لئو-تولستوی-آثار

آثار لئو تولستوی و ویژگی آن‌ها

در مطلب پیشین به روحیات و زندگی پر‌ماجرای لئو تولستوی پرداختیم. اما آن‌چه تولستوی را در درجه‌ی نخست مشهور و مورد توجه جهانیان کرده‌است، نه زندگی‌نامه‌ی او بلکه آثار ادبی درخشانی است که این نویسنده‌ی بزرگ از خود بر‌جای نهاده‌است. 

تولستوی در طول زندگی پر‌بار ۸۲ ساله‌ی خود تعداد زیادی رمان و مقاله نوشت که برخی از آن‌ها در زمره‌ی بزرگترین آثار ادبی جهان قرار می‌گیرد. رمان‌هایی مانند آناکارنینا و جنگ و صلح به زبان‌های زنده‌ی دنیا ترجمه شده و مردم زیادی را شیفته‌ی این نویسنده‌ی بزرگ روس کرده‌است.

با ما همراه شوید تا به صورت مختصر برخی آثار و ویژگی‌های نثر تولستوی را بشناسیم.

کودکی، نخستین رمان تولستوی

رمان‌های “کودکی” و “نوجوانی” از نخستین آثار ادبی تولستوی محسوب می‌شوند که این نویسنده‌ی جوان را به جامعه‌ی ادبی روسیه معرفی می‌کنند. این دو کتاب محصول خیال‌پردازی تولستوی نیستند بلکه شرح وقایع دوران کودکی و نوجوانی خود او می‌باشند که به طرزی هنرمندانه در آن‌ها دست برده‌شده و قضایا به شکلی مطلوب درآمده‌است. این داستان بسیار ساده به روایت احساسات متفاوت یک کودک اشراف‌زاده‌ی روسی می‌پردازد. تا آن زمان هیچ نویسنده‌ای تا به این حد به شرح ماجراهای دوران کودکی خود نپرداخته‌‌ و کودکان را آنقدر قابل ندانسته‌‌است تا درباره‌ی احساسات و عواطف آنان سخن بگوید. 

این کتاب در عین سادگی از کمال هنری نویسنده‌ای ناشناخته حکایت می‌کند. تولستوی دست‌نوشته‌ی داستان خود را با امضا و حروف اختصاری ل.ت.ن برای نشریه‌ی معتبر معاصر سن‌‌پترزبورگ می‌فرستد. شاعر و سردبیر نشریه که به نبوغ نویسنده‌ی جوان پی‌برده‌است، بلافاصله تصمیم به چاپ این اثر می‌گیرد. از همان ابتدا انتشار این کتاب نظر چند شخصیت بزرگ را به خود جلب می‌کند. داستایوفسکی که در آن زمان در تبعید سیبری به سر می‌برد، با خواندن این اثر مشعوف می‌شود و تورگینف دیگر نویسنده‌ی بزرگ روس زبان به ستایش ل.ت.ن ناشناخته می‌گشاید و در تمجید او می‌گوید: ” زمانی که این باده جا بیفتد نوشیدنی خاص و درخور خدایان می‌شود.”

این تمجیدها برای تولستوی جوان بسیار مسرت‌بخش است. او دیگر می‌داند که در سراسر عمر باید چه حرفه‌ای را در پیش بگیرد.

آناکارنینا شاهکار ادبی قرن نوزدهم

آناکارنینا نام رمانی اثر تولستوی است که از بزرگ‌ترین کتاب‌های قرن نوزدهم و از مشاهیر کتاب‌های جهان به شمار می‌رود. این کتاب به زبان ملل بزرگ جهان ترجمه شده‌است و حس مردم‌دوستی در آن موج می‌زند. مردم هر زمان و هر جایی می‌توانند آن را بخوانند و درک کنند و شاید از این منظر از دیگر آثار تولستوی جهانگیرتر باشد. در این رمان، داستان چند خانواده‌ی اشرافی به صورت موازی مطرح می‌شود و در نقاط مشترک، سرنوشت این چند خانواده با هم تلاقی می‌کند. از جمله ویژگی‌های این داستان می‌توان به موارد زیر اشاره کرد:

انعکاس تجربه‌های لئو تولستوی در آناکارنینا

تولستوی از شاخص‌ترین رمان‌نویسانی است که به شدت، خود و افکارش را در آثار ادبی‌اش بازتابانده‌است. این داستان‌ها آیینه‌ی تمام‌نمای خود تولستوی و تجربه‌های زندگی او هستند.  

او در خاطراتش هر‌روز و هر ساعت خود را ثبت کرده‌است‌. در این خاطرات گاهی صرفا گزارشی از وقایع ذکر می‌شود. مثلا صرفا می‌نویسد که به خواستگاری همسرش سوفیا رفته‌است. اما ما شرح احساسات و هیجان‌های او در این خواستگاری را به تفصیل در رمان آناکارنینا می‌یابیم. جایی که شخصیت لوین احساسات عاشقانه‌ی خود را در سه صفحه شرح می‌دهد و دریچه‌ی واضحی به دنیای احساسات خود تولستوی می‌گشاید. اولین نکته‌ای که در این رمان به چشم می‌آید قضاوت‌های تولستوی است درباره‌ی خودش است که از زبان لوین یا برادرانش یا استیوا و همسرش بیان می‌شود.

انعکاس دیدگاه‌های تولستوی

سر‌تا‌سر رمان آناکارنینا نشان‌دهنده‌ی نگاه و استدلال‌های شخص تولستوی است. از جمله نشان می‌دهد که او برای ازدواج و زندگی خانوادگی ارزش فراوان قائل است. از منظر تولستوی عشق ضامن خوشبختی نیست بلکه یک ازدواج موفق باید دارای پایه‌ی مذهبی- اخلاقی مناسبی باشد و عشق آلوده به گناه محکوم است. اولین عبارت این رمان با واژه‌ی” خانواده” آغاز می‌شود. 

 “همه‌ خانواده‌های نیک‌بخت شبیه به یکدیگرند. اما چگونگی سیه‌بختی هر خانواده‌ای مختص به خود اوست.”

حیا در اندیشه لئو تولستوی

با وجود آن‌که رمان آناکارنینا داستانی عاشقانه‌ است و بالقوه می‌تواند شاهد صحنه‌هایی رمانتیک باشد اما نویسنده به علت وجدان اخلاقی خود از توصیف این صحنه‌ها خودداری می‌کند. آناکارنینا رمانی سرشار از حیاست. تولستوی معتقد است که هنر ناب از نظر ظاهری هم نباید مبتذل باشد.

عشق به روستا

تولستوی عاشق روستا و روستاییان بود و شهرنشینی را عامل از خود بیگانگی انسان از طبیعت اولیه‌ی خود می‌دانست. در این داستان هم تولستوی از زبان لوین از شهر انتقاد می‌کند و به ستایش روستا و روستاییان می‌پردازد.

جنگ و صلح، بزرگترین رمان جهان

بسیاری جنگ و صلح را بزرگترین رمان جهان می‌دانند. رمانی که ده‌ها فیلم و سریال از آن ساخته‌شده و  شش سال از عمر تولستوی را به خود اختصاص داده‌است. برای این رمان همسر او هفت‌بار متنی در حدود هزار صفحه را بازنویسی می‌کند.

این کتاب داستان دو خانواده‌ی اشرافی یعنی خانواده‌ی بالکونسکی و راستوف را در متن رویدادهای بزرگ تاریخی سده‌ی نوزدهم یعنی نبرد اوسترلیتز(۱۸۰۵-۱۸۰۶) و نبرد بارادینو و حریق مسکو(۱۸۱۲-۱۸۱۳) شرح می‌دهد. این رمان بین ۵۰۰ تا ۷۰۰ شخصیت دارد و تولستوی برای گرد‌آوری اطلاعات آن متحمل رنجی گران شده‌است. او از کلیه‌ی کسانی که جنگ‌های ناپلئون را به خاطر می‌آوردند و هنوز در قید حیات بودند به وسیله‌ی نامه می‌خواهد که مشاهدات خود را برایش شرح بدهند. او حتی به پرونده‌های دولتی هم رجوع می‌کند و با نقشه‌های نظامی، منطقه‌ی جنگی مورد نظر خود را قدم به قدم می‌پیماید. در مجموع، اطلاعات جمع‌آوری شده‌ی او برای این رمان نزدیک به سه صندوق را در‌بر‌می‌گیرد. 

تورگینف در ستایش این اثر می‌گوید: ” در این رمان چیزهایی هست که در سرتاسر اروپا کسی به جز لئو تولستوی شایستگی نوشتن آن را ندارد. پدیده‌هایی که مرا به لرزه می‌اندازد و از شدت شوق دچار تبی واقعی می‌کند.”

عظمت روح تولستوی از این‌جا معلوم می‌شود که در همان حین که کتابش دست به دست در اروپا می‌چرخد، گویی روح او هم از این ماجرا بی‌خبر بوده و مغرور نمی‌شود. بلکه در جست‌و‌جوی آن است تا کتاب‌های الفبا و کتاب‌های دبستان را به خرج خود برای کودکان روستایی چاپ کند و به رایگان به کودکان ده‌های مجاور ببخشد.

ویژگی آثار ادبی لئو تولستوی

leo-tolstoy

واقع‌گرایی

تولستوی را جزوء رمان‌نویسان واقع‌گرا طبقه‌بندی می‌کنند. وقایع و مناظر کتاب‌های او به قدری در نظر خواننده واقعی و حقیقی جلوه می‌کند که گویی پنجره‌ی اتاق خود را گشوده و مشغول تماشای مناظر اطراف است. شاید این امر در آغاز آسان به نظر برسد اما در حقیقت دشوار‌ترین راز نویسندگی همین راست‌گویی و دیدن وقایع به همان صورتی است که وجود دارند. در نگاه او، زندگی از زیبایی‌ها و زشتی‌های توامان تشکیل شده‌است که نمی‌شود یکی را ذکر کرد و از بیان دیگری غافل بود. او علاقه‌ای به تشبیه و کلام شاعرانه ندارد و به نظرش دلیلی وجود ندارد که اشک را مروارید بنامند و یا چشم‌ها را به الماس تشبیه کنند. 

تولستوی یک نویسنده‌ی رئالیست است برخلاف داستایوفسکی که به احلام و تخیلات خود رجوع می‌کند. او هیچ وقت قدم از زندگی عادی فراتر نمی‌گذارد. هروقت می‌خواهد موضوعی بیابد به اطراف خود نگاه می‌کند و تمام مواد و مصالح مورد نیازش را همان‌جا می‌یابد. یک زن روستایی، یک سگ، یک اسب، یک آدم مست و هر چیز دیگری که در زندگی عادی، مستهلک شده و هیچ به نظر می‌رسد مصالح ساختمان آثار ادبی تولستوی می‌شود. چیزهای عادی در چشم او برجستگی عجیب و صفات معنوی بزرگ و درخشنده پیدا می‌کند.

شفاف بیان کردن موضوعات

لئو تولستوی طرفدار شفافیت بود. از ابهام بدش می‌آمد و صداقت مطلق را می‌پسندید. او نه تنها افکار را تجزیه و تحلیل می‌کند بلکه احساسات و بگو‌مگوهای درون آدمی را هم بی‌واسطه و ناب مطرح می‌کند. تولستوی از نثر متکلف و سخت هم به شدت متنفر است و اعتقاد دارد که نثر باید ساده و روان و در عین حال محکم باشد. از نظر او، نثر باید به حدی ساده باشد که خیلی‌ها با خواندن کتاب‌ها به هوس بیافتند که خود داستان بنویسند.

توجه به جزئیات

تولستوی تا جایی در بیان جزئیات پیش می‌رود که به قول خودش، خواننده حوصله‌اش سر می‌رود. در این جاست که تولستوی یقین می‌کند مطلبی که خواسته به مخاطب خود بفهماند، به درستی منتقل کرده‌است. او خود می‌گوید که گاهی یک دکمه‌ی نیمه‌باز می‌تواند بیانگر تمامی یا گوشه‌ای از زندگی یک فرد باشد، پس نشان دادن آن ضروری و لازم است. اما این دکمه باید به تناسب وضع درونی شخص توصیف گردد و توجه خواننده را از امور مهم به امور موقت و جزئی نکشاند.

آثار ادبی لئو تولستوی آیینه‌ی شخصیت او

او از آغاز تا پایان مشغول به ترسیم نفس خود بوده‌است و هرگز اثری ننوشت که طرحی از خودش در آن نباشد. در رمان‌های او قهرمان اصلی یا یکی از قهرمانان کتاب همواره خود تولستوی است. مثلا در جنگ و صلح، قهرمان کتاب به حدی به او شباهت دارد که حتی چین و خم چهره‌اش هم با چهره‌ی نویسنده مطابقت می‌کند. تولستوی در “آناکارنینا” لوین و در “پدر سرگی” همان پدر سرژ است که وارد دوران بحران معنوی خود می‌شود و در داستان قزاق‌ها ستوان جوان روایت دوران جوانی نویسنده است.

او از زبان شخصیت‌هایی که جنبه‌ی خیالی خودش هستند، عقاید و افکارش را بیان می‌کند و بخش زیادی از رمان‌هایش به بیان عقاید او اختصاص دارد. باقی شخصیت‌های قصه‌ هم غالبا اطرافیان او مانند برادرانش سرژ و نیکلا، خواهرش، مادربزرگش، همسرش و… می‌باشند.

جسم روسی و روح جهانی

آثار-تولستوی-

آثار ادبی او آیینه‌ی تمام‌نمای قرن نوزدهم روسیه است و در توصیفات خود به خوبی دوره تزاری و وضعیت روستاها و اقتصاد کشاورزی در آن دوره را نشان می‌دهد. در عین حال نمی‌توان آثار او را روسی خواند چون صدها هزار خواننده گواهی می‌دهند که مضمون این کتاب‌ها، جهانی است. مردم هر عصر و زمانی وقتی این آثار را می‌خوانند خیال می‌کنند که مربوط به عصر و زمان خودشان است. مثلا ” انسان باید چقدر زمین داشته باشد؟”  طوری نوشته شده که می‌تواند به عصر حجر یا زمان ایوب نبی تعلق داشته باشد یا مرگ ایوان ایلیچ می‌‌تواند مربوط به قرن ۱۶ یا حتی ۲۰ میلادی باشد. در حالی که  آثار نویسندگانی مانند داستایوفسکی تنها نماینده‌ی عصر خود او هستند.

طبیعت

طبیعت زیبا به ویژه جغرافیای یاسنائیا پولیونا در اکثر آثار تولستوی حضوری پر‌رنگ دارد. هریک از این کتاب‌ها را که به دست می‌گیرید بوی علفزار و زمین و باغ به مشام می‌رسد. تولستوی عاشق طبیعت است و ارزشی که در کارها به موجوداتی به غیر از انسان می‌دهد با ارزشی که برای انسان قائل است یکی است. او طوری در آثار خود از حیوانات و جمادات سخن می‌گوید که گویی هرکدام به کار روزانه‌ی خود مشغول هستند.

پشتوانه‌ی پژوهشی

گاهی شنیده‌ می‌شود که رمان نوشتن کار ساده‌ای است. کسی که چنین عقیده‌ای دارد یا اساسا نمی‌داند که رمان چیست و یا داستان‌هایی بی‌‌سر‌و‌ته را به عنوان رمان شناخته‌است. رمان بر‌اساس زندگی واقعی نوشته می‌شود و نویسنده علاوه بر تجربیاتش باید اطلاعات وسیعی درباره‌ی حوزه‌هایی که در آن‌ها وارد می‌شود، داشته باشد. مثلا وقتی می‌خواهد روستا را توصیف کند، باید روستا و روستاییان را بشناسد یا مثلا وقتی راجع به پیانو اظهار نظر می‌کند، باید خود این ساز را نواخته‌باشد یا به خوبی درباره‌ی آن تحقیق کرده‌باشد. 

تولستوی نه تنها برای تک‌تک آثارش تحقیقات گسترده‌ای داشته‌است. بلکه در کنار آن‌ها به صورت گسترده‌ به مطالعه در حوزه‌های مختلف فلسفی، روانشناسی، تاریخی، دینی و … می‌پردازد که این معلومات وسیع در آثار او رخ می‌نماید.

دوری از ابتذال در آثار لئو تولستوی

آثار او اخلاق‌مدار و به دور از ابتذال است و حتی در جوانی که خود به عیش و عشرت می‌پرداخته، مقید بوده‌است که مراعات افکار عمومی را بکند و همواره بر مدار اخلاق حرکت نماید. 

______________________________________________________________

منبع: تاجدینی، علی(۱۳۹۴). تولستوی. تهران: سوره مهر

 

لئو-تولستوی

زندگی شخصی و روحیات تولستوی

تولستوی در زمره‌ی بهترین رمان‌نویسان جهان قرار دارد. حتی به اعتقاد بسیاری نفر اول در این عرصه به شمار می‌آید. پیش از تولستوی هم ادبیات روسیه در عالم شهرت تمام یافته‌بود. همه پوشکین، گوگول، تورگینف و داستایوفسکی را می‌شناختند. در اروپا، ادبیات روسی را جدید‌ترین ادبیات بزرگ جهان می‌نامیدند. اما وقتی تولستوی قلم به دست گرفت، ادبیات روسیه را به اوج قله‌ی خود رسانید.

اعتبار تولستوی فقط از جنبه‌ی ادبی آثار او نیست. او نه تنها یک داستان‌نویس درجه‌ یک بلکه یک انسان اهل تامل و تفکر است که دغدغه‌های دینی و اخلاقی در وجودش به اوج کمال می‌رسد. او درد حقیقت دارد. درد خداوند و انسانیت و معنویت. در یک کلام می‌توان گفت که تولستوی شخصیتی بی‌نظیر است که می‌توان ساعت‌ها از زندگی و آثار و افکار او سخن گفت. اما رشته‌ی کلام ما کوتاه می‌شود و صرفا به معرفی مختصری از این شخصیت بزرگ جهانی بسنده می‌کند. 

زندگی‌ پر‌ماجرای لئو تولستوی

تولستوی-نویسنده

تولستوی زندگی‌نامه‌اش را شفاف و بی‌پرده می‌نویسد. او یک نویسنده‌ی رئالیست است که با پرده‌برداشتن از ابعاد مختلف زندگیش، خواننده را با نقاط مثبت و منفی شخصیت و اعمالش آشنا می‌کند. او خود دوران حیاتش را بر‌اساس تحولات رخ داده به چهار دوره‌ی کودکی، جوانی، ازدواج و توجه به خانواده تقسیم کرده‌است و البته مهم‌ترین این دوران‌ها، دوران بحران معنوی اوست که سی سال آخر عمر را به خود اختصاص می‌دهد.

کودکی و آغاز زندگی

خانواده اشرافی

لئو تولستوی در سال ۱۸۲۸ میلادی در دهکده‌ی یاسنائیا پولیانا در روسیه در یک خانواده‌ی اشرافی چشم به جهان گشود. مادرش وارث قلمرو یاسنائیا پولیانا و پدرش یک کنت بود. تقریبا دو ساله بود که مادرش را از دست داد و غم نشناختن مادر تا پایان عمر او را همراهی کرد. تولستوی در خاطرات و رمان‌هایش دوران کودکی خود را به زیبایی هرچه تمام‌تر ستوده‌است و این روزگار خوش را در کتاب “دوران کودکی” خود وصف می‌کند. خانواده‌ی تولستوی برای تحصیلات کودکانشان بسیار خرج می‌کردند و معلم سرخانه همواره همراه تولستوی و برادرانش بوده‌است. به نحوی که لئو کوچک در ۵ سالگی الفبای فرانسه را مانند الفبای روسی به تمامی می‌شناسد. 

خانه‌ی بزرگ آن‌ها در چشمان کوچک لئو زیباترین منزل جهان است. این خانه پر از جمعیت است و پایگاهی برای دهکده محسوب می‌شود. قریب به سی خدمتکار در آن‌جا حضور دارند که بسیاری از آن‌ها کار مشخصی نمی‌کنند. همواره مهمانان ثابتی چند روزی در خانه اتراق کرده‌‌اند و علاوه بر خویشاوندان فقیر، بچه‌های یتیم، مربیان روسی، فرانسوی، آلمانی و غیره، همچون امواجی از انسان‌ها در خانه حضور دارند و از محبت ارباب بهره‌مند می‌شوند.

روحیات خاص تولستوی در کودکی

تولستوی روایت می‌کند که در این دوران، هرشب یکی از فرزندان به نوبت کنار تخت مادربزرگ بوده‌است. در این هنگام، در درگاه پنجره مردی نابینا که قصه‌گو است، ظاهر می‌شود. می‌نشیند و برای مادربزرگ در هنگام خواب قصه می‌گوید. مرد با مخلوط کردن قصه‌های روسی با داستان‌های شهرزاد و هزار و یک شب قصه‌اش را ادامه می‌دهد و لئو در خواب تصویر صورتک آدم‌های قصه را می‌بیند. حتی گاهی در خانه عمامه بر سر می‌گذارد و با کبریت کوچکی سبیل می‌کارد تا شبیه موجودات قصه‌های پیرمرد بشود. 

لئو کوچک بسیار احساساتی است و زود اشکش جاری می‌شود از این‌رو، برادران او “لئوی گریان” می‌نامند. او در مقایسه با دیگران هر چیز را با حساسیت بیشتری احساس می‌کند و لبریز از تخیلی بی‌نظیر و سرشار است. نیکلا برادر بزرگ‌تر لئو با داستان‌بافی‌های تخیلی خود در کودکی بر پرورش حس داستان‌نویسی تولستوی بسیار موثر بوده‌است.

جوانی تولستوی

تولستوی از این دوره‌ که ۱۸ سال به طول می‌انجامد همواره با پشیمانی یاد می‌کند و خاطرات گناه‌آلود آن دوره تا آخر عمر او را آزار می‌دهد. در این زمان، نویسنده‌ی جوان درگیر شهوت و قمار و شراب‌خواری می‌شود. تولستوی این دوره را دوره‌ای خسارت‌بار می‌داند اما ارتباط او با دنیای سیاه‌کارها به تجربیاتش در عرصه رمان‌نویسی کمک فراوان می‌کند. در این دوره او رمان‌های کودکی و نوجوانی را می‌نویسد و از این طریق به جامعه‌ی ادبی روسیه معرفی می‌شود و مورد تجمید نویسندگان بزرگ روس قرار می‌گیرد. 

تولستوی در این سال‌ها فداکاری‌های درخشانی در ارتش روسیه می‌کند که تفصیل آن‌ها را در رمان “قزاق‌ها و نبرد سباستپول” آورده‌است. در این زمان سفرهایی هم به اروپا دارد و اطلاعات خود را درباره‌ی ادبیات آن دیار پر‌بار می‌کند و با بزرگانی مانند مارکس در زمینه‌ی اقتصادی به بحث و تبادل نظر می‌پردازد. 

ازدواج و خانواده

سوفیا برس

تولستوی در ۳۴ سالگی با سوفیا برس ۱۹ ساله ازدواج می‌کند. سوفیا در آن زمان خواستگاران دیگری از جمله یک افسر ارتش دارد که تولستوی ماجرای خود و این افسر را با افزودن عنصر تخیل در کتاب آناکارنینا به تفصیل شرح می‌دهد. این دو صاحب ۱۳ فرزند می‌شوند که چندنفر از آن‌ها فوت می‌کنند. این زن علاوه بر سر و سامان دادن به زندگی و کنترل معاش خانواده نقش مهم‌تری از نظر تاریخی ایفا کرده که همان تشویق تولستوی به ادبیات و رمان‌نویسی بوده‌است. او عامل موثر و تحریک‌کننده‌ای بود که تولستوی را به ادبیات باز‌می‌گرداند. سوفیا از این که تولستوی دست به قلم ببرد و رمان‌های زیبا بنویسد، حقیقتا به شعف می‌آمد. او در نامه‌ای خطاب به خواهرش می‌گوید:

من در حقیقت در زندگی کمبودی دارم و چیزی که دوستش می‌دارم کار ادبی لئون است. کاری که مرا در حد اعلا قرین شادی می‌کند و برایش احترام بسیار قائلم.

 او در کار پاک‌نویس و مرتب کردن فیش‌های تولستوی زحمت بسیاری را با شوق و ذوق فراوان متحمل می‌شود. با این حال رابطه‌ی بین این دو  بسیار متلاطم و پر‌فراز و نشیب است. با وجود علاقه‌ی سوفیا به لئون، سخت‌گیری‌های لئون و بعدها تحولات روحی و معنوی او زمینه‌ساز اختلافات بسیار بین این دو می‌شود تا جایی که تولستوی را در روزهای آخر عمر به ترک خانه وا‌می‌دارد.

نقش پدری

تولستوی در خانه، پدری مقتدر است که در چند سال ابتدایی زندگی کودکان با آن‌ها ارتباط نمی‌گیرد. برای بچه‌ها شخصیت محوری خانه مادر آن‌هاست. با این حال پدر در بسیاری از مواقع شادی‌آفرین می‌شود. او برای بچه‌ها داستان‌های جذاب نقل می‌کند. “دور دنیا در هشتاد روز”  می‌خواند. با لباس‌های گوناگون جلوی بچه‌ها شکلک در‌می‌آورد و باعث تفریحشان می‌شود. تولستوی هنگامی که احساس می‌کند خانواده کسل هستند، نمایش‌نامه‌ای ترتیب می‌دهد که خود قهرمان آن است و دیگران را از خنده روده‌بر می‌کند. او هیچگاه بچه‌ها را تنبیه نکرد چون معتقد بود که تنبیه روح بچه را تحقیر می‌کند و تنها رفتار سرد پدر و مادر برای بچه‌ی خطاکار کفایت می‌کند.

بحران معنوی

tolstoy

بحران معنای زندگی

تولستوی در ۵۰ سالگی دچار بحران معنای زندگی می‌شود. تمام مایملک، ثروت، خانواده و حتی ارزش‌های ادبی خود را بی‌حاصل می‌بیند و فکر مرگ او را منقلب می‌کند. با خود می‌گوید:” فرض کن از گوگول و شکسپیر و پوشکین و مولر و دیگر نویسندگان معتبر حهان هم معروف‌تر شدی، آن وقت چه می‌کنی؟” او به حس بیهودگی لذت زندگی می‌رسد و در این سن و سال مرگ را پیش‌روی خود می‌بیند مرگی که از بین‌برنده‌ی لذات است. دیگر نمی‌داند که چرا زندگی می‌کند؟ چرا فرزندانش را دوست دارد و از آن‌ها حمایت می‌کند و می‌کوشد تا منافع آن‌ها را حفظ کند؟ در حالی که حقیقتی مانند مرگ انتظارش را می‌کشد. این درگیری فکری او را افسرده می‌کند و تا مرز خودکشی به پیش می‌برد. 

تولستوی که پاسخ سوال خود را نزد عالمان تجربی و اسقف‌ها پیدا نمی‌کند. سرانجام به زندگی ساده‌ی روستاییان پناه می‌برد و پاسخ خود را از در زندگی آن‌ها می‌یابد. او می‌بیند که روستاییان با همه‌ی مشقت‌های زندگی نمی‌خواهند خود را از بین ببرند و راز شجاعت آن‌ها در ایمان ساده‌یشان به کلیسا نهفته‌است. او می‌فهمد که وقتی خدا را به سبب علمش انکار می‌کند، خلقش تنگ می‌شود و باور به پروردگار عالم در وجودش موجی از شادمانی پدید می‌آورد. از این‌جا به بعد است که تولستوی به یک مسیحی بسیار معتقد تبدیل می‌شود. 

اختلاف با خانواده

این اندیشه‌ها تا جایی پیش می‌رود که تولستوی خانواده را فرا می‌خواند و از آن‌ها می‌خواهد که زمین‌های خود را به دهقانان واگذار کنند و خود زندگی دهقانی پیشه سازند. اعضای خانواده علی الخصوص سوفیا که با این تحول فکری تولستوی بیگانه بودند؛ در پاسخ به او تردید نشان می‌دهند. خانواده تولستوی روحیه‌ای اشرافی دارند و نمی‌توانند بپذیرند که به زندگی روستایی تن بدهند. این شرایط، سرآغاز درگیرهای دیگری بین تولستوی و سوفیا است. سوفیا در برابر بخشش اموال مقاومت می‌کند و درگیری‌های مالی این دو تا پایان عمر تولستوی ادامه می‌یابد.

تولستوی گاهی حتی به فقیرترین محله‌ی مسکو که منطقه‌ی دزدان، گدایان و محکومان اعمال شاقه است، سر می‌زند و به شدت متاثر می‌شود و هربار با بازگشت به خانه از تجمل زندگی خانوادگی‌اش احساس انزجار می‌کند. این اختلافات ادامه دارد تا جایی که در سال ۱۹۱۰ میلادی هنگامی که تولستوی ۸۲ ساله ‌است، یک شب از خانه می‌گریزد و طولی نمی‌کشد که چند روز بعد بر اثر بیماری از دنیا می‌رود.

او در مجموع در زندگی فردی مقتدر و خشمگین است که در دوران کهن‌سالی تا حد زیادی تغییر می‌کند. در این زمان دیگر زود به زود عصبانی نمی‌شود. تبسم به لب دارد و در چهره‌اش نوعی رضایت و رافت عمیق و فراگیر می‌نشیند و این دقیقا خصوصیات عکسی است که در آخر عمر از او گرفته شده و عجیب آن‌که اکثر جهانیان تولستوی را با همین تصویر می‌شناسند و در خاطر سپرده‌اند.

تولستوی شیفته‌ی ادبیات ایران 

تولستوی به ادبیات و موسیقی ایران عشق می‌ورزید. آثار سعدی را بسیار دوست می‌داشت و برخی حکایت‌های سعدی از گلستان را به شکل قصه در‌آورده‌بود و بسیاری از حکمت‌های سعدی را وارد کتاب درسی کرد. او علاوه بر سعدی به حافظ و فردوسی هم علاقه داشت. در بسیاری از نامه‌هایش خطاب به دوستش فت از حافظ سخن می‌گفت و بی‌صبرانه منتظر بود تا دوسش غزلی از حافظ را ترجمه کرده و برایش ارسال نماید.

آثار تولستوی

تولستوی آثار بسیاری دارد که از این بین می‌توان به رمان‌هایی نظیر: کودکی، نوجوانی، جوانی، سباستپول، آناکارنینا، جنگ و صلح و.. اشاره کرد. علاوه بر آن تعداد بسیار زیادی مقاله هم از او برجای مانده است. اگر مایل هستید که با آثار تولستوی و ویژگی‌های نویسندگی او آشنا شوید حتما به شما پیشنهاد می‌کنیم که قسمت بعدی متن ما را از دست ندهید.

__________________________________________________________________________________________

منبع: تاجدینی، علی(۱۳۹۴). تولستوی. تهران: سوره مهر

 

چخوف

چخوف، نابغه‌ی داستان کوتاه

 آنتون چخوف نویسنده‌ی بزرگ روس و خالق تعدادی از شاهکارترین داستان‌های کوتاه جهان است.  داستان‌های چخوف با انسان زندگی می‌کنند و تاثیری عمیق و عجیب بر روح او می‌گذارند. 

وقتی برای نخستین بار با آثار چخوف رو‌به‌رو می‌شوید. احتمالا ‌از سادگیشان تعجب می‌کنید و دلیل این همه تعریف و تمجید را نمی‌یابید. هرچند داستان‌های چخوف معمولی به نظر می‌رسند اما همین داستان‌های به ظاهر ساده رفته رفته در ذهن شما رسوخ می‌کنند. گاه به گاه که به یادشان می‌افتید، به عمق معنایشان پی می‌برید و میل به خواندن دوباره‌ی داستان‌ها در وجود شما زنده می‌شود و در نهایت این شخصیت انسانی چخوف در این داستان‌هاست که احترام عمیق شما را بر‌می‌انگیزد.

هرچند وصف آثار چخوف امری سخت و نشدنی است اما این مطلب می‌کوشد تا در حد توان به شرح برخی ویژگی‌های داستان‌های کوتاه چخوف بپردازد. پس اگر به داستان کوتاه و یا ادبیات روسیه علاقه‌مند هستید حتما به شما پیشنهاد می‌کنیم تا در این مطلب با ما همراه شوید تا از این رهگذر تا حدودی این نابغه عالم ادبیات را بیشتر بشناسیم.

 چخوف که بود؟

آنتون پالوویچ چخوف متولد ۱۸۶۰ میلادی در یکی از شهرستان‌های جنوبی روسیه است. پدرش دکان خوار‌و‌بار فروشی بی‌رونقی داشت و زندگی بر آن‌ها به سختی می‌گذشت. چخوف در سال ۱۸۸۰ به دانشگاه مسکو رفت تا در آن‌جا به تحصیل رشته‌ی پزشکی بپردازد. 

از همان دوران دانشجویی داستان‌های فکاهی و نمایش‌نامه‌هایی برای روزنامه‌ها و مجلات می‌نوشت و از این طریق امرار‌معاش می‌کرد. داستان‌هایی که بعد‌‌ها در دوران پختگی از آن‌ها دوری جست و بسیاری را دیگر تجدید چاپ ‌نکرد. چخوف در این داستان‌ها که به شرح زندگی طبقه‌ی متوسط روسیه می‌پرداخت، آشکارا تحت تاثیر گوگول، تورگه‌نف، سالتیکوف شچدرین و سایر نویسندگان پیش از خود بود. البته این تاثیر‌‌پذیری آشکار زمانی که او نویسندگی را به صورت جدی در پی گرفت، از میان رفت.

 نخستین مجموعه داستان چخوف با عنوان “رنگارنگ” با استقبال بسیاری از سوی مخاطبان مواجه می‌شود. او در سن ۲۳ سالگی به بیماری سل مبتلا شد. بیماری که تا آخر عمر همراهیش کرد و در نهایت در سن ۴۴ سالگی او را به کام مرگ ‌کشاند.

چخوف نویسنده‌ای مهربان و انسان‌دوست

چخوف

در داستان‌های ابتدایی چخوف نگاه او به مسائل به عنوان یک پزشک به نحوی است که این آثار را به مکتب ناتورالیسم‌ شبیه می‌کند. اما قطعا نوشته‌های او از جنس ناتورالیسم واقعی امیل زولا نیست. چون زولا به بشریت اعتقاد ندارد، خود را در برابر مردم مسئول نمی‌داند و برای شخصیت فردی اهمیتی قائل نمی‌شود. اصلا در دیدگاه ناتورالیست‌ها آدمیزاد حیوانی با علائم مشخص است. اما چخوف فردی بسیار انسان‌دوست و مهربان است و به هیچ‌وجه چنین نگاهی به انسان‌ها ندارد. او شخصیت‌های داستانی خود را با همه‌ی تضادهایشان دوست می‌دارد و برایشان احترام و ارزش فراوان قائل است.

روزگار چخوف

چخوف در زمانه‌ای می‌زیست که فشار ارتجاع در روسیه روز به روز افزایش می‌یافت. آزادی قلم و اندیشه وجود نداشت. هنرمندان تحت تعقیب و آزار قرار می‌گرفتند و زندانی و تبعید می‌شدند. حکومت تزار با هر مطلبی  که جنبه‌ی آموزش و تعلیم داشت، آشکارا مبارزه می‌کرد و سانسورچی‌های حکومت تمام وقت مشغول سانسور مطالب بودند. در این شرایط، چخوف در ابتدا بیشتر به هنرش توجه می‌کرد و کاری با مبارزات اجتماعی نداشت. اما کم‌کم در فعالیت‌های آزادی‌خواهانه شرکت کرد و خواهان آزادی مطبوعات شد. حتی به دفاع از دانشجویان اعتصاب‌کننده پرداخت و در راه ایجاد حکومتی مطلوب به کوشش و مبارزه پرداخت.

 چخوف و داستان کوتاه 

داستان‌های کوتاه او بیشتر از آثار دیگر او از ارزش و اعتبار برخوردار بوده‌ و تاثیر و نفوذ بیشتری داشته‌است. او بیشتر اوقات خود را صرف نوشتن داستان‌های کوتاه می‌کند و حدود هفتصد- هشتصد داستان نوشته‌است که بسیاری از آن‌ها داستان‌هایی ناب و فوق‌العاده هستند. او خود به کنایه در این‌باره می‌گوید:

 ” از پرنده پرسیدند که چرا آوازهایت این‌قدر کوتاه است؟ نفست یاری نمی‌کند؟ گفت من آوازهای باشکوه بسیاری دارم و دوست دارم که همه‌ی آن‌ها را بخوانم”

ویژگی‌های آثار چخوف

واقعیت‌گرایی

حرفه‌ی پزشکی در کار نویسندگی چخوف بسیار موثر افتاده‌است. خودش می‌گوید که اطلاعات پزشکی، نیروی مشاهده‌ی او را تقویت کرده و وسعت بخشیده و دانشش را نسبت به جهان و مردم، غنی و سرشار کرده‌است. چخوف با متد علمی به جهان نگاه می‌کند. واقع‌گرا و عینیت‌گراست و نگاهی منطقی به زندگی دارد.

کمرنگ بودن تخیل و استفاده از تجربه‌ی شخصی

طبیعت کارهای چخوف با تولستوی بیشتر از هر نویسنده‌ی دیگر روسی هماهنگ است. مثلا هر‌دو استعداد بی‌نظیری در آفرینش صحنه‌های زندگی با مدد‌گرفتن از جزئیات به ظاهر بی‌اهمیت و نامربوط دارند. 

تخیل در آثار این دو نویسنده کمرنگ است. مشهور است که تولستوی بسیاری از شخصیت‌های داستانی خود را از شخصیت خودش، دوستان و اقوامش نمونه‌برداری کرده‌است‌. البته چخوف به این صورت از شخصیت اطرافیان نمونه‌برداری نمی‌کند. اما او هم از تجربیات شخصی برای پیرنگ داستان‌هایش کمک می‌گیرد. بسیاری معتقد هستند که اگر رد‌پای موضوعات داستان‌های او را بگیریم، به احتمال زیاد منبع آن‌ها را در زندگی واقعیش پیدا می‌کنیم. مثلا یک‌بار که چخوف از کنار یک کتاب‌فروشی می‌گذرد، تصویر اسقف معروفی را در کنار بانویی پیر می‌بیند. عکس را می‌خرد و بعد از جمع‌آوری اطلاعاتی درباره‌ی زندگی اسقف، داستان “اسقف” خود را می‌آفریند.

 اصولا او مانند یک گزارشگر عمل می‌کند. موضوع داستان‌هایش به زندگی واقعی مردم مرتبط است و منبع آن‌ها به تجربیات شخصیش بازمی‌گردد. به همین دلیل است که داستان‌هایش زندگی روزمره‌ی روسی و روسیه‌ی آن زمان را به خوبی نمایش می‌دهد. 

دگرگونه دیدن وقایع

چخوف

 

چخوف با قدرت قلم خود خصوصیات خلقی شخصیت‌های معمولی و مردم عادی را به خوبی نشان می‌دهد. او عمق و معنای چیزهایی را نمایش می‌دهد که به نظر نمی‌آیند. چیزهایی بسیار ساده که مفهوم عمیقی در آن‌ها نهفته‌است و انسان‌ها به علت عادت کردن و تکراری بودنشان آن‌ها را نمی‌بینند. چخوف قدرت تشخیص و دریافت زیبایی‌های عادی زندگی روزانه دارد. زیبایی‌هایی که در چیزهای عادی و معمولی همیشه و همه‌جا هست و به نظر نمی‌رسد. 

نمایش تمام یک سرزمین

چخوف می‌کوشد تا تمام تجلیات گوناگون زندگی روسی را نشان بدهد. به نظر می‌رسد که هیچ فرقه، دسته یا گروهی در روسیه نیست که چخوف آن‌ها را نشناسد و هیچ محلی از زندگی روسی نیست که چخوف در آن‌ها سرک نکشیده باشد. از نظر او کارمندان جزء، سوداگران، آموزگاران شهرستان‌ها و… همان قدر مهم هستند که مهندسان، استادان دانشگاه و هنرمندان. او می‌کوشد تا تصویری از تمام روسیه و یگانگی شخصیت ملی و هویت این سرزمین را نمایش بدهد چون این کشور را در تمامیتش دوست دارد.

خودش می‌گوید: “من ارتشی از تمام مردم در سر دارم که برای بیرون آمدن التماس می‌کنند و فریاد می‌کشند” بنابراین اگر شخصیت‌های داستان‌هایش را جدا کنیم، احتمالا ارتشی از مردم روسیه در برابر ما صف می‌کشند.

نمایش عینی و بی‌طرفانه‌ی زندگی

چخوف همیشه می‌کوشد تا خود را در داستان‌هایش پنهان کند تا داستان‌ها عینی و بی‌طرفانه باشند. برای همین است که به مسائل طرح شده پاسخی نمی‌دهد و خواننده باید خود راه‌حل را پیدا کند. شیوه‌ی نویسندگی او بر خودداری از بروز احساسات و خویشتن‌داری بنا شده‌است. او خود در جایی به این مطلب اشاره می‌کند و می‌گوید: ” اگر می‌خواهید مردمان ناخشنود را وصف کنید، برای این که دلسوزی خوانندگان را برانگیزید، باید خونسرد و بی‌طرف بمانید و زمینه‌ای فراهم بیاورید که در آن تنها، ناراحتی شخصیت‌ها با برجستگی بیشتری بیان شوند”

ایجاز در کلام

شیوه‌ی نویسندگی چخوف بر ‌پایه‌ی ایجاز بنا شده‌است. او در اختصار کلام می‌کوشد و از کلمه به درستی بهره می‌گیرد. چخوف آن‌چه را ضروری نمی‌دانست، حذف می‌کرد. اعتقاد داشت که هیچ جزئی از اجزای داستان نباید عبث بماند و این گفته‌ی او معروف است که ” اگر تفنگی را در پرده‌ی اول از دیوار می‌آویزید، در پرده‌ی دوم یا سوم حتما تیر آن را خالی کنید.”

او سعی نمی‌کند جزئیات قابل فهم شخصیت‌های داستانش را مو به مو نقل کند. بلکه از میان این جزئیات و احساسات روزانه بخش‌هایی را گلچین می‌کند و شالوده‌ی داستان را بر‌اساس آن قرار می‌دهد. 

روش او در توصیف طبیعت، بهره گرفتن از برق‌زدن‌هایی است که جزئیات تمام صحنه را آشکارا پیش چشم خواننده ترسیم می‌کند. این وصف طبیعت به حالت روحی شخصیت‌های داستان وابسته است و با آن هماهنگی کامل دارد. 

روایت طنز‌گونه

طنزآمیز بودن داستان‌های چخوف خصلت ذاتی و طبیعی آن‌هاست. در کارهای ابتدایی چخوف هم این خصلت دیده می‌شود اما به تدریج به پختگی خاصی می‌رسد. اغلب داستان‌های چخوف از طنز و هزلی غنی بر‌خوردار است. این طنز برخلاف طنز سیاه “گی‌دو‌مو‌پو‌سان” طنزی مردمی است و احساس مهربانی و نرم‌دلی چخوف در کنه آن نهفته‌است. 

اغلب خوانندگان غیر روسی آثار چخوف نمی‌دانند که در برابر صحنه‌های طنزآمیز داستان باید بخندند یا گریه کنند. این نوع داستان به اصطلاح “خنده در میان اشک” پیش از چخوف به وسیله‌ی گوگول و داستایوفسکی ابداع شده‌بود و خواننده‌ی روس با این صحنه‌های تراژدی- کمدی آشنایی قبلی داشت.

 داستان‌های چخوف نشان‌دهنده‌ی فضای اجتماعی پیش از انقلاب روسیه است. در این داستان‌ها عشق به آدم‌های شریف، خوش‌قلب و مهربان با نوعی تنفر از فقدان تصمیم و اراده‌ی آن‌ها برای تغییر با یکدیگر درآمیخته‌است. شکافی بین زیبایی آرزوها و زشتی و عدم توانایی برای رسیدن به آن‌ها در این آثار دیده می‌شود که بنیان طنز چخوف را می‌سازد. زندگی آدم‌های چخوف مملو از تحقیر سازمان اجتماعی آن دوره است. آن‌ها نیاز شدید برای تجدید بنای اساسی جامعه را احساس می‌کنند اما نمی‌دانند که چگونه باید چنین کنند و از کجا باید شروع کنند. 

در بعضی از داستان‌های چخوف آدم‌های قصه حرف همدیگر را نمی‌فهمند و همین عدم فهم زبان یکدیگر خود طنزآفرین است. این طور نیست که این افراد با یکدیگر مباحثه کنند و در استدلال دچار مشکل شوند بلکه اصلا زمینه‌ی مشترکی برای گفت‌و‌گو ندارند و هرکس حرف خودش را می‌زند و با دیگری بیگانه است و بیهوده انتظار می‌کشد تا دیگری را تحت تاثیر قرار دهد و این خود زمینه‌ی طنز کلام در برخی از آثار چخوف است.

سهل ممتنع بودن کلام

سادگی و صراحت نگارش چخوف نحوه‌ی بیان او را سهل و ممتنع می‌کند. رسیدن به چنین کمالی برای هر نویسنده‌ای چندان مقدور نیست اما اگر این شیوه به کمال برسد بیشترین خشنودی را برای خواننده به ارمغان می‌آورد. این نوع از نگارش با درون‌مایه‌ی داستان‌‌ها به صورت کامل مطابقت دارد.

شخصیت‌های داستان چخوف 

شخصیت‌های داستان چخوف را می‌توان به دو گروه تقسیم کرد.

اول) مردمان عادی و معمولی اما اهل عمل و فعال 

دوم) مردمان تربیت‌شده و بافرهنگ اما نالایق و کاهل 

دسته‌ی دوم هرچند گاهی خنده‌دار به نظر می‌رسند اما همواره دوست‌داشتنی هستند و چخوف با آن‌ها همدردی می‌کند. این شخصیت‌ها هرچند ناراضی و ناخشنودند و به نحوی سستی و کرختی و تمایل به غرق شدن دارند اما چخوف آن‌ها را دوست دارد و با طنز نرم‌دلانه‌ای از آن‌ها سخن می‌گوید. چخوف در نهایت این آدم‌های نا‌امید را به کسانی که خشنودند و در کارهای پست و مبتذل روزانه‌ی خود غوطه‌ می‌خورند، ترجیح می‌دهد.

هر چه‌قدر درباره‌ی ابعاد کار چخوف سخن بگوییم، کم گفته‌ایم. هرچند چخوف فردی بسیار فروتن بود اما بیراه نیست اگر بگوییم که او یک نابغه‌ی تکرار نشدنی در دنیای داستان و ادبیات روسیه و جهان است. نابغه‌ای مهربان، متواضع و فروتن.

 

نویسنده: الهام برزین

____________________________________________________________________

منبع: میرصادقی، جمال(۱۳۶۶). ادبیات داستانی. تهران: انتشارات شفا

 

نقد-ادبی-چیست

نقد ادبی چیست و چه اهمیتی دارد؟

نقد ادبی نزد قدما با آن چه امروزه به عنوان نقد ادبی می‌شناسیم کاملا متفاوت است. در آن زمان مراد از نقد، معمولا این بوده است که معایب اثری را بیان کنند. این معنی خود از کلمه‌ی نقد هم فهمیده می‌شود که به معنای جدا کردن سره از ناسره است. اما جدا کردن سره از ناسره به چه معنا است؟ 

در گذشته دو نوع پول وجود داشت. سکه‌ی نقره (درم) و سکه‌ی طلا (دینار). گاهی دینار‌ها خالص نبودند و به آن‌ها مس اضافه شده بود که پس از مدتی با سیاه شدن سکه این عدم خلوص آشکار می‌شد. از این رو در معاملات کلان، زر را به صرافی‌ها عرضه می‌کردند تا آن‌ها درصد خلوص طلا را  مشخص نمایند و با محک خود درستی و یا نادرستی سکه را ثابت کنند. پس در مقام تشبیه، آثار هنری هم مثل سکه‌های دیناری بودند که ممکن بود مغشوش باشند و باید ناخالصی‌ها را با محک ادبی مشخص می‌کردند. پس ناگفته پیداست که نقد با این تعریف صرفا بر جنبه‌ی منفی آثار تکیه دارد.

اما هدف نقد در دنیای امروز دیگر صرفا نشان دادن معایب نیست بلکه نقد ادبی به بررسی آثار برجسته‌ی ادبی می‌پردازد که به طور قطع نقاط قوت آن‌ها بر نقاط ضعفشان برتری دارد. منتقد ادبی با تجزیه و تحلیل آثار ادبی درجه یک، ساختار و معنی آن اثر را برای خوانندگان روشن می‌کند و قوانینی را که باعث اعتلای آن اثر ادبی است توضیح می‌دهد. 

نقد و دیگرگونه خواندن آثار ادبی 

منتقد ادبی تلاش می‌کند تا با کمک قوانین ادبی آثار برجسته را شرح دهد و از طرف دیگر آیین‌های مستتر در آن‌ها را کشف و عرضه نماید. به عبارت دیگر نقد ادبی نگاهی دوباره به آثار ادبی و تلاش برای دگرگونه خواندن آن آثار است. همه‌ی ما ممکن است یک اثر را بارها و بارها خوانده باشیم اما منتقد ادبی همان اثر را به نحو تازه‌ای برای ما روایت می‌کند و زوایایی را نشان می‌دهد که تاکنون آن‌ها را ندیده‌‌ایم. بنابراین نقد ادبی فعالیتی خلاقانه است.

خالق اثر و منتقد هردو باید خلاق و اهل ذوق باشند با این تفاوت که نویسنده و شاعر به صورت خودآگاه، آشنا به همه‌ی فوت و فن‌های علوم ادبی نیستند اما منتقد باید دقیقا به همه‌ی علوم ادبی آشنا باشد تا از آن‌ها به عنوان ابزاری در جهت تجزیه و تحلیل اثر و نشان دادن برتری آن استفاده کند. در مجموع نمی‌توان گفت که یک منتقد، حرف اول و آخر را درباره‌ی یک اثر می‌زند بلکه هر نگاه و نظریه‌ای ما را به تفسیر جدیدتری رهنمون می‌سازد.

 منتقد ادبی علاوه بر آشنایی با نحله‌های مخلتف نقد و علوم ادبی و نظریات ادبی باید فرد کتاب‌خوانده‌ای باشد و با دانش‌های دیگری مانند سیاست، تاریخ، مذهب، جامعه شناسی، روانشناسی و … آشنایی حاصل کند. چون آثار بزرگ فقط به جهت ادبی بودن نیست که شهرت و مقبولیت دارند. چه بسا شرایط یک جامعه در ابعاد گوناگون در زمان آفرینش اثر باشد که آن را واجد ارزش و محبوبیت فراوان کرده است و منتقد را ناگزیر به سوی بررسی عوامل غیرادبی می‌کشاند.

اهمیت و ضرورت نقد ادبی در جامعه

 

نقد-ادبی

  • نقد ادبی کمک می‌کند تا همواره ادبیات و علوم ادبی زنده و در حال تغییر و تحول باشند. زبرا منتقد در بررسی آثار برحسته از آن دسته از ابزار ادبی استفاده می‌کند که کارآمد است و خود به خود برخی دیگر را که فرسوده شده‌اند، کنار می‌گذارد.
  • منتقد ادبی معیارهایی به خوانندگان عرضه می‌کند تا آثار برجسته‌ی ادبی را بشناسند و به این ترتیب به صورت ناخودآگاه آن‌ها را از آثار سطحی دور می‌کند و کمک می‌کند تا جریان‌های فرهنگی و ادبی در مسیر درست خود حرکت کنند و افراد برجسته در این حوزه، مقام خود را بازیابند.
  • غالبا آثار طراز اول را فرهیختگان می‌ستایند و عموم مردم هم به تبع آن‌ها به این آثار و خالقان آن‌ها احترام می‌گذارند اما به درستی دلیل ارزش آن‌ را نمی‌دانند. منتقد در تجزیه و تحلیل خود دلایل برجستگی یک اثر را به دیگران توضیح می‌دهد و به صورت غیرمستقیم به آن‌ها می‌فهماند که چه آثار دیگری بی‌ارزش هستند.
  • به طور کلی به علت ویژگی‌های گفته شده در کشورهایی که نقد ادبی در آن‌ها رواج دارد وضع نویسنده، شاعر، نشریات و جریان‌های فرهنگی معمولا به سامان است و حق به حقدار می‌رسد. در حالی که سکوت منتقدان ادبی ممکن است هنرمندان واقعی و توانمند را در ادامه‌ی راه دلسرد کند.

تفاوت نقد ادبی و نظریات ادبی 

در دنیای امروز، نقد و نظریات ادبی به شدت با یکدیگر عجین شده‌اند به نحوی که امروزه نقد ادبی بدون در نظرگرفتن نظریه‌های ادبی امکان پذیر نیست و نقد ادبی با کمک همین نظریات ادبی است که محقق می‌شود. اگر نقد ادبی می‌کوشد تا متون ادبی را شرح و تحلیل و تفسیر کند. نظریه‌های ادبی معیارهای این توضیح و تفسیر را به دست می‌دهد. به نحوی که می‌توان گفت نقد ادبی جنبه‌ی کاربردی همان نظرات ادبی است.

نظریه‌ی ادبی تلاشی برای نظریه‌پردازی در باب مسائل مختلف عالم ادبیات است. مسائلی مانند ساختار ادبیات، انواع ادبی، فهم آثار ادبی، انواع موضوع و قهرمان و ده‌ها مطلب دیگر. نظریات ادبی در مورد امور کلی و جهانی بحث می‌کنند و معمولا نقد ادبی از برخی از جنبه‌های نظریه ادبی بهره می‌گیرد. برای مثال یک نظریه ممکن است در بیرون از عوالم ادبیات هم مصادیق متعددی داشته باشد اما منتقد می‌آید و آن نظریه را صرفا در ساحت ادبی مورد استفاده قرار می‌دهد.

آیا منتقد ادبی باید از قبل یک شیوه یا یک نظریه ‌ی ادبی را انتخاب کند و با آن اثر را بسنجد؟

در جواب باید گفت که بله می‌تواند چنین کند مثلا از آغاز تصمیم بگیرد که اثر را نقد فنی کند و به لحاظ لغت و بلاغت آن را ارزیابی نماید. برخی آثار هم خود به لحاظ ژانر و سبک، نحوه‌ی نگاه منتقد را مشخص می‌کنند و نشان می‌دهند که کدام نقد خاص را می‌طلبند. مثلا بوف کور صادق هدایت بیشتر اقتضای نقد روانشناسانه یا اساطیری را دارد.

 در نهایت منتقد باید در بررسی اثر، نظام منسجم و واحدی بسازد که به همه‌ی چرایی‌های یک متن به شیوه‌ی همخوان توضیح بدهد به نحوی که اجزای آن باهم در تضاد نباشند مثلا این طور نباشد که در توضیح بخشی از اثر به مبانی عرفان متوسل شود و در بخشی دیگر به مبانی کمونیست روی آورد.

تفاوت‌های نقد ادبی قدیم و جدید

  • در نقد جدید مطلق‌گرایی نداریم و همه چیز نسبی است و هر نظریه از یک جنبه به متن نگاه می‌کند.
  • نقد جدید امکان قرائت‌های دیگر را نفی نمی‌کند هرچند که خود یک قرائت از اثر را صرفا ارائه می‌دهد.
  • نقد جدید دیگر با وحی و الهام و مطلق گرایی سرو کار ندارد بلکه با تعبیر و تفسیر و نظریه‌پردازی همراه است.
  • نقد کهن ضوابطی را از خارج از متن می‌آورد و متن را با آن می‌سنجد اما نقد جدید می‌کوشد تا ضوابط و قواعد درون متن را بیرون بکشد و آن‌ها را برجسته نماید.

مکاتب ادبی در نقد 

از مکاتب مشهور نقد ادبی می‌توان به نقد روانشناسانه، فرمالیسم روسی، ساخت‌گرایی، نقد فمنیسم و… اشاره کرد.

نویسنده: الهام برزین

________________________________________________________

منبع: شمیسا، سیروس(۱۳۹۴). نقد ادبی.

فمنیسم

مکتب فمنیسم در ادبیات

 

 فمنیسم یکی از آن عباراتی است که در جامعه‌ی امروزی زیاد شنیده می‌شود. کلمه‌ای که با هاله‌ای از مفاهیم پوشیده شده و غالبا یادآور مسائلی مانند دفاع از حقوق زنان است و طرفداران و مخالفان خاص خود را دارد. اما فمنیسم به چه معناست؟ مکتب فمنیسم در معنای وسیعش به زنان و مسائل آنان توجه دارد. مسائلی مانند حقوق نابرابر زن و مرد، پدرسالاری، ستمی که در طول تاریخ بر زنان رفته است و ازین قبیل موارد، محورهای مورد توجه پیروان این مکتب است. اما فمنیسم در ادبیات چگونه است؟

فمنیسم در ادبیات و نقد ادبی

 پیروان فمنیسم، صدای مردانه را صدای غالب متون می‌دانند در حالی که در آثار فمنیستی این صدای غالب و رسای زنانه است که شنیده می‌شود. برخی مکاتب نقد ادبی جدید مانند فرمالیسم روسی و نقد نو تنها به خود متن می‌پردازند و نویسنده و زندگی او را در نظر نمی‌گیرند. در حالی که در مکتب فمنیسم نویسنده‌ی زن و قهرمان زن و دیالوگ‌های زنانه مدنظر است. برای منتقدان فمنیسم جنسیت نویسنده مهم است. مثلا اگر نویسنده‌ی داستان به جای مرد یک زن باشد آن داستان چگونه می‌شود؟ دریافت خواننده‌ی مرد یا زن از یک متن واحد با همدیگر چه تفاوت‌هایی دارد؟ صدای زنانه‌ی متن با چه ابزار و مضامینی بیان می‌شود؟

تقسم‌بندی انواع نقد فمنیستی از منظر الن شوالتر

  1. نقد و ارزیابی آثار نویسندگان زن که به تفاوت نوشتار زنانه و مردانه توجه دارد.
  2. ارزیابی ادبیات از دیدگاه زنان که خواننده‌ی زن و قرائت زنانه را مد نظر قرار می‌دهد.

جوزفین دانون از یک شاخه‌ی دیگر نقد فمنیستی هم سخن می‌گوید که آن هم بررسی جلوه‌ها و تصاویر زنان در آثار ادبی علی‌الخصوص آثاری است که نویسنده‌ی آن مردان باشند و نشان می‌دهد که در این آثار چه تصویری از زنان ترسیم شده و به مخاطب عرضه می‌شود.

مکتب-ادبی-فمنیسم

از نیمه‌ی دوم قرن نوزدهم به بعد اندک اندک زنان در ادبیات نقش مهمی یافتند. اما مکتب فمنیسم تقریبا از دهه‌ی ۱۹۶۰ میلادی رواج یافت. هلن سیسکو، ژولیا کریستوا، الن شوالتر از مهم‌ترین نظریه‌پردازان فمنیسم هستند. معمولا زنان معروف رمان‌نویس عصر جدید مانند ویرجینیا ولف را هم فمنیسم می‌دانند. فمنیسم یک دیدگاه و اعتقاد است، ازین جهت در سبک‌ها و نظام‌های مختلف مانند مارکسیسم، اگزیستانسیالیسم، ادبیات روانکاوانه و… قابل روئیت است. ازین جهت برخی تاکید کرده‌اند که نباید نظریه ادبی فمنیستی را یک نظام یکپارچه تلقی کرد که یک دیدگاه واحد دارد بلکه مجموعه‌ای از آراء و عقاید و شیوه‌های مختلف است. 

فمنیسم و ادبیات معاصر فارسی

 در دهه‌های اخیر همراه با تغییرات جامعه‌ی ایرانی و افزایش سطح علمی زنان، زنان ایرانی به صورت گسترده وارد عرصه‌ی داستان نویسی شدند و بسیار خوش درخشیدند. زنانی مانند سیمین دانشور، منیرو روانی‌پور، شهرنوش پارسی پور، زویا پیرزاد و … که هرکدام آثار ماندگاری خلق کردند که طبعا از مضامین فمنیستی خالی نیستند. برای مثال در داستان  “کولی در کنار آتش” عذاب‌ها و بدبختی‌های یک زن آواره‌ی کولی به خوبی نمایش داده ‌شده و عدالت جامعه‌ی پدرسالار زیر سوال می‌رود. رمان “جزیره سرگردانی” اثر سیمین دانشور هم از دیدگاه یک زن به جهان و زندگی نگاه می‌کند. در مجموع نگاه‌ فمنیستی تاثیر گسترده‌ای در جامعه‌ی ایرانی داشته و در عرصه‌های گوناگون از جمله ادبیات هم این تاثیر گسترده قابل روئت است.

نویسنده: الهام برزین

_______________________________________________________

منبع: شمیسا، سیروس (۱۳۹۰) مکتب‌های ادبی. 

رئالیسم-جادویی

رئالیسم جادویی چیست؟

 “رئالیسم جادویی” عبارتی جذاب و گیراست. اصلا قرار گرفتن دو نام رئالیسم (واقع گرایی) و جادو در کنار یکدیگر کمی عجیب و دور از ذهن به نظر می‌رسد و خبر از زیرشاخه‌ای از مکتب رئالیسم می‌دهد که با چاشنی دنیای عجایب همراه شده‌است.

ریشه‌ها و خاستگاه رئالیسم جادویی

رئالیسم جادویی سبک داستان‌نویسی مدرن نویسندگان آمریکای لاتین است و با رمان “صدسال تنهایی” اثر جاودانه‌ی “گابریل گارسیا مارکز” شناخته می‌شود. ریشه‌های رئالیسم جادویی در این مناطق را باید در گذشته‌های دور جست و جو کرد. هنگامی که اسپانیایی‌ها برای نخستین بار در قرن شانزدهم آمریکای لاتین را تصرف کردند و فاتحان آن‌ها سفرنامه‌هایی سرشار از اغراق و مسائل عجیب و جادویی از سرزمین‌های فتح شده نوشتند. نوشته‌هایی که برای مردم آمریکای لاتین در حکم داستان‌های پهلوانی سایر ملل است و جد اعلای رئالیسم جادویی فعلی محسوب می‌شود. در قرن بیستم نویسندگان این ناحیه علاوه بر میراث‌های بومی با فرهنگ غرب و مکتب ادبی سوررئالیسم آشنا شدند و به این ترتیب رفته رفته رئالیسم جادویی و مدرن خود را خلق کردند. از بزرگان این سبک در آمریکای لاتین می‌توان پابلو نرودا، کارلوس فوئنتس، بورخس و … را نام برد. 

البته رئالیسم جادویی تنها در محدوده‌ی آمریکای لاتین باقی نماند و بعدها به کشورهای دیگر جهان هم سرایت کرد. این سبک در ایران به سرعت مورد استقبال قرار گرفت و فرهنگ سرشار از افسانه‌ها و قصص و اساطیر ایرانی به رئالیسم جادویی روی خوش نشان داد. به نظر می‌رسید که این سبک، خاص جهان سوم باشد. خاص مردمی که با فرهنگ غرب بیگانه هستند و کندو کاوی لذت‌بخش با ذهن ابتدایی ملت خود دارند. نوعی رئالیسم جادویی که با آثار غلامحسین ساعدی مانند “عزاداران بیل” و  داستان‌های رضا براهنی آغاز شده بود. در ادامه به صورت کامل در کتاب “اهل غرق” منیرو روانی‌پور تجلی یافت و حتی در آثاری مانند “روزگار سپری شده‌ مردم سالخورده” اثر محمود دولت‌آبادی هم هویدا شد.

آیا رئالیسم جادویی خیال‌پردازی صرف است؟

رئالیسم جادویی تنها خیال‌پردازی صرف نیست بلکه آمیزه‌ای از خیال و واقعیت است. متن چنین داستانی هرچند از نگاه خواننده فراواقعی و جادویی است اما در چشم نویسنده و یا قهرمان داستان به اعتبار عقاید اساطیری که دارد کاملا حقیقی جلوه می‌کند و یک متن رئالیسم محسوب می‌شود. 

magical-realism

منظور از جادو، طیفی از امور غیرواقعی مانند اساطیر، عرفان و … است. اما این بسته به عقاید افراد دارد که امری را واقعی و یا غیر واقعی بدانند. برای مثال در عقاید ما مسلمانان، پیامبر اسلام معراجی به آسمان‌ها داشته‌است در حالی که ممکن است این عقیده در نزد مسیحیان امری غیر واقعی محسوب شود. متون عرفانی ما هم سرشار از خوارق مختلفی است که برای بزرگان تصوف رخ می‌دهد و از نگاه نویسنده و خواننده‌ی آن دوران اموری کاملا واقعی بوده‌است.

برای مثال در کتاب تذکره‌اولیاء مالک دینار در سایه‌ی دیواری خفته است که ماری از راه می‌رسد و مالک را با شاخه‌ی نرگسی که در دهان دارد، باد می‌زند و یا در روایتی دیگر، آن‌گاه که ذوالنون مصری در کشتی به دزدی گوهر متهم می‌شود. ماهیان با گوهرهایی در دهان سر از آب بیرون می‌آورند تا او را از این اتهام برهانند. از این قسم تصاویر در ادبیات عرفانی ما به فراوانی در داستان‌های رئالیسم جادویی هم یافت می‌شود. 

اهمیت رئالیسم جادویی در چیست؟

 تمام هنر چنین نویسنده‌ای در این است که با قرار دادن اتفاقات واقعی و غیر واقعی در کنار یکدیگر در ذهن خواننده نوعی تعادل ایجاد کند و به او احساس یک متن رئالیسم را بدهد. در چنین داستانی گویی با دو نوع رئالیسم رو به رو هستیم. یکی رئالیسم اقوام کهن و دیگری رئالیسم جدید انسان‌های امروزی. نویسنده می‌کوشد که با ادغام این دو در گام نخست رئالیسم کهن را معنی دوباره ببخشد و در قدم بعد، رئالیسم جدید خود را معنی‌دارتر و موثرتر کند. برای مثال در داستان “اهل غرق” نویسنده می‌خواهد روند خراب شدن جامعه سنتی جنوب ایران را پس از کشف نفت به تصویر بکشد. پس با استفاده از عناصر جادویی و اساطیری و خرافی ناحیه‌ی جنوب این تاثیر را به خوبی در خواننده برجای می‌گذارد. باقی آثار رئالیسم جادویی هم کارکرد سیاسی-اجتماعی دارند و با کاربرد عناصر جادویی بر تاثیرگذاری داستان می‌افزایند.

صدسال تنهایی شاهکار ادبیات داستانی معاصر

“صد سال تنهایی” اثر گابریل گارسیا مارکز بدون شک یکی از شاهکارهای ادبیات داستانی معاصر است. این داستان روایت صد ساله‌ی دهکده‌ای است که خانواده‌ی بوئندیا آن را بنا نهاده‌اند. اهالی این دهکده با جهان خارج ارتباط ندارند و تنها سالی یک بار خانواده‌ای کولی به آنجا می‌آیند و اختراعات دنیای جدید را به آن‌ها نشان می‌دهند. آن‌ها یک بار با خود آهن‌ربا می‌آورند و با گاو و گوسفند اهالی معاوضه می‌کنند. آهن‌ربا در خانه زلزله‌ای به پا می‌کند. اشیای آهنی را به خود جذب می‌کند و حتی میخ‌های تخت خواب را بیرون می‌کشد. پس آهن‌ربا را به رودخانه می‌برند تا با آن طلا بیابند. اما زرهی را از آب بیرون می‌کشند که در آن جسدی است که در نهایت  معلوم می‌شود جسد شهید عشق است و…

این داستان سرشار از وقایع شگفت است که همگی در خدمت ایده‌های اساطیری قرار می‌گیرند برای مثال فرش پرواز می‌کند. مرده زنده می‌شود. زنی با ملافه‌های شسته به آسمان می‌رود و باز نمی‌گردد و حتی یکی از شخصیت‌های داستان که در اواخر عمر دیوانه شده‌است را به درختی که خود در حیاط کاشته، می‌بندند و او کم کم خود با درخت یکی می‌شود. این داستان گویی پلات (طرح داستان) ندارد و یک سری حوادث پشت سرهم به وقوع می‌پیوندد و در نهایت تخیلاتی از جنس جادو را در عمق جان آدمی بر جای می‌گذارند.

اهل غرق؛ روایت یک رئالیسم جادویی ایرانی

 رمان “اهل غرق” می‌خواهد خراب شدن جامعه‌ی سنتی جنوب ایران را بعد از کشف نفت به نمایش بگذارد. داستان از این قرار است که غولی به نام بوسلمه می‌خواهد با یک پری دریایی ازدواج کند. مردم روستایی در جنوب به نام جفره در منزل زائر احمد جمع می‌شوند تا مه جمال را که از نژاد آدمیزاد و پری است به دریا بفرستند تا با نی زدن از خشم غول نجات یابند. مه جمال به دریا می‌رود اما پری دریایی عاشق او می‌شود و دیگر حاضر نیست با بوسلمه ازدواج کند که همین امر بوسلمه را عصبانی می‌کند و دریا طوفانی می‌شود.

اما در نهایت در پی یک سری حوادث مه جمال به همسری دختر زائر احمد درمی‌آید. پس از چندی سه مرد که لهجه‌ی عجیبی دارند از راه دریا به از ده می‌رسند و به مردم دارو می‌دهند و آن‌ها را با رادیو آشنا می‌کنند. بعدتر فرد دیگری با شکلات و شانه به ده می‌آید و به مردم وعده‌ی رفتن به شهر را می‌دهد و در آخر آن‌ها را برای شنیدن سخنرانی فردی سیاسی به شهر می‌‎برد که در آن‌جا در پی اتفاقاتی مه جمال دستگیر می‌شود. به کوه و کمر فرار می‌کند. یاغی می‌شود. تیر می‌خورد. دست آخر هم می‌میرد.

این داستان نشان می‌دهد که چگونه مردم روستای جفره آن‌جا را ترک می‌کنند. چگونه صدای مرغان دریایی با آواز رادیو برای همیشه خاموش می‌شود و چه طور دریایی سبزگون در پایان یک قصه به امواجی خاکستری رنگ تبدیل می‌گردد. این قصه در حقیقت تاریخ اجتماعی جنوب ایران پس از کشف نفت را روایت می‌کند که با عناصری جادویی نافذتر و پرمعناتر شده‌است.

ویژگی‌های این سبک از داستان‌نویسی چیست؟

  • اتفاقات و حوادث فرامنطقی: نویسنده در این داستان‌ها علاوه بر توجه به اساطیر و خرافات موجود ، خود نیز ماجراها و اتفاقات فرامنطقی می‌آفریند تا ازین طریق نوعی آشنایی‌زدایی بیافریند.
  • شگفتی: این داستان‌ها پر از وقایع شگفت است. قهرمانان و اعمالشان هردو شگفت‌انگیزند. آدم‌ها پرواز می‌کنند. عمرها طولانی می‌شود. با یک آهنربا زلزله برپا می‌گردد و… اما شگرد نویسنده‌ی رئالیسم جادویی در این است که دائما از امر شگفت به عادی و برعکس در حال رفت و آمد باشد. 
  • زمینه‌های سیاسی: این داستان‌ها تخیل صرفی برای سرگرم شدن نیستند. بلکه کارکرد سیاسی و اجتماعی دارند مثلا داستان “پاییز پدر سالار” مارکز تمسخر حاکمان نظامی دیکتاتور آمریکای لاتین است و داستان “اهل غرق” روانی‌پور بیان پیامدهای اجتماعی ورود صنعت نفت به جنوب ایران می‌باشد.
  • مبالغه: مبالغه را به خوبی می‌توان در آثار رئالیسم جادویی علی‌الخصوص در آثار مارکز مشاهده کرد. 
  • دوبنی بودن: در رئالیسم جادویی حقیقت و رویا، زندگانی جوامع قدیم و جدید، خوب و بد، عشق و نفرت و… همگی در کنار یکدیگر قرار می‌گیرند.
  • درهم ریخنگی زمان: زمان در این داستان‌ها نوخطی نیست بلکه زمان‌ روایت‌ها درهم ریخته و ذهنی است.
  • سکوت اختیاری: قهرمان داستان رئالیسم جادویی و یا نویسنده و راوی داستان در مورد حوادث اظهارنظر نمی‌کند چون توضیح حوادث جادویی آن‌ها را خراب و مبتذل می‌سازد.

 

نویسنده: الهام برزین

_________________________________________________________

منبع: شمیسا، سیروس (۱۳۹۰) مکتب‌های ادبی.

داستان های فانتزی

شاهکارهای ادبیات فانتزی

دوران کودکی همه‌ی ما با رنگ و بوی قصه‌های فانتزی عجین شده‌است داستان‌ها و کارتون‌هایی که با دنیای عجیب و جادویی خود، خیالات خوش کودکی را به پرواز درمی‌آوردند. قصه‌هایی که به غایت دوست داشتنی بودند. طعم و بوی دلبستگی می‌دادند و احساس شیفتگی و لذت عمیق می‌آفریدند. قصه‌های فانتزی فرصت تجربه‌ی دنیایی متفاوت هستند. دنیایی که در آن کوتوله‌ها، غول‌ها، جادوگران، پریان و آدم‌های فضایی و … واقعیت دارند. اشیاء جان می‌گیرند. اسباب‌بازی‌ها حرف می‌زنند و جانوران شخصیت‌هایی به غایت انسانی می‌یابند. 

این داستان‌ها هرچند به افسانه‌های کهن شبیه هستند اما در عمل با آن‌ها متفاوتند و گونه‌ای جدید محسوب می‌شوند. 

هانس کریستین آندرسن؛ پدر قصه‌های پریانی نو

برای آشنایی با تاریخچه‌ی تولد این ژانر بی‌نظیر باید ابتدا سری به سرزمین دانمارک و نویسنده‌ی بزرگ کودکان، هانس کریستین آندرسن بزنیم. در دوره‌ای که افسانه‌های قدیمی و عامیانه در حال دست و پنجه نرم کردن با مرگ بودند. آندرسن به خلق قصه‌هایی پرداخت که از تخیل فردی وی نشات می‌گرفت. داستان‌هایی مانند ” جوجه اردک زشت”، ” لباس نو پادشاه”، ” جعبه آتش زنه” و … قصه‌هایی که بنیان ادبیات فانتزی امروزی محسوب می‌شوند.

او پسر یک کفاش بود که برایش داستان‌های هزار و یک شب را می‌خواند. قصه‌هایی که بر تخیل آندرسن کوچک تاثیری شگرف گذاشت و او را در خلق نخستین داستان‌های فانتزی یاری کرد. در این زمان کارهای آندرسن با عنوان ” افسانه‌های پریانی نو” شناخته می‌شدند و در عالم ادبیات پدیده‌ای جدید و ناشناخته بودند.

 گالیور و سفر به سرزمین لی لی پوت‌ها 

ادبیات فانتزی

اما سال‌ها پیش از آندرسن هم مسیر دیگری از تلاش ادبی برای کشف “گونه فانتزی” در جریان بوده‌است. این داستان‌ها در مرز بین فانتزی و گونه‌های کهن به سر می‌بردند و یکی از معروف‌ترین آن‌ها همان داستان مشهور “سفرهای گالیور” است. قصه‌ای که در روزگار ما یکی از مهترین آثار فانتزی کودکان جهان محسوب می‌شود. 

 سفرهای گالیور زاده‌ی سرزمین بریتانیا است و در سال ۱۷۲۶ میلادی توسط نویسنده‌ی ایرلندی جاناتان سویفت آفریده شده‌است. این قصه، داستان سفر شخصی به نام گالیور است که در آغاز، پزشک و پس از آن ناخدای یک کشتی بوده‌است. گالیور بر اثر حوادثی تخیلی سر از نقطه‌ای نامعلوم در اقیانوس آرام درمی‌آورد و با سرزمین‌های گمنامی رو به رو می‌شود که تماما ساخته‌ی ذهن انسان هستند. گالیور در آغاز ما را با “لی‌لی‌پوت‌”ها آشنا می‌کند مردمی که قد و قامت آن‌ها از انگشت دست انسان کوچک‌تر است. اما سفرهای گالیور در همین‌جا خاتمه نمی‌یابد و او در ادامه‌ی داستان به سرزمین “براب دینگ نگ” که مخلوقاتی غول پیکر دارد و پس از آن به جزیره پرنده “لاپوتا” که مردمش جسمی طبیعی و روحی علیل دارند و کشور “هوینهم” ها که در آن‌جا اسب‌های دانا بر حیوانات نادان حکومت می‌کنند رو به رو می‌شود.

جالب است که بدانید این کتاب در زمان حیات خود نویسنده با باورپذیری رو‌به‌رو بوده‌است. تا جایی که در جامعه به عنوان رمانی واقعی از مردمی که در ناشناخته‌های زمین زندگی می‌‌کنند، معروف می‌شود. مردم در نقشه‌های جغرافیایی به دنبال سرزمین لی‌لی‌پوت می‌گشتند و  تصور می‌کردند که گالیور دریانورد را می‌شناسند.

پینوکیو؛ شاهکار فانتزی ایتالیایی

ادبیات فانتزی تنها محدود به مرزهای بریتانیا نشد و آرام آرام به دیگر کشورهای اروپایی هم سرایت کرد. ایتالیایی‌ها با قصه‌ی بی‌نظیر پینوکیو قدم به وادی داستان‌های فانتزی نهادند. داستانی که در مرز بین فانتزی و افسانه‌های پریان سیر می‌کند و یکی از شاهکارهای ادبی صد سال اخیر جهان محسوب می‌شود. هرچند تخیل فردی در داستان پینوکیو مانند برخی دیگر از داستان‌های فانتزی مانند “آلیس” امکان بروز و ظهور نیافته اما ساختار و موضوع داستان به نحوی است که آن را برای بچه‌ها به غایت دوست داشتنی کرده و این قصه را به داستانی تاثیرگذار در جهان تبدیل کرده است.

آن چه کارلو کلودی ایتالیایی را به نوشتن داستان‌هایی برای کودکان واداشت نه ذوق ادبی بلکه فشار حاصل از ‌ قمارهایش بود. کلودی در قمار باخته بود. طلبکارها کم طاقت شده و درآمد کم او کفاف این همه بدهی را نمی‌داد. پس به ناچار قلم به دست گرفت و به ترجمه آثاری چند از ادبیات عامیانه پرداخت. ترجمه‌هایی که بعدها زمینه‌ی خلق داستان پینوکیو را در ذهنش به وجود آورد. کلودی سال‌های پایانی عمر را با تمام وجود صرف خلق آثار ادبی کودکان کرد و در همین‌جا بود که استعداد و نیاز مالی او منجر به خلق شخصیت دوست‌داشتنی پینوکیو شد. داستانی که در همان روزهای نخست انتشار، تنها در ایتالیا فروش بیش از یک میلیون نسخه را تجربه کرد.

 داستان پینوکیو قصه‌ی عروسکی چوبی است که آرزوی تبدیل شدن به یک پسربچه‌ی واقعی را دارد. پینوکیو، پدر ژپتو، گربه نره، روباه مکار و … در کنار یکدیگر داستانی دوست داشتنی و به یادماندنی را خلق می‌کنند. قصه‌ای که به هیچ مکان و زمان خاصی تعلق ندارد.  

ژول ورن؛ نابغه‌ی قصه‌های علمی _ تخیلی فانتزی

اواسط قرن نوزدهم میلادی شاخه‌ی دیگری از داستان‌های فانتزی به وجود آمد که خود بعدها به درختی تناور تبدیل شد. داستان‌های علمی _ تخیلی که با قلم ژول ورن فرانسوی پا به عرصه‌ی ظهور گذاشتند. قصه‌هایی که هرچند امروزه به عنوان یک شاخه‌ی جداگانه بررسی می‌شوند اما در هنگام پیدایش، همراه با گونه‌ی فانتزی از یک دانه سربرآوردند.

اولین رمان ژول ورن یعنی “پنج هفته در بالون” را پانزده ناشر نپذیرفتند. ژول ورن، خسته و ناامید به جایی رسید که می‌خواست  نوشته‌هایش را در آتش بسوزاند که خوش بختانه همسرش مانع او شد. اما در نهایت بخت او را یاری کرد و هنگامی که ناشر شانزدهم آن را پذیرفت. طولی نکشید که این داستان‌ها با استقبال عمومی بی‌نظیری در فرانسه و دنیا رو به رو شد و ژول ورن ۳۲ ساله را به نویسنده‌ای مشهور تبدیل کرد.

قصه‌های ژول ورن با ترکیبی از تخیل و داده‌های علمی انسان را به مرز ناشناخته‌ها می‌برد. هرچند که ژول ورن به طور مشخص برای کودکان نمی‌نویسد. اما با این وجود، این کودکان هستند که او را برای خود کشف کردند. از رمان‌های مشهور او می‌توان دور دنیا در هشتاد روز، بیست‌هزار فرسنگ زیر دریا، سفر به اعماق زمین و … را نام برد.

سفر “پیترپن” به سرزمین ناکجاآباد

شاهکارهای ادبیات فانتزی

در سال‌های نخست قرن نوزدهم داستان پریانی “پیترپن” با قلم “جیمز مارتیو بریه” قدم به دنیای قصه‌ها ‌گذاشت. پیترپن ابتدا سال‌ها به صورت نمایش اجرا می‌شد و بعدها به صورت کتاب درآمد. این داستان از جهان واقعی شروع می‌شود. جایی که والدین پیتر به مهمانی می‌روند و با عزیمت آن‌ها قصه بلافاصله وارد فصای فانتاستیک می‌شود. جایی که شخصیت پریانی “تینکربل” ظاهر شده و پیتر را با خود به سرزمین ناکجاآباد می‌برد. در آن‌جا پیتر با بچه‌های گمشده ملاقات می‌کند که در کودکی براثر بی‌توجهی والدین از کالسکه‌هایشان افتاده‌اند. پیتر که نمی‌خواهد بزرگ شود به همراه تعداد دیگری از بچه‌ها ماجراهای هیجان‌انگیزی در مواجهه با بومیان، تمساح‌ها و… پشت سر می‌گذارند و در نهایت نزد والدین خود بازگشته و مسئولیت بزرگ شدن خود را می‌پذیرند.

وینی د پو؛ خرسک دوست داشتنی

فضای سال‌های منتهی به جنگ جهانی اول و سال‌های پس از آن شرایط دردناکی بود که بر ادبیات کودکان تاثیری عمیق گذاشت. کشورهای اروپایی روابط خصمانه‌ای داشتند. بحران اقتصادی دامنگیر همه شده‌بود و والدین دیگر تمایلی به تهیه‌ی کتاب‌های کودکانه از خود نشان نمی‌دادند. فضای اضطراب‌آور جنگ جای تخیلات زیبا را گرفت و ادبیات کودکان را آرام آرام به تعطیلاتی طولانی برد. با این وجود دوران بین دو جنگ فضای آفرینش چند فانتزی برجسته محسوب می‌شود.

“وینی- د پو” اثر “میلنه” نویسنده‌ی انگلیسی محصول همین دوران است. شخصیت‌های این قصه اسباب‌بازی‌هایی با رفتار انسانی هستند. میلنه این شخصیت را در هدیه‌های تولد پسرش کشف کرد. پو که در اولین سالگرد تولد پسرش به او هدیه داده شده بود و روابط جدایی‌ناپذیری با پسرک داشت و دائما مایه‌ی سرگرمی او می‌شد. وقتی میلنه این قصه را درباره‌ی پسرش و اسباب‌بازی‌های او می‌نوشت در حقیقت در فضای دوران کودکی خودش سیر می‌کرد. این داستان‌ها درباره‌ی خرسکی است که دوست دارد درباره‌ی خودش قصه بشنود و در کنار او پسربچه و اسباب‌بازی‌های دیگری حضور دارند که شخصیت‌های این داستان محسوب می‌شوند. این داستان ابتدا در فضای بین دو جنگ مورد استقبال واقع نشد ولی با گذر از آن دوران به یکی از محبوب‌ترین قصه‌های ادبیات کودکان تبدیل شد.

ارباب حلقه‌ها، هابیت و دنیای خیالی تالکین

سال‌های بین دو جنگ عرصه‌ی ظهور یکی از مهم‌ترین داستان‌های فانتزی دنیا یعنی “هابیت” است. داستانی که به همراهی “ارباب حلقه‌ها” دو اثر مهم “جان تالکین” نویسنده‌ی انگلیسی محسوب می‌شوند. تالکین پروفسور زبان و ادبیات انگلیسی بود. او بر زبان آنگلوساکسونی و بر افسانه‌های حماسی شمال تسلط داشت و همین امر او را در آفرینش آثار فانتزیش یاری کرد. تالکین در کودکی برای سرگرم شدن به اختراع زبان‌های خیالی می‌پرداخت. حتی بعدها برای این زبان‌های خیالی حروف خاص الفبا هم تعیین کرد و حتی به این زبان‌ها شعر هم سرود. در حقیقت او “ارباب حلقه‌ها” را نوشت تا تصویر دقیقی از مردم و اقوامی ارائه دهد که به زبان خیالی او سخن می‌گفتند. البته تاریخ و پیشینه و فرهنگ خاص خود را هم داشتند. بدین ترتیب هابیت و ارباب حلقه‌ها آفریده شدند تا دنیای خیالی جان تالکین را برای دیگران ترسیم کنند.

پی پی جوراب بلند؛ دختری طغیان‌گر با صورت کک و مکی و موهای هویجی

دوران طلایی ادبیات کودکان با پایان جنگ جهانی دوم آغاز می‌شود. در این دوران فانتزی نویسی به یک موضوع مهم تبدیل شده‌است. در حقیقت فانتزی باید بیاید تا زخم‌های عمیق حاصل از جنگ را درمان کند و مرهمی باشد که دنیاهایی متفاوت و خالی از جنگ را پیش روی کودکان قرار دهد. پس در چنین فصایی است که بلافاصله پس از جنگ یعنی در سال ۱۹۴۵ میلادی نخستین اثر نویسنده‌ی بی‌نظیر سوئدی “آسترید لیندگرن” منتشر می‌شود. قصه‌ای که همه‌ی ما آن را با عنوان مجموعه داستان “پی‌پی جوراب بلند” می‌شناسیم. دختر جسور و سرکشی که به تنهایی زندگی می‌کند و شخصیتی عجیب و غریب دارد. دختری که آنقدر قوی است که می‌تواند حتی اسب خود را بلند کند. پی‌پی شخصیتی طغیان‌گر با چهره‌ای کک و مکی و موهای هویجی و جوراب‌های رنگ به رنگ و کفش‌های تا به تا است که به راحتی به شخصیتی محبوب برای دختران جهان تبدیل می‌شود و از جمله محبوب‌ترین داستان‌های کشور سوئد است.

رولد دال و چارلی و کارخانه شکلات سازی

ادبیات-فانتزی

“رولد دال” یکی از بحث‌برانگیزترین نویسندگان فانتزی است. نویسنده‌ای که فانتزی نویسی انگلیسی را به نحوی خاص غنا بخشیده است. او نویسنده‌ی نهانی‌ترین خواسته‌‌های کودکان است. همه‌ی ما با فانتزی‌های معروف او آشنا هستیم و احتمالا کتاب‌هایش را هم خوانده‌ایم. داستان‌هایی مثل چارلی و کارخانه شکلات سازی، جادوگرها، ماتیلدا و … 

چارلی و کارخانه شکلات سازی روایت کودکی فقیر است که به همراه کودکان دیگر در مسابقه‌ی مهم کارخانه‌ شکلات‌سازی ویلی وانکا شرکت می‌کند. مسابقه‌ای که در نهایت قرار است وارث کارخانه‌ را مشخص کند. فضای کارخانه‌ی وانکا فضایی فانتزی و جادویی است که بچه‌ها را با حوادثی هیجان‌انگیز رو به رو می‌کند. روایت‌های رولد دال فضایی فانتاستیک دارند و با حالتی طنزگون بیان می‌شوند.

هری پاتر و جادوگران امروزی

در آخر بد نیست که یادی از مجموعه داستان‌های محبوب و جهانی هری پاتر بکنیم که تاکنون به ۸۳ زبان زنده‌ی دنیا ترجمه شده و ۴۵۰ میلیون نسخه از آن به فروش رفته است. این رمان اثر “جی. کی. رولینگ” انگلیسی است که بدون شک یکی از مشهورترین داستان‌های فانتزی اخیر محسوب می‌شود و به روایت جدیدی از دنیای جادوگران، مدرسه‌ی تعلیم آن‌ها و… می‌پردازد. فیلم این مجموعه پرفروش‌ترین فیلم در تمام دوران بوده‌است.

 

نویسنده: الهام برزین

_____________________________________

منابع: –محمدی، محمد(۱۳۷۸). فانتزی در ادبیات کودکان. 

ادبیات-فانتزی

ادبیات فانتزی؛ محبوب کودکان

فانتزی ژانر و گونه‌ای ادبی است که در یکی دو سده‌ی اخیر پا به عرصه‌ی هستی نهاده و به سرعت محبوب قلب کودکان جهان شده‌است. البته فانتزی تنها مخصوص کودکان نیست و برای بزرگسالان هم جذابیت‌های خاص خود را دارد. این گونه‌ی ادبی به ویژه در نیمه دوم سده بیستم گسترش زیادی یافته و به کشورهای دیگر از جمله ایران هم سرایت کرده‌است. اما فانتزی چیست و به چه نوع ادبیاتی ادبیات فانتزی می‌گویند؟

ادبیات فانتزی

همه‌ی ما با داستان‌های زیبای فانتزی بزرگ شده‌ایم. از تارزان گرفته تا پینوکیو و هری پاتر و ارباب حلقه‌ها و… ادبیات فانتزی اصطلاح گسترده‌ای است و به کتاب‌هایی اطلاق می‌شود که در آن موارد غیرممکن و جادویی ممکن می‌شوند و اغلب در خلال داستان‌ها، حوادث حیرت‌انگیز رخ می‌دهد. داستان‌های فانتاستیک، جهانی متفاوت از جهان ما را ترسیم می‌کنند. دنیایی با قوانینی متفاوت که نوعا شگفت‌تر و لذت‌بخش‌تر است. فانتزی رویای بیداری انسان‌هاست.

این داستان‌ها ما را به رویاهایمان بازمی‌گردانند. رویاهایی که هنگام بیداری تصور می‌کنیم که برای همیشه از خاطر ما زدوده شده‌اند. در فانتزی‌ها جانوران سخن می‌گویند. شخصیت‌ها می‌توانند مردم عادی، غول یا حتی بند انگشتی باشند. اشیای بی‌جان، جاندار می‌شوند و هزاران اتفاق دیگر که به یمن ژانر ادبی فانتزی، جامه‌ی حقیقت به تن می‌کنند. البته این دنیای خیالی برای خواننده قصه‌ هم قابل قبول و پذیرفته شده‌است و با وجود بهره‌گیری از عناصر جادویی، معیارهای عقلی هم در ساخت آن‌ها دخیل هستند و خلاصه اینکه فانتزی‌ها تخیل بی‌نظیری هستند که انسان را با حال خوش و هیجان همراه می‌کنند و به او کمک می‌کنند تا جهان خود را لحظاتی کنار گذاشته و خود را یکسره به دست نویسنده و دنیای خلق شده توسط او بسپارد.

پیدایش ادبیات فانتزی و شروع دنیای نو

با شروع دنیای نو، ادبیات فانتزی هم پا به عرصه‌ی وجود گذاشت. فانتزی اصولا پدیده‌ای نو و جدید بود که می‌خواست اسلوب افسانه نویسی را در دنیای مدرن پی بریزد. دنیایی که تنها به عقل و اندیشه‌های علمی پایبند بود و افسانه‌ها و اسطوره‌ها را صرفا یک مشت خرافات می‌پنداشت. اما جامعه نیاز عاطفی و روحی به تخیل کردن را از دست نمی‌داد و نمی‌توانست اجازه بدهد که گنجینه‌ی گران‌بهای باورهای انسانی در قالب اسطوره‌ها از بین برود. پس فانتزی را آفرید تا در کنار جهان مادی با قوانین خشک و سخت خود جهان دیگری هم وجود داشته باشد. تخیل نیاز عمیق آدم‌ها بود پس تصادفی نیست که نخستین گونه‌های فانتزی در سرزمینی مانند بریتانیا به وجود بیاید که در آن دوره پیشتاز کشورهای صنعتی و مدرن جهان بوده‌است.

ادبیات فانتزی چه کاربردی دارد؟

فانتزی‌‌ها به بچه‌ها کمک می‌کنند تا کنجکاوی خود را گسترش دهند. زندگی را بهتر ببینند. تخیل خود را پر و بال بدهند و راه‌های جانشین دیگری برای امورات خود بیابند. فانتزی‌ها به کودکان مهارت می‌آموزند. مهارت‌هایی مانند خلق دنیاهای شگفت و پرورش ایده‌های نو. اما کارکردهای اصلی فانتزی کدامند؟

  • سرگرمی: اولین کارکرد ادبیات فانتزی سرگرمی است. با خواندن داستان‌ها، ذهن کودک از بیهودگی احتمالی خارج می‌شود و به تجربه کردن دنیایی متفاوت می‌پردازد و از راه ماجراجویی، طنز و… اوقات خوشی را سپری می‌کند.
  • تربیتی و اخلاقی: این نوع کارکرد از افسانه‌های کهن به داستان‌های فانتزی منتقل شده‌است. بدین معنی که بخشی از داستان به تاثیرگذاری‌های اخلاقی و تربیتی در ذهن کودکان توجه دارد. هرچند که امروزه این مطلب به توجه به عوامل زیستی منتقل شده‌است اما هم چنان در برخی از فانتزی‌ها اهداف تربیتی و اخلاقی دیده می‌شود.
  • هشداری و آگاهی دهنده: گاهی در فانتزی، نویسنده نسبت به برخی مسائل اعتراض دارد و سعی می‌کند ذهن کودک را برای آن آماده سازد. مانند فانتزی‌هایی که کارکردهای محیط زیستی، ضدجنگ، یکسانی عدالت در جامعه و… دارند.
  • روانشناختی: فانتزی‌ها از لحاظ روانشناختی کاربرد فراوان دارند. در آغاز، با ظهور دنیای مدرن و کنار‌ زدن متافیزیک انسان‌ها دچار خلا شدند که فانتزی‌ها تا حدودی در جهت پرکردن آن گام برداشتند. فانتزی‌ها با معرفی دنیای جانشین به کودکان کمک می‌کنند تا در زندگی واقعی راه‌های متعدد و بیشتری بیابند. از این داستان‌ها در اموراتی از قبیل قصه درمانی و… هم استفاده می‌شود.

فانتزی‌ دنیای رنگارنگ شخصیت‌ها

مهم‌ترین محور فانتزی، بچه‌ها هستند. حتی هنگامی که خود کودکان در داستان حضور نداشته باشند بازهم قصه‌ها برای آن‌ها نوشته و روایت می‌شوند. پس قصه‌های فانتزی باید فضای کودکانه‌ای داشته باشند.

بچه‌ها خود یکی از شخصیت‌های اصلی بسیاری از این داستان‌ها هستند. کودکانی که برعکس بزرگ‌ترها عمدتاً درگیر دنیای فراتر و موقعیت‌های فانتاسیک می‌شوند. گروهی از کودکان در فانتزی‌ها، نامتعارف و غیرعادی جلوه می‌کنند و به شکل‌های گوناگون با معیارهای عادی جامعه قابل انطباق نیستند و غالبا به صورت کودکان شورشی و یا طغیانگر برعلیه قوانین عادی جامعه معرفی می‌شوند که برای رسیدن به آرمان‌ها و بهبود وضعیت خود تلاش می‌کنند.

بزرگسالان هم در کنار کودکان در فانتزی‌ها حضور دارند. یکی از مهم‌ترین نقش‌های آن‌ها در بسیاری از قصه‌ها نیروی مخالف با کودکان است و یا کسانی که خواسته‌های کودکان را درک نمی‌کنند. البته در برخی دیگر از آثار، بزرگسالان در نقش مثبت یاریگر ظاهر می‌شوند و به کودک قهرمان کمک می‌کنند تا به اهداف خود نزدیک‌تر شود. در مجموع، بزرگ‌ترها نقش‌های گسترده‌ای در فانتزی‌ها دارند اما غالباً در پس زمینه‌ی داستان قرار می‌گیرند.

نمونه‌هایی از شخصیت‌های فانتزی جذاب

شخصیت‌های فانتزی تنها به بچه‌ها و بزرگسالان محدود نیستند. بلکه این داستان‌ها کلکسیون رنگارنگی از شخصیت‌های تخیلی محسوب می‌شوند که به دنیای آفریده شده معنا و روح می‌بخشند. در ادامه به برخی از این شخصیت‌ها اشاره می‌شود:

ادبیات فانتزی

کوتوله‌ها

کوتوله‌ها در فانتزی‌های مدرن به فراوانی یافت می‌شوند. موجوداتی شبیه به انسان که از لحاظ جثه از آن‌ها کوچک‌ترند. این موجودات کوچک نسبت به شخصیت‌های عادی برای بچه‌ها دلنشین‌تر هستند چون ابعاد فیزیکی آن‌ها با ابعاد بچه‌ها سازگارتر است. در برخی فانتزی‌ها، کوتوله‌ها شخصیتی منفی دارند که انسان‌ها را آزار می‌دهند و در برخی دیگر شخصیتی کاملا مثبت می‌یابند. در مجموع این شخصیت‌های فانتزی در دو دسته می‌گنجند. یک دسته که حیات مستقلی از انسان‌ها دارند مثل اهالی ” لی‌لی پوت” در سفرنامه‌ی گالیور و دسته‌ی دیگر که ساخته‌ی دست انسان‌ها از چوب و کاغذ و… هستند مانند “سربازهای حلبی” اثر هانس کریستین آندرسن.

جادوگرها

جادوگران همیشه یکی از شخصیت‌های کلیدی فانتزی‌ها بوده‌اند که بازمانده و عامل تفکر جادویی می‌شوند و می‌توانند با فرم تیپیک و سنتی یعنی با کلاه و شنل و عصای جادویی ظاهر شوند و یا مانند داستان “جادوگرها” اثر رولد دال با هیئت مدرن‌تری به منصه‌ی ظهور برسند.

شخصیت‌های اسباب بازی و عروسکی

عروسک‌هایی که در فانتزی جان می‌گیرند همان اسباب‌بازی‌های کودکان هستند. در داستان آلیس اسباب بازی‌هایی مانند کارت‌های بازی دیده می‌شوند که در قلمرو رویا قرار دارند. پینوکیو یک نمونه‌ی موفق از شخصیت‌های عروسکی فانتزی می‌باشد.

شخصیت‌های جانوری و گیاهی در فانتزی

همه‌ی شخصیت‌های یک فانتزی ممکن است جانوران باشند و یا ترکیبی از انسان‌ها و جانوران در کنار یکدیگر ایفای نقش بنمایند مانند قصه‌ی نارنیا. این جانوران شخصیت‌های انسانی به خود می‌گیرند و روند داستان را به وجود می‌آورند. در برخی داستان‌ها هم گیاهان عهده‌دار شخصیت‌های داستانی هستند. هرچند که نقش آن‌ها در این قصه‌ها به مراتب از حیوانات کمرنگ‌تر است.

شخصیت‌های فانتزی ممکن است مانند اژدهایان اساطیری باشند یا مانند موجودات فضایی در دسته‌ی علمی-‌تخیلی‌ بگنجند. برخی فقط در قلمرو خواب و رویا وجود دارند و برخی ابزار کار روزانه‌ هستند که در قصه‌ها جان گرفته‌اند. از باقی شخصیت‌های فانتزی می‌توان از موجودات کاغذی، موجودات ذهنی و… هم نام برد.

چند اصل اساسی برای خلق داستان‌های فانتزی

  • تعریف منطق روایت خاص: قصه‌های فانتزی حتما باید تعریف منطق روایت خاص خود را داشته باشند. از آن‌جا که تخیل و نوآوری بر فضای فانتزی حاکم است اگر نویسنده منطق روایت خاص خود را نداشته باشد ممکن است دچار خطر آشفتگی در روایت خود بشود.
  • خود آگاهی: هرچند فانتزی رویاگونه و سرشار از تخیل است اما نویسنده آن را در شرایط هوشیاری کامل خلق می‌کند و محتوا را براساس نقشه‌ی از پیش طراحی شده پی می‌ریزد و ناخودآگاهانه آن‌ها را به وجود نمی‌آورد.
  • اعتبار زبانی: اعتبار دنیای فانتاستیک در زبان و واژه‌های یک قصه است و جست‌و‌جوی آن در جهان خارج کاری بیهوده و بی معناست.
  • سرایت کنندگی: دنیای فانتزی قابل درک و تجسم است و به نحوی است که خواننده می‌تواند آن را درک کند و اگر دنیای فانتزی قابل درک نباشد کاربرد خود را از دست می‌دهد.
  • ایجاد موقعیت‌های بازی‌گون: فانتزی با بازی پیوند دارد. برای نویسندگان، فانتزی امتداد بازی‌های کودکی است که در بزرگسالی رخ می‌دهد و نشان می‌دهد که انسان نمی‌تواند از دنیای شیرین کودکیش جدا شود و یا به عبارت دیگر فانتزی همان بازی کردن با واقعیت است.
  • شگفتی: فانتزی باید شگفتی ایجاد کند. داستانی در این عرصه موفق است که این اصل را در ساختار خود و دنیایی که خلق می‌کند، برقرار کند و دنیایی فراتر از دنیای عادی و روزمره بیافریند.
  • ویژگی خاص: الگوهای طراحی هر فانتزی تنها یک بار پدید می‌آیند و قابل گسترش به فانتزی‌های دیگر نیستند به عبارت دیگر هر فانتزی دنیای خاص خودش را دارد.

_____________________________________________________

منبع: محمدی، محمد(۱۳۷۸). فانتزی در ادبیات کودکان.

 

ادبیات-دراماتیک،-تراژدی-و-کمدی

ادبیات دراماتیک یا نمایشی چیست؟

ادبیات دراماتیک” همان ادبیات نمایشی است که ارسطو در نوشته‌های خود آن را یکی از انواع مهم ادبی می‌داند. هنگامی که در دل تاریخ به سیر و سفر می‌پردازیم، میادین شهرهای یونان و روم باستان را می بینیم و گروه‌هایی که در آن به اجرای نمایشنامه می‌پرداختند و مردمی که به دور آن‌ها حلقه زده و با دیدن این نمایش‌ها سرگرم می‌شدند. برخی از این نمایشنامه‌ها جنبه‌ی سیاسی و اجتماعی و ملی داشتند و عامل ایجاد حرکت‌هایی در میان مردم بودند. 

در ایران قبل از اسلام هم ظاهر‌اً نمایش وجود داشته و گفته‌اند که در دربار سلوکیان و شاید هم پارتیان گاهی نمایشنامه‌های یونانی اجرا می‌شده‌است. اما در ایران پس از اسلام نمایش و نمایشنامه جایگاهی ندارد مگر این که متن تعزیه نوعی نمایشنامه تلقی شود و یا نقالی و شبیه‌خوانی و امثال آن‌ها نوعی نمایش محسوب گردد. نمایشنامه‌هایی که سناریوی آن را همه‌ی مردم از پیش می‌دانستند و از ابتدا و انتهای آن آگاه بودند. در ادبیات غرب به نمایشنامه‌ای که فقط برای خواندن است و نه برای اجرا کردن نمایشنامه دربسته Closet Drama می‌گویند اما سناریوهای فارسی به این قصد هم نوشته نمی‌شد زیرا اصولا مفهوم نمایش در ذهن قدمای ایرانی وجود خارجی نداشته‌ است.

در اروپا نمایشنامه‌ها بیشتر به زبان شعر و منظوم بودند همان طور که ادبیات داستانی ما هم در قدیم بیشتر منظوم بوده‌است تا منثور. از قرن هیجدهم به بعد در فرانسه نمایشنامه‌های مرسوم به وجود آمد که به جای تراژدی و کمدی به مسائل معمولی زندگی می‌پرداخت. شاید هم مخلوطی از همان کمدی و تراژدی بود. این نوع درام در نهایت به درام‌های رئالیستی منجر شد. در ادبیات دراماتیک عصر رنسانس دیگر برخلاف دوران یونان و روم، انسان بازیچه‌ی سرنوشت نبود بلکه این اومانیسم بود که بر فضای درام تسلط داشت.

درام در اکثر تمدن‌های قدیم وجود داشت و جزء مراسم‌های مذهبی به شمار می‌رفت. رقص و آواز آن را هم باید قسمتی از مراسم کهن مذهبی به شمار آورد. در اروپا، کلیسا به سبب علاقه‌ی مردم به تئاتر، درام زندگی مسیح و قدیسان را نمایش و ترویج می‌داد. 

ادبیات دراماتیک از منظر ارسطو

از دید ارسطو درام در دو دسته می‌گنجد: تراژدی و کمدی.

ادبیات-دراماتیک

ادبیات-دراماتیک

تراژدی

حتما تا به حال اسم تراژدی به گوشتان خورده‌است. نامی که پیشاپیش خبر از یک پایان‌ داستانی غمناک می‌دهد. تراژدی در اصل نوعی نمایش است نمایشی که در آن سیر داستان و حوادث و اتفاقات به صورت منطقی رفته رفته به یک فاجعه برای قهرمان داستان می‌انجامد و آن فاجعه معمولا مرگ جانگذار همان قهرمان تراژدی است. این قهرمان نه خوب است و نه بد بلکه مخلوطی از خوبی‌ها و بدی‌هاست که بر اثر بخت‌برگشتگی یا بازی سرنوشت ناگاه از اوج قله‌ی سعادت سقوط می‌کند. این تغییر سرنوشت در نتیجه‌ی عمل خطای خود قهرمان است که براساس نقطه ضعفی که دارد مرتکب آن می‌شود. از این جهت تراژدی در ما احساس شفقت برمی‌انگیزد. قهرمان بیش از گناه و خطای خودش مجازات می‌شود و از آن‌جا که انسان‌ها جائزالخطا هستند با همذات پنداری با قهرمان داستان دچار احساس ترس و شفقت شده و با دیدن سرنوشت او تزکیه و تطهیر می‌شوند.

با این تعریف، ادبیات داستانی ما هم داستان‌هایی در حکم تراژدی دارد قصه‌هایی مانند رستم و سهراب و یا رستم و اسفندیار که حتی قابلیت اجرا شدن دارند هرچند به این منظور نوشته نشده‌اند.

از نظر ارسطو بخت برگشتگی قهرمان تراژدی براثر اشتباهی است که از خود او سر می‌زند. این مطلب در مورد تراژدی‌های مخیل و داستانی Fictional صحیح است اما وقتی صحبت از وقایع تاریخی و قهرمانان واقعی به میان می‌آید معمولا به علت علاقه‌ای که به قهرمانان داریم نمی‌خواهیم آن‌ها را کسی بدانیم که بر اثر نقطه ضعف اخلاقی مرتکب اشتباه شده‌اند پس در این گونه موارد به طور کلی و مبهم سرنوشت را مقصر معرفی می‌کنیم و اوضاع و احوال تاریخی و اجتماعی را انگیزه فاجعه در نظر می‌گیریم مثلا در روایت رستم و اسفندیار ، رستم به پاس آبروی چند صدساله از آیین‌های قومی و خانوادگی و پهلوانی تخطی نمی‌کند و اسفندیار هم بنابر وظیفه‌ی دینی در برابر رستم قرار می‌گیرد و به این ترتیب فاجعه رخ داده و توجیه می‌شود.

اجزای تراژدی از نگاه ارسطو 

به عقیده‌ی ارسطو تراژدی هفت جزء دارد:

  • طرح داستان (plot) که همان ترتیب منظم حوادث و اعمال داستان است. 
  • قهرمانان داستان (character) که بازیگران نمایشنامه هستند.
  • اندیشه‌ها که نتیجه‌ی حرف‌ها و اعمال قهرمانان است.
  • بیان شخصیت‌ها که باید موزون و سنگین باشند.
  • آوازهای کر که دسته‌ی همسرایان در حین اجرای ترا‌ژدی می‌خوانند.
  • وضعیت صحنه و نمایش

البته نمایشنامه نویسان بعدی کم کم از اصول ارسطویی فاصله گرفتند مثلا در تراژدی‌های شکسپیر شوخی و خنده هم دیده می‌شود هرچند که برای مثال اتللو شکسپیر هم چنان یک تراژدی واقعی ارسطویی است. 

ویژگی‌ تراژدی‌های امروزی 

  • قهرمان‌های تراژدی‌های امروزی از بین افراد عادی جامعه انتخاب می‌شوند. برعکس قهرمان‌های قدیم که در هاله‌ای از عظمت و وقار احاطه شده بودند. 
  • در تراژدی‌های امروزی به جای سرنوشت، صحبت از فشارهای روانی است که باعث بدبختی فرد یا خانواده می‌شود و گاهی هم باعث درگیری فرد با قوانین اجتماعی می‌گردد. 
  • در نمایش‌نامه‌های امروزی موضوعات محدود نیستند و هرچیزی قابلیت مطرح شدن دارد درحالی که در تراژدی‌های قدیمی صرفا صحبت از مسائل عالی مثل سرنوشت و ارزش‌های اخلاقی بوده‌است.

کمدی 

نوع دوم ادبیات دراماتیک از نظر ارسطو، کمدی (Comedy) است. کمدی در اصل نمایشی است که توجه بیننده را به خود جلب می‌کند و باعث سرگرمی او می‌شود. هرچند که کمدی با خنده و تفریح همراه است اما در اصل مسائل جدی را در پرده شوخی نمایش می‌دهد. در اینجا برخلاف تراژدی بیننده می‌داند که آن‌چه که برای قهرمان  داستان رخ می‌دهد جنبه‌ی شوخی و سرگرمی دارد و فاجعه‌ای برای او رخ نمی‌دهد و در نهایت سیر حوادث در جهت کامرانی قهرمان است. 

کمدی در اصل باید نمایشی باشد اما در این‌جا هم مانند تراژدی نمونه‌هایی در دست است که ماهیت غیرنمایشی دارد.

انواع کمدی

منتقدان غربی غالب کمدی‌ها را در چهار دسته طبقه‌بندی می‌کنند:

  • کمدی رمانتیک: این نوع کمدی مشتمل بر حوادث و ماجراهای عاشقانه‌ی زنی است که قهرمان کمدی است و عشق او علی‌رغم تمام مشکلات و موانع در نهایت به شادکامی می‌انجامد. اوج این نوع از کمدی را می‌توان در آثار شکسپیر و نویسندگان دوره‌ی الیزابت یافت. رویای نیمه تابستان اثر شکسپیر یکی از نمونه‌های خوب کمدی رمانتیک است.
  • کمدی رفتار: این اصطلاح براساس آثار شکسپیر مانند هیاهوی بسیار برای هیچ وضع شده است. در این نوع کمدی قراردادها و رسوم اجتماعی مورد بررسی قرار می‌گیرد. در پاره‌یی از این نوع کمدی صحبت از اعمال زشت بزرگ زادگان و توطئه‌های اشراف است و جنبه‌ی خنده‌دار آن در گرو مکالماتی است بین شخصیت‌های احمق رد و بدل می‌شود. از این نوع کمدی می‌توان اهمیت ارنست بودن اثر اسکار وایلد را نام برد.
  • کمدی طنز: در این نوع کمدی کسانی که قواعد اخلاقی و اجتماعی را رعایت نمی‌کنند مورد تمسخر قرار می‌گیرند و از بی‌نظمی‌های اجتماعی انتقاد می‌شود. در این روایت‌ها دغلکاران داستان در نهایت سرنوشت خوبی نمی‌یابند.
  • کمدی فارس (Farce): کمدی سبک است که می‌خواهد بیننده را از صمیم دل بخنداند از این رو شخصیت‌ها را بزرگ و کوچک می‌کند و در موقعیت‌های خنده‌آور قرار می‌دهد.

البته انواع دیگری از کمدی مانند کمدی سانتیماتال و… هم وجود دارد که در اینجا از بیان آن‌ها صرف نظر می‌شود. به غیر از دسته‌بندی معرفی‌شده در مجموع می‌توان کمدی‌ها را در دو دسته اصلی طبقه‌بندی کرد. یک دسته، کمدی عالی که مخصوص قشر خاص و روشنفکران است و شوخی‌های ظریفی را مطرح می‌کند و دوم کمدی پست که عامیانه و سطح پایین است. جنبه‌ی روشنفکری ندارد و حاوی شوخی‌های مبتذل و جوک‌های زشت است.

کمدی در ادبیات و فرهنگ ایرانی

نمایشنامه‌ی کمدی به این اشکال غربی در ایران رایج نبوده است اما قطعات کوتاه منظوم و منثور بسیاری در ادبیات ایران یافت می‌شود که در مقام طنز و انتقاد از مفاسد اجتماعی و طبقات مختلف جامعه هستند مانند آثار عبید زاکانی. هرچند باید در نظر داشت که این قطعات قابلیت اجرای نمایشی ندارند و از این جهت نمی‌توان آن‌ها را کمدی نامید. شاید تنها بتوان نمایش‌های تخته حوضی را با نمایش‌های کمدیا دل آرته در ایتالیای قرن ۱۶ تا ۱۸ میلادی مقایسه کرد که در آن بازیگران ماسک به چهره داشتند و در حین بازی بدیهه‌سرایی می‌کردند مانند نمایش روحوضی که بازیگرانی همچون کاکاسیاه با بدیهه‌گویی، ‌موضوعات نمایش را از حالت ثابت و تکراری خارج می‌کنند. 

 

نویسنده: الهام برزین

____________________________________________________________________

منبع: شمیسا، سیروس (۱۳۷۶) انواع ادبی.

قصه های مولوی و ادبيات امروزی

رقابت ادبیات امروزی با قصه‌های مولوی

 

چرا مولوی برای انتقال اندیشه‌های خود، قصه‌های منظوم می‌گوید؟

 مثنوی در ادبیات فارسی در دسته‌ اشعار حکمی و تعلیمی قرار می‌گیرد. اشعاری که اولین و مهم‌ترین هدفشان انتقال علم و معرفت به دیگران است. در این صورت اگر بخواهیم شعر را صرفا وسیله‌ای برای تسهیل یادگیری تصور کنیم پس چنین شعری باید در آموزش علوم گوناگون مانند پزشکی و صرف و نحو و… هم به کار برود. اما وظیفه‌ی شعر حکمی و تعلیمی فقط تسهیل یادگیری نیست. شعر حکمی می‌خواهد تاثیر و نفوذ لازم را هم در خواننده ایجاد کند. بنابراین قلمرو دانش خود را تنگ‌تر می‌کند و صرفا به علومی مانند دین و اخلاق و فلسفه و … می‌پردازد.

شعر حکمی و تعلیمی برای این که به خوبی مطالب مورد نظر خود را به دیگران منتقل کند باید مخاطب را غرق شور و لذت کند. باید او را تحت تاثیر قرار بدهد. پس به شگردها و عناصر شعری پناه می‌آورد و عواطف مخاطب را به اقتضائات گوناگون تحریک می‌کند و از آن‌جا که هرچیزی که احساسات آدمی را بیان ‌می‌کند، زیباست، مخاطب هم تحت تاثیر قرار می‌گیرد و علم و معرفت نهفته در شعر را با لذت دریافت می‌کند. 

در این میان، قصه و حکایت وسیله‌ی بسیار خوبی برای جلب توجه و لذت بردن خوانندگان و فهم بهتر مطالب است. بنابراین شعر تعلیمی عرفانی که عموم مردم را مخاطب خود قرار داده از همان آغاز به قصه‌ها روی ‌آورد. قصه‌هایی ساده و روشن و نزدیک به زبان مردم که می‌توانند با کمک تمثیل، اندیشه‌های بلند و پیچیده‌ی عارفان را تا سطح ادراک عامه، ساده و قابل فهم کنند. این کمک گرفتن از قصه‌ها در ادبیات عرفانی با حدیقه سنایی آغاز می‌شود. با مثنوی عطار ادامه ادامه می‌یابد و با مولوی به نقطه‌ی اوج و تکامل خود می‌رسد. هرچند که قصه‌های مولوی کجا و حکایت‌های سنایی و عطار کجا … !!

قصه‌های مولوی کجا و حکایت‌های سنایی و عطار کجا …!

 قصه‌های مثنوی تراوش ذهنی شخص مولانا نیستند و اصل روایت‌ها از مآخذ دیگری برداشت شده‌اند. تعدادی از داستان‌های مولوی عینا در حدیقه سنایی و مثنوی‌های عطار هم یافت می‌شوند اما گویی از زمین تا آسمان بین نحوه‌ی روایت آن‌ها تفاوت وجود دارد. هرچند اصل روایت‌ها یکی است اما شیوه‌ی روایت‌ مولانا به معنای واقعی کلمه هنرمندانه‌تر، جذاب‌تر و دلنشین‌تر است و هنر قصه‌پردازی نویسنده را به نمایش می‌گذارد. مولانا از شگرد‌های متنوع داستان‌نویسی که امروز متداول است در عصر خود به بهترین شکل ممکن بهره می‌گیرد و جنبه‌ی تفریحی اثر خود را به حد اعلاء می‌رساند. توجه به این نکته‌های ظریف داستان‌پردازی مولانا را بسیار شبیه به داستان‌نویسی جدید می‌کند که در ذیل به معرفی برخی از این شگردها پرداخته می‌شود.

شگردهای امروزی قصه‌های مولوی

پیچیده‌تر کردن طرح داستان (plot)

طرح داستان مجموعه حوادثی است که یک داستان را به وجود می‌آورد که شامل نقش‌مایه‌های مقید و آزاد است. نقش‌مایه‌های مقید حوادثی است که وجودشان برای شکل‌گیری یک داستان ضروری است اما نقش‌مایه‌های آزاد حضور یا عدم حضورش چهارچوب اصلی قصه را  بهم نمی‌ریزد. اما این همین طرحواره‌های آزاد هستند که به طرق گوناگون به وسیله‌ی نویسنده بر طرح اصلی اضافه می‌شوند و آن را گیرا و جذاب می‌کنند و مرکز اصلی جلوه‌ی هنری قصه محسوب می‌شوند. یکی از تفاوت‌های جدی قصه‌های مولوی با سایر روایت‌های عرفانی در همین است. 

مولانا با افزودن حوادثی به روایت اصلی آن‌ را جذاب‌تر و واقعی‌تر و منطقی‌تر می‌کند. رابطه‌ی علت و معلولی اتفاقات را بهتر نشان می‌دهد و خواننده را در تردید و انتظار فرو می‌برد. در حالی که در روایت‌های عرفانی دیگر مانند روایت‌های غزالی و عطار و… کمتر به نقش‌مایه‌های آزاد پرداخته می‌شود و قصه‌ها صرفا وسیله‌ای برای انتقال مفاهیم مورد نظر هستند و نفس قصه گفتن برخلاف رویه‌ی مولانا به خودی خود ارزشی ندارد و کمتر برای جذاب کردن آن کوشش می‌شود.

خلق گفت و گوهای کوتاه و بلند

یکی از تفاوت‌های اصلی بین قصه‌های مولوی و روایت‌های مشابه، همان خلق گفت‌و‌گوهای بلند و کوتاه بین شخصیت‌هاست که در خلال روایت‌ها مطرح می‌شود. بر جنبه‌ی داستانی اثر می‌افزاید و آن را به متنی جذاب و گیرا تبدیل می‌کند. در اصل همین گفت‌و‌گوهاست که مثنوی را از حالت خشک فلسفی و عرفانی خارج کرده و آن را به یک اثر هنری جذاب تبدیل می‌کند.

 این گفت‌و‌گوهای طولانی بین شخصیت‌ها غالبا برای نشان دادن اندیشه‌های عرفانی و فلسفی به کار می‌رود و هرکدام از شخصیت‌ها نماینده‌ی دو طرز فکر مخالف هستند که هستی و حقیقت انسان را از زاویه‌ی دید خود می‌‌بینند. در خلال این گفت‌و‌گوها که هر یک از طرفین می‌کوشند تا صحت عقاید خود را ثابت کنند گوینده که همان مولانا باشد خود را به ظاهر بی‌طرف نشان می‌دهد و این مطلب به تنهایی بر جذابیت متن می‌‌افزاید و خواننده گفت‌و‌گو را دنبال می‌کند تا در نهایت ببیند که کدام یک از طرفین مباحثه پیروز می‌شود.

 این گفت‌و‌گوهای طولانی می‌توانست ملال‌آور باشد اما مولوی با به کاربردن ترفندهایی ظریف مانند آوردن حکایت‌ها و تمثیل‌های کوتاه و بلند بر جذابیت متن افزوده است. البته این گفت‌و‌گوها تنها درصدد نشان دادن آراء و عقاید مورد نظر نیستند بلکه در بسیاری از موارد، خصوصیات روانی شخصیت‌ها را نشان می‌دهند و ساختار داستان را سر و شکل می‌بخشند. گاهی هم هیچ کدام از این کارکردها را ندارند و صرفا جنبه‌ی تفریحی داشته و برای جذاب‌تر کردن داستان به کار می‌روند.

شخصیت‌پردازی از طریق گفت‌و‌گوها

شخصیت‌پردازی‌های مولوی بی‌نظیر است. او در ضمن گفت‌و‌گوها احوال روحی شخصیت‌ها ، مقام و موقعیت آن‌ها را به خوبی نمایش می‌دهد و قهرمان‌های داستان‌ خود را به نماینده‌ی گروه و صنفی خاص در جامعه تبدیل می‌کند به نحوی که خواننده اگر تجربه‌ی مواجهه با آن نوع شخصیت را داشته باشد با خواندن قصه، شباهتی عجیب بین نمونه‌های کلی و مصادیق عینی و ذهنی خود احساس می‌کند. مولانا در این “تیپ سازی” به زبان شخصیت‌ها هم توجه می‌کند و با به کار بردن تکیه کلام و ضرب‌المثل‌ها و واژگان، حالت و موقعیت شخصیت را به خوبی نمایش می‎‌دهد. 

این نشان‌دهنده‌ی آن است که مولانا جامعه و مردم زمان خود را خوبی دیده و در احولات آن‌ها در دقیق شده‌است به نحوی که قصه‌های او به آیینه‌ی تمام نمای مردم عصر و زمانش تبدیل می‌شود.

روایت از زاویه‌ی دید دانای کل (omniscient)

 قصه‌ها از زاویه‌ی دید دانای کل روایت می‌شوند به نحوی که خواننده از مخفی‌ترین زوایای روحی شخصیت هم آگاه است.

تنوع بخشیدن در شیوه‌ی بیان داستان و نظم حوادث

  شیوه‌ی روایت داستان‌ها متنوع است و در بسیاری از موارد خلاف روایت ساده و رعایت ترتیب داستان‌گویی در گذشته است. مثلا داستان اعرابی و زنش بی‌مقدمه با بگو مگوی زن و مرد آغاز می‌شود و شخصیت دو طرف با این گفت‌وگوها و درگیری‌هاست که برای خواننده واضح می‌شود.

ایجاد تعلیق (Suspense)

مولوی در حد مقدور با تکنیک‌های متنوع مانند به تاخیر انداختن علت بیان حوادث، قطع و وصل کردن جریان داستان، توصیف احوال روحی شخصیت‌ها، گفت‌و‌گوها و … خواننده را در حالت انتظار نگه می‌دارد و بر شوق و تردید او می‌افزاید.

 

قصه های مولوی و ادبیان امروز جهان

از دیگر تفاوت‌های متن مولوی با متون مشابه

داستان در داستان بودن

شیوه‌ی روایت مثنوی، آوردن داستان در داستان است که قبل‌تر در کتاب‌هایی مانند سندبادنامه، کلیله و دمنه و مثنوی‌های عطار هم سابقه داشته اما در آن کتاب‌ها نویسندگان داستان‌ها را با آگاهی کامل و به عنوان شاهد و مصداق برای بیان آرا و اندیشه‌های خود به کار می‌بردند و ساختار داستان و نتیجه‌ی آن از قبل با نیت نویسنده هماهنگ بوده ‌است اما در مثنوی انگار مهار داستان به هیچ وجه در دست نویسنده و گوینده نیست و این خود داستان‌ها و استعدادها و امکانات پیدا و ناپیدای آن‌هاست که اندوخته‌های سرشار مولوی را از ذهن او بیرون می‌کشد و به مناسب‌های گوناگون مطالب و داستان‌های جدید را پیش می‌آورد.

گویی مسیر حرکت و شکل‌گیری کتاب از قبل نه برای خواننده و نه حتی برای خود راوی کتاب واضح و مشخص نیست. قابلیت‌های ذهن مولانا  یک مسیر جدید را خلق می‌کند. به نحوی که خود مولانا غافلگیر و شگفت‌زده می‌شود تا جایی که آن را الهام و وحی می‌خواند و خود را نی می‌شمارد که دیگری در او می‌دمد. این انتظار ستیزی که حاصل گردش احوال مولوی بین قلمرو آگاهی و ناآگاهی است. فضای مثنوی را رازآلود می‌کند و با برهم زدن انتظارات و تصورات خواننده در او نوعی احساس لذت می‌آفریند.

اثر پذیری از ادبیات قرآنی

از دیگر ویژگی‌های روایت کتاب می‌توان به تغییر مخاطب و متکلم بدون قرینه اشاره کرد که احتمالا تحت تاثیر ادبیات قرآن کریم است. در بسیاری از آیات قرآن مخاطب بدون قرینه تغییر می‌کند، برای مثال در یک آیه خداوند با کافران سخن می‌گوید و در آیه‌ی بعد بی‌مقدمه از آن‌ها روی گردانیده و رسول خدا را مخاطب قرار می‌دهد و یا در آیه‌ای مطلبی از زبان یکی از شخصیت‌های داستان پیامبران نقل می‌شود و در آیه‌ی بعد بی‌مقدمه این خود خداوند است که سخن می‌گوید. این ویژگی در روایت مثنوی هم مشاهده می‌شود به نحوی که در برخی ابیات مشخص نیست که گوینده خود مولوی است یا همان شخصیت‌های داستان هستند که دارند به گفت‌و‌گوهای خود ادامه می‌دهند.

 در مجموع ادبیات مثنوی از جهاتی به ادبیات قرآن کریم شبیه است و تحت تاثیر آن می‌باشد. برای مثال در قرآن داستان پیامبران آورده می‌شود و روحیات آن‌ها در خلال داستان‌ها با گفت‌و‌گوی بین شخصیت‌ها مشخص می‌گردد که این شیوه‌ی بیان به وسیله‌ی مولانا هم اجرا می‌شود.

فقدان ابیاتی که داستان‌ها و حکایت‌ها را از یک دیگر جدا کند و نشان بدهد که مولوی قصد دارد به موضوع دیگری بپردازد به کل مطالب دفترهای مثنوی علی رغم تنوع داستان‌ها و حکایت‌ها ظاهری یکپارچه بخشیده و نظمی ساخته در عین پریشانی.  

این ویژگی‌های مثنوی است. کتابی که معجزه‌ی بزرگ ادبیات فارسی محسوب می‌شود و در قد و قامت ادبیات امروز جهانی همچنان به حیات خود ادامه می‌دهد.

 

نویسنده: الهام برزین

________________________________________________

*منبع: پورنامداریان، تقی (۱۳۸۰) در سایه آفتاب.