داستایفسکی-فیودور

از تبعید تا مرگ فئودور داستایفسکی

 

در متن پیشین به شرح قسمت اول از زندگی پرماجرای فئودور داستایفسکی، نویسنده‌ی بزرگ روس پرداختیم. در آن‌جا دیدیم که داستایفسکی جوان فراز و نشیب‌هایی عجیب و حیرت‌انگیز را پشت سر‌می‌گذارد. از دست یافتن به موفقیت و شهرت درخشان ادبی گرفته تا گرفتار شدن به میدان تیر و رهایی از اعدام و در پی آن همزیستی اجباری با زندانیان خلافکار و آسیب‌دیده. زندگی پرماجرای او آنقدر عجیب است که به یک تراژدی غم‌انگیز می‌ماند. 

تا این مقطع از روایت، فئودور داستایفسکی ده سال از جوانی خود را به اجبار در سکوت سپری کرده و از عالم ادبیات دور افتاده‌است.اما اکنون در سال ۱۸۵۵ میلادی، داستایفسکی ۳۴ ساله در تبعید درجه‌ی افسری پیشین را باز‌می‌یابد. درجه‌ای که او را از زندگی در پادگان می‌رهاند و به او فرصت نوشتن دوباره می‌دهد. 

این‌بار بازگشت به اوج ادبی برای داستایفسکی پا به سن گذاشته به هیچ‌وجه کار آسانی نیست. سکوتش بیش از حد طولانی شده و قصیده‌های وطنی که در تبعید در طرفداری از حکومت تزار سروده‌ به هیچ‌وجه به مذاق روشنفکران خوش نیامده‌است. اما هیچ‌کدام از این‌ها سد راه او نمی‌شود. داستایفسکی عزم خود را جزم کرده تا دوباره به شکوه و اعتبار گذشته بازگردد. این متن روایت بازگشت فئودور داستایفسکی به عالم ادبیات و تلاش بی‌وقفه‌ی او در این راه است. 

بازگشت و رهایی از تبعید

 داستایفسکی در سال ۱۸۵۹ از تبعید رهایی یافته و به بخش اروپایی روسیه بازمی‌گردد و چون اجازه‌ی اقامت در مسکو و سن‌پتزربورگ را ندارد به ناچار به شهر تور می‌رود که به هردو شهر نزدیک است. او هر چند تور را دوست ندارد اما به این نکته پی می‌برد که خواه و ناخواه در کانون فعالیت‌های ادبی این دو شهر  قرار دارد و این شروعی واقعی برای بازگشت به ادبیات پس از ده سال است.

او نخست در صدد بر‌می‌آید تا آثاری که در گذشته مشهورش کرده‌بود را گردآوری کرده و در صورت لزوم اصلاحشان کند. تا سه سال بعد یعنی تا سال ۱۸۶۲ داستایفسکی یکسره در حال تلاش برای بازستانی شهرت گذشته‌ی خود است.

ماهنامه‌ی ورمیای فئودور داستایفسکی

 در ۱۸۶۰ میلادی برادران داستایفسکی ماهنامه‌ی نقادانه و روشنفکرانه‌ی خود یعنی ورمیا (زمان) را راه می‌اندازند و برادر نویسنده‌ی‌شان را سردبیر آن قرار می‌دهند. داستایفسکی برای آغاز کار ورمیا اعلانی نوشته‌است که ضمن مشخص کردن موضع مجله، آن را به عرصه‌ای برای ایدئولوژی نوظهور “سرزمین زادبومی” تبدیل می‌کند. 

این گرایش در اصل در برابر اندیشه‌های لیبرال و طرفداران تمدن غرب قرار می‌گیرد و از روشنفکران می‌خواهد که به اصل فرهنگ روسیه و اعاده‌ی فرهنگی و اخلاقی جامعه‌ی خود باز‌گردند و نسل درخشانی از آیندگان را پی بریزند. داستایفسکی تا پایان عمر عقایدی این چنین دارد. او فردی به شدت مذهبی و طرفدار تزار است و در آثار خود عقاید بنیادگرایانه‌اش را بازتاب می‌دهد. البته او در برابر سایر نویسندگان با استعداد می‌کوشد تا از درگیری‌های ایدئولوژیک به دور بماند و به نوعی شرافت و نجابت ادبی‌اش را حفظ کند. 

اما در نهایت، برادران داستایفسکی در تحقق آرمان‌های خود موفق نمی‌شوند و در میان بدهی‌ها و تعهدات ناموفق بسیار به ناچار ماهنامه‌ی خود را دو سال بعد یعنی در سال ۱۸۶۳ جمع می‌کنند. در این زمان، داستایفسکی که همسر و برادرش را در مدت  زمان کوتاهی از دست داده‌است به شدت مقروض و منزوی می‌شود. پس تصمیم می‌گیرد تا این بار با آزمون‌های ادبی و چاپ کتاب، پول مورد نظرش را بدست بیاورد.

جنایات و مکافات

داستایفسکی اهل قمار بود. گاهی برنده می‌شد و پولی به چنگ می‌آورد. گاه هم می‌باخت و همه‌ی دار و ندار خود را از دست می‌داد. یکی از کتاب‌هایش هم به شایستگی “قمارباز” نام گرفت که در حقیقت ریشه در تجارب خودش داشت. اما این‌بار داستایفسکی می‌خواست بر سر هنر داستان‌نویسی‌اش قمار ‌کند. 

در شرایط سخت پس از مرگ برادر، داستایفسکی با کوله‌باری از قرض و لباسی عاریه‌ای که بر تن داشت به سن‌پترزبورگ بازگشت تا نوشتن رمان جدیدی که مایه‌ی انگیزش و خوش‌بینی‌اش شده‌بود را آغاز کند. او در خلال ماه سپتامبر طرح جسورانه‌ای خطاب به کاتکوف سر‌دبیر مجله‌ی روسکی وستینک (پیک روسی) مطرح کرد و از داستانی سخن گفت که امروزه همه‌ی ما بارها و بارها نام آن را شنیده‌ایم. بله این داستان همان رمان معروف “جنایات و مکافات” است.

در این نامه نویسنده ضمن تاکید بر این‌که چگونه این اثر او را “از خود بی‌ خود کرده‌است”به کاتکوف می‌نویسد. “جنبه بازاری‌اش را تضمین می‌کنم اما سویه‌ی هنری‌اش با دیگران است.”

داستایفسکی امیدوار بود که جنایات و مکافات مهم‌ترین اثر ادبی‌اش از کار درآید. در حقیقت هم این رمان قابلیت آن را داشت که نام نویسنده‌اش را به چنان رتبه‌ی رفیعی برساند که پیش از آن ‌بی‌سابقه بوده‌است. رمانی که می‌توانست به تنهایی موجب فرازش جایگاه داستایفسکی در میان نویسندگان طراز اول اروپایی و روس بشود و در نهایت بهبود وضع مالی‌اش را به دنبال داشته‌باشد. 

داستان از چه قرار بود؟

جنایات و مکافات داستان جوانی به نام راسکولینوف است که به خاطر اصول، مرتکب قتل می‌شود و زنی رباخوار و خواهرش را که به صورت غیر منتظره در صحنه‌ حضور یافته به قتل می‌رساند و این ماجرا برای او عواقب بسیاری به دنبال دارد. 

این داستان برای نویسنده به سان قماری بود که می‌توانست نامش را احیا کند. او در اواخر اکتبر ۱۸۶۶ دچار حملات پی در پی صرع می‌شد که بر اثر نزدیک شدن به موعد مقرر و دهشت‌زای تحویل نوشته‌ها تشدید می‌شدند. داستایفسکی با استلافسکی ناشر قرار‌داد بسته‌ و متعهد شده‌بود که رمان جنایات و مکافات و یک رمان دیگر را تا نوامبر ۱۸۶۶ به ناشر تحویل بدهد و در غیر این صورت تا ۲۰ سال آینده امتیاز چاپ آثار خود را به آن انتشارات بدهد. 

او در نامه‌ای خطاب به زنی که به تازگی از او خواستگاری کرده‌است می‌نویسد:

“می‌خواهم کار بی‌سابقه‌ای انجام بدهم و در عرض ۱۴ ماه ششصد صفحه برای دو رمان متفاوت بنویسم. صبح‌ها روی اولی کار می‌کنم و عصر‌ها روی دومی تا بتوانم در موعد مقرر آن‌ها را تحویل بدهم. آخر می‌دانی آناواسیلیونای عزیز، من همیشه از انجام چنین کارهای شاقی لذت می‌برده‌ام.”

اما هر‌چه‌قدر داستایفسکی بیشتر بر سر هنر خود قمار می‌کرد؛ شرافتمندی هنری‌اش را هم بیشتر در معرض مخاطره قرار می‌داد. در چنین شرایطی حاصل نهایی رمان ضعف‌هایی آشکار داشت. مثلا خوانندگان داستان در انتها متوجه نمی‌شوند که اصلا قتل دوم چرا رخ داده و انگیزه‌ی قاتل چه بوده‌است. به هر صورت در نهایت او از این قمار سر‌بلند بیرون آمد. جنایات و مکافات انقلابی در عرصه‌ی داستان‌نویسی به پا کرد و زندگی‌ نویسنده را به ثبات بیشتری رساند.

او سال بعد یعنی در ۱۸۶۷ با آنا گریگوری یونا اسنیکتیونا جوان و شاداب که در تندنویسی رمان قمارباز یاری‌اش داده بود ازدواج کرد. 

فئودور داستایفسکی خالق شخصیت‌های نامحتمل

داستایفسکی-جوان

قدرت داستایفسکی در خلق شخصیت‌های داستانی و کاریزمای آن‌هاست. این شخصیت‌ها در دایره‌ی بسته‎‌ی ایدئولوژیک عمل می‌کنند و رفتارهایی عجیب و نامحتمل دارند. هرچند چنین تیپ‌هایی قبل‌تر هم در ادبیات روسیه مسبوق به سابقه بودند. اما داستایفسکی تا جایی پیش‌ می‌رود که واهمه و نگرانی همعصران خود را هم بر‌می‌انگیزد.

یک عادت جالب داستایفسکی در نوشتن، ترسیم چهره‌ی شخصیت‌های داستانی و معماری بناهای داستان بوده‌است. دست‌نوشته‌های به جای مانده از او با تصاویری همراه شده‌ که از ذهن پر از خیالش برخاسته‌است.

بلاغت کلام داستایفسکی در داستان‌هایش بی‌نظیر است و انتقادات کوبنده‌ای به جوامع اروپایی آن روزگار می‌کند. انتقاد‌هایی که از جهت اهمیت و قدرت تاثیرگذاری هم‌طراز انتقادهای کارل مارکس و فریدریش نیچه‌ قرار می‌گیرد. او به دنبال تحولی در جامعه‌ی روسیه بود که سر‌چشمه‌اش را از عوالم خیال و فعالیت‌های هنری‌اش می‌جست پس به عالم ادبیات و داستان پناه برد و تا پایان عمر در راه هدفش به نوشتن پرداخت.

برادران کارمازوف

فئودور داستایفسکی در سال ۱۸۷۷ به همراه یار غار خود ولادیمیر سالایوف که فیلسوفی جوان بوده‌است راهی سفری می‌شود تا به زیارت صومعه‌ی آپتینا پوستین برود. این سفر برای او تا حدودی بازگشتی به دوران کودکی محسوب می‌شود و می‌توانست حال خوش و فراغتی برایش حاصل کند. اما داستایفسکی چندی قبل پسر سه ساله‌اش آلکسی را بر اثر حمله‌ی صرع از دست داده و در این سفر سینه‌اش مملو از اندوه و درد بوده‌است.

این سفر زمینه‌ای برای رمان برادران کارمازوف محسوب می‌شود. بسیاری از جزئیات این رمان مانند صحنه مادران دلتنگ و مغموم و پند و تسلایی که پیر زوسیما به آن‌ها می‌دهد بازتابی از تجربه‌های او در این سفر است و شخصیت آلکسی در داستان هم، هم نام با فرزند از دست داده‌ی نویسنده است. 

ملاقات با پیر صومعه‌ی آپتینا پوستین در این سفر در نویسنده تاثیری عمیق برجای می‌گذارد. داستایفسکی دلبسته‌ی رهبانیت مسیحی است و راه حل مشکلات جامعه‌ی آن روز روسیه را در جان بخشیدن دوباره به کلیسای ارتدوکس از طریق مفهوم “پیر”می‌داند و برادران کارمازوف هم در اصل کوششی برای نشان دادن همین مطلب است.

دغدغه‌ی داستایفسکی درباره‌ی نسل جدید فرزندان روسیه و این‌که آن‌ها خطاهای پدرانشان را تشدید می‌کنند و تقابل بین دو نسل در این رمان مشهود است. او در همان سال سری به ملک پدری‌اش می‌زند و خاطرات شیرین کودکی برایش دوباره زنده می‌شود. از این رو به زعم عده‌ای او احتمالا خاطرات کودکی‌اش را هم در این رمان گنجانده‌است.

مرگ و پایان راه فئودور داستایفسکی

زندگی داستایفسکی داستانی پر از رنج است. او همیشه درگیر مشکلات مالی و بدهی و قرض بوده‌است. در سال‌های پایانی عمر گره نا‌گشودنی ارثیه‌ی خاله ثروتمندش هم به این درگیری‌ها اضافه می‌شود. مساله‌ای که به شدت روح و روانش را آزار می‌دهد. هرچند آنا گریگوری همسری لایق است و همواره می‌کوشد به وضعیت مالی خانواده سر و سامانی بدهد و در نهایت هم موفق به خرید چند ملک می‌شود. اما همچنان درگیری‌های مالی تا پایان عمر، داستایفسکی را همراهی می‌کند. 

در روزهای پایانی عمر علاوه بر بیماری آمفیزم به سل هم مبتلا می‌شود. در روز ۲۵ و ۲۶ ژانویه ۱۸۸۱ به جهت پاره شدن شریانی در ریه‌های ناسورش خون قی می‌کند ولی هم‌چنان بی‌اعتنا به این اتفاق به کارهای روزمره‌اش ادامه می‌دهد. فردای آن روز سر ناهار با خواهرش بر سر موضوع املاک بحث می‌کند و احوالش رو به وخامت می‎گذارد و سرانجام در ساعت هشت و سی و هشت دقیقه‌ی شامگاه ۲۸ ژانویه ۱۸۸۱ چشم از جهان فرو می‌بندد.

او در ماه‌های واپسین عمر به چهره‌ای مردمی دست می‌یابد و از این رو در مراسم تشیع جنازه‌اش جای سوزن انداختن نبوده‌است. هزاران نفر در مراسمش حاضر می‌شوند. رهگذری متعجب از خیل عظیم جمعیت می‌پرسد که چه کسی را با چنین کبکبه و دبدبه‌ای به خاک می‌سپارند و  پاسخ دو پهلویی دریافت می‌کند.”یک محکوم را”

شاهد این بهترین توصیف برای فئودور داستایفسکی باشد. کسی که بیش از ۳۰ سال از تعلیق حکم اعدامش همچنان مانند یک محکوم به زندگی خود ادامه می‌دهد. حمله‌های صرع، قمار‌های نومیدانه، بی‌امان نوشتن‌های ناشی از نزدیک شدن به موعد مقرر همه و همه تداعی‌گر لحظه‌های نخستین نزدیک به مرگ او بودند. تجربه‌ای که بارها و بارها دستمایه‌ی آثار داستانی‌اش شده‌است.

البته نویسنده‌ای مثل داستایفسکی هیچ‌گاه نمی‌میرد. نیروی مرموز شخصیتش افسانه‌های گوناگون پیرامون زندگی‌ شخصی‌اش ساخته که تا به امروز ادامه دارد. نویسنده‌ای با قلمی بی‌نظیر و دنیایی خیالی که تا ابد و با اشتیاق فراوان خوانندگان خود را در سراسر جهان به سوی دنیای ایده‌آلش راهنمایی می‌کند. بله فئودور داستایفسکی بزرگ هیچ‌وقت نمی‌میرد.

_____________________________________________________________________________

منبع: برد، رابرت(۱۳۹۴). فیودور داستایفسکی. ترجمه‌‌ی مهران صفوی و میلاد میناکار. 

 

زندگی-و-بیوگرافی-داستایفسکی

داستایفسکی، نویسنده‌ی رها شده از اعدام

در سحرگاه ۲۲ دسامبر سال ۱۸۴۹ بیست و یک مردجوان قدم به میدان مشق هنگ سن سیمئون ‌گذاشتند تا حکم صادره‌ی دادگاه بر ایشان خوانده شود و به کیفر خود تن در‌بدهند. آنان جملگی از اعضای هسته‌ای انقلابی بودند که به گفته‌ی مقامات روسیه مرامشان را به تدریج از نظریه‌بافتن و خیال‌پروری صرف به دسیسه‌چینی برای براندازی حکومت تزار کشانده‌بودند. محکومان زیر آسمان گرفته‌ی سربی رنگ قدم به میدان مشق ‌می‌گذاشتند و با شنیدن حکم اعدام که بر یکایک آن‌ها خوانده می‌شد، در بهت و سکوتی سهمناک فرو می‌رفتند.

دمی بعد برای آن‌ها تمثال عیسای مطلوب را ‌آورند تا بر آن بوسه بزنند و به نشانه‌ی طردشدگی از زندگی اجتماعی بر فراز سرشان شمشیر کشیدند. محکومان در دسته‎‌های ۳ نفره به سوی مرگ روان می‌شدند. فئودور داستایفسکی ۲۸ ساله در دسته‌ی دوم جای داشت. او با وقوف به این‌که چندی بعد زندگانی را وداع خواهد‌گفت نگاهی به آسمان تیره کرد و به دعا متوسل شد. طبل‌ها به نشانه‌ی لحظه‌ی اجرای حکم نواخته‌شدند. زمان به سختی می‌گذشت. به نظر این پایان راه نویسنده‌ی جوان روس بود. اما در کمال تعجب لحظاتی بعد صدای نواخت مداوم طبل‌ها در فضا پیچید. صدایی که برای نظامیان باسابقه هیچ معنایی به جز تعلیق حکم نداشت. 

به این ترتیب فئودور داستایفسکی، نویسنده‌ی بزرگ روسیه و یکی از نوابغ عالم ادبیات در جوانی از مرگ نجات یافت تا در ۳۲ سال بعدی زندگی خود آثار بزرگی مانند برداران کارمازوف، جنایات و مکافات و خاطرات خانه‌ی مردگان را به جهان تقدیم کند. این داستان زندگی اوست. نویسنده‌ای که طعم رهایی از مرگ را چشید و تا پایان عمر، زیبایی زندگی را در کنار همین لحظات سخت ترسیم ‌کرد. با ما همراه شوید تا در این متن سرنوشت او را از آغاز تا پایان دوران تبعید با یکدیگر مرور کنیم.

آغاز زندگی تا پیش از تبعید و زندان 

فئودور داستایفسکی در ۳۰ اکتبر ۱۸۲۱ در خانواده‌ای متولد می‌شود که مدعی بودند از تبار نجیب‌زادگان روسیه هستند. اما در حقیقت نسل‌های متاخرترشان جایگاه کم‌مایه‌تری در جامعه طبقاتی آن زمان داشتند. پدر فئودور در یکی از بیمارستان‌های مسکو به طبابت اشتغال داشت، همان بیمارستانی که احتمالا داستایفسکی در آن به دنیا آمده‌بود. او به تدریج موفق شد که جایگاه اجتماعی خود را ارتقاء بخشیده و به مقام نجیب‌زادگی نائل شود و در سال ۱۸۳۱ملکی روستایی را به همراه صد دهقان در ایالت تولا خریداری کند.

اما این دارایی رویایی چندی یبیشتر دوام نیاورد و در سال ۱۸۳۲ گرفتار حریق آتش شد و بعد از آن خانواده را گرفتار مخمصه‌ی وام‌ها و بدهی‌های بسیار کرد. داستایفسکی در طول عمر خود درگیر‌های حقوقی بسیاری بر سر ارثیه‌ی پدر و مادر و خانواده‌ی کومانین(خاله و شوهرخاله‌اش) داشت که سوهان روحش شده‌بود و چه بسا در حمله‌ا‌ی عصبی که در ۱۸۸۱ روی داد و به مرگ او انجامید هم موثر افتاد. 

داستایفسکی اندکی پس از مرگ مادر در سال ۱۸۳۷ به همراه برادر محبوبش میخائیل راهی سن‌پترزبورگ می‌شود تا در آزمون‌های مهندسی ارتش شرکت کند و در این آزمون خوش می‌درخشد. او در دوران تحصیلش به علت علاقه‌ی شدید به مطالعه و داشتن گرایش‌های مذهبی در بین محصلان شهرت می‌یابد و همدرسانش به او لقب “راهبه فوتیوس” می‌دهند. پدر داستایفسکی در سال ۱۸۳۹ از دنیا می‌رود و در این زمان مشکلات مالی نویسنده به سبب غوطه‌ور شدن تمام وقتش در قلمروهای خیال‌انگیزی که شعر، نمایش‌نامه و داستان بر او می‌گشاید، شدت می‌یابد. داستایفسکی جوان در این برهه به شدت دلبسته‌ی ادبیات شده‌است. 

خانواده‌ی داستایفسکی چهار سال قبل در سال ۱۸۳۵ به اشتراک مجله بیبلیوتکا دلیا چتینیا (کتابخانه‌ای برای خواندن) در‌آمده‌بود که همه‌چیز از آثار پوشکین گرفته تا بالزاک و ژرژ ساند را منتشر می‌کرد. بی‌جهت نبود که فئودور و میخائیل طی سفری که در سال ۱۸۳۷ و در ایام نوجوانی داشتند خاله‌ی خود را با از برخواندن اشعار بی‌شمار شگفت‌زده کردند. داستایفسکی خود درباره‌ی حال و هوای این سفر می‌گوید:” فکر و خیال ما تنها متوجه شعر و شاعری بود. برادرم روزی ۳ قطعه شعر می‌گفت حتی در مسافرت. در حالی که من در ذهنم طرح رمانی را درباره‌ی زندگی در ونیز می‌ریختم.”

داستایفسکی چند سال در قامت یک فرد نظامی به ارتش خدمت کرد اما در نهایت او که از رژه رفتن و نمایش‌های تشریفاتی به ستوه آمده‌بود در ۱۸۴۴ از منصب نظامی خود استعفاء داد و با اطمینان به پیشه‌ی ادبی پرداخت. بزرگ‌ترین مطلبی که به او کمک می‌کرد تا بر آسیب‌های روحی و ضایعه‌ی مرگ پدر و مادر غلبه کند. 

داستایفسکی در این برهه موفق ظاهر می‌شود. به محافل ادبی راه می‌یابد و به شهرتی نسبی می‌رسد. اما هم‌چنان درگیر قرض و بدهی‌های فراوان است. سه اثر مهم او تا قبل از زندان و تبعید رمان‌های بیچارگان، شب‌های روشن و گالیادکین محسوب می‌شود.

شب‌های روشن روایتی به غایت خیال‌انگیز و شاعرانه 

آثار دوران جوانی داستایفسکی تلاشی است برای خلق درامی که واپاشی تمدن و جامعه‌ی انسانی را نشان می‌دهد. درامی که دنیا عرصه نمایش آن بود و او شاهد عینی‌اش. او پیوسته شیوه‌ی نویسندگی خود را “رئالیسم خیالی” می‌نامید و تلاش می‌کرد که در ورای واقعیت‌های ظاهری و موجود به واکاوی عواملی بپردازد که خاستگاه کنش‌ انسانی هستند. 

سومین اثر مهم داستایفسکی در این زمان، داستان “شب‌های روشن” است. این کتاب روایتی عاشقانه است که با قلمی به غایت شاعرانه بیان می‌شود. “شب‌های روشن” داستان یک جوان پرسه‌زن در سن‌پترزبورگ است (لغت پرسه‌زن توسط نویسنده وارد زبان روسی شده‌است.) تخیل این کتاب همانندی ندارد. شخصیت اصلی داستان سن‌پترزبورگ را مانند دخترک مسلولی می‌بیند که ترحم او را برمی‌انگیزد. ظاهر آدم‌های شهر تمام فکر و ذکرش را به خودش مشغول می‌کند و حال و احوالش وابسته به حال و احوال ایشان است.

او با تمام عمارت‌های سن‌پترزبورگ ارتباطی عجیب و خاطره‌انگیز دارد. اصلا ارتباط او با جهان ارتباطی خیالی است. خیالبافی که خداوندگار زندگی خویش است و هرساعت آن را به فراخور میل دل از نو می‌آفریند. در ادامه او در جهان واقعی با بانویی آشنا می‌شود و مجذوب و شیفته‌‌اش می‌گردد. اما هم‌چنان روند داستان به کام دلش نیست و در نهایت با ایثار و فداکاری این رابطه را به پایان می‌رساند. کتاب در این‌جا ایثار را موجبات تسلی معرفی می‌کند و به زیبایی به ستایش قدرت خیال می‌پردازد.

بیوگرافی داستایفسکی

زندان، تبعید و ده سال سکوت

در اواخر قرن هیجدهم موج بیدار و پر‌شوری از شعر و بیش از آن داستان در صحنه ادبیات روسیه پدیدار شد و ادبیات جایگاه تازه‌ای در این جامعه پیدا کرد. گوگول و پوشکین توانستند پیشه‌ی نویسندگی حرفه‌ای را با پذیرفتن تمام جنبه‌های آن دنبال کنند و نقد ادبی به چنان جایگاهی دست یافت که قدم به عرصه‌ی گفتمان‌های عمومی گذاشت. داستایفسکی جوان هم ورودش به پیشه‌ی نویسندگی حساب‌شده بود و در آرزوی رسیدن به جایگاه گوگول و پوشکین به سر می‌برد اما دستگیری او در بامداد ۲۳ آوریل ۱۸۴۹ تمام نقشه‌های دور و درازش را بهم ریخت و ده سال تمام این نویسنده‌ی با استعداد را در سکوتی رنج‌آور فرو برد. 

داستایفسکی از دو سال قبل در محفل شامگاهی منزل بوتاشویچ پتراشفسکی شرکت می‌کرد. شخصی که مجموعه‌ای از کتاب‌های ممنوعه، خاصه آثار سوسیالیست‌های اروپایی را گردآوری کرده‌بود و از سردمداران و حامیان انتقاد از وضعیت اجتماعی آن روز روسیه به شمار می‌رفت. علت دستگیری و صدور حکم اعدام برای داستایفسکی جوان هم قرائت نامه‌ای در همین محفل بود. این نامه از طرف بلیسنکی منتقد خطاب به گوگول نویسنده نوشته‌ شده‌بود و او را به جهت سرسپردگی‌اش به کلیسای ارتدوکس نکوهش می‌کرد. چون کلیسا به زعم وی معاشر حکومت ظالم و  سرکوب‌گر تزار بود.

هرچند چنین حکمی امروز از نگاه ما ظالمانه و به دور از انصاف به نظر می‌رسد اما در فضای پس از شورش سال ۱۸۴۸ که این نامه سر‌و‌صدای زیادی به پا کرده بود. دستگیری داستایفسکی به جرم اشاعه‌ی آن و سپس حکم اعدامش به هیچ‌وجه تعجب‌بر‌انگیز نبود و اعتراضی کسی را هم در‌بر‌نداشت. هرچند که او در بازجویی‌هایش اعتراف کرد که صرفا از روی علاقه این نامه را قرائت کرده و به هیچ‌وجه با مبالغه‌های آن موافق نبوده‌است. اما ماموران حکومتی در جریان تفتیش منزلش دو کتاب ممنوعه یافتند که آن‌ها را به عنوان مدرکی جهت تایید سوظنشان به فتنه‌انگیزی‌اش قلمداد کردند.

رهایی از اعدام

داستایفسکی ۸ ماه تا سحرگاه اجرای حکم در قلعه‌ای نظامی به سر برد و در آن‌جا داستان “قهرمان کوچک” را نوشت. قهرمان کوچک روایت پسربچه‌ای ۱۱ ساله است که ماجراهای تابستانی را که در عمارت ییلاقی یکی از خویشاوندان گذارنده‌است، نقل می‌کند. احتمالا این داستان دل خوش‌خنکی برای نویسنده بوده تا در عالم خیال خود سری به خاطرات دلپذیر تابستانی در ملک خانوادگی‌شان بزند. 

سه روز پس از رهایی معجزه‌آسای داستایفسکی از اعدام، درست در شب کریسمس، او را پای در زنجیر سوار بر ارابه از سن‌پترزبورگ خارج کردند تا ۴ سال آتی محکومیت خود را در اردوگاه کار اجباری سیبری بگذارند. او در زندان، لباس مخصوص محکومان را به تن می‌کند. به لحاظ جسمی رنجور است و حالتی گرفته و غمدیده دارد و تنها دل‌خوشی‌اش یادآوری موفقیت‌های هنری‌ پیشین است. نگهبان جوانی که در آن زمان در اردوگاه خدمت می‌کرده داستایفسکی و رفیق شفیقش سرگی دوروف که او هم از اعضای حلقه‌ی پتراشفسکی بوده‌است را به خاطر می‌آورد که از لحاظ “تحصیلات و تربیت” کاملا از جماعت محکومان متمایز بودند.

داستایفسکی روشنفکر و نویسنده در زندان به اجبار که با محکومان غیرسیاسی، مجرمان و خلافکاران روزگار می‌گذارند. اطرافش هر روز پر از صدای فحش و لعن و جار و جنجال و مرافعه است. گوشه‌ی خلوت در زندان معنایی ندارد و کار نویسندگی در آن محیط معطل می‌ماند. 

“جماعت بی‌نزاکتی هستند، کلافه و عصبانی. نفرتشان از اصیل‌زادگان و نجبا حد و حصری ندارد. لذا رفتار خصمانه‌ای با ما دارند و در برابر رنجش و غممان شادی رذیلانه‌ای از خود نشان می‌دهند.”

با این وجود زندان برای داستایفسکی نوعی توفیق اجباری هم محسوب می‌شود. او در آن ۴ سال با مردمانی از سرزمینش که دربردارنده‌‌ی شخصیت‌ها و تیپ‌هایی گوناگون بودند آشنا شد که برای تمامی آثارش کافی بودند. او حتی در بین شخصیت‌های سیاه زندان انسان‌هایی را یافت که به نظرش پاک نهاد می‌رسیدند و این کشف برایش مانند پیدا کردن تکه‌هایی از طلا در زیر قشری سخت و زنگار بسته بوده‌است.

خاطرات خانه‌ی مردگان شاهکار حبسیه‌نویسی

حاصل این دوران سخت برای داستایفسکی رمان بی‌نظیر “خاطرات خانه مردگان” است. خاطرات خانه‌ی مردگان اولین اثر برجسته‌ی ادبیات روسیه در زمینه‌ی حبسیه (زندان‌نامه) است. او در این کتاب چهره‌ی دهشتناک زندان را نمایش می‌دهد و به صورتگری زندانیان می‌پردازد. راوی در چهره‌ی زندانیان دقیق می‌شود و گاهی در وجود آن‌ها به صورتی گذارا زیبایی‌هایی می‌یابد که همین زیبایی‌ها واقعیت تلخ زندان را حلاوت می‌بخشد. او در نامه‌ای خطاب به برادرش درباره‌ی این رمان می‌نویسد: 

“شخصیت و فردیتم در این داستان نقشی ندارد. این‌ها نوشته‌های مردی ناشناس است. اما تضمین می‌کنم که جالب از آب درآید. کشش و جوشش عظیمی در عمقشان نهفته‌است. نوشته‌هایی جدی، غم‌انگیز و در عین حال طنزآمیز که ته‌مایه‌ای از گفت‌و‌گوهای محاوره‌ای به سبک گفت‌و‌گوهای معمول زندانیان در آن به چشم می‌خورد و نمایش‌دهنده‌ی مردمی است که ادبیات هیچ‌گاه به آن‌ها نپرداخته‌است.”

رهایی از زندان

در سال ۱۸۵۴ داستایفسکی از اردوگاه بیرون آمد و به قلعه‌ای نظامی در سمی پالاتینسک قرقیزستان رفت و به خدمت اجباری نظام درآمد. او هرچند از آن شهر دل خوشی نداشت اما آن را بعدها دستمایه‌ی یکی از چشم‌اندازهای معدود داستانی خود قرار داد آن هم با توصیف کامل. مثلا موخره‌ی کتاب جنایات و مکافات در فضای همین شهر به وقوع می‌پیوندد. جالب است که بدانید او با وجود آن که در حکومت امپراتوری روسیه زندانی سیاسی بوده اما در تبعید، عقاید سیاسی‌اش به سلطنت‌طلبی و هواداری از تزار گرایش می‌یابد.

او نه تنها در دوران قبل از دستگیری بلکه در زمان دستگیری، حبس و عفو‌شدنش هم در کنف حمایت نیکلای اول بود و اعتقادی صادقانه و از ته دل به خاندان سلطنت داشت. او در تبعید اشعاری وطن‌پرستانه سرود و به تزار تقدیم کرد. اشعاری که وقتی به سن‌پترزبورگ رسید مورد استهزای روشنفکران و همتایان ادبی‌اش قرار گرفت. داستایفسکی در این زمان کم کم شرایط بازگشت به عالم ادبیات را باز می‌یافت.

درحالی که پس از ده سال از ذهن هم‌مسلکان خود تقریبا پاک شده‌بود و دیگر شهرت و موفقیت قبلی را نداشت. اشعار سیاسی‌اش در حمایت از تزار به مذاق روشنفکران خوش نیامده بود و او برای بازگشت به دوران اوج ادبی خود مسیری طولانی در پی داشت. اما این پایان راه او نبود. در متن آینده به ادامه‌ی ماجرای داستایفسکی می‌پردازیم و با یکدیگر مسیر این نویسنده‌ی بزرگ را تا خلق آثار بزرگی نظیر جنایات و مکافات و برادران کارمازوف مرور می‌کنیم. پس به شما پیشنهاد می‌کنیم که متن بعدی ما را به هیچ‌وجه از دست ندهید.

_________________________________________________________________________

 

منبع: برد، رابرت(۱۳۹۴). فیودور داستایفسکی. ترجمه‌‌ی مهران صفوی و میلاد میناکار.

آثار-و-ویژگی-های-نویسندگی-گابریل-گارسیا-مارکز-min

شیوه‌ی نویسندگی و آثار مارکز

 در متن گذشته به شرح مختصر زندگی گابریل گارسیا مارکز نویسنده‌ی بزرگ کلمبیایی و خالق شیوه‌ی داستان‌نویسی رئالیسم جادویی پرداختیم. در این متن با دو اثر مهم نویسنده یعنی رمان صد سال تنهایی و خزان پدر سالار و ویژگی‌های قلم این نویسنده بیشتر آشنا می‌شویم.

رمان صدسال تنهایی و آغاز رئالیسم جادویی

گارسیا مارکز هنگامی که در شهر ائده‌آل خود مکزیکو به کار روزنامه‌نگاری مشغول بوده‌است ناگهان ابتدای رمان صد سال تنهایی که سال‌ها ذهن او را به خود مشغول کرده‌بود برایش متبلور می‌شود. تک تک واژه‌های فصل اول در نظرش مجسم می‌شوند و حالا تنها کاری که می‌بایست انجام می‌داد این بود که آن را با ماشین دیکته کند. پس از همسرش می‌خواهد که در مورد مسائل مختلف علی‌الخصوص پول و هزینه‌های زندگی مزاحم او نشود و ۱۸ ماه پیاپی به نوشتن رمان می‌پردازد.

در پایان این زمان خانواده‌ی او که حالا دو پسربچه هم به آن اضافه شده‌است‌ مبلغ ۱۰ هزار دلار مقروض می‌باشد. تا جایی که وقتی با همسرش به اداره‌ی پست می‌رود تا نسخه‌ی حروف‌چینی رمان را برای ناشر آرژانتینی بفرستد هزینه‌ی ارسال کامل صفحات را ندارد پس به ناچار نصف آن‌ها را می‌فرستد و نصف دیگرش را با گرو گذاشتن سشوآر همسرش و تعداد دیگری از وسایل تامین می‌کند.

استقبال باورنکردنی

 گارسیا مارکز که توقع استقبال چندانی از کتاب را ندارد از ناشر می‌خواهد که تنها ۱۰۰۰ نسخه از آن را چاپ کند ولی ناشر تصمیم می‌گیرد تا ۸۰۰۰ نسخه را طی ۳ ماه به فروش برساند. اما در نهایت نتیجه‌ی کار، خارق‌العاده و فرای انتظار است. تمام ۸ هزار نسخه در همان هفته‌ی اول در ایستگاه‌های متروی آرژانتین به فروش می‌رسد و طولی نمی‌کشد که مردم آمریکای لاتین برای خرید رمان صد سال تنهایی به دکه‌های روزنامه‌ و کتاب‌فروشی‌ها هجوم می‌آورند و ترجمه‌های آن در سراسر جهان پخش می‌شود. 

با  کتاب صد سال تنهایی رمان آمریکای لاتین به جهان معرفی شد و شیوه‌ی داستان‌نویسی “رئالیسم جادویی” که ترکیبی از خیال و واقعیت است برای نخستین بار در عرصه‌ی رمان پدیدار گشت. در این داستان که زندگی چندین نسل از خانواده بوئندیا گزارش می‌شود، مرز میان خیال و واقعیت از میان می‌رود و توانایی و اطمینان ما در تمایز میان این دو کاهش می‌یابد. در صد سال تنهایی رویدادهای غریبی به وقوع می‌پیوندد مثلا کشیشی که از زمین بلند می‌شود یا گل‌های زردی که مثل باران بر ماکوندو می‌بارند یا قتل‌عامی که یک شبه توسط مقامات حکومتی از حافظه‎‌ها پاک می‌شود. 

رمان سیاسی

صد سال تنهایی رمانی درباره‌ی سیاست است و به مسائلی مثل جنگ‌های داخلی، اعتصاب‌ها و سرکوب‌های نظامی می‌پردازد. مسائلی که به یاری تخیل مردی آفرینش دوباره می‌یابد که به عنوان یکی از بزرگ‌ترین نویسندگان سیاسی جهان شناخته‌ می‌شود. او اعماق زوایای قدرت را می‌کاود و جبر فولادین حاکم بر زندگی انسان‌ها را به نمایش می‌گذارد.

فهم درست این رمان نیازمند شناخت تاریخ پر خشونت کشور کلمبیا است به گفته‌ی خود نویسنده شاید کسی که با تاریخ کلمبیا آشنا نباشد از خواندن کتاب لذت ببرد اما قطعا بسیاری از رویدادهای کتاب برای او عاری از معنی و مفهوم خواهد بود. 

گابریل گارسیا مارکز آثار

خزان پدر سالار، داستان تنهایی دیکتاتورها

گارسیا مارکز در اکتبر ۱۹۶۷ برای فرار از دردسرهای موفقیت خارق‌العاده‌ی خود که به دنبال انتشار رمان صد سال تنهایی پیش آمد، راهی بارسلونای اسپانیا شد. مشاهده‌ی اسپانیای آن روز که تحت حکومت دیکتاتوری به نام فرانکو بود و مردم رنجدیده‌ای که در این شرایط زندگی می‌کردند؛ زمینه‌ای برای خلق رمان دیگر نویسنده یعنی خزان پدرسالار شد. او برای نوشتن این رمان ۱۰ سال درباره‌ی دیکتاتورها به مطالعه پرداخت و با انسان‌های گوناگونی که در جوامع دیکتاتوری زندگی می‌کردند گفت‌و‌گو کرد. سپس به کارائیب بازگشت و ۷ سال تمام به نوشتن رمان خزان پدرسالار مشغول شد و سرانجام در سال ۱۹۷۵ یعنی سال مرگ فرانکو این کتاب را منتشر کرد. 

جزئیات خزان پدر سالار

در این رمان نویسنده برای پدرسالار نامی قرار نمی‌دهد. داستان به کمک صداهای گوناگون از جمله صدای مادر پدرسالار روایت می‌شود. رمان با روایت مرگ پدر سالار آغاز شده و به شرح داستان یک دیکتاتور می‌پردازد. خسران‌هایی او برای مردم و کشورش به ارمغان می‌آورد آن‌قدر بزرگ و وخیم است که تنها به یاری جادو می‌توان آن را بیان کرد، پس گارسیا مارکز هم در کلام  خود رو به عناصر جادویی و اغراق می‌آورد. مثلا در طول داستان، پدرسالار برای پرداخت وام‌های خارجی و جلوگیری از ورود نیروهای بیگانه و اشغال کشور دریای سرزمین خود را به آمریکا می‌فروشد. از نظر نویسنده دریا همه چیز است و از دست دادن دریا یعنی از دست دادن همه‌ی دارایی یک سرزمین. در این‌جا او تلویحا به استعمار اقتصادی کشورهای آمریکای لاتین توسط همسایه‌ی شمالی یعنی آمریکا اشاره می‌کند و آن را محکوم می‌نماید. 

دیکتاتور تنها

گارسیا مارکز خزان پدرسالار را شعر بلندی درباره‌ی تنهایی یک دیکتاتور می‌داند و آن را نسبت به صد سال تنهایی دستاورد ادبی مهم‌تری می‌شمارد. او توصیفی عمیق و عجیب از  تنهایی دیکتاتورها دارد : “آدم هر‌چه‌ بیشتر قدرت بدست بیاورد، تشخیص این‌ که چه کسی با اوست و چه کسی علیه اوست دشوار‌تر می‌شود. هنگامی که به قدرت کامل دست یافت دیگر تماس او با واقعیت به کلی قطع می‌شود و این بد‌ترین نوع تنهایی است. شخص دیکتاتور شخص بسیار خودکامه، گرداگردش را علائق و آدم‌هایی می‌گیرند که هدفشان جدا کردن او از واقعیت است. همه چیز دست به دست هم می‌دهند تا تنهایی او را کامل کنند.”

گارسیا مارکز یک نویسنده‌ی سیاسی 

گارسیا مارکز یکی از بزرگترین نویسندگان سیاسی در جهان است. او سه هدف مهم از نوشتن دارد. نخست آن‌که می‌خواهد ادبیاتی خوب و ماندگار بیافریند. دیگر آن‌که بر وحشت‌ها و بی‌عدالتی‌های آمریکای لاتین انگشت بگذارد به نحوی که این وحشت‌ها و بی‌عدالتی‌ها همواره در وجدان جمعی مردم زنده بمانند و سوم این‌که می‌کوشد تا به کمک نوعی دیپلماسی زیرزمینی بر حل برخی از مسائل فائق بیاید. شهرت و نفوذی که گارسیا مارکز با نویسندگی به آن دست می‌یابد موجب می‌شود تا بتواند در جهت صلح، خلع سلاح و حقوق بشر گام‌های بلندی بردارد.

گابریل گارسیا مارکز سبک

ویژگی‌های قلم گارسیا مارکز

در هم آمیختن خیال و واقعیت(رئالیسم جادویی)

گارسیا مارکز به نحوی خیال و واقعیت را در هم می‌آمیزد که تمایز آن‌ها از یک دیگر دشوار می‌شود و به این ترتیب شیوه‌ی داستان‌نویسی رئالیسم جادویی را می‌آفریند. اما جالب است که بدانید، او خود از این‌ که رمان صد سال تنهایی به جهت عنصر تخیل مورد تحسین قرار می‌گیرد اظهار تعجب می‌کند و می‌گوید که در سراسر متنش یک سطر هم پیدا نمی‌شود که براساس واقعیت نوشته ‌نشده‌باشد. در اصل، واقعیت از نظر او فقط زندگی روزمره نیست، بلکه اسطوره‌ها، افسانه‌ها، عقاید مردم و… هم بخشی از واقعیت روزانه محسوب می‌شوند. محیطی که گارسیا مارکز خود در آن بزرگ شده از اختلاط فرهنگ‌های گوناگون به وجود آمده‌است و سرشار از افسانه و رازها و نادانسته‌ها بوده‌است.

 کلام جادویی گارسیا مارکز معنای خاص خود را دارد و در خدمت اهداف نویسنده می‌باشد مثلا در “داستان ارندیرای بی‌گناه و مادر‌بزرگ سنگدلش” هر بار که اولیس جوان به لیوان دست می‌زند رنگ لیوان تغییر می‌کند. گارسیا مارکز در توضیح این تغییر می‌گوید:” می‌خواستم بگویم که عشق زندگی را دگرگون می‌کند. هر چیزی را دگرگون می‌کند.”

استفاده از اغراق در آثار مارکز

کلام گارسیا مارکز سرشار از اغراق است. برای مثال هرچند در واقعه‌ی تاریخی اعتصاب کارگران کشتزارهای موز تعداد واقعی کشته‌ها مشخص نیست و در حدود چند صد نفر تخمین زده می‌شود اما نویسنده در صد سال تنهایی برای نشان دادن وحشت این قتل‌عام و دست خالی بودن کارگران تعداد کشته‌ها را تا ۳ هزار نفر بالا می‌برد و مردم هم با خواندن رمان از ۳ هزار کشته در این واقعه سخن می‎‌گویند.

استفاده از بیان دقیق برای باور‌پذیر کردن تخیل و اغراق‌

او معتقد است نویسنده هر چیزی را می‌تواند در متن خود بگنجاند به شرط آن‌که بتواند آن را باورپذیر کند و  شگرد گارسیا مارکز برای باور‌پذیر کردن تخیلاتش بیان دقیق آن‌ها بوده‌است. مثلا توضیح می‌دهد: ” اگر بگویید ۲۰۰ فیل گذشتند کسی حرف شما را باور نمی‌کند ولی اگر بگویید ۲۳۲ فیل گذشتند که میان آن‌ها ۷ بچه فیل هم دیده می‌شدند، آن وقت خواننده باور می‌کند.” 

عنصر اغراق هم در کلام او به همین شیوه قابل باور می‌شود. “اگر بگویید یک فیل ارغوانی دیده‌اید کسی باور نمی‌کند اما اگر بگویید که آن روز بعد‌از ‌ظهر ۱۷ فیل ارغوانی دیده‌اید که پرواز می‌کنند آن وقت داستان شما ظاهر حقیقی به خود می‌گیرد.”

آغاز رمان با یک تصویر بصری

هر کدام از رمان‌های گارسیا مارکز با یک تصویر بصری آغاز می‌شود. نقطه‌ی آغازین رمان “طوفان برگ” پیرمردی است که نوه‌ی خود را به مراسم تشیع جنازه می‌برد. صد سال تنهایی هم با تصویر پیرمرد دیگری آغاز می‌شود که نوه‌ی خود را به بازار می‌برد تا به او نشان بدهد که یخ چیست؟ 

چنین تصاویری این سوال را در ذهن خواننده ایجاد می‌کند که چرا رمان‌های گارسیا مارکز با تصویر یک پیرمرد آغاز می‌شود؟ این پیرمرد در حقیقت همان پدربزرگ نویسنده است که تاثیری عمیق در روح او به جای نهاده‌است. پیرمردی که گارسیا مارکز دوران کودکی خود را در کنار او سپری کرده و درباره‌ی او می‌گوید: “فرشته‌ی نگهبان کودکی من یک پیرمرد است. در واقع پدربزرگم بوده. من همیشه در ذهنم پدربزرگم را می‌بینم که چیزهای مختلفی را نشانم می‌دهد. ” پس به این ترتیب ابتدای رمان‌ها با تصویر پیرمردی آغاز می‌شود که خواننده را با خود همراه می‌کند تا چیزهای مختلفی را به او نشان بدهد.

بهره گرفتن از محیط و تجربیات زندگی

هر چند آثار گارسیا مارکز لبریز از تخیل است اما او برای خلق همین تخیل هم به محیط و تجربیات خود رجوع می‌کند. برای مثال یکی از داستان‌هایی که مادربزرگ برای او در کودکی تعریف کرده‌بود. قصه‌ی دختری است که همراه با فروشنده‌ی دوره‌گردی می‌گریزد. مادربزرگ برای پایان دادن به داستان می‌گوید که دختر به آسمان‌ها رفته‌است. سال‌ها بعد نویسنده از پشت پنجره خدمتکار  همسایه را می‌بیند که لباس‌ها را روی رخت پهن می‌کند. پس تصویر لازم را بدست می‌آورد و در صد سال تنهایی رمدیوس خوشگله در حالی که دارد ملافه‌ها را تا می‌کند به آسمان‌ها پرواز می‌نماید. 

در شهرک آرکاتا زادگاه گارسیا مارکز کشیشی می‌زیسته‌است که به گفته‌ی مردم مقامی آن‌قدر بالا داشت که در طول مراسم عشای ربانی هر وقت جام را بلند می‌کرد از روی زمین بلند می‌شد. همان‌طور که کشیش در صد سال تنهایی هر وقت شیر کاکائو می‌نوشد از روی زمین بلند می‌شود. در جای دیگری از رمان به دنبال مرگ اورسولا و به احترام درگذشت او هزارها پرنده از آسمان به زمین می‌افتند. گارسیا مارکز این صحنه را از دوران روزنامه‌نگاری خود به یاد دارد و می‌گوید یک بار تغییرات جوی سبب مرگ میلیون‌ها پرنده شد و امواج لاشه‌ی آن‌ها را به ساحل اکوادور و کلمبیا آورد. پس به این ترتیب ترکیبی از فرهنگ و تجربیات، نویسنده را در خلق تخیلاتی بی‌نظیر و آفرینش شیوه‌ی رئالیسم جادویی یاری می‌کند. 

 

نویسنده: الهام برزین

_____________________________________________

منبع: گلشیری، احمد. مقدمه بهترین داستان‌های کوتاه/گابریل گارسیا مارکز.

 

گابریل-گارسیا_-مارکز

گابریل گارسیا‌ مارکز و جادوی کارائیب

گابریل گارسیا‌ مارکز نویسنده‌ی کلمبیایی، خالق شیوه‌ی “رئالیسم جادویی” و برنده‌ی جایزه‌ی نوبل ادبیات است. او تا حد بسیار زیادی از جایگاه یک نویسنده فراتر رفته و برای اهالی آمریکای لاتین به صورت پدیده‌ای مردمی در‌آمده‌است و آثارش نه تنها تحسین و احترام بلکه محبت و صمیمیت همگان را برانگیخته است.

در کشور کلمبیا زادگاه گارسیا مارکز تمامی مردم از پرستارها و فروشنده‌ها گرفته تا کارگران و کارمندان همه او را می‌شناسند و دست‌کم اثر جهانی و مشهور او یعنی رمان “صد سال تنهایی” را خوانده‌اند و با نام خودمانی “گابو” یا “گابیتو” از او یاد می‌کنند. در و دیوار شهرهای کلمبیا پر از نام “ماکوندو” است (مکانی خیالی که ماجرای رمان صد سال تنهایی در آن می‌گذرد) از داروخانه‌ی ماکوندو گرفته تا آرایشگاه و حتی هتل ماکوندو.

پس از صد سال تنهایی

در سال ۱۹۸۲ میلادی هنگامی که خبر اهدای جایزه‌ی نوبل ادبیات به گارسیا مارکز در شهر مکزیکو پخش شد، دانش‌آموزان یک دبیرستان در مقابل خانه‌‌‌اش در محله‌ی ال‌پدرگال جمع شدند و با خواندن سرود دسته‌جمعی به او تبریک گفتند و بعد‌از ‌ظهر همان روز که از پاسخ تلفن‌های بی‌شمار دوستان و آشنایانش به تنگ آمد‌ه‌بود و سوار بر ماشین از منزل بیرون می‌رفت باز هم مردم او را رها نکردند و با زدن بوق و روشن کردن چراغ  به او تبریک گفتند. گارسیا مارکز در هنگام دریافت جایزه‌ی نوبل به جای پوشیدن لباس رسمی سفید و بستن پاپیون، لباس کتان و سنتی کارائیب را به تن کرد و ۶ گروه موسیقی کارائیب را برای اجرای برنامه با خود به سوئد برد که نشان از تعلق خاطر او به فرهنگ سرزمینش داشت.

رمان صد سال تنهایی اثر جاودانه‌ی گابریل گارسیا‌ مارکز ابتدا در سال ۱۹۶۷ و در کشور آرژانتین منتشر شد و تمام ۸۰۰۰ نسخه‌ی آن در همان هفته‌ی نخست در کیوسک‌های متروی بوئنوس آیرس به فروش ‌رسید. چیزی نگذشت که در سراسر آمریکای لاتین، مردم برای خریدن رمان صد سال تنهایی به کیوسک‌های روزنامه‌فروشی و کتاب‌فروشی‌ها هجوم ‌آوردند و ترجمه‌های این کتاب از مرز ۳۵ زبان گذشت و تنها یک شرکت انتشاراتی آمریکایی ۱میلیون نسخه از آن را ظرف مدت کوتاهی به فروش ‌رساند. این حجم از استقبال خارق‌العاده بود و حتی خود نویسنده را  شگفت‌زده کرد. پس با ما همراه باشید تا گابریل گارسیا‌ مارکز بزرگ را بیشتر بشناسیم.

گابریل-گارسیا_-مارکز

کودکی و آغاز زندگی گابریل گارسیا‌ مارکز

وی در سال ۱۹۲۸ میلادی در  آرکاتای کلمبیا در جامعه‌ای خشن و پرالتهاب به دنیا آمد. اهالی این شهرک کسانی بودند که از جنگ داخلی کلمبیا که در حدود صد‌ سالی به درازا کشیده‌بود، گریخته بودند. در آن‌جا علاوه بر آمریکایی‌هایی که صاحبان مزارع موز بودند، اسلاف بردگان سیاه‌پوست، سرخپوستان گواخیرو، مهاجران خاورمیانه، دورگه‌ها و… هم زندگی می‌کردند. بنابراین گارسیا مارکز کوچک از همان ابتدا در محیطی از فرهنگ‌های گوناگون که خالی از سحر و جادو هم نبود و از آسیا تا آفریقا را در بر‌می‌گرفت، رشد کرد و بزرگ شد.

تولد او مصادف با اعتصاب مشهور کارگران موز ‌در آن ناحیه بود که از رویدادهای مهم تاریخ کلمبیا محسوب می‌شود. این واقعه در ذهن گارسیا مارکز کوچک تاثیر ‌عمیقی گذاشت و او بعدها در کتاب صدسال تنهایی خود از این کشتار بی‌رحمانه یاد کرد. این اعتصاب برعلیه شرکت آمریکایی یونایتد فروت صورت گرفت که انحصار کشتزار‌های موز در این ناحیه را در اختیار داشت. در جریان این اعتراض صدها نفر از کارگران کلمبیایی کشته شدند که احتمالا جسد بسیاری از آن‌ها به دریا ریخته‌شده‌است. ریشه‌ی نگرش نویسنده در آینده و مبارزه‌ی او با استعمار اقتصادی آمریکا را احتمالا بتوان در همین واقعه‌ی هولناک جست‌و‌جو کرد.

گابریل گارسیا‌ مارکز در چه خانواده‌ای بزرگ شد؟

پدر گارسیا مارکز الیخیو گارسیا، تلگرافچی بود و مادرش سانتیاگو مارکز به یکی از سرشناس‌ترین خانواده‌های آرکاتا تعلق داشت. پس از به دنیا آمدن گارسیا مارکز، پدربزرگ و مادربزرگ مادریش او را نزد خود بردند تا بزرگ کنند. در کارائیب سپردن کودکی که پدر و مادرش اوضاع مالی خوبی ندارند به پدربزرگ و مادربزرگ امری عادی محسوب می‌شود. بنابراین گابریل کوچک از همان ابتدا به همراه برخی از اقوام در خانه‌ای جادار و بزرگ تربیت شد که بعدها از آن به عنوان خانه‌ای جن‌زده یاد می‌کرد.

نقش پدر بزرگ و مادر بزرگ

گارسیا مارکز در این دوره بهترین رابطه را با پدربزرگش داشت. درباره‌ی پدربزرگ مادریش می‌گوید:

مرا به سیرک می‌برد. او بود که سینما را به من شناساند. با آن چیزهای واقعی و خیالی که برای من تعریف می‌کرد و همه برای من واقعی بودند، در واقع بند ناف من به حساب می‌آمد. او در عین حال فرشته‌ی نگهبان من بود و من بهترین رابطه را با او داشتم

بسیاری از رمان‌های گارسیا مارکز بعدها با تصویر یک پیرمرد آغاز می‌شود که به خوبی نشان‌دهنده‌ی تاثیر پدربزرگ است کسی که دست گابریل را می‌گرفت و او را به کشف چیزهای تازه وا‌می‌داشت. با این وجود مادربزرگ گارسیا مارکز بیشترین تاثیر را در شگرد داستان‌نویسی او داشته‌است. او برای نوه‌ی خود از چیزهایی قصه می‌گفت که در خواب دیده‌بود. داستان‌های خانوادگی تعریف می‌کرد. خاطراتش آکنده از سحر و جادو و مطالب خارق‌العاده بود و شب‌ها داستان‌هایی از آدم‌های مرده و جهان دیگر به زبان می‌آورد که مو را بر تن گابریل کوچک سیخ می‌کرد. بعدها لحن نویسنده در نوشتن رمان همان لحن مادربرزگش در حالت قصه‌گویی شد. خونسرد، بدون احساس، با چهره‌ای خشک و بی‌روح که موجب می‌شود که مخاطب به هیچ‌وجه در صحت گفته‌های او تردید به خود راه ندهد.

او در سن ۸ سالگی با مرگ پدربزرگ به منزل مادر و پدر خود بازمی‌گردد. ولی مدت زیادی آن‌جا نمی‌ماند و به مدرسه‌ی شبانه‌روزی می‌رود. در ۱۶ سالگی با مرگ مادربزرگ در سفری به همراه مادر به آرکاتا بازمی‌گردد تا همان خانه‌ی آبا و اجدادی را به فروش برساند. سفری که بعدها انگیزه‌ی رمان صدسال تنهایی او می‌شود. او چندی بعد به دانشگاه شهر بوگوتا می‌رود تا در رشته‌ی حقوق به تحصیل بپردازد.

گابریل-گارسیا_-مارکز-1

گابریل گارسیا‌ مارکز ، نویسنده و روزنامه‌نگار

در سال ۱۹۶۴ اتفاقی مهم در زندگی‌اش به وقوع می‌پیوندد. یکی از دوستانش مجموعه داستان‌های کوتاه فرانتس کافکا را به او می‌دهد. او داستان “مسخ” را می‌خواند و مسحور روبدادهای آن می‌شود. از این‌جاست که تمایل به نوشتن در وجودش جوانه می‌زند و اولین داستانش یعنی “تسلیم سوم” را در سال اول دانشگاه می‌نویسد. این داستان برنده‌ی جایزه می‌شود و در روزنامه‌ی ال اسپکتاتور به چاپ می‌رسد و سردبیر روزنامه او را “نابغه‌ی جدید ادبیات کلمبیا” می‌نامد. از این تاریخ به بعد داستان‌های او به طور مرتب در این روزنامه به چاپ می‌رسد.

سال ۱۹۵۰ گارسیا مارکز به شهر بارانیکا می‌رود و با یکی از سازنده‌ترین دوران‌های زندگی‌اش رو‌به‌رو می‌شود. در آن‌ شهر گروهی گرد‌هم می‌‌آمدند که شیفته‌ی ادبیات بودند و به آثار نویسندگانی هم‌چون ویلیام فاکنر، جیمز جویس و ارنست همینگوی علاقه داشتند. یاران کلمبیا در جمع خود نویسندگان بسیاری چه کلاسیک و چه نو را پرورش دادند. گارسیا مارکز هم به این گروه می‌پیوندد.

در این زمان نویسنده اوضاع مالی خوبی ندارد و به کارهایی گوناگون می‌پردازد. مثلا برای فروش دائره‌المعارف ناگزیر است که از این شهر به آن شهر برود و به این ترتیب سفری را به دور کلمبیا آغاز می‌کند که ماحصل آن تجربه‌هایی گران‌بهاست.

نقش دوستان در چاپ نخستین رمان

در سال ۱۹۵۴ به طور جدی کار روزنامه‌نگاری را در پیش می‌گیرد و به نوشتن نقدفیلم در روزنامه‌ی ال اسپکتاتور ‌می‌پردازد و از طرف همان روزنامه به اروپا سفر می‌کند. چندی بعد، پینیا دیکتاتور کلمبیا دفتر روزنامه را تعطیل می‌کند و گارسیا مارکز بدون دریافت حقوق در مضیقه‌ی مالی شدید در اروپا باقی ‌می‌ماند. دوستان او در کلمبیا که از وضعیت مالی‌اش باخبر می‌شوند نسخه‌ی دست‌نویس رمان طوفان بزرگ را در کشوی میزش یافته و به دست ناشر می‌سپارند و به این ترتیب نخستین رمان گارسیا مارکز در غیاب او در کلمبیا به چاپ می‌رسد. در حقیقت گارسیا مارکز بزرگ بدون سماجت دوستانش احتمالا امروز نویسنده‌ای گمنام بود‌ ، زیرا اکثر آثارش را به همت و یاری آن‌ها به چاپ رساند.

او در سال‌های آغازین نویسندگی بسیار پرکار بوده. خود درباره‌ی آن زمان می‌گوید:” برای روزنامه‌ی ال اسپکتاتور کار می‌کردم. هفته‌ای دست‌کم سه داستان کوتاه می‌نوشتم. هر روز سه مقاله و سه نقد فیلم می‌نوشتم. سپس شب هنگام که همه به خانه رفته‌بودند در دفتر روزنامه می‌ماندم و روی رمانی که در دست داشتم کار می‌کردم. از صدای دستگاه چاپ لانیو تایپ که به صدای ریزش باران می‌ماند، خوشم می‌آمد اگر آن‌ها خاموش می‌شدند و سکوت ایجاد می‌شد دیگر نمی‌توانستم کار کنم”

در سال ۱۹۶۰ یعنی یک سال پس از انقلاب کوبا و به قدرت رسیدن فیدل کاسترو، گابریل گارسیا‌ مارکز به کوبا می‌رود و برای خبرگزای کوبایی پرسنا لاتینا به کار می‌پردازد. از این تاریخ به بعد است که تهدید کوبایی‌های تبعیدی هم آغاز می‌شود. تا جایی که یک‌بار در نیویورک در اتومبیل خودش مورد تیراندازی قرار می‌گیرد. با این وجود پا پس نمی‌کشد و هم‌چنان به کار برای این خبرگزاری ادامه می‌دهد.

در سال ۱۹۶۷ با انتشار کتاب صد سال تنهایی او به موفقیتی چشمگیر و باورنکردنی دست می‌یابد. این کتاب به سرعت مرزهای آمریکای لاتین و جهان را در می‌نوردد و شیوه‌ی داستان‌نویسی “رئالیسم جادویی” را به مردم جهان معرفی می‌کند.

نویسنده‌ی سیاسی و روشنفکر چپ‌گرا

او پس از صد سال تنهایی در سال ۱۹۷۵ رمان “خزان پدر سالار” را منتشر کرد که داستانی درباره‌ی دیکتاتورها و تنهایی آن‌هاست. او یک نویسنده‌ی سیاسی و روشنفکر چپ‌گرا بود که به هیچ حزبی نپیوست. دفتر مجله‌ی گارسیا مارکز در سال ۱۹۸۰ در پی انفجار بمبی در آن تعطیل شد و او در اوائل همان دهه از دولت مکزیک درخواست پناهندگی کرد چون گروه چریکی ام نوزده کلمبیا در جایی ادعا کرده‌بود که گارسیا مارکز به آن‌ها کمک مالی کرده‌است بنابراین دولت کلمبیا نام گارسیا مارکز را در فهرست کسانی قرار داد که باید دستگیر بشوند.

گارسیا مارکز با ثروت حاصل از کسب جوایز  نشریه‌های مستقلی در تقابل با نشریه‌های رسمی به وجود آورد. او در سایه‌ی نفوذ شخصی خود گام‌های بلندی در جهت صلح، خلع سلاح و حقوق بشر برداشت و در انجام کارهایی که خود را نسبت به آن‌ها متعهد می‌دید توفیق یافت. او در این راه از دوستی و همراهی انسان‌های مشهوری مانند فیدل کاسترو و نویسندگان بزرگی مانند کارلوس فوئنتس، ماریو بارگاس یورسا و گراهام گرین بهره برد. گارسیا مارکز هم‌چنین با پابلو نرودا شاعر بزرگ شیلی رفاقت داشت.

گابریل گارسیا مارکز سرانجام در ۱۷ آوریل سال ۲۰۱۴ در منزل خود در شهر مکزیکو سیتی چشم از جهان فرو بست و آمریکای لاتین را با کوله‌باری از آثار ادبی باشکوه تنها گذاشت.

________________________________________________________________________________

منبع: گلشیری، احمد. مقدمه بهترین داستان‌های کوتاه/گابریل گارسیا مارکز.

لئو-تولستوی-آثار

آثار لئو تولستوی و ویژگی آن‌ها

در مطلب پیشین به روحیات و زندگی پر‌ماجرای لئو تولستوی پرداختیم. اما آن‌چه تولستوی را در درجه‌ی نخست مشهور و مورد توجه جهانیان کرده‌است، نه زندگی‌نامه‌ی او بلکه آثار ادبی درخشانی است که این نویسنده‌ی بزرگ از خود بر‌جای نهاده‌است. 

تولستوی در طول زندگی پر‌بار ۸۲ ساله‌ی خود تعداد زیادی رمان و مقاله نوشت که برخی از آن‌ها در زمره‌ی بزرگترین آثار ادبی جهان قرار می‌گیرد. رمان‌هایی مانند آناکارنینا و جنگ و صلح به زبان‌های زنده‌ی دنیا ترجمه شده و مردم زیادی را شیفته‌ی این نویسنده‌ی بزرگ روس کرده‌است.

با ما همراه شوید تا به صورت مختصر برخی آثار و ویژگی‌های نثر تولستوی را بشناسیم.

کودکی، نخستین رمان تولستوی

رمان‌های “کودکی” و “نوجوانی” از نخستین آثار ادبی تولستوی محسوب می‌شوند که این نویسنده‌ی جوان را به جامعه‌ی ادبی روسیه معرفی می‌کنند. این دو کتاب محصول خیال‌پردازی تولستوی نیستند بلکه شرح وقایع دوران کودکی و نوجوانی خود او می‌باشند که به طرزی هنرمندانه در آن‌ها دست برده‌شده و قضایا به شکلی مطلوب درآمده‌است. این داستان بسیار ساده به روایت احساسات متفاوت یک کودک اشراف‌زاده‌ی روسی می‌پردازد. تا آن زمان هیچ نویسنده‌ای تا به این حد به شرح ماجراهای دوران کودکی خود نپرداخته‌‌ و کودکان را آنقدر قابل ندانسته‌‌است تا درباره‌ی احساسات و عواطف آنان سخن بگوید. 

این کتاب در عین سادگی از کمال هنری نویسنده‌ای ناشناخته حکایت می‌کند. تولستوی دست‌نوشته‌ی داستان خود را با امضا و حروف اختصاری ل.ت.ن برای نشریه‌ی معتبر معاصر سن‌‌پترزبورگ می‌فرستد. شاعر و سردبیر نشریه که به نبوغ نویسنده‌ی جوان پی‌برده‌است، بلافاصله تصمیم به چاپ این اثر می‌گیرد. از همان ابتدا انتشار این کتاب نظر چند شخصیت بزرگ را به خود جلب می‌کند. داستایوفسکی که در آن زمان در تبعید سیبری به سر می‌برد، با خواندن این اثر مشعوف می‌شود و تورگینف دیگر نویسنده‌ی بزرگ روس زبان به ستایش ل.ت.ن ناشناخته می‌گشاید و در تمجید او می‌گوید: ” زمانی که این باده جا بیفتد نوشیدنی خاص و درخور خدایان می‌شود.”

این تمجیدها برای تولستوی جوان بسیار مسرت‌بخش است. او دیگر می‌داند که در سراسر عمر باید چه حرفه‌ای را در پیش بگیرد.

آناکارنینا شاهکار ادبی قرن نوزدهم

آناکارنینا نام رمانی اثر تولستوی است که از بزرگ‌ترین کتاب‌های قرن نوزدهم و از مشاهیر کتاب‌های جهان به شمار می‌رود. این کتاب به زبان ملل بزرگ جهان ترجمه شده‌است و حس مردم‌دوستی در آن موج می‌زند. مردم هر زمان و هر جایی می‌توانند آن را بخوانند و درک کنند و شاید از این منظر از دیگر آثار تولستوی جهانگیرتر باشد. در این رمان، داستان چند خانواده‌ی اشرافی به صورت موازی مطرح می‌شود و در نقاط مشترک، سرنوشت این چند خانواده با هم تلاقی می‌کند. از جمله ویژگی‌های این داستان می‌توان به موارد زیر اشاره کرد:

انعکاس تجربه‌های لئو تولستوی در آناکارنینا

تولستوی از شاخص‌ترین رمان‌نویسانی است که به شدت، خود و افکارش را در آثار ادبی‌اش بازتابانده‌است. این داستان‌ها آیینه‌ی تمام‌نمای خود تولستوی و تجربه‌های زندگی او هستند.  

او در خاطراتش هر‌روز و هر ساعت خود را ثبت کرده‌است‌. در این خاطرات گاهی صرفا گزارشی از وقایع ذکر می‌شود. مثلا صرفا می‌نویسد که به خواستگاری همسرش سوفیا رفته‌است. اما ما شرح احساسات و هیجان‌های او در این خواستگاری را به تفصیل در رمان آناکارنینا می‌یابیم. جایی که شخصیت لوین احساسات عاشقانه‌ی خود را در سه صفحه شرح می‌دهد و دریچه‌ی واضحی به دنیای احساسات خود تولستوی می‌گشاید. اولین نکته‌ای که در این رمان به چشم می‌آید قضاوت‌های تولستوی است درباره‌ی خودش است که از زبان لوین یا برادرانش یا استیوا و همسرش بیان می‌شود.

انعکاس دیدگاه‌های تولستوی

سر‌تا‌سر رمان آناکارنینا نشان‌دهنده‌ی نگاه و استدلال‌های شخص تولستوی است. از جمله نشان می‌دهد که او برای ازدواج و زندگی خانوادگی ارزش فراوان قائل است. از منظر تولستوی عشق ضامن خوشبختی نیست بلکه یک ازدواج موفق باید دارای پایه‌ی مذهبی- اخلاقی مناسبی باشد و عشق آلوده به گناه محکوم است. اولین عبارت این رمان با واژه‌ی” خانواده” آغاز می‌شود. 

 “همه‌ خانواده‌های نیک‌بخت شبیه به یکدیگرند. اما چگونگی سیه‌بختی هر خانواده‌ای مختص به خود اوست.”

حیا در اندیشه لئو تولستوی

با وجود آن‌که رمان آناکارنینا داستانی عاشقانه‌ است و بالقوه می‌تواند شاهد صحنه‌هایی رمانتیک باشد اما نویسنده به علت وجدان اخلاقی خود از توصیف این صحنه‌ها خودداری می‌کند. آناکارنینا رمانی سرشار از حیاست. تولستوی معتقد است که هنر ناب از نظر ظاهری هم نباید مبتذل باشد.

عشق به روستا

تولستوی عاشق روستا و روستاییان بود و شهرنشینی را عامل از خود بیگانگی انسان از طبیعت اولیه‌ی خود می‌دانست. در این داستان هم تولستوی از زبان لوین از شهر انتقاد می‌کند و به ستایش روستا و روستاییان می‌پردازد.

جنگ و صلح، بزرگترین رمان جهان

بسیاری جنگ و صلح را بزرگترین رمان جهان می‌دانند. رمانی که ده‌ها فیلم و سریال از آن ساخته‌شده و  شش سال از عمر تولستوی را به خود اختصاص داده‌است. برای این رمان همسر او هفت‌بار متنی در حدود هزار صفحه را بازنویسی می‌کند.

این کتاب داستان دو خانواده‌ی اشرافی یعنی خانواده‌ی بالکونسکی و راستوف را در متن رویدادهای بزرگ تاریخی سده‌ی نوزدهم یعنی نبرد اوسترلیتز(۱۸۰۵-۱۸۰۶) و نبرد بارادینو و حریق مسکو(۱۸۱۲-۱۸۱۳) شرح می‌دهد. این رمان بین ۵۰۰ تا ۷۰۰ شخصیت دارد و تولستوی برای گرد‌آوری اطلاعات آن متحمل رنجی گران شده‌است. او از کلیه‌ی کسانی که جنگ‌های ناپلئون را به خاطر می‌آوردند و هنوز در قید حیات بودند به وسیله‌ی نامه می‌خواهد که مشاهدات خود را برایش شرح بدهند. او حتی به پرونده‌های دولتی هم رجوع می‌کند و با نقشه‌های نظامی، منطقه‌ی جنگی مورد نظر خود را قدم به قدم می‌پیماید. در مجموع، اطلاعات جمع‌آوری شده‌ی او برای این رمان نزدیک به سه صندوق را در‌بر‌می‌گیرد. 

تورگینف در ستایش این اثر می‌گوید: ” در این رمان چیزهایی هست که در سرتاسر اروپا کسی به جز لئو تولستوی شایستگی نوشتن آن را ندارد. پدیده‌هایی که مرا به لرزه می‌اندازد و از شدت شوق دچار تبی واقعی می‌کند.”

عظمت روح تولستوی از این‌جا معلوم می‌شود که در همان حین که کتابش دست به دست در اروپا می‌چرخد، گویی روح او هم از این ماجرا بی‌خبر بوده و مغرور نمی‌شود. بلکه در جست‌و‌جوی آن است تا کتاب‌های الفبا و کتاب‌های دبستان را به خرج خود برای کودکان روستایی چاپ کند و به رایگان به کودکان ده‌های مجاور ببخشد.

ویژگی آثار ادبی لئو تولستوی

leo-tolstoy

واقع‌گرایی

تولستوی را جزوء رمان‌نویسان واقع‌گرا طبقه‌بندی می‌کنند. وقایع و مناظر کتاب‌های او به قدری در نظر خواننده واقعی و حقیقی جلوه می‌کند که گویی پنجره‌ی اتاق خود را گشوده و مشغول تماشای مناظر اطراف است. شاید این امر در آغاز آسان به نظر برسد اما در حقیقت دشوار‌ترین راز نویسندگی همین راست‌گویی و دیدن وقایع به همان صورتی است که وجود دارند. در نگاه او، زندگی از زیبایی‌ها و زشتی‌های توامان تشکیل شده‌است که نمی‌شود یکی را ذکر کرد و از بیان دیگری غافل بود. او علاقه‌ای به تشبیه و کلام شاعرانه ندارد و به نظرش دلیلی وجود ندارد که اشک را مروارید بنامند و یا چشم‌ها را به الماس تشبیه کنند. 

تولستوی یک نویسنده‌ی رئالیست است برخلاف داستایوفسکی که به احلام و تخیلات خود رجوع می‌کند. او هیچ وقت قدم از زندگی عادی فراتر نمی‌گذارد. هروقت می‌خواهد موضوعی بیابد به اطراف خود نگاه می‌کند و تمام مواد و مصالح مورد نیازش را همان‌جا می‌یابد. یک زن روستایی، یک سگ، یک اسب، یک آدم مست و هر چیز دیگری که در زندگی عادی، مستهلک شده و هیچ به نظر می‌رسد مصالح ساختمان آثار ادبی تولستوی می‌شود. چیزهای عادی در چشم او برجستگی عجیب و صفات معنوی بزرگ و درخشنده پیدا می‌کند.

شفاف بیان کردن موضوعات

لئو تولستوی طرفدار شفافیت بود. از ابهام بدش می‌آمد و صداقت مطلق را می‌پسندید. او نه تنها افکار را تجزیه و تحلیل می‌کند بلکه احساسات و بگو‌مگوهای درون آدمی را هم بی‌واسطه و ناب مطرح می‌کند. تولستوی از نثر متکلف و سخت هم به شدت متنفر است و اعتقاد دارد که نثر باید ساده و روان و در عین حال محکم باشد. از نظر او، نثر باید به حدی ساده باشد که خیلی‌ها با خواندن کتاب‌ها به هوس بیافتند که خود داستان بنویسند.

توجه به جزئیات

تولستوی تا جایی در بیان جزئیات پیش می‌رود که به قول خودش، خواننده حوصله‌اش سر می‌رود. در این جاست که تولستوی یقین می‌کند مطلبی که خواسته به مخاطب خود بفهماند، به درستی منتقل کرده‌است. او خود می‌گوید که گاهی یک دکمه‌ی نیمه‌باز می‌تواند بیانگر تمامی یا گوشه‌ای از زندگی یک فرد باشد، پس نشان دادن آن ضروری و لازم است. اما این دکمه باید به تناسب وضع درونی شخص توصیف گردد و توجه خواننده را از امور مهم به امور موقت و جزئی نکشاند.

آثار ادبی لئو تولستوی آیینه‌ی شخصیت او

او از آغاز تا پایان مشغول به ترسیم نفس خود بوده‌است و هرگز اثری ننوشت که طرحی از خودش در آن نباشد. در رمان‌های او قهرمان اصلی یا یکی از قهرمانان کتاب همواره خود تولستوی است. مثلا در جنگ و صلح، قهرمان کتاب به حدی به او شباهت دارد که حتی چین و خم چهره‌اش هم با چهره‌ی نویسنده مطابقت می‌کند. تولستوی در “آناکارنینا” لوین و در “پدر سرگی” همان پدر سرژ است که وارد دوران بحران معنوی خود می‌شود و در داستان قزاق‌ها ستوان جوان روایت دوران جوانی نویسنده است.

او از زبان شخصیت‌هایی که جنبه‌ی خیالی خودش هستند، عقاید و افکارش را بیان می‌کند و بخش زیادی از رمان‌هایش به بیان عقاید او اختصاص دارد. باقی شخصیت‌های قصه‌ هم غالبا اطرافیان او مانند برادرانش سرژ و نیکلا، خواهرش، مادربزرگش، همسرش و… می‌باشند.

جسم روسی و روح جهانی

آثار-تولستوی-

آثار ادبی او آیینه‌ی تمام‌نمای قرن نوزدهم روسیه است و در توصیفات خود به خوبی دوره تزاری و وضعیت روستاها و اقتصاد کشاورزی در آن دوره را نشان می‌دهد. در عین حال نمی‌توان آثار او را روسی خواند چون صدها هزار خواننده گواهی می‌دهند که مضمون این کتاب‌ها، جهانی است. مردم هر عصر و زمانی وقتی این آثار را می‌خوانند خیال می‌کنند که مربوط به عصر و زمان خودشان است. مثلا ” انسان باید چقدر زمین داشته باشد؟”  طوری نوشته شده که می‌تواند به عصر حجر یا زمان ایوب نبی تعلق داشته باشد یا مرگ ایوان ایلیچ می‌‌تواند مربوط به قرن ۱۶ یا حتی ۲۰ میلادی باشد. در حالی که  آثار نویسندگانی مانند داستایوفسکی تنها نماینده‌ی عصر خود او هستند.

طبیعت

طبیعت زیبا به ویژه جغرافیای یاسنائیا پولیونا در اکثر آثار تولستوی حضوری پر‌رنگ دارد. هریک از این کتاب‌ها را که به دست می‌گیرید بوی علفزار و زمین و باغ به مشام می‌رسد. تولستوی عاشق طبیعت است و ارزشی که در کارها به موجوداتی به غیر از انسان می‌دهد با ارزشی که برای انسان قائل است یکی است. او طوری در آثار خود از حیوانات و جمادات سخن می‌گوید که گویی هرکدام به کار روزانه‌ی خود مشغول هستند.

پشتوانه‌ی پژوهشی

گاهی شنیده‌ می‌شود که رمان نوشتن کار ساده‌ای است. کسی که چنین عقیده‌ای دارد یا اساسا نمی‌داند که رمان چیست و یا داستان‌هایی بی‌‌سر‌و‌ته را به عنوان رمان شناخته‌است. رمان بر‌اساس زندگی واقعی نوشته می‌شود و نویسنده علاوه بر تجربیاتش باید اطلاعات وسیعی درباره‌ی حوزه‌هایی که در آن‌ها وارد می‌شود، داشته باشد. مثلا وقتی می‌خواهد روستا را توصیف کند، باید روستا و روستاییان را بشناسد یا مثلا وقتی راجع به پیانو اظهار نظر می‌کند، باید خود این ساز را نواخته‌باشد یا به خوبی درباره‌ی آن تحقیق کرده‌باشد. 

تولستوی نه تنها برای تک‌تک آثارش تحقیقات گسترده‌ای داشته‌است. بلکه در کنار آن‌ها به صورت گسترده‌ به مطالعه در حوزه‌های مختلف فلسفی، روانشناسی، تاریخی، دینی و … می‌پردازد که این معلومات وسیع در آثار او رخ می‌نماید.

دوری از ابتذال در آثار لئو تولستوی

آثار او اخلاق‌مدار و به دور از ابتذال است و حتی در جوانی که خود به عیش و عشرت می‌پرداخته، مقید بوده‌است که مراعات افکار عمومی را بکند و همواره بر مدار اخلاق حرکت نماید. 

______________________________________________________________

منبع: تاجدینی، علی(۱۳۹۴). تولستوی. تهران: سوره مهر

 

لئو-تولستوی

زندگی شخصی و روحیات تولستوی

تولستوی در زمره‌ی بهترین رمان‌نویسان جهان قرار دارد. حتی به اعتقاد بسیاری نفر اول در این عرصه به شمار می‌آید. پیش از تولستوی هم ادبیات روسیه در عالم شهرت تمام یافته‌بود. همه پوشکین، گوگول، تورگینف و داستایوفسکی را می‌شناختند. در اروپا، ادبیات روسی را جدید‌ترین ادبیات بزرگ جهان می‌نامیدند. اما وقتی تولستوی قلم به دست گرفت، ادبیات روسیه را به اوج قله‌ی خود رسانید.

اعتبار تولستوی فقط از جنبه‌ی ادبی آثار او نیست. او نه تنها یک داستان‌نویس درجه‌ یک بلکه یک انسان اهل تامل و تفکر است که دغدغه‌های دینی و اخلاقی در وجودش به اوج کمال می‌رسد. او درد حقیقت دارد. درد خداوند و انسانیت و معنویت. در یک کلام می‌توان گفت که تولستوی شخصیتی بی‌نظیر است که می‌توان ساعت‌ها از زندگی و آثار و افکار او سخن گفت. اما رشته‌ی کلام ما کوتاه می‌شود و صرفا به معرفی مختصری از این شخصیت بزرگ جهانی بسنده می‌کند. 

زندگی‌ پر‌ماجرای لئو تولستوی

تولستوی-نویسنده

تولستوی زندگی‌نامه‌اش را شفاف و بی‌پرده می‌نویسد. او یک نویسنده‌ی رئالیست است که با پرده‌برداشتن از ابعاد مختلف زندگیش، خواننده را با نقاط مثبت و منفی شخصیت و اعمالش آشنا می‌کند. او خود دوران حیاتش را بر‌اساس تحولات رخ داده به چهار دوره‌ی کودکی، جوانی، ازدواج و توجه به خانواده تقسیم کرده‌است و البته مهم‌ترین این دوران‌ها، دوران بحران معنوی اوست که سی سال آخر عمر را به خود اختصاص می‌دهد.

کودکی و آغاز زندگی

خانواده اشرافی

لئو تولستوی در سال ۱۸۲۸ میلادی در دهکده‌ی یاسنائیا پولیانا در روسیه در یک خانواده‌ی اشرافی چشم به جهان گشود. مادرش وارث قلمرو یاسنائیا پولیانا و پدرش یک کنت بود. تقریبا دو ساله بود که مادرش را از دست داد و غم نشناختن مادر تا پایان عمر او را همراهی کرد. تولستوی در خاطرات و رمان‌هایش دوران کودکی خود را به زیبایی هرچه تمام‌تر ستوده‌است و این روزگار خوش را در کتاب “دوران کودکی” خود وصف می‌کند. خانواده‌ی تولستوی برای تحصیلات کودکانشان بسیار خرج می‌کردند و معلم سرخانه همواره همراه تولستوی و برادرانش بوده‌است. به نحوی که لئو کوچک در ۵ سالگی الفبای فرانسه را مانند الفبای روسی به تمامی می‌شناسد. 

خانه‌ی بزرگ آن‌ها در چشمان کوچک لئو زیباترین منزل جهان است. این خانه پر از جمعیت است و پایگاهی برای دهکده محسوب می‌شود. قریب به سی خدمتکار در آن‌جا حضور دارند که بسیاری از آن‌ها کار مشخصی نمی‌کنند. همواره مهمانان ثابتی چند روزی در خانه اتراق کرده‌‌اند و علاوه بر خویشاوندان فقیر، بچه‌های یتیم، مربیان روسی، فرانسوی، آلمانی و غیره، همچون امواجی از انسان‌ها در خانه حضور دارند و از محبت ارباب بهره‌مند می‌شوند.

روحیات خاص تولستوی در کودکی

تولستوی روایت می‌کند که در این دوران، هرشب یکی از فرزندان به نوبت کنار تخت مادربزرگ بوده‌است. در این هنگام، در درگاه پنجره مردی نابینا که قصه‌گو است، ظاهر می‌شود. می‌نشیند و برای مادربزرگ در هنگام خواب قصه می‌گوید. مرد با مخلوط کردن قصه‌های روسی با داستان‌های شهرزاد و هزار و یک شب قصه‌اش را ادامه می‌دهد و لئو در خواب تصویر صورتک آدم‌های قصه را می‌بیند. حتی گاهی در خانه عمامه بر سر می‌گذارد و با کبریت کوچکی سبیل می‌کارد تا شبیه موجودات قصه‌های پیرمرد بشود. 

لئو کوچک بسیار احساساتی است و زود اشکش جاری می‌شود از این‌رو، برادران او “لئوی گریان” می‌نامند. او در مقایسه با دیگران هر چیز را با حساسیت بیشتری احساس می‌کند و لبریز از تخیلی بی‌نظیر و سرشار است. نیکلا برادر بزرگ‌تر لئو با داستان‌بافی‌های تخیلی خود در کودکی بر پرورش حس داستان‌نویسی تولستوی بسیار موثر بوده‌است.

جوانی تولستوی

تولستوی از این دوره‌ که ۱۸ سال به طول می‌انجامد همواره با پشیمانی یاد می‌کند و خاطرات گناه‌آلود آن دوره تا آخر عمر او را آزار می‌دهد. در این زمان، نویسنده‌ی جوان درگیر شهوت و قمار و شراب‌خواری می‌شود. تولستوی این دوره را دوره‌ای خسارت‌بار می‌داند اما ارتباط او با دنیای سیاه‌کارها به تجربیاتش در عرصه رمان‌نویسی کمک فراوان می‌کند. در این دوره او رمان‌های کودکی و نوجوانی را می‌نویسد و از این طریق به جامعه‌ی ادبی روسیه معرفی می‌شود و مورد تجمید نویسندگان بزرگ روس قرار می‌گیرد. 

تولستوی در این سال‌ها فداکاری‌های درخشانی در ارتش روسیه می‌کند که تفصیل آن‌ها را در رمان “قزاق‌ها و نبرد سباستپول” آورده‌است. در این زمان سفرهایی هم به اروپا دارد و اطلاعات خود را درباره‌ی ادبیات آن دیار پر‌بار می‌کند و با بزرگانی مانند مارکس در زمینه‌ی اقتصادی به بحث و تبادل نظر می‌پردازد. 

ازدواج و خانواده

سوفیا برس

تولستوی در ۳۴ سالگی با سوفیا برس ۱۹ ساله ازدواج می‌کند. سوفیا در آن زمان خواستگاران دیگری از جمله یک افسر ارتش دارد که تولستوی ماجرای خود و این افسر را با افزودن عنصر تخیل در کتاب آناکارنینا به تفصیل شرح می‌دهد. این دو صاحب ۱۳ فرزند می‌شوند که چندنفر از آن‌ها فوت می‌کنند. این زن علاوه بر سر و سامان دادن به زندگی و کنترل معاش خانواده نقش مهم‌تری از نظر تاریخی ایفا کرده که همان تشویق تولستوی به ادبیات و رمان‌نویسی بوده‌است. او عامل موثر و تحریک‌کننده‌ای بود که تولستوی را به ادبیات باز‌می‌گرداند. سوفیا از این که تولستوی دست به قلم ببرد و رمان‌های زیبا بنویسد، حقیقتا به شعف می‌آمد. او در نامه‌ای خطاب به خواهرش می‌گوید:

من در حقیقت در زندگی کمبودی دارم و چیزی که دوستش می‌دارم کار ادبی لئون است. کاری که مرا در حد اعلا قرین شادی می‌کند و برایش احترام بسیار قائلم.

 او در کار پاک‌نویس و مرتب کردن فیش‌های تولستوی زحمت بسیاری را با شوق و ذوق فراوان متحمل می‌شود. با این حال رابطه‌ی بین این دو  بسیار متلاطم و پر‌فراز و نشیب است. با وجود علاقه‌ی سوفیا به لئون، سخت‌گیری‌های لئون و بعدها تحولات روحی و معنوی او زمینه‌ساز اختلافات بسیار بین این دو می‌شود تا جایی که تولستوی را در روزهای آخر عمر به ترک خانه وا‌می‌دارد.

نقش پدری

تولستوی در خانه، پدری مقتدر است که در چند سال ابتدایی زندگی کودکان با آن‌ها ارتباط نمی‌گیرد. برای بچه‌ها شخصیت محوری خانه مادر آن‌هاست. با این حال پدر در بسیاری از مواقع شادی‌آفرین می‌شود. او برای بچه‌ها داستان‌های جذاب نقل می‌کند. “دور دنیا در هشتاد روز”  می‌خواند. با لباس‌های گوناگون جلوی بچه‌ها شکلک در‌می‌آورد و باعث تفریحشان می‌شود. تولستوی هنگامی که احساس می‌کند خانواده کسل هستند، نمایش‌نامه‌ای ترتیب می‌دهد که خود قهرمان آن است و دیگران را از خنده روده‌بر می‌کند. او هیچگاه بچه‌ها را تنبیه نکرد چون معتقد بود که تنبیه روح بچه را تحقیر می‌کند و تنها رفتار سرد پدر و مادر برای بچه‌ی خطاکار کفایت می‌کند.

بحران معنوی

tolstoy

بحران معنای زندگی

تولستوی در ۵۰ سالگی دچار بحران معنای زندگی می‌شود. تمام مایملک، ثروت، خانواده و حتی ارزش‌های ادبی خود را بی‌حاصل می‌بیند و فکر مرگ او را منقلب می‌کند. با خود می‌گوید:” فرض کن از گوگول و شکسپیر و پوشکین و مولر و دیگر نویسندگان معتبر حهان هم معروف‌تر شدی، آن وقت چه می‌کنی؟” او به حس بیهودگی لذت زندگی می‌رسد و در این سن و سال مرگ را پیش‌روی خود می‌بیند مرگی که از بین‌برنده‌ی لذات است. دیگر نمی‌داند که چرا زندگی می‌کند؟ چرا فرزندانش را دوست دارد و از آن‌ها حمایت می‌کند و می‌کوشد تا منافع آن‌ها را حفظ کند؟ در حالی که حقیقتی مانند مرگ انتظارش را می‌کشد. این درگیری فکری او را افسرده می‌کند و تا مرز خودکشی به پیش می‌برد. 

تولستوی که پاسخ سوال خود را نزد عالمان تجربی و اسقف‌ها پیدا نمی‌کند. سرانجام به زندگی ساده‌ی روستاییان پناه می‌برد و پاسخ خود را از در زندگی آن‌ها می‌یابد. او می‌بیند که روستاییان با همه‌ی مشقت‌های زندگی نمی‌خواهند خود را از بین ببرند و راز شجاعت آن‌ها در ایمان ساده‌یشان به کلیسا نهفته‌است. او می‌فهمد که وقتی خدا را به سبب علمش انکار می‌کند، خلقش تنگ می‌شود و باور به پروردگار عالم در وجودش موجی از شادمانی پدید می‌آورد. از این‌جا به بعد است که تولستوی به یک مسیحی بسیار معتقد تبدیل می‌شود. 

اختلاف با خانواده

این اندیشه‌ها تا جایی پیش می‌رود که تولستوی خانواده را فرا می‌خواند و از آن‌ها می‌خواهد که زمین‌های خود را به دهقانان واگذار کنند و خود زندگی دهقانی پیشه سازند. اعضای خانواده علی الخصوص سوفیا که با این تحول فکری تولستوی بیگانه بودند؛ در پاسخ به او تردید نشان می‌دهند. خانواده تولستوی روحیه‌ای اشرافی دارند و نمی‌توانند بپذیرند که به زندگی روستایی تن بدهند. این شرایط، سرآغاز درگیرهای دیگری بین تولستوی و سوفیا است. سوفیا در برابر بخشش اموال مقاومت می‌کند و درگیری‌های مالی این دو تا پایان عمر تولستوی ادامه می‌یابد.

تولستوی گاهی حتی به فقیرترین محله‌ی مسکو که منطقه‌ی دزدان، گدایان و محکومان اعمال شاقه است، سر می‌زند و به شدت متاثر می‌شود و هربار با بازگشت به خانه از تجمل زندگی خانوادگی‌اش احساس انزجار می‌کند. این اختلافات ادامه دارد تا جایی که در سال ۱۹۱۰ میلادی هنگامی که تولستوی ۸۲ ساله ‌است، یک شب از خانه می‌گریزد و طولی نمی‌کشد که چند روز بعد بر اثر بیماری از دنیا می‌رود.

او در مجموع در زندگی فردی مقتدر و خشمگین است که در دوران کهن‌سالی تا حد زیادی تغییر می‌کند. در این زمان دیگر زود به زود عصبانی نمی‌شود. تبسم به لب دارد و در چهره‌اش نوعی رضایت و رافت عمیق و فراگیر می‌نشیند و این دقیقا خصوصیات عکسی است که در آخر عمر از او گرفته شده و عجیب آن‌که اکثر جهانیان تولستوی را با همین تصویر می‌شناسند و در خاطر سپرده‌اند.

تولستوی شیفته‌ی ادبیات ایران 

تولستوی به ادبیات و موسیقی ایران عشق می‌ورزید. آثار سعدی را بسیار دوست می‌داشت و برخی حکایت‌های سعدی از گلستان را به شکل قصه در‌آورده‌بود و بسیاری از حکمت‌های سعدی را وارد کتاب درسی کرد. او علاوه بر سعدی به حافظ و فردوسی هم علاقه داشت. در بسیاری از نامه‌هایش خطاب به دوستش فت از حافظ سخن می‌گفت و بی‌صبرانه منتظر بود تا دوسش غزلی از حافظ را ترجمه کرده و برایش ارسال نماید.

آثار تولستوی

تولستوی آثار بسیاری دارد که از این بین می‌توان به رمان‌هایی نظیر: کودکی، نوجوانی، جوانی، سباستپول، آناکارنینا، جنگ و صلح و.. اشاره کرد. علاوه بر آن تعداد بسیار زیادی مقاله هم از او برجای مانده است. اگر مایل هستید که با آثار تولستوی و ویژگی‌های نویسندگی او آشنا شوید حتما به شما پیشنهاد می‌کنیم که قسمت بعدی متن ما را از دست ندهید.

__________________________________________________________________________________________

منبع: تاجدینی، علی(۱۳۹۴). تولستوی. تهران: سوره مهر

 

چخوف

چخوف، نابغه‌ی داستان کوتاه

 آنتون چخوف نویسنده‌ی بزرگ روس و خالق تعدادی از شاهکارترین داستان‌های کوتاه جهان است.  داستان‌های چخوف با انسان زندگی می‌کنند و تاثیری عمیق و عجیب بر روح او می‌گذارند. 

وقتی برای نخستین بار با آثار چخوف رو‌به‌رو می‌شوید. احتمالا ‌از سادگیشان تعجب می‌کنید و دلیل این همه تعریف و تمجید را نمی‌یابید. هرچند داستان‌های چخوف معمولی به نظر می‌رسند اما همین داستان‌های به ظاهر ساده رفته رفته در ذهن شما رسوخ می‌کنند. گاه به گاه که به یادشان می‌افتید، به عمق معنایشان پی می‌برید و میل به خواندن دوباره‌ی داستان‌ها در وجود شما زنده می‌شود و در نهایت این شخصیت انسانی چخوف در این داستان‌هاست که احترام عمیق شما را بر‌می‌انگیزد.

هرچند وصف آثار چخوف امری سخت و نشدنی است اما این مطلب می‌کوشد تا در حد توان به شرح برخی ویژگی‌های داستان‌های کوتاه چخوف بپردازد. پس اگر به داستان کوتاه و یا ادبیات روسیه علاقه‌مند هستید حتما به شما پیشنهاد می‌کنیم تا در این مطلب با ما همراه شوید تا از این رهگذر تا حدودی این نابغه عالم ادبیات را بیشتر بشناسیم.

 چخوف که بود؟

آنتون پالوویچ چخوف متولد ۱۸۶۰ میلادی در یکی از شهرستان‌های جنوبی روسیه است. پدرش دکان خوار‌و‌بار فروشی بی‌رونقی داشت و زندگی بر آن‌ها به سختی می‌گذشت. چخوف در سال ۱۸۸۰ به دانشگاه مسکو رفت تا در آن‌جا به تحصیل رشته‌ی پزشکی بپردازد. 

از همان دوران دانشجویی داستان‌های فکاهی و نمایش‌نامه‌هایی برای روزنامه‌ها و مجلات می‌نوشت و از این طریق امرار‌معاش می‌کرد. داستان‌هایی که بعد‌‌ها در دوران پختگی از آن‌ها دوری جست و بسیاری را دیگر تجدید چاپ ‌نکرد. چخوف در این داستان‌ها که به شرح زندگی طبقه‌ی متوسط روسیه می‌پرداخت، آشکارا تحت تاثیر گوگول، تورگه‌نف، سالتیکوف شچدرین و سایر نویسندگان پیش از خود بود. البته این تاثیر‌‌پذیری آشکار زمانی که او نویسندگی را به صورت جدی در پی گرفت، از میان رفت.

 نخستین مجموعه داستان چخوف با عنوان “رنگارنگ” با استقبال بسیاری از سوی مخاطبان مواجه می‌شود. او در سن ۲۳ سالگی به بیماری سل مبتلا شد. بیماری که تا آخر عمر همراهیش کرد و در نهایت در سن ۴۴ سالگی او را به کام مرگ ‌کشاند.

چخوف نویسنده‌ای مهربان و انسان‌دوست

چخوف

در داستان‌های ابتدایی چخوف نگاه او به مسائل به عنوان یک پزشک به نحوی است که این آثار را به مکتب ناتورالیسم‌ شبیه می‌کند. اما قطعا نوشته‌های او از جنس ناتورالیسم واقعی امیل زولا نیست. چون زولا به بشریت اعتقاد ندارد، خود را در برابر مردم مسئول نمی‌داند و برای شخصیت فردی اهمیتی قائل نمی‌شود. اصلا در دیدگاه ناتورالیست‌ها آدمیزاد حیوانی با علائم مشخص است. اما چخوف فردی بسیار انسان‌دوست و مهربان است و به هیچ‌وجه چنین نگاهی به انسان‌ها ندارد. او شخصیت‌های داستانی خود را با همه‌ی تضادهایشان دوست می‌دارد و برایشان احترام و ارزش فراوان قائل است.

روزگار چخوف

چخوف در زمانه‌ای می‌زیست که فشار ارتجاع در روسیه روز به روز افزایش می‌یافت. آزادی قلم و اندیشه وجود نداشت. هنرمندان تحت تعقیب و آزار قرار می‌گرفتند و زندانی و تبعید می‌شدند. حکومت تزار با هر مطلبی  که جنبه‌ی آموزش و تعلیم داشت، آشکارا مبارزه می‌کرد و سانسورچی‌های حکومت تمام وقت مشغول سانسور مطالب بودند. در این شرایط، چخوف در ابتدا بیشتر به هنرش توجه می‌کرد و کاری با مبارزات اجتماعی نداشت. اما کم‌کم در فعالیت‌های آزادی‌خواهانه شرکت کرد و خواهان آزادی مطبوعات شد. حتی به دفاع از دانشجویان اعتصاب‌کننده پرداخت و در راه ایجاد حکومتی مطلوب به کوشش و مبارزه پرداخت.

 چخوف و داستان کوتاه 

داستان‌های کوتاه او بیشتر از آثار دیگر او از ارزش و اعتبار برخوردار بوده‌ و تاثیر و نفوذ بیشتری داشته‌است. او بیشتر اوقات خود را صرف نوشتن داستان‌های کوتاه می‌کند و حدود هفتصد- هشتصد داستان نوشته‌است که بسیاری از آن‌ها داستان‌هایی ناب و فوق‌العاده هستند. او خود به کنایه در این‌باره می‌گوید:

 ” از پرنده پرسیدند که چرا آوازهایت این‌قدر کوتاه است؟ نفست یاری نمی‌کند؟ گفت من آوازهای باشکوه بسیاری دارم و دوست دارم که همه‌ی آن‌ها را بخوانم”

ویژگی‌های آثار چخوف

واقعیت‌گرایی

حرفه‌ی پزشکی در کار نویسندگی چخوف بسیار موثر افتاده‌است. خودش می‌گوید که اطلاعات پزشکی، نیروی مشاهده‌ی او را تقویت کرده و وسعت بخشیده و دانشش را نسبت به جهان و مردم، غنی و سرشار کرده‌است. چخوف با متد علمی به جهان نگاه می‌کند. واقع‌گرا و عینیت‌گراست و نگاهی منطقی به زندگی دارد.

کمرنگ بودن تخیل و استفاده از تجربه‌ی شخصی

طبیعت کارهای چخوف با تولستوی بیشتر از هر نویسنده‌ی دیگر روسی هماهنگ است. مثلا هر‌دو استعداد بی‌نظیری در آفرینش صحنه‌های زندگی با مدد‌گرفتن از جزئیات به ظاهر بی‌اهمیت و نامربوط دارند. 

تخیل در آثار این دو نویسنده کمرنگ است. مشهور است که تولستوی بسیاری از شخصیت‌های داستانی خود را از شخصیت خودش، دوستان و اقوامش نمونه‌برداری کرده‌است‌. البته چخوف به این صورت از شخصیت اطرافیان نمونه‌برداری نمی‌کند. اما او هم از تجربیات شخصی برای پیرنگ داستان‌هایش کمک می‌گیرد. بسیاری معتقد هستند که اگر رد‌پای موضوعات داستان‌های او را بگیریم، به احتمال زیاد منبع آن‌ها را در زندگی واقعیش پیدا می‌کنیم. مثلا یک‌بار که چخوف از کنار یک کتاب‌فروشی می‌گذرد، تصویر اسقف معروفی را در کنار بانویی پیر می‌بیند. عکس را می‌خرد و بعد از جمع‌آوری اطلاعاتی درباره‌ی زندگی اسقف، داستان “اسقف” خود را می‌آفریند.

 اصولا او مانند یک گزارشگر عمل می‌کند. موضوع داستان‌هایش به زندگی واقعی مردم مرتبط است و منبع آن‌ها به تجربیات شخصیش بازمی‌گردد. به همین دلیل است که داستان‌هایش زندگی روزمره‌ی روسی و روسیه‌ی آن زمان را به خوبی نمایش می‌دهد. 

دگرگونه دیدن وقایع

چخوف

 

چخوف با قدرت قلم خود خصوصیات خلقی شخصیت‌های معمولی و مردم عادی را به خوبی نشان می‌دهد. او عمق و معنای چیزهایی را نمایش می‌دهد که به نظر نمی‌آیند. چیزهایی بسیار ساده که مفهوم عمیقی در آن‌ها نهفته‌است و انسان‌ها به علت عادت کردن و تکراری بودنشان آن‌ها را نمی‌بینند. چخوف قدرت تشخیص و دریافت زیبایی‌های عادی زندگی روزانه دارد. زیبایی‌هایی که در چیزهای عادی و معمولی همیشه و همه‌جا هست و به نظر نمی‌رسد. 

نمایش تمام یک سرزمین

چخوف می‌کوشد تا تمام تجلیات گوناگون زندگی روسی را نشان بدهد. به نظر می‌رسد که هیچ فرقه، دسته یا گروهی در روسیه نیست که چخوف آن‌ها را نشناسد و هیچ محلی از زندگی روسی نیست که چخوف در آن‌ها سرک نکشیده باشد. از نظر او کارمندان جزء، سوداگران، آموزگاران شهرستان‌ها و… همان قدر مهم هستند که مهندسان، استادان دانشگاه و هنرمندان. او می‌کوشد تا تصویری از تمام روسیه و یگانگی شخصیت ملی و هویت این سرزمین را نمایش بدهد چون این کشور را در تمامیتش دوست دارد.

خودش می‌گوید: “من ارتشی از تمام مردم در سر دارم که برای بیرون آمدن التماس می‌کنند و فریاد می‌کشند” بنابراین اگر شخصیت‌های داستان‌هایش را جدا کنیم، احتمالا ارتشی از مردم روسیه در برابر ما صف می‌کشند.

نمایش عینی و بی‌طرفانه‌ی زندگی

چخوف همیشه می‌کوشد تا خود را در داستان‌هایش پنهان کند تا داستان‌ها عینی و بی‌طرفانه باشند. برای همین است که به مسائل طرح شده پاسخی نمی‌دهد و خواننده باید خود راه‌حل را پیدا کند. شیوه‌ی نویسندگی او بر خودداری از بروز احساسات و خویشتن‌داری بنا شده‌است. او خود در جایی به این مطلب اشاره می‌کند و می‌گوید: ” اگر می‌خواهید مردمان ناخشنود را وصف کنید، برای این که دلسوزی خوانندگان را برانگیزید، باید خونسرد و بی‌طرف بمانید و زمینه‌ای فراهم بیاورید که در آن تنها، ناراحتی شخصیت‌ها با برجستگی بیشتری بیان شوند”

ایجاز در کلام

شیوه‌ی نویسندگی چخوف بر ‌پایه‌ی ایجاز بنا شده‌است. او در اختصار کلام می‌کوشد و از کلمه به درستی بهره می‌گیرد. چخوف آن‌چه را ضروری نمی‌دانست، حذف می‌کرد. اعتقاد داشت که هیچ جزئی از اجزای داستان نباید عبث بماند و این گفته‌ی او معروف است که ” اگر تفنگی را در پرده‌ی اول از دیوار می‌آویزید، در پرده‌ی دوم یا سوم حتما تیر آن را خالی کنید.”

او سعی نمی‌کند جزئیات قابل فهم شخصیت‌های داستانش را مو به مو نقل کند. بلکه از میان این جزئیات و احساسات روزانه بخش‌هایی را گلچین می‌کند و شالوده‌ی داستان را بر‌اساس آن قرار می‌دهد. 

روش او در توصیف طبیعت، بهره گرفتن از برق‌زدن‌هایی است که جزئیات تمام صحنه را آشکارا پیش چشم خواننده ترسیم می‌کند. این وصف طبیعت به حالت روحی شخصیت‌های داستان وابسته است و با آن هماهنگی کامل دارد. 

روایت طنز‌گونه

طنزآمیز بودن داستان‌های چخوف خصلت ذاتی و طبیعی آن‌هاست. در کارهای ابتدایی چخوف هم این خصلت دیده می‌شود اما به تدریج به پختگی خاصی می‌رسد. اغلب داستان‌های چخوف از طنز و هزلی غنی بر‌خوردار است. این طنز برخلاف طنز سیاه “گی‌دو‌مو‌پو‌سان” طنزی مردمی است و احساس مهربانی و نرم‌دلی چخوف در کنه آن نهفته‌است. 

اغلب خوانندگان غیر روسی آثار چخوف نمی‌دانند که در برابر صحنه‌های طنزآمیز داستان باید بخندند یا گریه کنند. این نوع داستان به اصطلاح “خنده در میان اشک” پیش از چخوف به وسیله‌ی گوگول و داستایوفسکی ابداع شده‌بود و خواننده‌ی روس با این صحنه‌های تراژدی- کمدی آشنایی قبلی داشت.

 داستان‌های چخوف نشان‌دهنده‌ی فضای اجتماعی پیش از انقلاب روسیه است. در این داستان‌ها عشق به آدم‌های شریف، خوش‌قلب و مهربان با نوعی تنفر از فقدان تصمیم و اراده‌ی آن‌ها برای تغییر با یکدیگر درآمیخته‌است. شکافی بین زیبایی آرزوها و زشتی و عدم توانایی برای رسیدن به آن‌ها در این آثار دیده می‌شود که بنیان طنز چخوف را می‌سازد. زندگی آدم‌های چخوف مملو از تحقیر سازمان اجتماعی آن دوره است. آن‌ها نیاز شدید برای تجدید بنای اساسی جامعه را احساس می‌کنند اما نمی‌دانند که چگونه باید چنین کنند و از کجا باید شروع کنند. 

در بعضی از داستان‌های چخوف آدم‌های قصه حرف همدیگر را نمی‌فهمند و همین عدم فهم زبان یکدیگر خود طنزآفرین است. این طور نیست که این افراد با یکدیگر مباحثه کنند و در استدلال دچار مشکل شوند بلکه اصلا زمینه‌ی مشترکی برای گفت‌و‌گو ندارند و هرکس حرف خودش را می‌زند و با دیگری بیگانه است و بیهوده انتظار می‌کشد تا دیگری را تحت تاثیر قرار دهد و این خود زمینه‌ی طنز کلام در برخی از آثار چخوف است.

سهل ممتنع بودن کلام

سادگی و صراحت نگارش چخوف نحوه‌ی بیان او را سهل و ممتنع می‌کند. رسیدن به چنین کمالی برای هر نویسنده‌ای چندان مقدور نیست اما اگر این شیوه به کمال برسد بیشترین خشنودی را برای خواننده به ارمغان می‌آورد. این نوع از نگارش با درون‌مایه‌ی داستان‌‌ها به صورت کامل مطابقت دارد.

شخصیت‌های داستان چخوف 

شخصیت‌های داستان چخوف را می‌توان به دو گروه تقسیم کرد.

اول) مردمان عادی و معمولی اما اهل عمل و فعال 

دوم) مردمان تربیت‌شده و بافرهنگ اما نالایق و کاهل 

دسته‌ی دوم هرچند گاهی خنده‌دار به نظر می‌رسند اما همواره دوست‌داشتنی هستند و چخوف با آن‌ها همدردی می‌کند. این شخصیت‌ها هرچند ناراضی و ناخشنودند و به نحوی سستی و کرختی و تمایل به غرق شدن دارند اما چخوف آن‌ها را دوست دارد و با طنز نرم‌دلانه‌ای از آن‌ها سخن می‌گوید. چخوف در نهایت این آدم‌های نا‌امید را به کسانی که خشنودند و در کارهای پست و مبتذل روزانه‌ی خود غوطه‌ می‌خورند، ترجیح می‌دهد.

هر چه‌قدر درباره‌ی ابعاد کار چخوف سخن بگوییم، کم گفته‌ایم. هرچند چخوف فردی بسیار فروتن بود اما بیراه نیست اگر بگوییم که او یک نابغه‌ی تکرار نشدنی در دنیای داستان و ادبیات روسیه و جهان است. نابغه‌ای مهربان، متواضع و فروتن.

 

نویسنده: الهام برزین

____________________________________________________________________

منبع: میرصادقی، جمال(۱۳۶۶). ادبیات داستانی. تهران: انتشارات شفا

 

محمد سعید بهمن پور

” محمد سعید بهمن پور ” کیست؟

پی نما دوستان عزیز، بالاخره قطار آشنایی پینما نویسان و پینماگران کشورمان به ایستگاه معرفی پینما نویسی برجسته و پرتلاش به نام محمد سعید بهمن پور رسید. یک شخصیت روحانی، نویسنده و محقق، یک فیلنامه‌نویس حرفه ای و یک پینمانویس ماهر!!

شخصی که علاوه بر تحصیلات عالی حوزوی، و طیّ مدارج دانشگاهی در رشته‌ی جامعه شناسی، سال‌ها مدیریت وتدریس در کالج اسلامی لندن، تدریس در دانشگاه کمبریج و مدیریت روابط بین الملل مرکز اسلامی انگلیس را برعهده داشته است. این نویسنده و پژوهشگر فعال وپرتلاش، نوشته های تاریخی ومستندی نگاشته است ،که ازجمله به کتاب شجره‌ی طوبی می‌توان اشاره کرد، که به بیان زندگی حضرت زهرا (س) ازهشت سال پیش از هجرت پیامبر (ص) می‌پردازد، و زوایای جالبی از سرگذشت آن بانوی بزرگ وگرامی را بیان می‌کند.

معرفی برخی آثار محمد سعید بهمن پور

فیلم‌نامه

علاوه بر نوشته‌های تاریخی این نویسنده، هنر نویسندگی فیلمنامه از توانمندی‌های این شخصیت جالب و محبوب به حساب می‌آید. تهیه چندین فیلمنامه مشهور تاریخی، ازجمله :

  • مجموعه تلویزیونی «مریم مقدس» درسال ۱۳۷۹ به کارگردانی شهریار بحرانی، که به بیان ماجرای زندگی حضرت مریم (س) ازشانزده سال پیش از تولد حضرت مسیح (ع) و حواشی مهم شگفت انگیز ولادت این پیامبرالهی می‌پردازد، و تاکنون دربسیاری از کانال‌های تلویزیونی مسلمان در سراسر جهان نمایش داده شده است و بسیار مورد توجه و استقبال قرارگرفته است، 
  • نویسندگی فیلمنامه‌ی سریال مشهورتاریخی زیبای «مردان آنجلس» ،که داستان اصحاب کهف را روایت می‌کند. داستان مردان خداپرستی که از ظلم و ستم پادشاه روم به درون غاری پناه می برند و به خواب می روند و ۳۰۹ سال بعد ازخواب بیدار می‌شوند و …
  • نویسندگی فیلم «روز باران» درسال ۱۳۸۵ ، که داستان زیبایی است که مردم در یک روستای حاشیۀ کویر در خشکسالی نماز باران می‌خوانند و از خداوند نزول باران را طلب می‌کنند، ولی درگوشه‌ای ازهمان روستا دو کودک یتیم، که سقف خانه شان فرو ریخته است دعا می کنند که باران نبارد و …
  • نویسندگی مجموعه زیبای «حقیقت»، که اسرارخلقت و آفرینش را به شکلی زیبا برای نوجوانان وجوانان عزیز بیان می‌کند و بسیاری ازحقایق هستی رابا شیرینی و حلاوت .درفضایی هنرمندانه و دلچسب، با بهره‌گیری از پژوهشگران خارجی به شرح و تصویر می‌کشد
  • و همانطور که دراخبار آمده است، نویسندگی سریال در حال تهیه سرگذشت حضرت موسی (س)‌، که به بیان ماجراهای شگفت انگیز مربوط به رسالت و تبلیغ این پیامبربزرگ الهی می پردازد …

 

محمد سعید بهمن پور

پینمانویسی

علاوه برآثار فوق، نویسندگی و پینمانویسی دو اثر فاخر و ماندگار کمیک منتشرشده توسط انتشارات آثار سبز خود نمایی می‌کند:

  1. داستان مصوّر عاشورا که ماجرای واقعه کربلا را به زبانی گویا و با استناد به اسناد تاریخی معتبر برای نوجوانان وجوانان روایت میکند، به گونه ای که مطالعۀ آن تاثیری بلند بر ذهن و اندیشه مخاطبان خود دارد و روح ایمان وجوانمردی و از خودگذشتگی رادر سرشت پاک آنان پایدار می‌سازد، بویژه باتصویرگری استادانۀ، پرویز اقبالی. این اثرتاکنون به ۱۸ زبان پرمخاطب دنیا ترجمه شده است.
  2. اثر ماندگار دیگر این پینمانویس، روایت داستان تاریخی غدیر است، که این ماجرای مهم تاریخی را براساس آثار و منابع بزرگان دینی و مورخین مشهور بیان می‌کند، و حقیقت ناب این واقعه مهم را برای نوجوانان و جوانان بازگو می‌نماید این اثر که توسط مهرداد شاهوردی به تصویر کشیده شده است، کتاب غدیر؛ دست در دست عشق تاکنون به بیش از ۵ زبان ترجمه گردیده است.

از ویژگی‌های آثار این نویسنده محبوب اینست که علاوه برتحقیق و پژوهش عمیق در موضوعات تاریخی وبهره‌گیری از منابع تاریخی قوی و محکم، فیلمنامه اثر را نیز بصورت کاملا حرفه‌ای ارایه می‌کند. درمورد دو اثر عاشورا و غدیر، ایشان علاوه برنویسندگی آن‌ها، پی نمانویسی را (شامل تهیه دیالوگ ها و روایت ها) به رسم فیلمنامه نویسان به شرح صحنه‌ها می‌پردازد و تصویرگران را راهنمایی می‌کند که در هرصحنه‌ای چه تصویری را با چه مشخصه و حالتی خلق کنند.

و بالاخره، مژده به عاشقان داستان‌های کمیک، اینکه داستان زیبای زندگی امام رضا (ع) توسط همین پینمانویس زبردست و ماهر نگاشته شده وبزودی برای تصویرگری به یکی از پینماگران باتجربه و خوش قلم سپرده خواهدشد و با اتمام تصویرگری به همه جوانان و نوجوانان علاقمند به آثار کمیک تقدیم خواهدشد.