تولستوی زحمت بسیاری را با شوق و ذوق فراوان متحمل می‌شود. با این حال رابطه‌ی بین این دو  بسیار متلاطم و پر‌فراز و نشیب است. با وجود علاقه‌ی سوفیا به لئون، سخت‌گیری‌های لئون و بعدها تحولات روحی و معنوی او زمینه‌ساز اختلافات بسیار بین این دو می‌شود تا جایی که تولستوی را در روزهای آخر عمر به ترک خانه وا‌می‌دارد.

نقش پدری

تولستوی در خانه، پدری مقتدر است که در چند سال ابتدایی زندگی کودکان با آن‌ها ارتباط نمی‌گیرد. برای بچه‌ها شخصیت محوری خانه مادر آن‌هاست. با این حال پدر در بسیاری از مواقع شادی‌آفرین می‌شود. او برای بچه‌ها داستان‌های جذاب نقل می‌کند. “دور دنیا در هشتاد روز”  می‌خواند. با لباس‌های گوناگون جلوی بچه‌ها شکلک در‌می‌آورد و باعث تفریحشان می‌شود. تولستوی هنگامی که احساس می‌کند خانواده کسل هستند، نمایش‌نامه‌ای ترتیب می‌دهد که خود قهرمان آن است و دیگران را از خنده روده‌بر می‌کند. او هیچگاه بچه‌ها را تنبیه نکرد چون معتقد بود که تنبیه روح بچه را تحقیر می‌کند و تنها رفتار سرد پدر و مادر برای بچه‌ی خطاکار کفایت می‌کند.

بحران معنوی

tolstoy

بحران معنای زندگی

تولستوی در ۵۰ سالگی دچار بحران معنای زندگی می‌شود. تمام مایملک، ثروت، خانواده و حتی ارزش‌های ادبی خود را بی‌حاصل می‌بیند و فکر مرگ او را منقلب می‌کند. با خود می‌گوید:” فرض کن از گوگول و شکسپیر و پوشکین و مولر و دیگر نویسندگان معتبر حهان هم معروف‌تر شدی، آن وقت چه می‌کنی؟” او به حس بیهودگی لذت زندگی می‌رسد و در این سن و سال مرگ را پیش‌روی خود می‌بیند مرگی که از بین‌برنده‌ی لذات است. دیگر نمی‌داند که چرا زندگی می‌کند؟ چرا فرزندانش را دوست دارد و از آن‌ها حمایت می‌کند و می‌کوشد تا منافع آن‌ها را حفظ کند؟ در حالی که حقیقتی مانند مرگ انتظارش را می‌کشد. این درگیری فکری او را افسرده می‌کند و تا مرز خودکشی به پیش می‌برد. 

تولستوی که پاسخ سوال خود را نزد عالمان تجربی و اسقف‌ها پیدا نمی‌کند. سرانجام به زندگی ساده‌ی روستاییان پناه می‌برد و پاسخ خود را از در زندگی آن‌ها می‌یابد. او می‌بیند که روستاییان با همه‌ی مشقت‌های زندگی نمی‌خواهند خود را از بین ببرند و راز شجاعت آن‌ها در ایمان ساده‌یشان به کلیسا نهفته‌است. او می‌فهمد که وقتی خدا را به سبب علمش انکار می‌کند، خلقش تنگ می‌شود و باور به پروردگار عالم در وجودش موجی از شادمانی پدید می‌آورد. از این‌جا به بعد است که تولستوی به یک مسیحی بسیار معتقد تبدیل می‌شود. 

اختلاف با خانواده

این اندیشه‌ها تا جایی پیش می‌رود که تولستوی خانواده را فرا می‌خواند و از آن‌ها می‌خواهد که زمین‌های خود را به دهقانان واگذار کنند و خود زندگی دهقانی پیشه سازند. اعضای خانواده علی الخصوص سوفیا که با این تحول فکری تولستوی بیگانه بودند؛ در پاسخ به او تردید نشان می‌دهند. خانواده تولستوی روحیه‌ای اشرافی دارند و نمی‌توانند بپذیرند که به زندگی روستایی تن بدهند. این شرایط، سرآغاز درگیرهای دیگری بین تولستوی و سوفیا است. سوفیا در برابر بخشش اموال مقاومت می‌کند و درگیری‌های مالی این دو تا پایان عمر تولستوی ادامه می‌یابد.

تولستوی گاهی حتی به فقیرترین محله‌ی مسکو که منطقه‌ی دزدان، گدایان و محکومان اعمال شاقه است، سر می‌زند و به شدت متاثر می‌شود و هربار با بازگشت به خانه از تجمل زندگی خانوادگی‌اش احساس انزجار می‌کند. این اختلافات ادامه دارد تا جایی که در سال ۱۹۱۰ میلادی هنگامی که تولستوی ۸۲ ساله ‌است، یک شب از خانه می‌گریزد و طولی نمی‌کشد که چند روز بعد بر اثر بیماری از دنیا می‌رود.

او در مجموع در زندگی فردی مقتدر و خشمگین است که در دوران کهن‌سالی تا حد زیادی تغییر می‌کند. در این زمان دیگر زود به زود عصبانی نمی‌شود. تبسم به لب دارد و در چهره‌اش نوعی رضایت و رافت عمیق و فراگیر می‌نشیند و این دقیقا خصوصیات عکسی است که در آخر عمر از او گرفته شده و عجیب آن‌که اکثر جهانیان تولستوی را با همین تصویر می‌شناسند و در خاطر سپرده‌اند.

تولستوی شیفته‌ی ادبیات ایران 

تولستوی به ادبیات و موسیقی ایران عشق می‌ورزید. آثار سعدی را بسیار دوست می‌داشت و برخی حکایت‌های سعدی از گلستان را به شکل قصه در‌آورده‌بود و بسیاری از حکمت‌های سعدی را وارد کتاب درسی کرد. او علاوه بر سعدی به حافظ و فردوسی هم علاقه داشت. در بسیاری از نامه‌هایش خطاب به دوستش فت از حافظ سخن می‌گفت و بی‌صبرانه منتظر بود تا دوسش غزلی از حافظ را ترجمه کرده و برایش ارسال نماید.

آثار تولستوی

تولستوی آثار بسیاری دارد که از این بین می‌توان به رمان‌هایی نظیر: کودکی، نوجوانی، جوانی، سباستپول، آناکارنینا، جنگ و صلح و.. اشاره کرد. علاوه بر آن تعداد بسیار زیادی مقاله هم از او برجای مانده است. اگر مایل هستید که با آثار تولستوی و ویژگی‌های نویسندگی او آشنا شوید حتما به شما پیشنهاد می‌کنیم که قسمت بعدی متن ما را از دست ندهید.

__________________________________________________________________________________________

منبع: تاجدینی، علی(۱۳۹۴). تولستوی. تهران: سوره مهر