گابریل گارسیا مارکز نویسندهی کلمبیایی، خالق شیوهی “رئالیسم جادویی” و برندهی جایزهی نوبل ادبیات است. او تا حد بسیار زیادی از جایگاه یک نویسنده فراتر رفته و برای اهالی آمریکای لاتین به صورت پدیدهای مردمی درآمدهاست و آثارش نه تنها تحسین و احترام بلکه محبت و صمیمیت همگان را برانگیخته است.
در کشور کلمبیا زادگاه گارسیا مارکز تمامی مردم از پرستارها و فروشندهها گرفته تا کارگران و کارمندان همه او را میشناسند و دستکم اثر جهانی و مشهور او یعنی رمان “صد سال تنهایی” را خواندهاند و با نام خودمانی “گابو” یا “گابیتو” از او یاد میکنند. در و دیوار شهرهای کلمبیا پر از نام “ماکوندو” است (مکانی خیالی که ماجرای رمان صد سال تنهایی در آن میگذرد) از داروخانهی ماکوندو گرفته تا آرایشگاه و حتی هتل ماکوندو.
پس از صد سال تنهایی
در سال ۱۹۸۲ میلادی هنگامی که خبر اهدای جایزهی نوبل ادبیات به گارسیا مارکز در شهر مکزیکو پخش شد، دانشآموزان یک دبیرستان در مقابل خانهاش در محلهی الپدرگال جمع شدند و با خواندن سرود دستهجمعی به او تبریک گفتند و بعداز ظهر همان روز که از پاسخ تلفنهای بیشمار دوستان و آشنایانش به تنگ آمدهبود و سوار بر ماشین از منزل بیرون میرفت باز هم مردم او را رها نکردند و با زدن بوق و روشن کردن چراغ به او تبریک گفتند. گارسیا مارکز در هنگام دریافت جایزهی نوبل به جای پوشیدن لباس رسمی سفید و بستن پاپیون، لباس کتان و سنتی کارائیب را به تن کرد و ۶ گروه موسیقی کارائیب را برای اجرای برنامه با خود به سوئد برد که نشان از تعلق خاطر او به فرهنگ سرزمینش داشت.
رمان صد سال تنهایی اثر جاودانهی گابریل گارسیا مارکز ابتدا در سال ۱۹۶۷ و در کشور آرژانتین منتشر شد و تمام ۸۰۰۰ نسخهی آن در همان هفتهی نخست در کیوسکهای متروی بوئنوس آیرس به فروش رسید. چیزی نگذشت که در سراسر آمریکای لاتین، مردم برای خریدن رمان صد سال تنهایی به کیوسکهای روزنامهفروشی و کتابفروشیها هجوم آوردند و ترجمههای این کتاب از مرز ۳۵ زبان گذشت و تنها یک شرکت انتشاراتی آمریکایی ۱میلیون نسخه از آن را ظرف مدت کوتاهی به فروش رساند. این حجم از استقبال خارقالعاده بود و حتی خود نویسنده را شگفتزده کرد. پس با ما همراه باشید تا گابریل گارسیا مارکز بزرگ را بیشتر بشناسیم.
کودکی و آغاز زندگی گابریل گارسیا مارکز
وی در سال ۱۹۲۸ میلادی در آرکاتای کلمبیا در جامعهای خشن و پرالتهاب به دنیا آمد. اهالی این شهرک کسانی بودند که از جنگ داخلی کلمبیا که در حدود صد سالی به درازا کشیدهبود، گریخته بودند. در آنجا علاوه بر آمریکاییهایی که صاحبان مزارع موز بودند، اسلاف بردگان سیاهپوست، سرخپوستان گواخیرو، مهاجران خاورمیانه، دورگهها و… هم زندگی میکردند. بنابراین گارسیا مارکز کوچک از همان ابتدا در محیطی از فرهنگهای گوناگون که خالی از سحر و جادو هم نبود و از آسیا تا آفریقا را در برمیگرفت، رشد کرد و بزرگ شد.
تولد او مصادف با اعتصاب مشهور کارگران موز در آن ناحیه بود که از رویدادهای مهم تاریخ کلمبیا محسوب میشود. این واقعه در ذهن گارسیا مارکز کوچک تاثیر عمیقی گذاشت و او بعدها در کتاب صدسال تنهایی خود از این کشتار بیرحمانه یاد کرد. این اعتصاب برعلیه شرکت آمریکایی یونایتد فروت صورت گرفت که انحصار کشتزارهای موز در این ناحیه را در اختیار داشت. در جریان این اعتراض صدها نفر از کارگران کلمبیایی کشته شدند که احتمالا جسد بسیاری از آنها به دریا ریختهشدهاست. ریشهی نگرش نویسنده در آینده و مبارزهی او با استعمار اقتصادی آمریکا را احتمالا بتوان در همین واقعهی هولناک جستوجو کرد.
گابریل گارسیا مارکز در چه خانوادهای بزرگ شد؟
پدر گارسیا مارکز الیخیو گارسیا، تلگرافچی بود و مادرش سانتیاگو مارکز به یکی از سرشناسترین خانوادههای آرکاتا تعلق داشت. پس از به دنیا آمدن گارسیا مارکز، پدربزرگ و مادربزرگ مادریش او را نزد خود بردند تا بزرگ کنند. در کارائیب سپردن کودکی که پدر و مادرش اوضاع مالی خوبی ندارند به پدربزرگ و مادربزرگ امری عادی محسوب میشود. بنابراین گابریل کوچک از همان ابتدا به همراه برخی از اقوام در خانهای جادار و بزرگ تربیت شد که بعدها از آن به عنوان خانهای جنزده یاد میکرد.
نقش پدر بزرگ و مادر بزرگ
گارسیا مارکز در این دوره بهترین رابطه را با پدربزرگش داشت. دربارهی پدربزرگ مادریش میگوید:
“ مرا به سیرک میبرد. او بود که سینما را به من شناساند. با آن چیزهای واقعی و خیالی که برای من تعریف میکرد و همه برای من واقعی بودند، در واقع بند ناف من به حساب میآمد. او در عین حال فرشتهی نگهبان من بود و من بهترین رابطه را با او داشتم“
بسیاری از رمانهای گارسیا مارکز بعدها با تصویر یک پیرمرد آغاز میشود که به خوبی نشاندهندهی تاثیر پدربزرگ است کسی که دست گابریل را میگرفت و او را به کشف چیزهای تازه وامیداشت. با این وجود مادربزرگ گارسیا مارکز بیشترین تاثیر را در شگرد داستاننویسی او داشتهاست. او برای نوهی خود از چیزهایی قصه میگفت که در خواب دیدهبود. داستانهای خانوادگی تعریف میکرد. خاطراتش آکنده از سحر و جادو و مطالب خارقالعاده بود و شبها داستانهایی از آدمهای مرده و جهان دیگر به زبان میآورد که مو را بر تن گابریل کوچک سیخ میکرد. بعدها لحن نویسنده در نوشتن رمان همان لحن مادربرزگش در حالت قصهگویی شد. خونسرد، بدون احساس، با چهرهای خشک و بیروح که موجب میشود که مخاطب به هیچوجه در صحت گفتههای او تردید به خود راه ندهد.
او در سن ۸ سالگی با مرگ پدربزرگ به منزل مادر و پدر خود بازمیگردد. ولی مدت زیادی آنجا نمیماند و به مدرسهی شبانهروزی میرود. در ۱۶ سالگی با مرگ مادربزرگ در سفری به همراه مادر به آرکاتا بازمیگردد تا همان خانهی آبا و اجدادی را به فروش برساند. سفری که بعدها انگیزهی رمان صدسال تنهایی او میشود. او چندی بعد به دانشگاه شهر بوگوتا میرود تا در رشتهی حقوق به تحصیل بپردازد.
گابریل گارسیا مارکز ، نویسنده و روزنامهنگار
در سال ۱۹۶۴ اتفاقی مهم در زندگیاش به وقوع میپیوندد. یکی از دوستانش مجموعه داستانهای کوتاه فرانتس کافکا را به او میدهد. او داستان “مسخ” را میخواند و مسحور روبدادهای آن میشود. از اینجاست که تمایل به نوشتن در وجودش جوانه میزند و اولین داستانش یعنی “تسلیم سوم” را در سال اول دانشگاه مینویسد. این داستان برندهی جایزه میشود و در روزنامهی ال اسپکتاتور به چاپ میرسد و سردبیر روزنامه او را “نابغهی جدید ادبیات کلمبیا” مینامد. از این تاریخ به بعد داستانهای او به طور مرتب در این روزنامه به چاپ میرسد.
سال ۱۹۵۰ گارسیا مارکز به شهر بارانیکا میرود و با یکی از سازندهترین دورانهای زندگیاش روبهرو میشود. در آن شهر گروهی گردهم میآمدند که شیفتهی ادبیات بودند و به آثار نویسندگانی همچون ویلیام فاکنر، جیمز جویس و ارنست همینگوی علاقه داشتند. یاران کلمبیا در جمع خود نویسندگان بسیاری چه کلاسیک و چه نو را پرورش دادند. گارسیا مارکز هم به این گروه میپیوندد.
در این زمان نویسنده اوضاع مالی خوبی ندارد و به کارهایی گوناگون میپردازد. مثلا برای فروش دائرهالمعارف ناگزیر است که از این شهر به آن شهر برود و به این ترتیب سفری را به دور کلمبیا آغاز میکند که ماحصل آن تجربههایی گرانبهاست.
نقش دوستان در چاپ نخستین رمان
در سال ۱۹۵۴ به طور جدی کار روزنامهنگاری را در پیش میگیرد و به نوشتن نقدفیلم در روزنامهی ال اسپکتاتور میپردازد و از طرف همان روزنامه به اروپا سفر میکند. چندی بعد، پینیا دیکتاتور کلمبیا دفتر روزنامه را تعطیل میکند و گارسیا مارکز بدون دریافت حقوق در مضیقهی مالی شدید در اروپا باقی میماند. دوستان او در کلمبیا که از وضعیت مالیاش باخبر میشوند نسخهی دستنویس رمان طوفان بزرگ را در کشوی میزش یافته و به دست ناشر میسپارند و به این ترتیب نخستین رمان گارسیا مارکز در غیاب او در کلمبیا به چاپ میرسد. در حقیقت گارسیا مارکز بزرگ بدون سماجت دوستانش احتمالا امروز نویسندهای گمنام بود ، زیرا اکثر آثارش را به همت و یاری آنها به چاپ رساند.
او در سالهای آغازین نویسندگی بسیار پرکار بوده. خود دربارهی آن زمان میگوید:” برای روزنامهی ال اسپکتاتور کار میکردم. هفتهای دستکم سه داستان کوتاه مینوشتم. هر روز سه مقاله و سه نقد فیلم مینوشتم. سپس شب هنگام که همه به خانه رفتهبودند در دفتر روزنامه میماندم و روی رمانی که در دست داشتم کار میکردم. از صدای دستگاه چاپ لانیو تایپ که به صدای ریزش باران میماند، خوشم میآمد اگر آنها خاموش میشدند و سکوت ایجاد میشد دیگر نمیتوانستم کار کنم”
در سال ۱۹۶۰ یعنی یک سال پس از انقلاب کوبا و به قدرت رسیدن فیدل کاسترو، گابریل گارسیا مارکز به کوبا میرود و برای خبرگزای کوبایی پرسنا لاتینا به کار میپردازد. از این تاریخ به بعد است که تهدید کوباییهای تبعیدی هم آغاز میشود. تا جایی که یکبار در نیویورک در اتومبیل خودش مورد تیراندازی قرار میگیرد. با این وجود پا پس نمیکشد و همچنان به کار برای این خبرگزاری ادامه میدهد.
در سال ۱۹۶۷ با انتشار کتاب صد سال تنهایی او به موفقیتی چشمگیر و باورنکردنی دست مییابد. این کتاب به سرعت مرزهای آمریکای لاتین و جهان را در مینوردد و شیوهی داستاننویسی “رئالیسم جادویی” را به مردم جهان معرفی میکند.
نویسندهی سیاسی و روشنفکر چپگرا
او پس از صد سال تنهایی در سال ۱۹۷۵ رمان “خزان پدر سالار” را منتشر کرد که داستانی دربارهی دیکتاتورها و تنهایی آنهاست. او یک نویسندهی سیاسی و روشنفکر چپگرا بود که به هیچ حزبی نپیوست. دفتر مجلهی گارسیا مارکز در سال ۱۹۸۰ در پی انفجار بمبی در آن تعطیل شد و او در اوائل همان دهه از دولت مکزیک درخواست پناهندگی کرد چون گروه چریکی ام نوزده کلمبیا در جایی ادعا کردهبود که گارسیا مارکز به آنها کمک مالی کردهاست بنابراین دولت کلمبیا نام گارسیا مارکز را در فهرست کسانی قرار داد که باید دستگیر بشوند.
گارسیا مارکز با ثروت حاصل از کسب جوایز نشریههای مستقلی در تقابل با نشریههای رسمی به وجود آورد. او در سایهی نفوذ شخصی خود گامهای بلندی در جهت صلح، خلع سلاح و حقوق بشر برداشت و در انجام کارهایی که خود را نسبت به آنها متعهد میدید توفیق یافت. او در این راه از دوستی و همراهی انسانهای مشهوری مانند فیدل کاسترو و نویسندگان بزرگی مانند کارلوس فوئنتس، ماریو بارگاس یورسا و گراهام گرین بهره برد. گارسیا مارکز همچنین با پابلو نرودا شاعر بزرگ شیلی رفاقت داشت.
گابریل گارسیا مارکز سرانجام در ۱۷ آوریل سال ۲۰۱۴ در منزل خود در شهر مکزیکو سیتی چشم از جهان فرو بست و آمریکای لاتین را با کولهباری از آثار ادبی باشکوه تنها گذاشت.
________________________________________________________________________________
منبع: گلشیری، احمد. مقدمه بهترین داستانهای کوتاه/گابریل گارسیا مارکز.