مانگای-ژاپنی

مانگا، کمیک استریپ ژاپنی

احتمالا هر چه قدر نقشه‌ی جهان را زیر و رو کنید. مردم هیچ کشوری را نیابید که به اندازه‌ی ژاپنی‌ها عاشق کمیک‌ استریپ باشند. فروش هفتگی آثار کمیک‌استریپ در ژاپن از کل فروش سالانه‌ی کمیک در کشور آمریکا بیشتر است. ژاپنی‌ها کمیک‌استریپ‌های خاص خودشان را دارند که به آن “مانگا” می‌گویند و برای هنرمندان کمیک یا به قول خودشان “مانگاکا‌ها” احترام ویژه‌ای قائل‌اند. 

اگر قسمت شد و یک بار سری به کشور ژاپن زدید احتمالا با افراد زیادی مواجه می‌شوید که در حال مطالعه‌ی مانگا‌ هستند. آن‌ها حتی کافه‌های مانگا دارند که در آن مشتری‌ها در کنار نوشیدن قهوه به مطالعه‌ی مانگا می‌پردازند!

اصلا مانگا‌ی ژاپنی یک سبک خاص در عالم کمیک‌استریپ است که با تولید انیمیشن‌های ژاپنی که برخی از آن‌ها از روی مانگا‌های موفق تولید می‌شوند رفته رفته نزد جهانیان هم امری شناخته‌ هستند. پس با ما همراه شوید. قرارست این بار کمی با یکدیگر درباره‌ی مانگا‌های ژاپنی و خصوصیات آن‌ها سخن بگوییم.  

مانگا‌ها و انیمیشن‌های ژاپنی

 ما در ایران ژاپنی‌ها را بیشتر به کارتون‌ها و انیمیشن‌هایشان می‌شناسیم. این انیمیشن‌ها که اصطلاحا به آن‌ها “انیمه” می‌گویند از نظر ظاهری شبیه به همان مانگا‌ها هستند. در این کارتون‌ها شخصیت‌ها هیچ شباهتی به ژاپنی‌ها ندارند. چشم‌هایشان به طرز عجیبی درشت است و برخلاف آن دهان و بینی کوچکی دارند. موهایشان هم گاهی رنگ‌های غیر عادی به خودش می‌گیرد و از رنگ موی سیاه و معمولی ژاپنی‌ها چندین فرسخ دور‌تر می‌رود.

تازه در نشان دادن احساساتشان هم حالت‌ها و اغراق‌های عجیبی دارند. مثلا وقت گریه کردن اشک از چشم‌هایشان فواره می‌زند و هنگام خندیدن دهنشان به اندازه‌ کل صورت باز می‌شود تا چشم‌ها به صورت یک خط در‌‌آید. خلاصه‌ی کلام این که حالت‌های آشنا و غریبی دارند که با تصاویر و انیمیشن‌های عادی از زمین تا آسمان متفاوت است.

 مانگا‌ها هم از لحاظ ظاهری شبیه به همان انیمه‌ها هستند و از این جهت به راحتی با کمیک‌های غربی قابل تمایزند.

با خصوصیت مانگا آشنا شوید!

در قسمت‌های قبل به برخی از خصوصیات مانگا‌ها اشاره کردیم. برای مثال سرعت روایت در مانگا نسبت به کمیک‌های غربی کمتر است و گاهی بیشتر از روایت حوادث و اتفاقات به روایت لحظه‌ها، حالت چهره و احساسات می‌پردازند. مانند تصویر زیر که یک برگ از مانگا را نمایش می‌دهد. 

مانگای ژاپنی

 در نمایش مانگا انگار دوربین به دست گرفته‌ایم و از ابعاد مختلف به یک تصویر می‌نگریم. گاهی بر یک جز‌ء زوم می‌کنیم. گاهی هم دور‌تر می‌رویم و از عقب‌ نگاهی به آن صحنه می‌اندازیم. مثلا حالت‌های یک چهره را از نزدیک می‌بینیم یا با دیدن واضح‌تر اجزای پس زمینه جنس و حال‌و‌هوای آن‌ را بهتر درک می‌کنیم. به کمک این روش، روایت سرعت آرام‌تری دارد و احساسات شخصیت‌ها و حس فضا با پرسه زدن چشم در صحنه بهتر به مخاطب منتقل می‌شود.  مثلا به تصویر زیر دقت کنید. هر چند که این تصویر یک مانگا نیست ولی همانند مانگا از زوایای مختلف به یک صحنه نگریسته‌است. هم احساسات شخصیت‌ها را نمایش داده و هم دوربین را چرخانده و مخاطب را در تصویری که آن‌ها می‌بینند شریک کرده‌است. 

سیاره نهنگ ها _ شاهزاده کوچولو

در مانگا حرکت و سرعت هم به نحو خاصی نمایش داده می‌شود. مثلا شئ متحرک واضح‌تر ترسیم می‌شود و فضای اطرافش با ترسیم خطوطی محو می‌گردد. مانند مانگای زیر که حرکت سریع یک شخص  را نمایش می‌دهد.

حرکت در مانگا

نمایش عواطف و احساسات هم در مانگا به شکلی خاص و ویژه است.گاهی در مانگا دیده می‌شود که چهره‌ها حالت‌هایی به خودشان گرفته‌اند و نشانه‌هایی دارند که هرچند با حالت عادی متفاوت است. اما برای خواننده قابل درک و تشخیص است. 

گاهی هم احساسات شخصیت‌ها تنها با تغییر پس زمینه نمایش داده می‌شود. مثل تصویر زیر که خطوط اطراف چهره‌ی دخترک نشان‌دهنده‌ی احساسات او هستند. 

تاثیر-خطوط-در-نشان-دادن-احساسات-min

یکی از راه‌های شناخت مانگا‌ها علاقه‌ی آن‌ها به تداوم داستان و روایت‌هایی طولانی است. هر چند هنرمندان تازه‌کار مانگا ابتدا روایت‌هایی تک قسمتی بیان می‌کنند اما در صورتی که روایت آن‌ها هم با استقبال مواجه شود به روایت‌هایی طویل و دراز مدت بدل می‌گردد.

خلاصه‌ی کلام این‌که …

 خلاصه‌ی کلام این‌که مانگا‌های ژاپنی خصوصیات ویژه‌ای دارند که آن‌ها را از کمیک‌استریپ‌ سایر کشور‌ها متمایز می‌کند. این شیوه‌ی روایت در جهان امروز با استقبال خوبی مواجه شده و حتی فروش مانگا‌ها در باقی کشور‌ها نظیر آمریکا رو به گسترش است. حتی هر ساله  برای مانگا‌ها همایشی به نام comiket برگزار می‌گردد که بزرگترین همایش کمیک‌استریپ در جهان است و در حدود ۴۰۰ هزار بازدید‌کننده دارد و  به نمایش مانگا‌هایی مستقل و گمنام می‌پردازد

هر چند که دختر‌ها در مجموع نسبت به پسر‌ها علاقه‌ی بیشتری به مطالعه‌ی مانگا دارند اما مطالعه‌ی مانگا برای همه‌ی اقشار از کودکان گرفته تا بزرگسالان جذابیت خاص خودش را دارد. ویژگی‌های مانگا‌ها حتی برای کارتونیست‌های‌ سایر کشور‌ هم جذاب بوده و برخی از بهترین کارتونیست‌های دنیا را تحت تاثیر قرار داده‌ است.

 مانگا‌ها در ژاپن  ابتدا در مجلاتی قطور به صورت سیاه و سفید و در قالب داستان‌های متعدد به چاپ می‌رسند و وقتی مورد استقبال قرار گرفتند و پرفروش شدند به صورت کتاب‌هایی با کاغذ مرغوب درمی‌آیند. این آثار در سال‌های اخیر در مواردی حتی با کاغذ‌هایی نفیس هم به چاپ رسیده‌اند. 

در کل، مانگا یک هنر اصیل ژاپنی است و ریشه در تاریخ ژاپن دارد. این هنر مسیر پر پیچ و خمی را طی کرده تا به صورت امروزی درآمده‌است و یحتمل آینده‌ی پرشکوهی هم پیش رو دارد. در قسمت‌های بعد هم با ما همراه باشید. می‌خواهیم کمی هم از گذشته‌ی مانگا‌ها بگوییم و با این سبک از کمیک بیشتر آشنا بشویم. 

________________________________________________________________

منابع:

  • کتاب هنر کمیک ۱ اثر مک اسکات کلود ترجمه‌ی رامین رحیمی
  • کتاب “تاریخچه تحلیلی کمیک استریپ” ترجمه و تالیف مهدی ترابی مهربانی
  • مقاله انیمه و مانگا پارت ۱ سایت ویرگول 
  • هنر کمیک‌۲ اثر مک اسکات کلود
کمیک-استریپ-های-روزنامه-ای

کمیک روزنامه ای

در تاریخ کمیک استریپ جهان آمریکایی‌ها نقش مهمی بازی می‌کنند. مردمی که عاشق کمیک‌استریپ‌اند و عشقشان به کمیک‌‌ها حسابی به کار و بار کارتونیست‌ها رونق داده‌است. استقبال آمریکایی‌ها از کمیک‌استریپ، صد‌ها انسان با‌استعداد را وارد بازار کار کمیک کرد و زمینه‌ای برای ظهور داستان‌هایی بزرگ در این حوزه شد. در این راه روزنامه‌های آمریکایی نقش مهمی ایفا ‌کردند. شاید اگر روزنامه‌ها در آمریکا سری به دنیای کمیک‌‌ها نمی‌زدند، کمیک‌استریپ‌های امروزی تا به این حد جذاب و دوست‌داشتنی و پیشرفته نبودند. 

کمیک-روزنامه-ای

کمیک روزنامه ای کمیکی است که به جای مجله، کتاب، اینترنت و… در روزنامه چاپ می‌شود و در سرزمین آمریکا سابقه‌ای طولانی و پر فراز و نشیب دارد. این کمیک‌ها اغلب سیاه و سفید بودند اما اخیرا  به صورت رنگی هم چاپ می‌شوند.

کمیک‌هایی که سر از روزنامه‌ها در می‌آورند.

تا قرن نوزدهم میلادی هنوز کمیک‌استریپ‌ به اکثر مناطق دنیا راه پیدا نکرده‌‌‌ و قریب به اتفاق بچه‌های دنیا هنوز طعم دوست‌داشتنی کمیک‌ را نچشیده‌ بودند. اگر جایی هم کمیک‌استریپ یافت می‌شد منحصر به مجلات فکاهی بود. اما در آمریکا شرایط حسابی فرق می‌کرد. سردبیران روزنامه‌ها به قدرت فوق‌العاده‌ی کمیک‌استریپ‌ پی‌برده‌‌ بودند و به زبان کمیک از مسائل سیاسی و اجتماعی روز سخن می‌گفتند. 

در آغاز کاریکاتور‌های روزنامه‌ای سری به عالم سیاست زدند و با تصاویر خود حسابی از آقایان سیاستمدار انتقاد کردند. اما کار کمیک روزنامه ای به همین‌جا هم ختم نشد. روزنامه‌ها تازه به معجزه‌ی تصاویر پی‌برده‌بودند و هر کدام تلاش می‌کردند تا محتوایی منحصر به فرد تولید کنند. رقابت روز به روز شدید‌تر می‌شد و برخی از روزنامه‌ها رو به سوی” کارتون‌های خیالی” آوردند. این کارتون‌ها از خبر‌های اساسی کشور جذاب‌تر بودند و احساس خوبی در خوانندگان بر‌می‌انگیختند. 

از آن زمان تا به امروز کمیک‌‌‌ها در کنار مطالب جدی روزنامه‌ها قرار می‌گیرند تا سیاست و جامعه و مسائل مختلف آن را به نقد بکشند. این کمیک‌ها گاهی بدون هیچ گونه ابایی نقد‌هایی اساسی به سیاستمدران وارد می‌کنند. برای مثال کمیک‌استریپ “پوگو” از شخصیت‌های حیوانات استفاده می‌کرد تا سیاست‌مدران زمان خود را دست بیاندازد. هنوز هم برخی از سیاست‌مدران آمریکایی در حال مبارزه با این کمیک‌ها هستند و حتی به تازگی موفق شده‌اند تا یکی از روزنامه‌های یکشنبه را متقاعد کنند تا کمیک‌استریپ سیاسی “دونزبری” را دیگر به چاپ نرساند. 

علاوه بر کمیک‌های سیاسی کمیک‌های دیگری مانند “دیلبرت” هم وجود دارد که در صفحات اقتصادی روزنامه‌ها چاپ می‌شود چون محتوایی اقتصادی و کاری دارد. 

ضمیمه‌های یکشنبه

یکشنبه‌ها روز تعطیلی مردم آمریکاست. زمانی که مجبور نیستند سرکار بروند و با یک دل سیر می‌توانند سری به ضمیمه‌ی هیجان‌انگیز یکشنبه‌‌ها بزنند. بنیانگذار ضمیمه‌ی یکشنبه‌ها روزنامه‌ی “نیویورک هرالد” است که برای اولین‌بار در سال ۱۸۴۱ ضمیمه‌ی یکشنبه را برای سرگرم کردن خوانندگانش به چاپ می‌رساند. ضمیمه‌ی یکشنبه‌ها به حدی در میان مردم پا می‌گیرد که تا سال ۱۸۹۰، ۲۵۰ روزنامه‌ی دیگر هم ضمیمه‌ی یکشنبه تدارک می‌بینند. ضمیمه‌هایی که به طرز سرسام‌آوری پر از تصاویر کمیک بودند. به این ترتیب، کار و بار کارتونیست‌ها حسابی سکه می‌شود و نان‌شان در روغن می‌افتد.

تا سال ۱۹۰۲ ضمیمه‌ی یکشنبه‌ها بین ۳۲ تا ۸۶ صفحه داشتند. حتی گاهی برای تعطیلات خاص ممکن بود به ۱۳۰ صفحه هم برسند. روزنامه‌های معروف فهمیده‌بودند که مخاطبانشان بیشتر بیننده هستند تا خواننده. یعنی بیشتر دوست دارند چشم‌هایشان را بین تصاویر کمیک‌استریپ بگردانند تا این که زمان خود را صرف خواندن یک مقاله بکنند. داستان‌های خنده‌آور ضمیمه‌ی یک‌شنبه‌ها هم رفته رفته حذف شدند تا جای بیشتری برای نمایش کمیک‌استریپ‌ها باقی بگذارند. روزنامه‌ها و مجلات فکاهی که در برابر این ضمیمه‌‌ها مقاومت می‌کردند به کل از بین رفتند و آن دسته از روزنامه‌های باقی مانده هم به شدت مشغول جدال بر سر جذب کارتونیست‌ها بودند. 

هنرمندان موفق مدام با پیشنهاد‌های وسوسه‌انگیز سردبیر‌ها و ناشران متعدد رو به رو می‌شدند.  قانون کپی رایتی هم در کار نبود تا دست افراد را از سرقت، تقلید یا استفاده‌ی بی‌اجازه‌ از کمیک‌های یکدیگر کوتاه کند. مثلا خالق کمیک‌استریپ مشهور “بچه‌ی زرد‌پوش” با دریافت پیشنهادی عالی شخصیت خود را برداشت و  به روزنامه‌ای دیگر رفت ولی صاحب روزنامه‌ی قبلی هم دست بردار نبود و فرد دیگری را برای ادامه‌ی داستان استخدام کرد و به این صورت داستان دو نسخه‌ای شد که این از ارزش و اعتبار آن می‌کاست.

تاسیس سندیکای ملی کمیک‌ها 

در سال ۱۹۰۶ سندیکای ملی کمیک‌ها برای کمک به هزینه‌های  نشر فعالیت خود را آغاز کرد. تاسیس این سندیکا پیشرفت مهمی برای جامعه‌ی کارتونیست‌ها بود و به کمیک‌استریپ‌های آمریکایی کمک کرد تا در درجه‌ی اول به پدیده‌ای ملی و سپس بین‌المللی تبدیل شوند. سندیکای روزنامه‌نگاران افرادی برای خلق کمیک‌استریپ استخدام می‌کرد و سپس کمیک‌های آن‌ها را در اختیار روزنامه‌های مختلف قرار می‌داد و به این ترتیب کمتر کمیک‌استریپی بود که به یک روزنامه‌ی خاص تعلق داشته‌باشد. 

روزنامه‌ها در آن زمان مهم‌ترین رسانه‌ی موجود بودند اما کمی بعد رقیبانی جدی به نام رادیو و تلویزیون ظهور کردند. دیگر مردم تبلیغات خود را به جای روزنامه به رادیو و تلویزیون  می‌سپردند و در نتیجه روزنامه درآمد کمتری داشتند تا از کارتونیست‌های محبوبشان حمایت کنند. 

ملوان زبل، معروف‌ترین کمیک روزنامه ای

معروف‌ترین کمیک‌استریپ روزنامه‌ای دنیا “پاپای” یا همان “ملوان زبل” است. همان ملوان بامزه‌ای که همیشه یک پیپ گوشه‌ی دهانش دارد و با خوردن اسفناج زور بازویش چند برابر می‌شود و امروزه برای اکثر ما با کارتون ملوان زبل شناخته شده‌است. 

آقای “الزی سگار” خالق پاپای در آغاز کمیک‌استریپی به نام “تیمبل تاتر” می‌سازد. این کمیک‌استریپ داستان خانواده‌ی “اپل” است. خواهر و برادری به نام‌های “کاستور” و “آلیو” و مردی به اسم “هام گریوی” که عاشق آلیو است. 

قصه‌های سگار جذاب و سرشار از شوخی و بازیگوشی‌های فوق‌العاده هستند. داستان‌هایی که پر بودند از آدم‌های خل‌و‌چلی که در یک جلسه ظاهر می‌شدند و در جلسه‌ی بعد از به کلی بین می‌رفتند. اما در یک قسمت‌، کاراکتری ظهور کرد که نه تنها نرفت بلکه سرنوشت داستان و خالقش را به کلی تغییر داد.

در این قسمت که در سال ۱۹۲۹ به چاپ رسید دو نفر از شخصیت‌های اصلی داستان یعنی کاستور و هام مرغ پر‌یمن‌شان را زیر بغل زدند و تصمیم گرفتند تا به جزیره‌ی گنج بروند. اما برای رسیدن به جزیره‌ی گنج نیاز به یک دریانورد ماهر داشتند. در این جاست که کاستور چشمش به یک دریانورد قد کوتاه می‌افتد و به این صورت پاپای معروف ما وارد مجموعه‌ی تیمبل تاتر می‌شود و طولی نمی‌کشد که از دیگر شخصیت‌ها جلو زده و کل داستان را به تسخیر خود در‌می‌آورد. پس از چند وقت که پاپای به اوج محبوبیت خود می‌رسید، سر از دنیای کارتون هم درمی‌آورد.

زبل-خان-_-کمیک-روزنامه-ای

پاپای یک ملوان قلچماق است که از هیچ کس و هیچ چیز حساب نمی‌برد. همیشه مشتش به راه است و اعتماد به نفس عجیبی دارد. با آن که در آغاز حضورش در داستان مدام با آلیو درگیر می‌شود اما پس از مدتی به عاشق سینه‌چاک آلیو مبدل می‌گردد.

پس از چندی انتشارات “هارست” از سگار می‌خواهد تا از خشونت داستان‌ها بکاهد و دیالوگ‌هایی به کار ببرد که به بچه‌ها کلمات بد یاد نمی‌دهد. دیگر پاپای مجبور است علت عصبانیت خود را قبل از هر دعوایی نشان بدهد. کم کم شخصیت “بلوتو” هم اضافه می‌شود که دشمن اصلی پاپای است و اما در ۲۶ ژوئن ۱۹۳۱ اتفاق فوق‌العاده‌ای رخ می‌دهد و پاپای برای اولین بار از منبع قدرت خود پرده‌برداری می‌کند. یک قوطی اسفناج!! بله اسفناج منبع اصلی قدرت پاپای است و به این ترتیب در آن برهه، مصرف اسفناج در آمریکا  به سرعت بالا می‌رود چون ملوان زبل بی‌نهایت در بین مردم آمریکا محبوب بوده‌است.

گارفیلد گربه‌ای کمیک‌استریپی 

یکی دیگر از شخصیت‌های محبوب کمیک روزنامه ای نه یک کاراکتر انسانی بلکه یک گربه است. گارفیلد گربه‌ا‌ی نارنجی رنگ است که شهرتی جهانی دارد و شوخی‌هاییش برای همه‌ی مردم دنیا بامزه است. این شخصیت اولین بار در سال ۱۹۷۸ قدم به دنیای کمیک‌استریپ‌ها می‌گذارد و تا به امروز سر از عوالم دیگر مانند انیمیشن هم در آورده‌است.

گارفیلد و سگی به نام “ادی” در اصل حیوانات خانگی پسری به نام “جون آربوکل” هستند. این گربه نمی‌تواند با صاحبش صحبت کند اما قادر است با ادی و سایر حیوانات سخن بگوید. کمیک‌استریپ گارفیلد در اصل شوخی با حیوانات و صاحبان آن‌هاست. حیوان‌هایی که به نوعی رئیس خانه هستند و از نزدیک مشکلات و رفتارهای صاحبانشان را می‌بینند. مشکلات آدم‌ها مثل تنفر از روز اول کاری، بی‌حوصلگی، ضعف در ارتباط با دیگران و… هم در بین داستان‌ها مطرح می‌شود.

در آغاز چهره‌ی ظاهری گارفیلد حسابی چاق است و چشم‌های ریزی دارد ولی هر چه قدر که می‌گذرد رفته رفته لاغر‌تر و بهتر می‌شود و چشم‌های درشت خوشگلی پیدا می‌یابد و در نهایت در دهه‌ی ۱۹۸۰ میلادی به چهره‌ی مشهور امروزیش می‌رسد. 

کمیک روزنامه ای پی‌ناتس

نمی‌شود از کمیک‌های موفق روزنامه‌ای سخن گفت و یادی از کمیک‌استریپ پی‌ناتس نکرد. پی ناتس که به زبان ما معنای بادام‌زمینی می‌دهد، یکی از محبوب‌ترین کمیک‌استریپ‌های جهان است. نشان به این نشان که در اوج محبوبیت خود در ۲۶۰۰ روزنامه به چاپ رسیده‌است و ۳۵ میلیون نفر در ۷۵ کشور جهان با ۲۱ زبان مختلف مخاطب آن بوده‌اند.

پی‌ناتس در ۲ اکتبر ۱۹۵۰ به دست “چارلز شولتز” خلق می‌شود. تعداد کاراکتر‌های این مجموعه در ابتدا کم‌ هستند و محدود به چهار شخصیت‌ “چارلی براون”، “پتی”، “شرمی” و “اسنوپی” می‌شوند. چارلی براون شخصیت اصلی گروه حسابی لجباز است. مثلا در بیس‌بال برنده نمی‌شود و نمی‌تواند بادکنک هوا کند اما هیچ وقت هم دست از تلاش برنمی‌دارد و یک جور‌هایی بگی نگی عقده‌ی خود‌کم‌بینی دارد. در کل مجموعه‌ی طولانی داستان‌‌های پی‌ناتس تیم بیس بال بچه‌ها تقریبا ده بار برنده می‌شود، آن هم تنها زمانی است که چارلی براون در تیم حضور ندارد. 

اسنوپی از دیگر شخصیت‌های مهم این داستان است. سگی که در آغاز داستان یک توله سگ معمولی است اما رفته رفته افکارش را با حباب‌های تفکر به ما منتقل می‌کند. او در ذهن خود یک خلبان جنگ‌جهانی اول یا یک نویسنده‌ی کتاب‌های جنایی است در حالی که باقی شخصیت‌ها از افکاراو بی‌خبرند. در ادامه شخصیت‌های دیگری هم به داستان اضافه می‌شوند. حتی یک درخت بادبادک‌خور معرفی می‌شود که دشمن چارلی است و ساختمان یک مدرسه که نظرات خودش را درباره‌ی بچه‌ها بیان می‌کند.

پی‌ناتس با وجود ظاهر کودکانه‌ی خود در باطن به مسائل مهم می‌پردازد و شولتز می‌کوشد تا به مسائل مختلف جامعه‌ی آن زمان آمریکا یعنی جنگ ویتنام، تبعیض‌های نژادی و … هم اشاره کند. این کمیک‌استریپ محبوب تا روز ۱۳ فوریه ۲۰۰۰ یعنی یک روز بعد از مرگ خالقش به حیات خود ادامه می‌دهد. 

_________________________________________________________________________

کتاب “تاریخچه تحلیلی کمیک استریپ” ترجمه و تالیف مهدی ترابی مهربانی

کتاب کمیک‌ها، مانگاها و رمان‌های مصور اثر رابرت.اس.پترسن ترجمه‌ی مهرداد گروسی

ساخت-کمیک-استریپ-خودتان-

ساخت کمیک استریپ

کمیک‌استریپ یک هنر تازه و جذاب است. هنری که نقاشی و قصه‌گویی را با یکدیگر تلفیق می‌کند. به کارتون و انیمیشن می‌ماند و مانند یک فیلم مهیج می‌تواند ساعت‌ها مخاطبان را با خودش همراه کند. فیلمی که به جای پرده‌های بزرگ سینما و قاب‌های تلویزیونی بر روی صفحات کاغذی نقش می‌بندد.

 دنیای کمیک‌ سرزمین آفرینش جذاب‌ترین و محبوب‌ترین شخصیت‌های کارتونی و سینمایی در یک قرن اخیر ‌است. به کمک کمیک‌استریپ می‌توان داستانی از تصاویر آفرید. شخصیت‌هایی دوست‌داشتنی خلق کرد و با روایتی جذاب و دلنشین در ذهن و دل خواننده جای گرفت.

 کمیک‌استریپ وسیله‌ای برای نشان دادن افکار و احساسات ما به دیگران است. دریچه‌ای که رو به مخاطبان باز می‌شود و آن‌ها را به دنیای رنگی خیالات ما پرتاب می‌کند. پس شاید بد نباشد که شما هم قلم بدست بگیرید و کمیک‌استریپ خودتان را بیافرینید. برای خلق کمیک‌استریپ باید با تصویرگری و نویسندگی آشنا شوید و صد البته زیر و بم‌ها و اصول خاص کمیک‌ را هم بشناسید. ساختن کمیک‌استریپ احتمالا کار دشواری است. اما محصول نهایی می‌تواند خستگی راه را از تن بدر کند. پس با ما همراه شوید تا دست به قلم ببریم و از اصول آفرینش یک کمیک‌استریپ خوب سخن بگوییم.

قصه‌گفتن با تصاویر

از قدیم‌الایام وقتی کسی برای دیگری قصه می‌گفت همیشه دو انتظار اساسی از شنونده‌ی خود داشت. یکی این‌که به خوبی داستان را بفهمد و دیگر این‌که تا پایان قصه همراهی‌اش بکند. از جای خودش تکان نخورد و با تمام وجود غرق در قصه‌ بشود.

 برای این که هدف اول محقق شود قصه‌گو باید اصول ارتباط خوب را  بشناسد و داستانی واضح تعریف کند و برای هدف دوم یا باید هیجان قصه را بیشتر کند و یا محتوای داستان، شخصیت‌ها و ایده‌های آن را غنی‌تر سازد. البته باید بین هیجان داستان و واضح بودن آن تعادل ایجاد کرد. چون هیجان بیش از حد تعادل داستان را بهم می‌ریزد.

 پس شما به عنوان خالق کمیک‌استریپ باید تلاش کنید تا یک داستان واضح در عین حال جذاب بیافرینید. در دنیای کمیک‌استریپ این داستان‌ها به کمک تصاویر روایت می‌شوند و گاهی هم کلماتی در کنار‌شان می‌نشیند که مفهوم داستان را کامل‌تر می‌کند.

انتخاب‌های مهم در ساخت کمیک استریپ

خالق کمیک‌استریپ دائم در حال انتخاب است. مثلا انتخاب می‌کند که کدام لحظه از قصه‌اش را به تصویر بکشد و از کدام یک صرف‌نظر کند؟ از کدام فریم و قاب مخاطبان را به تماشای داستان ببرد؟ در هر پانل چه شخصیت‌ها و تصاویر و جزئیاتی را نشان بدهد؟ چه کلماتی در کنار تصاویر بیاورد؟ و نگاه خواننده را به چه ترتیبی بین تصاویر قاب‌شده حرکت دهد تا داستان را به خوبی در‌یابند؟ و صد البته در نهایت این انتخاب‌ها‌ست که تفاوت بین داستانی واضح و جذاب و یک داستان گیج‌کننده و کسالت‌آور را تعیین می‌کند. 

داستانی که در ذهن شما جا خوش کرده‌است باید در قالب قطعات و تصاویری قابل فهم در‌آید. قطعاتی که در کنار هم قرار می‌گیرند و در نهایت داستان را به خوبی نقل می‌کنند. در زبان کمیک استریپ به هر کدام از این قطعات یک پانل می‌گویند. پانل‌ها باید به حدی ساده و روان و به جا انتخاب شده‌باشند که اگر تصویری را برداریم معنای داستان به کلی عوض شود و این نشان می‌دهد که آن تصویر تا چه اندازه مهم است. 

قرار دادن پانل‌ها در کنار هم

انتقال از یک پانل به پانل دیگر می‌تواند:

  1. انتقال لحظه به لحظه: انتقال پانل به پانل می‌تواند به صورت لحظه‌ای باشد. مثل ترسیم لحظه‌ به لحظه‌ی باز شدن یک چشم و… این نوع از انتقال برای داستان‌هایی مناسب است که روایت آرامی دارند و می‌خواهند بر روی یک مطلب خاص مثل تغییرات چهره و… تمرکز کنند.
  2. انتقال به شیوه‌ی بازی به بازی: در این شیوه کارتونیست‌ها برای هر بازی، رفتار یا حادثه صرفا یک لحظه را انتخاب می‌کند. چنین روایتی سرعت داستان را بالا می‌برد و برای داستان‌هایی مناسب است که پر از حادثه و ماجرا باشند. مثل تصویر زیر از کتاب ماجراهای شازده کوچولو که به خوبی حرکت و رقابت بین شازده کوچولو و موجود شرور مقابلش را نشان می‌دهد. شازده کوچولو در یک تصویر به ناگاه تغییر می‌کند و نوع تصاویر به خوبی هیجان را منتقل می‌کند.آموزش-ساخت-کمیک-استریپ-min
  3.  سوژه به سوژه: نوع دیگری از انتقال بین پانل‌هاست. مانند شرایطی که دو نفر گفت‌و‌گو می‌کنند و دوربین از چهره‌ی یک نفر به چهره‌ی دیگری حال گردش است. مانند تصویر زیر که دوربین یک بار بر روی مار سیاه متمرکز می‌شود و بار دیگر بر روی چهره‌ی شخصیت دیگر داستان می‌ایستد.آموزش-ساخت-کمیک--min
  4. صحفه به صفحه: این نوع انتقال ناگهان ما را از یک زمان و مکان به زمان دیگری می‌برد. انتقال صفحه به صفحه برای نشان دادن فواصل زیاد زمانی و مکانی مفید است و داستان را کوتاه و خلاصه می‌کند. مثل این پانل‌ها از مجموعه داستان گلبرگ که از یک یادآوری ساده آغاز می‌شود و بعد به یک سال پیش باز می‌گردد و سفری به اقلیم کردستان را روایت می‌کند. ساختن-کمیک
  5. انتقال بی‌ارتباط: انتقال پانل‌ به پانل حتی می‌تواند بی‌ارتباط با یکدیگر باشد.

این‌ها چند نمونه از انتقال‌های پانل به پانل هستند که در داستان‌های کمیک‌استریپ به کار می‌روند. از این به بعد هنگام مطالعه‌ی کمیک‌استریپ می‌توانید به نحوه‌ی انتقال پانل‌ها بیشتر دقت بکنید و انواع دیگر انتقال پانل را هم بشناسید.

انتخاب فریم

ساخت کمیک استریپ بی‌شباهت به فیلم‌برداری نیست. خالق کمیک‌استریپ از زاویه‌ی دوربین خودش ما را به تماشای داستان می‌برد. گاهی روی تصویر یک شخصیت زون می‌کند. مانند تصویر سمت راست از چهره‌ی شازده‌کوچولو

create-comic-2

گاهی هم دوربین را عقب‌تر می‌برد تا فضای اطراف را به بیننده نشان بدهد. مانند تصویر سمت چپ. بدین ترتیب به خواننده کمک می‌کند تا در فضای داستان قرار بگیرد و حال و هوای آن را احساس کند. گاهی می‌توانیم سوژه را از زاویه‌ی پایین ببینیم و به او ابهت و عظمت ببخشیم. گاهی هم دورشدن از سوژه گزینه‌ی مناسبی است که اطلاعات زیادی درباره‌ی صحنه‌ی نمایش و فضای اطراف سوژه در اختیار بیننده قرار می‌دهد.

create-comic-

برای روایت کمیک‌استریپ خودمان مثل یک فیلم‌بردار حرفه‌ای می‌توانیم از انواع و اقسام فریم‌ها با توجه به هدف داستان بهره ببریم. هم‌چنین می‌توانیم پس‌زمینه‌ها را ساده یا پر از جزئیات ترسیم کنیم. کشیدن تصویری با جزئیات بسیار هر چند کار پر زحمتی است اما به خوبی می‌تواند حس و حال فضا را به خواننده انتقال بدهد. همه‌ی این‌ فریم‌ها قابل انتخاب است و بستگی به نیاز داستان و هدف شما دارد.

انتخاب کلمات ساخت کمیک استریپ 

در کمیک‌استریپ بار اصلی روایت داستان بر عهده‌ی تصاویر است. اما همان‌طور که در بیشتر آثار کمیک‌استریپ می‌بینیم، کلمات هم در کنار تصاویر جا خوش کرده‌اند تا محتنوای داستان‌ها‌ را بهتر انتقال بدهند. چون برخی از مفاهیم صرفا از طریق کلمات قابل بیان هستند. این کلمات در نهایت قدرت داستان را بالاتر می‌برند و ارتباط بین پانل‌ها را بهتر می‌کنند. 

کلمات و تصاویر باید به نحوی منسجم و در کنار یکدیگر قرار بگیرند. به طوری که خواننده در مجموع، متوجه حرکت چشم خود از یکی بر دیگری نشود. 

برای نمایش گفت‌وگوی بین شخصیت‌ها و بیان افکار آن‌ها می‌توان از بالن‌های گفتگو استفاده کرد. بالن‌های گفتگو اشکالی هستند که به صورت قراردادی در کمیک‌استریپ‌ها طراحی می‌شوند و افکار شخصیت‌ها و صحبت‌های رد و بدل شده بین آن‌ها را در دل خود می‌گنجانند. این بالن‌ها اغلب به به صورت رو به رو هستند.

comic-smoke

انتخاب جریان ساخت کمیک استریپ 

در ساخت کمیک استریپ ، نحوه‌ی قرار دادن پانل‌ها در کنار یکدیگر موضوع مهمی است.این پانل‌ها می‌توانند به صورت ساده در کنار یکدیگر قرار بگیرند. 

ساخت-کمیک_استریپ

یا مانند تصویر رو به رو قاب‌بندی‌های خلاقانه‌تری داشته‌باشند. 

کمیک-استریپ-ساختن

در هر ردیف می‌توان به صورت ساده دو، سه و… پانل قرار داد یا پانل‌ها را به شکل  دیگری با یکدیگر ترکیب کرد. به هر حال به هر صورت که پانل‌ها را در کنار یکدیگر قرار می‌دهیم باید به خاطر داشته‌باشیم که خواننده‌ باید بتواند داستان را به راحتی مطالعه کند. گیج نشود و به خوبی دریابد که خط سیر داستان و قرار‌گیری پانل‌ها به چه صورت است. طبق قرار‌دادی نانوشته پانل‌ها از راست به چپ و از بالا به پایین خوانده می‌شوند و این قانون درباره‌ی بالن‌های گفت‌و‌گو هم صدق می‌کند. البته در مجموع راهی وجود ندارد که خواننده را محبور کنیم تا مطابق با مسیر مورد نظر ما تصاویر را دنبال کند اما با کسب تجربه احتمالا می‌توانیم پیش‌بینی کنیم که توجه خواننده‌ی از کجا به کجا معطوف می‌شود.

در نهایت این‌که…

حتما به خاطر داشته‌باشید که کمیک‌استریپ خود را پس از پایان  به دوستی، آشنایی، کسی نشان بدهید و نظر او را جویا شوید. مطمئن باشید که نظر یک مخاطب عادی گاهی بهترین وسیله برای فهمیدن نقاط قوت و ضعف یک اثر است.

حالا که با اصول طراحی کمیک‌استریپ تا حدودی آشنا شده‌اید می‌توانید دست به قلم ببرید و خالق کمیک‌استریپ خود‌تان باشید. در این مرحله احتمال دارد که داستان شما با اسکچ زدن( کشیدن طرح اولیه‌ی سریع و خام) از داستان آغاز شود و بعد شما به فکر دیالوگ‌ها، تصاویر، سیر کلی داستان، روایت و… بیافتید. احتمال هم دارد که کل فیلم‌نامه‌ی داستانتان را از قبل بنویسید و سپس دست به طراحی آن بزنید و حتی ممکن است یک پانل شسته رفته بسازید که نمی‌دانید  قرار است بعد از آن چه اتفاقی بیافتد.

به هر طریقی که آغاز می‌کنید به خودتان اطمینان داشته‌باشید. این کار هم مانند هر هنر دیگری نیازمند صبر، استقامت، سعی و خطا و تمرین است. پس یک نفس عمیق بکشید. دست به قلم ببرید که دنیای رنگارنگ کمیک‌استریپ‌ها با صدای بلند شما را فرا می‌خواند. 

__________________________________________________________________________________

  • کتاب هنر کمیک ۲ نوشته‌ی اسکات مک کلود، ترجمه‌ی فرناز خوشبخت
  • معرفی بالون‌های گفتار در سایت ویکی‌پدیا
کمیک استریپ تن تن و میلو

تن تن، کمیک استریپ محبوب بلژیکی

کمیک استریپ‌های بزرگ فقط از غرب وحشی و سرزمین بزرگ آمریکا طلوع نمی‌کنند. جا به جای این کره‌ی خاکی می‌تواند محل تولد قهرمان‌های دوست‌داشتنی کمیک باشد. مثلا کمی آن‌سو‌تر در فرانسه و همسایه‌اش بلژیک حول و حوش سال ۱۹۳۰ به بعد شخصیت‌هایی بر روی کاغذ جان ‌گرفتند که نه تنها بچه‌های اروپا بلکه بچه‌های تمام دنیا با آن خاطره دارند. داستان‌هایی که چندین نسل را بزرگ کرده‌اند و هنوز هم به غایت محبوب و دوست‌داشتنی هستند. پس با ما همراه شوید تا در این قسمت سری به کمیک‌استریپ‌های بی‌نظیر فرانسوی و بلژیکی بزنیم.

کمیک استریپ در بلژیک

بلژیک یکی از کشور‌های اروپای شمالی است. کشوری کوچک و سرسبز که از طرف مرز جنوبی خود با فرانسه  و از شمال با هلند همسایه است. در بلژیک ۶۰ درصد از مردم هلندی و ۴۰ درصد باقی‌مانده فرانسوی صحبت می‌کنند. به خاطر همین بلژیکی‌ها از روز نخست، استقبال خوبی از کمیک‌استریپ‌های فرانسوی کردند. در مقابل فرانسوی‌ها هم از کمیک‌استریپ‌های بلژیکی خوششان ‌آمد و به تهیه و توزیع آن پرداختند.

در همین بلژیک کوچک و سرسبز بود که در سال‌ ۱۹۲۹ در اتاق خبرنگاری خلاق یکی از محبوب‌ترین کمیک‌استریپ‌های جهان آفریده‌شد. قهرمانی که خودش هم مثل خالقش یک خبرنگار جوان و ماجراجو بود. بله درست حدس زدید. تن‌تن را می‌گویم. داستان‌های هیجان‌انگیز تن‌تن و سگ سفیدش میلو که در ایران طرفداران فراوان دارد و چندین نسل از بچه‌های ایرانی حسابی با کتاب‌هایش مجذوب خود کرده‌است. روایت امروز ما داستان تن‌تن است.

تن تن خبرنگار دوست‌داشتنی

خالق تن‌تن آقای ژرژ رمی  است. البته ما بیشتر او را با لفظ “هرژه” می‌شناسم. اسمی که خودش برای خودش  ساخته و برای مردم بلژیک هم معنای خاصی ندارد. چون در این مورد هم خلاقیت به خرج داده و با جا‌به‌جا کردن حروف اسمش به این کشف جدید رسیده‌است.

tin tin

ژرژ رمی خالق تن‌تن دوست‌داشتنی است. خبرنگاری که همراه با سگ سفیدش برفی (که در ایران ما آن را به لفظ فرانسوی میلو می‌شناسیم) از غرب به شرق زمین در حال سفر است و با سر‌زدن به اقوام و کشور‌های مختلف درگیر ماجراجویی‌های فوق‌العاده می‌شود. تن‌تن ما را با خوش همراه می‌کند و سر از مشرق و مغرب عالم در می‌آورد. یک‌بار به آفریقا و کشور کنگو می‌رود و بار بعد راهی سرزمین آمریکا می‌شود. یک‌بار به شرق دور می‌رود و بار دیگر به مصر و عربستان و… سفر می‌کند. حتی ماجراجویی‌هایش به کره‌ی زمین هم ختم نمی‌شود و سفری به کره‌ی ماه را هم برایمان تدارک می‌بیند. خلاصه این‌که از هیچ موضوعی که برای بچه‌ها جذابیت داشته‌باشد به این راحتی نمی‌گذرد. البته خود رمی خبرنگار بوده‌ و این در انتخاب موضوعاتش به هیچ‌وجه بی‌تاثیر نبوده‌است.

جذابیت کاراکترهای کمیک استریپ تن تن

یکی از راز‌های جذابیت و ماندگاری تن‌تن شخصیت‌های دور و بر او هستند که کاراکتر‌هایی به غایت جذاب و دوست‌داشتنی‌اند. کاپیتان هادوک، دریانورد سن و سال داری که حسابی عصبانی و بد‌دهن است و به زمین و زمان لعنت می‌فرستد. پروفسور تورنسل گیج و حواس‌پرت که گوشش هم درست نمی‌شنود و دائم با کاپیتان هادوک جر و بحث می‌کند و موجبات خنده‌ و سرگرمی خوانندگان می‌شود. دوپونت و دوپونط دو کارآگاه دوقلوی احمق که فقط نوک سبیل‌هایشان  با یکدیگر فرق می‌کند و انگار به وجود آمده‌اند تا روی اعصاب کاپیتان راه بروند و صد البته میلوی دوست‌داشتنی که سگ محبوب تن‌تن است و کسی به جز تن‌تن حرف‌هایش را نمی‌فهمد و حاضر است جانش را هم در راه صاحبش بدهد.

تن تن هرژه

تن‌تن به حدی در زمان خودش محبوب می‌شود که در محبوبیت با ژنرال شارل دو‌گل، رئیس‌جمهور فرانسه  رقابت می‌کند و شارل دوگل او را بیشتر از همه کس شبیه به خودش می‌داند چون معتقد است که او و تن‌تن در گروه آدم‌های کوچکی قرار می‌گیرند که هیچ ترسی از قدرت‌های بزرگ ندارند.

محبوبیت تن‌تن در جهان موجب می‌شود که در آغاز  ۱۶ ناشر در کشور‌های مختلف دنیا مسئولیت پخش آثار تن‌تن را بر‌عهده بگیرند که بعد‌ها این تعداد به ۴۰ ناشر در ۴۰ کشور دنیا می‌رسد.

نگاه نژاد پرستانه در کمیک‌های تن‌تن

هر‌چند ما هم مثل مردم سراسر دنیا  دوست‌دار تن‌تن هستیم. اما حواسمان باشد که تن‌تن به روشی موذیانه رگه‌هایی از نژاد‌پرستی را هم منتقل می‌کند. مثلا سیاه‌پوستان در این داستان‌‌ها هیچ‌وقت در جایگاه یک شخصیت اصلی قرار نمی‌گیرند و اغلب به درد خدمتکاری سفید‌‌ها می‌خورند. اعراب افرادی بدوی هستند که در وسط پذیرایی خود خیمه به پا می‌کنند و فقط از جهت دارایی مهمی مثل نفت برای اروپایی‌ها اهمیت دارند. هندی‌ها مردمی هستند گاو‌پرست که به خاطر گاو‌هایشان هر کاری می‌کنند و این تنها اروپایی‌ها علی الخصوص بلژیکی هستند که مردمی متمدن و همه‌چیز تمام محسوب می‌شوند که هیچ خطایی از آن‌ها سر نمی‌زد. نژاد‌پرستانه بودن کتاب‌های تن‌تن در زمان حیات نویسنده هم مورد اعتراض قرار می‌گیرد و خود هرژه هم این مطلب را می‌پذیرد و حتی در مواردی تغییراتی را اعمال می‌کند.

روایت داستانی و تصویر‌گری‌های تن‌تن

اولین داستان‌های تن‌تن فن داستان‌نویسی خاصی نداشتند. هرژه صرفا با تکیه بر تخیل خود آن‌ها را می‌آفرید و تنها در پایان هر قسمت تلاش می‌کرد تا کشش را لازم را برای ادامه‌ی داستان ایجاد کند. اما وقتی دریافت که تا چه اندازه تن‌تن محبوب شده‌است از داستان “گل آبی” به بعد انسجام بیشتری به کار‌هایش داد.

تن‌تن در مجموع، بار داستانی خوبی دارد و مخاطب را به خوبی درگیر حوادث می‌کند. تصویر‌ها و دیالوگ‌ها داستان را به خوبی پیش می‌برند و سیر داستان و تصاویر به حدی مناسب و روان‌اند که وقتی کتاب را باز می‌کنیم دیگر نمی‌توانیم آن را زمین بگذاریم.

شخصیت‌های تن‌تن از این مجموعه تا مجموعه‌ی بعدی لباس‌های تنشان تغییر نمی‌کند. این لباس‌ها نه کهنه می‌شود. نه کثیف و نه فرسوده. تن‌تن به شکل جوان‌های اروپایی اوائل قرن بیستم میلادی لباس می‌پوشد. شلوار فلانل گشادی به پا دارد که آن را توی جورابش می‌کند. پیراهنی یقه بسته می‌بوشد و یقه‌‌ی پیراهن را بیرون می‌گذارد. فقط در اواخر عمر هرژه در دهه ‌های ۷۰ میلادی است که تن‌تن کمی تغییر می‌کند و با پوشیدن شلوار‌های کتان سوار بر موتور‌سیکلت این طرف و آن طرف می‌رود و بی‌آن که گذر زمان ذره‌ای چین و چروک به چهره‌اش بیاندازد شکل نوجوان‌های دهه‌ی ۷۰ میلادی می‌شود. ولی هرژه ترجیح می‌دهد که بقیه‌ی شخصیت‌ها را با همان لباس‌های همیشگی‌شان باقی بگذارد.تن تن جدید

رنگ‌ها در داستان تن‌تن اهمیت بسیاری دارند. هر سکانس یک رنگ در پس‌زمینه دارد و وقتی که پس زمینه رنگش تغییر می‌کند ما متوجه می‌شویم که مکان و زمان داستان عوض شده‌است. رنگ‌های داستان تن‌تن ملایم ‌هستند و در نقطه‌ی مقابل کمیک‌استریپ‌های آمریکایی و ژاپنی قرار می‌گیرند که برای هیجان‌زده کردن مخاطب از رنگ‌های تند و جیغ استفاده می‌کنند. تصاویر داستان‌های اولیه تن‌تن (مثل تن‌تن در کنگو) خلوت و ساده‌اند اما هر چقدر زمان می‎گذرد این تصاویر شلوغ‌تر و جذاب‌تر می‌شوند.

داستان‌های تن‌تن عاری از خشونت هستند. مشتی و لگدی هم که در آن‌ها پرانده می‌شود، پنبه‌ای است و شدت ضربه‌ها با کشیدن چند ستاره‌ی رنگی در اطرافش تلطیف می‌شود.

تن‌تن از ازل تا ابد یک شخصیت کاغذی کارتونی است و میانه‌ی خوبی با دنیای سینما و فیلم‎سازی ندارد. از روی کمیک‌استریپ تن‌تن فیلم موفقی ساخته نشده‌ و تنها سری کارتون‌های تن‌تن که توسط تلویزیون بلژیک تولید می‌شود به موفقیت قابل توجهی می‌رسد.

تن تن در ایران

تن‌تن یکی از محبوب‌ترین کتاب‌های کمیک‌استریپ در ایران هم هست. بچه‌های زیادی در ایران با ذوق و شوق بسیار تن‌تن خوانده‌اند و حتی سر خواندن کتاب‌های این مجموعه با هم جنگیده‌اید.

تن تن و میلو

تن تن را اولین‌بار قبل از انقلاب نشر یونیور‌سال چاپ می‌کند. این کتاب‌ها چاپ‌هایی بسیار مرغوب داشتند و از ترجمه‌های خوبی بهره می‌گرفتند. بعد از انقلاب نشر یونیورسال جمع می‌شود و تا سال‌ها چاپ تن‌تن در اختیار ناشری قرار می‌گیرد که نسخه‌هایی بسیار بی‌کیفیت عرضه می‌کند. چند دهه بعد با انتشار مجوز کمیک‌استریپ‌ها توسط وزارت ارشاد، انتشارات‌های ورشکسته‌ فرصت را غنیمت می‌شناسند تا با انتشار دوباره‌ی تن‌تن خود را نجات بدهند و به این ترتیب دوباره تن‌تن با چاپ‌های مرغوب به بازار ایران بازمی‌گردد. تا نسلی دیگر از بچه‌های ایرانی را شیفته‌ی خود کند.

______________________________________________________________________________________

منابع: کتاب تاریخچه‌ی کمیک‌استریپ اثر مهدی ترابی مهربانی، مقاله راز ماندگاری تن‌تناز سعید رزاقی، مقاله سبک هرژه ، نگاهی بر ساختار تصویری داستان‌های دنباله‌دار تن‌تن از پرویز اقبالی،سایت موسسه گسترش فرهنگ و مطالعات

کمیک-و-خلاقیت-بچه-ها-

کمیک استریپ؛ راهی برای نجات خلاقیت

خلاقیت، کلید مشکلات است. جامعه‌ای که پر از آدم‌های خلاق باشد آینده‌ی بهتری دارد و این مطلب خودش به تنهایی اهمیت فوق‌العاده خلاقیت را نشان می‌دهد. آدم‌های خلاق هر بار با کوله‌باری از آفریده‌های نو و تازه از راه می‌رسند و دیگران را شگفت‌زده می‌کنند. توانایی حل مسائلی را دارند که با راه‌های همیشگی نمی‌توان به آن‌ها پاسخ داد و همیشه جیب‌هایشان پر از ایده‌های نو و تازه و سنجیده‌است. 

همه‌ی آدم‌های روی کره‌ی زمین خلاق به دنیا می‌آیند و اصلا تا به حال کسی بدون خلاقیت پا به این کره‌ی خاکی نگذاشته‌است. اما برای جریان داشتن و از بین نرفتن این ویژگی فوق‌العاده، انسان‌ها باید در محیط مناسبی هم قرار بگیرند. دوران بچگی دوران بسیار حساسی است. دوره‌ای که تخیل و خلاقیت شما در اوج قرار دارند و آموزش‌های نادرست به راحتی می‌تواند آن‌ها‌ را نابود کند.

 امروزه در دنیا به پرورش خلاقیت کودکان بهای بسیار می‌دهند. اما محیط‌های آموزشی ما اغلب سنتی هستند و انرژی زیادی صرف سازگار کردن بچه‌ها با قوانین و شرایط سفت و سخت مدرسه می‌کنند. در این بین مهم‌ترین چیزی که احتمالا آسیب می‌بیند همان خلاقیت کودکانه است. با این وجود کمیک استریپ می‌تواند به کمک مدرسه بیاید و خلاقیت بچه‌ها را نجات بدهد.

 کمیک استریپ‌هایی که کلاس‌های درس را جذاب‌تر می‌کنند.

 قبل از آن که هفت ساله شویم و مثل آدم‌بزرگ‌ها قدم به محیط مدرسه بگذاریم، همه چیز را از ورای تصاویر و اصوات می‌فهمیم. دنیای ما در کودکی دنیای صدا و تصویر است. دنیای بازی، تلویزیون، فیلم‌ها، آهنگ‌ها، گفت‌و‌گوها و… اما مدرسه حق انتخاب ما را به واسطه‌ی قوانین خود محدود می‌کند و حجم عظیمی از تصاویری که هر روز با آن‌ها رو به رو بوده‌ایم را با نوشته‌های کوتاه و بلند جایگزین می‌کند. 

آموزش سنتی، تصویر را از متن جدا می‌سازد. کلاس نقاشی را هم از کلاس ادبیات و روخوانی و ریاضی و… جدا می‌کند. در این سیستم، تصویرها ارزش کمتری از نوشته‌ها دارند. به همین نسبت هم هنر در جایگاه پایین‌تری از املا، ادبیات، ریاضی و… قرار می‌گیرد. اما در این بین کمیک استریپ‌ها موجودات جالبی هستند که متن و تصاویر را در کنار یکدیگر قرار می‌دهند. 

وقتی با یک متن کمیک استریپ در کتاب درسی رو به رو می‌شوید با یک نگاه از بالا به پایین احتمالا موضوع داستان را می‌فهمید و دیگر مجبور نیستید که مانند روخوانی کلاسی، متن را از اول تا آخر دقیق مطالعه کنید. چشم‌هایتان از زل زدن مداوم به نوشته‌ها خسته نمی‌شود و بین تصاویر و متن کمیک استریپ‌ها دائم در نوسان هستند. در کل با کمک کمیک استریپ‌ها آزادی بیشتری دارید. این آزادی به شما کمک می‌کند تا خلاق‌تر باشد و برای لحظاتی چند، از شرایط سخت کلاس و کتاب‌های درسی آسوده شوید. 

 کمیک استریپ‌ها با تصاویرشان شما را به دوران پیش از مدرسه بازمی‌گردانند. تصاویرها جذاب هستند و خیلی راحت‌تر فهمیده می‌شوند. درس یاد گرفتن به کمک کمیک استریپ‌ها آسان‌تر است. آن‌ها‌ حتی می‌توانند هنر را با سایر درس‌ها مثل ریاضی، علوم و… در هم بیامیزند.

مثالی از آموزش ریاضی به کمک کمیک استریپ

 برای مثال کتاب کمیکی را تصور کنید که می‌خواهد ریاضی را به صورت غیر مستقیم و به شکلی خلاقانه آموزش بدهد. در این صورت برای یاد گرفتن روابط بین اعداد، جمع، تفریق و… نیازی نیست که خطوطی به دور سیب‌های رنگ‌شده بکشید و تلاش کنید تا از خط بیرون نزنید. بلکه تنها کافی است تا در جریان یک داستان کمیک استریپ جذاب قرار بگیرید. ب

رای مثال داستانی کارآگاهی که قهرمان داستان رمزی برای یک گاو صندوق تعریف کرده که از یک رشته اعداد مثلا …،۲،۳،۵،۸،۱۳ تشکیل شده‌است. شما پیامی دریافت می‌کنید و با تمام وجود تلاش می‌کنید تا او را در کشف رمز یاری دهید و در این راه از راهنمایی موجودی مانند فرشته‌ی نگهبان یا سگ وفادار هم بهره‌مند می‌شوید. مثلا در این مورد خاص راهنمایی می‌شوید تا اعداد را با هم جمع کنید و در نهایت به کشف روابط بین آن‌ها برسید. به نظر شما یادگیری به این صورت واقعا جذاب‌تر نیست؟!

کمیک استریپ و معجزه‌ی کارتون‌ها

کمیک استریپ‌ها ما را در موقعیتی مشابه با تماشای یک کارتون قرار می‌دهند. شخصیت‌های کمیک استریپ به حدی می‌توانند جذاب و دوست‌داشتنی باشند که بی‌درنگ ما را عاشق خود کنند. ما در ذهن خود با آن‌ها یکی می‌شویم و از ابتدا تا انتهای داستان ماجراهایشان را دنبال می‌کنیم. کمیک استریپ‌ها به کمک تخیل ما می‌آیند و تخیل، موتور اصلی به راه انداختن خلاقیت می‌شود. 

برای نجات خلاقیت کمیک استریپ بیافرینید.

کمیک-و-خلاقیت-

 آفرینش کمیک استریپ از خواندن آن هم به مراتب جذاب‌تر است و تاثیر فوق‌العاده‌ای بر یادگیری و خلاقیت بچه‌ها دارد. در کمیک استریپ شما ابزارهای متفاوتی برای بیان و خلق یک داستان دارید از از تصاویر پر رنگ و لعاب گرفته تا متن، بالن تفکر، بالن گفت‌و‌گو و… پس به خوبی می‌توانید موتور خلاقیتتان را روشن کنید.

کلاس خلاقانه‌ی ساخت کمیک با شرایط آموزش سنتی از زمین تا آسمان فرق می‌کند. در آن صورت شما پای تخته می‌روید و سعی می‌کنید که درس را مانند یک بچه‌ی خوب، مو به مو براساس متن کتاب پاسخ بدهید و ذره‌ای از نوشته‌‌های کتاب فاصله نگیرید. ولی در کلاس ساخت کمیک دست شما باز است. خلاقیتتان فوران  می‌کند و تنها ملاک ارزیابی شما گزارش عین به عین جملات کتاب نیست. 

هنر یعنی خلاقیت و همه‌ی بچه‌ها هنرمند هستند. بچه‌ها نقاشی می‌کشند بازی می‌کنند و تخیل فوق‌العاده‌ای دارند و شخصیت‌های خیالی بامزه‌ای می‌آفریند. پس به خوبی می‌توانند کمیک استریپ بسازند. کمیک استریپ به آن‌ها کمک می‌کند تا خلاقیشان را قبل از آن‌که بمیرد تغذیه کنند و علاقه‌ی بیشتری به مطالعه بیابند.

بچه‌هایی که کمیک می‌سازند چه ویژگی‌هایی دارند؟

بچه‌هایی که در دوره‌های کمیک استریپ شرکت می‌کنند با آفرینش داستان و تبدیل شدن به قهرمان آن ناگزیر به کند‌و‌کاوی درونی و سفری به اعماق احساسات خود می‌پردازند. کمیک استریپ برای آن‌ها نه یک جسم بی‌جان بلکه امکانی برای زندگی کردن است. مثلا بچه‌ای که از تمسخر دیگران رنج می‌برد داستانی می‌آفریند که در آن به نیرویی خارق‌العاده مجهز شده و بچه‌هایی را دیگران را تمسخر می‌کنند با وردی خاص ناپدید می‌کند. به این ترتیب او با زبان قصه احساساتش را برای بچه‌های دیگر شرح می‌دهد و بر آن‌ها تاثیر می‌گذارد.

بچه‌هایی که کمیک می‌سازند. بیشتر کتاب می‌خوانند. بیشتر فیلم و کارتون می‌بینند و بیشتر در جست‌و‌جوی ایده‌ای برای داستان‌های خود هستند. آن‌ها در طول دوره تغییرات زیادی می‌کنند و از لحاظ خواندن و نوشتن و… توانمند‌تر می‌شوند. طرح داستان آن‌ها برای کمیک، بارها و بارها مورد اصلاح و خوانش قرار می‌گیرد و بنابراین آن‌ها بارها و بارها فرصت تجربه کردن دارند.

در مجموع، کلاس آموزش کمیک استریپ با ایجاد یک فضای باز آموزشی به بچه‌ها آزادی و فرصت خطا کردن می‌دهد. به آن‌ها فرصت می‌دهد تا به غایت از خلق یک داستان لذت ببرند و در نهایت با افزایش انگیزه از آن‌ها آدم‌های خلاق‌تری می‌سازید.

کمیک‌استریپ‌ها فوق‌العاده‌اند. قبول دارید؟ پس اگر شما هم مثل ما به معجزه‌ی آن‌ها ایمان آورده‌اید فرصت را از دست ندهید و بی‌درنگ سری به این کتاب‌های جذاب و دوست‌داشتنی بزنید.  

 

گردآوری: الهام برزین

____________________________________________________________________________

  • بیرانوند، شیوا (۱۳۸۹). نقش کمیک استریپ در رشد و خلاقیت کودکان. کتاب ماه کودک و نوجوان. مرداد ۱۳۸۹.
  • هنسی، بت و ترزا آمابیلی(۱۳۹۳). خلاقیت و یادگیری. تهران: انتشارات هزاره ققنوس. در دسترس در سایت طاقجه. بازیابی: ۸/۱۴۰۰
  • ترابی مهربانی، مهدی(۱۳۸۸). تاریخچه تحلیلی کمیک استریپ. تهران: انتشارات سوره مهر.
  • نجیبی، زهرا.(۱۳۹۷) بررسی تاثیر کمیک استریپ بر آموزش و پرورش کودکان ۶ تا ۹سال ایرانی. پایان‌نامه کارشناسی ارشد ارتباط تصویری. موسسه آموزش عالی ارم شیراز. شهریور ۱۳۹۷
کمیک-استریپ-ها-

کمیک استریپ ها ؛ محبوب کودکان

تاریخچه‌ی کمیک استریپ

تا به حال اسم “کمیک استریپ” به گوشتان خورده‌است؟ اصلا می‌دانید کمیک استریپ به چه معناست؟ “کمیک” در لغت به معنای بامزه و خنده‌دار و استریپ به معنی “نوار” یا “باریکه” است. کمیک استریپ یعنی داستانی که به کمک مجموعه‌ای از نقاشی‌های دنباله‌دار روایت می‌شود. همان طور که از اسمش پیداست، کمیک استریپ‌ها در گذشته محتوایی مضحک و خنده‌آور داشتند‌ اما امروزه تغییر محتوایی کلی پیدا کردند و طنز تنها شاخه‌ای از آن‌ها محسوب می‌شود.

چرا کمیک استریپ ها جذابیت دارند؟

  •  در کمیک استریپ، بار اصلی قصه‌گویی بر عهده‌ی تصاویر است و تنها زمانی از متن استفاده می‌شود که تصاویر به اندازه‌ی کافی گویای قصه نباشند. این ویژگی منحصر به فرد و بی‌نظیر کمیک استریپ‌هاست که موجب محبوبیت آن‌ها به خصوص در بین کودکان و نوجوانان می‌شود.
  •  بچه‌ها کمیک استریپ‌ها را دوست دارند چون به راحتی آن‌ها را می‌فهمند و برای خواندنش به زحمت نمی‌افتند. قطعا خواندن یک داستان تصویری با پیغام‌های کوتاه هزار بار راحت‌تر از خواندن داستانی پر از کلمات سخت و پاراگراف‌های طولانی است. حتی بچه‌ای که هنوز به مدرسه نرفته و سواد ندارد هم با یک نگاه کلی به تصاویر کتاب به برداشتی از موضوع داستان می‌رسد.
  •   علاوه بر این داستان‌های کمیک استریپ بچه‌ها غالبا شخصیت‌هایی دوست‌داشتنی دارند که عمدی یا سهوی دچار اشتباهات مضحک می‌شوند و با رفتار‌ها و حوادث با‌نمک، کودکان و نوجوانان را حسابی جذب می‌کنند.
  •  کمیک استریپ‌ها ما را به دنیای دیگری می‌برند. دنیایی که در آن احساس امنیت می‌کنیم و می‌توانیم  خود را در قالب نقش‌ها و دنیا‌های گوناگون بیابیم و به خوبی با شخصیت‌های داستان و حوادث پی‌درپی کتاب‌ همراه شویم. کتاب‌های کمیک به حدی جذاب هستند که توجه خواننده را طولانی‌تر از کتاب‌های معمولی نگه می‌دارند و کاری می‌کنند تا داستان را به پایان نرسانده، کتاب را زمین نگذارد.
  • اکثر افراد از خواندن کتاب‌های کمیک به خاطر ویژگی‌های منحصر به فرد آن بیشتر لذت می‌برند. این کتاب‌ها با ایجاد احساس مثبت می‌توانند بچه‌ها را به مطالعه تشویق کنند. به خصوص کودکانی که با خواندن متن مشکل دارند و با دیدن صفحات پر از نوشته‌ی کتاب‌ها دچار ترس و اضطراب می‌شوند به خوبی با تصاویر کمیک استریپ‌ ارتباط برقرار کرده و با جریان داستان همراه می‌شوند.
  • کمیک استریپ ها در حقیقت همان سینما یا انیمشین هستند. با این تفاوت که سینما و انیمیشن برای پخش شدن نیاز به دستگاه نمایش فیلم دارند اما کمیک استریپ ها بر روی صفحات کاغذی کتاب چاپ می‌شوند و خوانندگان در ذهن خود به شخصیت‌ها و حوادث کتاب جان می‌بخشند.

کمیک-استریپ

کمیک استریپ به شکل امروزی یک هنر جدید است که نخستین‌بار در اروپا و آمریکا شکل گرفته‌است. بسیاری از شخصیت‌های جذاب کارتونی در جهان که ما امروز آن‌ها را می‌شناسیم نخستین بار در داستان‌های کمیک استریپ ظاهر شده‌اند. شخصیت‌های دوست‌داشتنی مثل تن‌تن و میلو، آستریکس، مرد عنکبوتی و…

احتمالا شما هم مثل ما اعتراف می‌کنید که کمیک استریپ‌ها بی‌نهایت جذاب هستند. پس حالا بنشینید و برایمان تعریف کنید که تا به امروز چند داستان کمیک استریپ خوانده‌اید؟ و کدام شخصیت‌های کمیک را بیشتر دوست دارید؟

__________________________________________________________________________________

  •  سوزنگر، سروش و محمد زاد‌مهر(۱۴۰۰)کمیک استریپ و آموزش. تهران: انتشارات پژوهشگر برتر
  • حسین‌زاده، منصور(۱۳۷۵). کمیک‌های مصور در مجله‌های کودکان قبل از انقلاب. پژوهشنامه‌ ادبیات کودک و نوجوان، بهار ۱۳۷۵، ش۴
  • اسماعیلی سهی، مرتضی و سعید رزاقی(۱۳۷۵). چهره به چهره: کمیک استریپ در گفتگوی دو تصویرگر. پژوهشنامه ادبیات کودک و نوجوان. تابستان ۱۳۷۵،ش۵
  • بیراوند، شیوا (۱۳۸۹). نقش کمیک استریپ در رشد و خلاقیت کودکان. کتاب ماه کودک و نوجوان. مرداد ۱۳۸۹
داستان-کوتاه-و-تفاوتش-با-رمان

داستان کوتاه و تفاوتش با رمان

 

 بسیاری از رمان‌نویسان اولین تجربه‌‌ی ورودشان به دنیای نویسندگی خلاق با آفرینش داستان کوتاه بوده‌است. در وهله‌ی نخست، نوشتن داستان‌کوتاه آسان‌تر به نظر می‌رسد، اما در اصل مهارت زیادی می‌خواهد.

داستان کوتاه چیست؟

در ساده‌ترین تعریف، اغلب نویسندگان، ویراستاران و ناشران، داستان‌کوتاه را داستانی می‌دانند که حداکثر ۵۰۰۰ کلمه داشته‌باشد. رمان کوتاه معمولا از داستان‌کوتاه طولانی‌تر است و غالبا بین ۵ تا ۴۰ هزار کلمه دارد. 

داستان‌کوتاه روایت برشی از زندگی است و در بهترین شکل همان زندگی است که در حجمی به اندازه‌ی یک کپسول جا‌گرفته‌باشد. با خواندن داستان‌کوتاه، زندگی را از زاویه‌ی دید راوی می‌بینیم و صداها، افکار و اعمال شخصیت‌ها را رصد می‌کنیم و در نهایت آن‌چه از گفتار و رفتار شخصیت‌ها در لحظات سرنوشت‌ساز زندگی یاد می‌گیریم به ما بصیرت بهتر درک شرایط را می‌دهد. 

داستان‌کوتاه چه تفاوتی با رمان دارد؟

هم داستان‌کوتاه و هم رمان هر‌دو به ما کمک می‌کنند تا خود و جهانمان را بهتر بشناسیم. البته هر‌یک به شیوه‌ی متفاوت و خاص خودشان عمل می‌کنند. تفاوت آشکار این دو در ظاهر صرفا طولانی بودن متن رمان است اما این تنها وجه تمایز این دو نیست.

  • زمان روایت و یگانه بودن داستان: هر رمان احتمالا یک داستان اصلی و تعدادی داستان فرعی دارد که در زمانی طولانی رخ می‌دهد اما در داستان‌کوتاه تنها یک داستان آن هم در زمانی کوتاه به وقوع می‌پیوندد.
  • ضرباهنگ: جنبه‌ی دیگر داستان‌ کوتاه که وجه تعیین‌کننده‌ای در آن دارد، ضرباهنگ یا سرعت داستان است. داستان‌کوتاه جملات زیادی ندارد و هریک از این جملات باید بتواند قصه را به نحوی به پیش براند. اگر در داستان‌کوتاه بخواهید قبل از آن که به عناصر اصلی داستان بپردازید، صفحات زیادی را به توصیف شخصیت‌ها اختصاص دهید تا صحنه را برای بازگو کردن آن‌چه رخ داده آماده کنید زمان از دست می‌رود و صبر و حوصله‌ی خواننده رو به اتمام می‌گذارد. پس نویسنده‌ی داستان کوتاه باید سریع وارد اصل موضوع شود.
  • زاویه دید: از تفاوت‌های دیگر داستان‌کوتاه با رمان، نحوه به کار‌گیری زاویه‌دید در آن‌هاست. در رمان از زاویه دیدهای مختلفی استفاده می‌شود. مثلا در داستان “کوهستان سرد” اثر چارلز فرایزر هر‌کدام از دو شخصیت اصلی قصه، ماجرای آشنایی و جدایی‌شان را مجزا و از دید خود تعریف می‌کنند. اما در داستان‌کوتاه به علت کمبود فضا چنین امکانی وجود ندارد. اگر در یک داستان‌کوتاه بخواهیم از زاویه‌دیدهای مختلف استفاده کنیم، استحکام داستان بهم می‌ریزد و موجب می‌شود تا شخصیت‌ها برای خواننده به سرعت شناخته نشوند.
  • شروع سخت داستان‌کوتاه: شروع یک قصه همیشه دشوارترین قسمت داستان است. خواننده‌ی داستان‌کوتاه باید سریع جذب و وارد جریان داستان شود. در این‌جا مانند رمان نمی‌توان زمان زیادی را صرف کرد و پس از توضیحات بسیار وارد ماجرای اصلی داستان شد. شروع داستان لحن داستان را مشخص می‌کند. شخصیت‌ها را معرفی می‌کند و تصمیم خواننده را تعیین می‌کند که این قصه را باید بخواند یا آن‌که رهایش کند؟ شروع قوی و معروف داستان “گردن‌بند” گی‌دو موپوسان نمونه‌ی مناسبی برای یک شروع خوب قصه است.
  • پایان بندی خوب : پایان داستان هم درست مانند شروع آن مهم است و نوشتن آن کاری دشوار می‌باشد. بهترین پایان‌بندی در داستان کوتاه کشمکش‌های قصه را حل می‌کند و نشان می‌دهد که شخصیت‌ها یا موقعیت‌های آن‌ها چه‌طور تغییر می‌کنند. پایان‌بندی تاثیر‌گذار اغلب خوانندگان را شگفت‌زده می‌کند و احساس رضایت‌بخشی به آن‌ها می‌بخشد.

ویژگی‌های کلی داستان‌کوتاه

داستان-کوتاه

  • موضوعی ساده دارند؛ موضوعی که معمولا این امکان را می‌دهد که قصه در مدت زمان کوتاهی اتفاق بیافتد.
  • تعداد شخصیت‌های آن‌ها کم است و به سرعت نشو و نمو می‌کنند.
  • گفت‌و‌گوها و حوادث، سیر داستان را به پیش می‌برد.
  • از زاویه دید یک نفر بیشتر استفاده نمی‌کنند. 
  • ضرباهنگ سریعی دارند.
  • با شروعی گیرا آغاز می‌شوند.
  • روایت قصه تا پایان آن مسیری مستقیم دارد.
  • این داستان‌ها غالبا پایانی قوی دارند که قصه را کامل می‌کنند و خواننده را به درک مطلبی نائل می‌کنند که به آن‌ها احساس رضایت می‌بخشد.
  • پیرنگ و شخصیت‌هایی دارند که بینش تازه‌ای به خواننده می‌دهد. 

در نوشتن داستان‌کوتاه باید توجه داشت که قصه حال و هوای واحدی داشته‌باشد و تمام جملات همسو با این حال و هوا باشند. 

 داستان‌کوتاه و گفت‌و‌گو

داستان خوبی که اصلا گفت‌و‌گو ندارد و در آن تنها از روایت استفاده شده، حتما وجود دارد. اما گفت‌و‌گوهای واقعی و خوب ارزش و تاثیر هر قصه موثری را چندین برابر می‌کند. اصلا چه راهی بهتر از این که داستانی را شخصیت‌هایش شرح بدهند؟ اگر داستانی پیرنگ و شخصیت‌های جالب و جذابی داشته‌باشد به احتمال زیاد خوانندگان می‌خواهند بدانند آن‌ها چه چیزی برای گفتن دارند. گفت‌و‌گو به صحنه‌های قصه جان می‌بخشد و آن‌ها را واقعی‌تر جلوه می‌دهد. 

با استفاده از گفت‌و‌گو خواننده درک عمیق‌تری از شخصیت‌های قصه و خصوصیاتشان به دست می‌آورد. وقتی شخصیتی حرف می‌زند، مستقیماً ذهنیت و فکر خود را به خواننده منتقل می‌کند. ما از گفت‌و‌گوی بین شخصیت‌ها متوجه می‌شویم که منطقی هستند یا نه؟ شادند یا غمگین؟ از کجا آمده‌اند؟ چه چیزی را دوست دارند؟ از چه بدشان می‌آید؟ هدف و آرزویشان چیست؟ و…

 هم‌چنین شخصیت‌ها با صحبت درباره‌ی حوادث و درگیری‌های خود با آن حادثه و احساساتشان موجب می‌شوند تا پیرنگ داستان(روابط علت و معلولی بین حادثه‌ها) واضح‌تر شود. در نتیجه در فهم بهتر داستان موثر هستند. 

با گفت‌و‌گو می‌توان روابط بین شخصیت‌ها را ترسیم کرد و نشان داد که چگونه این روابط در لحظات کشمکش تغییر می‌کند و به این طریق اطلاعات مهمی به خواننده منتقل کرد. 

در قصه می‌توان حتی از مونولوگ استفاده کرد. مونولوگ گفت‌و‌گوی درونی شخص با خود است که ما را با تردیدها، آشفتگی‌ها، احساسات و افکار شخصیت آشنا می‌کند.

داستان کوتاه بنویسید

داستان‌کوتاه شروع خوبی برای نویسندگی است پس شما هم می‌توانید قلم به دست بگیرید و با آفرینش داستان‌کوتاه قدم به این وادی بگذارید. قالبی که زمینه‌ای برای تمرین بسیاری از رمان‌نویسان است. هم‌چنین با مطالعه‌ی آثار برجسته‌ی داستان‌کوتاه می‌تواند بر قدرت قلم خود در این عرصه بیافزایید. پس درنگ نکنید. 

_______________________________________________________

منبع: وایتلی، کرول و چارلی شولمن(۱۳۹۱). همه چیز درباره نویسندگی خلاق.

داستایفسکی-فیودور

از تبعید تا مرگ فئودور داستایفسکی

 

در متن پیشین به شرح قسمت اول از زندگی پرماجرای فئودور داستایفسکی، نویسنده‌ی بزرگ روس پرداختیم. در آن‌جا دیدیم که داستایفسکی جوان فراز و نشیب‌هایی عجیب و حیرت‌انگیز را پشت سر‌می‌گذارد. از دست یافتن به موفقیت و شهرت درخشان ادبی گرفته تا گرفتار شدن به میدان تیر و رهایی از اعدام و در پی آن همزیستی اجباری با زندانیان خلافکار و آسیب‌دیده. زندگی پرماجرای او آنقدر عجیب است که به یک تراژدی غم‌انگیز می‌ماند. 

تا این مقطع از روایت، فئودور داستایفسکی ده سال از جوانی خود را به اجبار در سکوت سپری کرده و از عالم ادبیات دور افتاده‌است.اما اکنون در سال ۱۸۵۵ میلادی، داستایفسکی ۳۴ ساله در تبعید درجه‌ی افسری پیشین را باز‌می‌یابد. درجه‌ای که او را از زندگی در پادگان می‌رهاند و به او فرصت نوشتن دوباره می‌دهد. 

این‌بار بازگشت به اوج ادبی برای داستایفسکی پا به سن گذاشته به هیچ‌وجه کار آسانی نیست. سکوتش بیش از حد طولانی شده و قصیده‌های وطنی که در تبعید در طرفداری از حکومت تزار سروده‌ به هیچ‌وجه به مذاق روشنفکران خوش نیامده‌است. اما هیچ‌کدام از این‌ها سد راه او نمی‌شود. داستایفسکی عزم خود را جزم کرده تا دوباره به شکوه و اعتبار گذشته بازگردد. این متن روایت بازگشت فئودور داستایفسکی به عالم ادبیات و تلاش بی‌وقفه‌ی او در این راه است. 

بازگشت و رهایی از تبعید

 داستایفسکی در سال ۱۸۵۹ از تبعید رهایی یافته و به بخش اروپایی روسیه بازمی‌گردد و چون اجازه‌ی اقامت در مسکو و سن‌پتزربورگ را ندارد به ناچار به شهر تور می‌رود که به هردو شهر نزدیک است. او هر چند تور را دوست ندارد اما به این نکته پی می‌برد که خواه و ناخواه در کانون فعالیت‌های ادبی این دو شهر  قرار دارد و این شروعی واقعی برای بازگشت به ادبیات پس از ده سال است.

او نخست در صدد بر‌می‌آید تا آثاری که در گذشته مشهورش کرده‌بود را گردآوری کرده و در صورت لزوم اصلاحشان کند. تا سه سال بعد یعنی تا سال ۱۸۶۲ داستایفسکی یکسره در حال تلاش برای بازستانی شهرت گذشته‌ی خود است.

ماهنامه‌ی ورمیای فئودور داستایفسکی

 در ۱۸۶۰ میلادی برادران داستایفسکی ماهنامه‌ی نقادانه و روشنفکرانه‌ی خود یعنی ورمیا (زمان) را راه می‌اندازند و برادر نویسنده‌ی‌شان را سردبیر آن قرار می‌دهند. داستایفسکی برای آغاز کار ورمیا اعلانی نوشته‌است که ضمن مشخص کردن موضع مجله، آن را به عرصه‌ای برای ایدئولوژی نوظهور “سرزمین زادبومی” تبدیل می‌کند. 

این گرایش در اصل در برابر اندیشه‌های لیبرال و طرفداران تمدن غرب قرار می‌گیرد و از روشنفکران می‌خواهد که به اصل فرهنگ روسیه و اعاده‌ی فرهنگی و اخلاقی جامعه‌ی خود باز‌گردند و نسل درخشانی از آیندگان را پی بریزند. داستایفسکی تا پایان عمر عقایدی این چنین دارد. او فردی به شدت مذهبی و طرفدار تزار است و در آثار خود عقاید بنیادگرایانه‌اش را بازتاب می‌دهد. البته او در برابر سایر نویسندگان با استعداد می‌کوشد تا از درگیری‌های ایدئولوژیک به دور بماند و به نوعی شرافت و نجابت ادبی‌اش را حفظ کند. 

اما در نهایت، برادران داستایفسکی در تحقق آرمان‌های خود موفق نمی‌شوند و در میان بدهی‌ها و تعهدات ناموفق بسیار به ناچار ماهنامه‌ی خود را دو سال بعد یعنی در سال ۱۸۶۳ جمع می‌کنند. در این زمان، داستایفسکی که همسر و برادرش را در مدت  زمان کوتاهی از دست داده‌است به شدت مقروض و منزوی می‌شود. پس تصمیم می‌گیرد تا این بار با آزمون‌های ادبی و چاپ کتاب، پول مورد نظرش را بدست بیاورد.

جنایات و مکافات

داستایفسکی اهل قمار بود. گاهی برنده می‌شد و پولی به چنگ می‌آورد. گاه هم می‌باخت و همه‌ی دار و ندار خود را از دست می‌داد. یکی از کتاب‌هایش هم به شایستگی “قمارباز” نام گرفت که در حقیقت ریشه در تجارب خودش داشت. اما این‌بار داستایفسکی می‌خواست بر سر هنر داستان‌نویسی‌اش قمار ‌کند. 

در شرایط سخت پس از مرگ برادر، داستایفسکی با کوله‌باری از قرض و لباسی عاریه‌ای که بر تن داشت به سن‌پترزبورگ بازگشت تا نوشتن رمان جدیدی که مایه‌ی انگیزش و خوش‌بینی‌اش شده‌بود را آغاز کند. او در خلال ماه سپتامبر طرح جسورانه‌ای خطاب به کاتکوف سر‌دبیر مجله‌ی روسکی وستینک (پیک روسی) مطرح کرد و از داستانی سخن گفت که امروزه همه‌ی ما بارها و بارها نام آن را شنیده‌ایم. بله این داستان همان رمان معروف “جنایات و مکافات” است.

در این نامه نویسنده ضمن تاکید بر این‌که چگونه این اثر او را “از خود بی‌ خود کرده‌است”به کاتکوف می‌نویسد. “جنبه بازاری‌اش را تضمین می‌کنم اما سویه‌ی هنری‌اش با دیگران است.”

داستایفسکی امیدوار بود که جنایات و مکافات مهم‌ترین اثر ادبی‌اش از کار درآید. در حقیقت هم این رمان قابلیت آن را داشت که نام نویسنده‌اش را به چنان رتبه‌ی رفیعی برساند که پیش از آن ‌بی‌سابقه بوده‌است. رمانی که می‌توانست به تنهایی موجب فرازش جایگاه داستایفسکی در میان نویسندگان طراز اول اروپایی و روس بشود و در نهایت بهبود وضع مالی‌اش را به دنبال داشته‌باشد. 

داستان از چه قرار بود؟

جنایات و مکافات داستان جوانی به نام راسکولینوف است که به خاطر اصول، مرتکب قتل می‌شود و زنی رباخوار و خواهرش را که به صورت غیر منتظره در صحنه‌ حضور یافته به قتل می‌رساند و این ماجرا برای او عواقب بسیاری به دنبال دارد. 

این داستان برای نویسنده به سان قماری بود که می‌توانست نامش را احیا کند. او در اواخر اکتبر ۱۸۶۶ دچار حملات پی در پی صرع می‌شد که بر اثر نزدیک شدن به موعد مقرر و دهشت‌زای تحویل نوشته‌ها تشدید می‌شدند. داستایفسکی با استلافسکی ناشر قرار‌داد بسته‌ و متعهد شده‌بود که رمان جنایات و مکافات و یک رمان دیگر را تا نوامبر ۱۸۶۶ به ناشر تحویل بدهد و در غیر این صورت تا ۲۰ سال آینده امتیاز چاپ آثار خود را به آن انتشارات بدهد. 

او در نامه‌ای خطاب به زنی که به تازگی از او خواستگاری کرده‌است می‌نویسد:

“می‌خواهم کار بی‌سابقه‌ای انجام بدهم و در عرض ۱۴ ماه ششصد صفحه برای دو رمان متفاوت بنویسم. صبح‌ها روی اولی کار می‌کنم و عصر‌ها روی دومی تا بتوانم در موعد مقرر آن‌ها را تحویل بدهم. آخر می‌دانی آناواسیلیونای عزیز، من همیشه از انجام چنین کارهای شاقی لذت می‌برده‌ام.”

اما هر‌چه‌قدر داستایفسکی بیشتر بر سر هنر خود قمار می‌کرد؛ شرافتمندی هنری‌اش را هم بیشتر در معرض مخاطره قرار می‌داد. در چنین شرایطی حاصل نهایی رمان ضعف‌هایی آشکار داشت. مثلا خوانندگان داستان در انتها متوجه نمی‌شوند که اصلا قتل دوم چرا رخ داده و انگیزه‌ی قاتل چه بوده‌است. به هر صورت در نهایت او از این قمار سر‌بلند بیرون آمد. جنایات و مکافات انقلابی در عرصه‌ی داستان‌نویسی به پا کرد و زندگی‌ نویسنده را به ثبات بیشتری رساند.

او سال بعد یعنی در ۱۸۶۷ با آنا گریگوری یونا اسنیکتیونا جوان و شاداب که در تندنویسی رمان قمارباز یاری‌اش داده بود ازدواج کرد. 

فئودور داستایفسکی خالق شخصیت‌های نامحتمل

داستایفسکی-جوان

قدرت داستایفسکی در خلق شخصیت‌های داستانی و کاریزمای آن‌هاست. این شخصیت‌ها در دایره‌ی بسته‎‌ی ایدئولوژیک عمل می‌کنند و رفتارهایی عجیب و نامحتمل دارند. هرچند چنین تیپ‌هایی قبل‌تر هم در ادبیات روسیه مسبوق به سابقه بودند. اما داستایفسکی تا جایی پیش‌ می‌رود که واهمه و نگرانی همعصران خود را هم بر‌می‌انگیزد.

یک عادت جالب داستایفسکی در نوشتن، ترسیم چهره‌ی شخصیت‌های داستانی و معماری بناهای داستان بوده‌است. دست‌نوشته‌های به جای مانده از او با تصاویری همراه شده‌ که از ذهن پر از خیالش برخاسته‌است.

بلاغت کلام داستایفسکی در داستان‌هایش بی‌نظیر است و انتقادات کوبنده‌ای به جوامع اروپایی آن روزگار می‌کند. انتقاد‌هایی که از جهت اهمیت و قدرت تاثیرگذاری هم‌طراز انتقادهای کارل مارکس و فریدریش نیچه‌ قرار می‌گیرد. او به دنبال تحولی در جامعه‌ی روسیه بود که سر‌چشمه‌اش را از عوالم خیال و فعالیت‌های هنری‌اش می‌جست پس به عالم ادبیات و داستان پناه برد و تا پایان عمر در راه هدفش به نوشتن پرداخت.

برادران کارمازوف

فئودور داستایفسکی در سال ۱۸۷۷ به همراه یار غار خود ولادیمیر سالایوف که فیلسوفی جوان بوده‌است راهی سفری می‌شود تا به زیارت صومعه‌ی آپتینا پوستین برود. این سفر برای او تا حدودی بازگشتی به دوران کودکی محسوب می‌شود و می‌توانست حال خوش و فراغتی برایش حاصل کند. اما داستایفسکی چندی قبل پسر سه ساله‌اش آلکسی را بر اثر حمله‌ی صرع از دست داده و در این سفر سینه‌اش مملو از اندوه و درد بوده‌است.

این سفر زمینه‌ای برای رمان برادران کارمازوف محسوب می‌شود. بسیاری از جزئیات این رمان مانند صحنه مادران دلتنگ و مغموم و پند و تسلایی که پیر زوسیما به آن‌ها می‌دهد بازتابی از تجربه‌های او در این سفر است و شخصیت آلکسی در داستان هم، هم نام با فرزند از دست داده‌ی نویسنده است. 

ملاقات با پیر صومعه‌ی آپتینا پوستین در این سفر در نویسنده تاثیری عمیق برجای می‌گذارد. داستایفسکی دلبسته‌ی رهبانیت مسیحی است و راه حل مشکلات جامعه‌ی آن روز روسیه را در جان بخشیدن دوباره به کلیسای ارتدوکس از طریق مفهوم “پیر”می‌داند و برادران کارمازوف هم در اصل کوششی برای نشان دادن همین مطلب است.

دغدغه‌ی داستایفسکی درباره‌ی نسل جدید فرزندان روسیه و این‌که آن‌ها خطاهای پدرانشان را تشدید می‌کنند و تقابل بین دو نسل در این رمان مشهود است. او در همان سال سری به ملک پدری‌اش می‌زند و خاطرات شیرین کودکی برایش دوباره زنده می‌شود. از این رو به زعم عده‌ای او احتمالا خاطرات کودکی‌اش را هم در این رمان گنجانده‌است.

مرگ و پایان راه فئودور داستایفسکی

زندگی داستایفسکی داستانی پر از رنج است. او همیشه درگیر مشکلات مالی و بدهی و قرض بوده‌است. در سال‌های پایانی عمر گره نا‌گشودنی ارثیه‌ی خاله ثروتمندش هم به این درگیری‌ها اضافه می‌شود. مساله‌ای که به شدت روح و روانش را آزار می‌دهد. هرچند آنا گریگوری همسری لایق است و همواره می‌کوشد به وضعیت مالی خانواده سر و سامانی بدهد و در نهایت هم موفق به خرید چند ملک می‌شود. اما همچنان درگیری‌های مالی تا پایان عمر، داستایفسکی را همراهی می‌کند. 

در روزهای پایانی عمر علاوه بر بیماری آمفیزم به سل هم مبتلا می‌شود. در روز ۲۵ و ۲۶ ژانویه ۱۸۸۱ به جهت پاره شدن شریانی در ریه‌های ناسورش خون قی می‌کند ولی هم‌چنان بی‌اعتنا به این اتفاق به کارهای روزمره‌اش ادامه می‌دهد. فردای آن روز سر ناهار با خواهرش بر سر موضوع املاک بحث می‌کند و احوالش رو به وخامت می‎گذارد و سرانجام در ساعت هشت و سی و هشت دقیقه‌ی شامگاه ۲۸ ژانویه ۱۸۸۱ چشم از جهان فرو می‌بندد.

او در ماه‌های واپسین عمر به چهره‌ای مردمی دست می‌یابد و از این رو در مراسم تشیع جنازه‌اش جای سوزن انداختن نبوده‌است. هزاران نفر در مراسمش حاضر می‌شوند. رهگذری متعجب از خیل عظیم جمعیت می‌پرسد که چه کسی را با چنین کبکبه و دبدبه‌ای به خاک می‌سپارند و  پاسخ دو پهلویی دریافت می‌کند.”یک محکوم را”

شاهد این بهترین توصیف برای فئودور داستایفسکی باشد. کسی که بیش از ۳۰ سال از تعلیق حکم اعدامش همچنان مانند یک محکوم به زندگی خود ادامه می‌دهد. حمله‌های صرع، قمار‌های نومیدانه، بی‌امان نوشتن‌های ناشی از نزدیک شدن به موعد مقرر همه و همه تداعی‌گر لحظه‌های نخستین نزدیک به مرگ او بودند. تجربه‌ای که بارها و بارها دستمایه‌ی آثار داستانی‌اش شده‌است.

البته نویسنده‌ای مثل داستایفسکی هیچ‌گاه نمی‌میرد. نیروی مرموز شخصیتش افسانه‌های گوناگون پیرامون زندگی‌ شخصی‌اش ساخته که تا به امروز ادامه دارد. نویسنده‌ای با قلمی بی‌نظیر و دنیایی خیالی که تا ابد و با اشتیاق فراوان خوانندگان خود را در سراسر جهان به سوی دنیای ایده‌آلش راهنمایی می‌کند. بله فئودور داستایفسکی بزرگ هیچ‌وقت نمی‌میرد.

_____________________________________________________________________________

منبع: برد، رابرت(۱۳۹۴). فیودور داستایفسکی. ترجمه‌‌ی مهران صفوی و میلاد میناکار. 

 

زندگی-و-بیوگرافی-داستایفسکی

داستایفسکی، نویسنده‌ی رها شده از اعدام

در سحرگاه ۲۲ دسامبر سال ۱۸۴۹ بیست و یک مردجوان قدم به میدان مشق هنگ سن سیمئون ‌گذاشتند تا حکم صادره‌ی دادگاه بر ایشان خوانده شود و به کیفر خود تن در‌بدهند. آنان جملگی از اعضای هسته‌ای انقلابی بودند که به گفته‌ی مقامات روسیه مرامشان را به تدریج از نظریه‌بافتن و خیال‌پروری صرف به دسیسه‌چینی برای براندازی حکومت تزار کشانده‌بودند. محکومان زیر آسمان گرفته‌ی سربی رنگ قدم به میدان مشق ‌می‌گذاشتند و با شنیدن حکم اعدام که بر یکایک آن‌ها خوانده می‌شد، در بهت و سکوتی سهمناک فرو می‌رفتند.

دمی بعد برای آن‌ها تمثال عیسای مطلوب را ‌آورند تا بر آن بوسه بزنند و به نشانه‌ی طردشدگی از زندگی اجتماعی بر فراز سرشان شمشیر کشیدند. محکومان در دسته‎‌های ۳ نفره به سوی مرگ روان می‌شدند. فئودور داستایفسکی ۲۸ ساله در دسته‌ی دوم جای داشت. او با وقوف به این‌که چندی بعد زندگانی را وداع خواهد‌گفت نگاهی به آسمان تیره کرد و به دعا متوسل شد. طبل‌ها به نشانه‌ی لحظه‌ی اجرای حکم نواخته‌شدند. زمان به سختی می‌گذشت. به نظر این پایان راه نویسنده‌ی جوان روس بود. اما در کمال تعجب لحظاتی بعد صدای نواخت مداوم طبل‌ها در فضا پیچید. صدایی که برای نظامیان باسابقه هیچ معنایی به جز تعلیق حکم نداشت. 

به این ترتیب فئودور داستایفسکی، نویسنده‌ی بزرگ روسیه و یکی از نوابغ عالم ادبیات در جوانی از مرگ نجات یافت تا در ۳۲ سال بعدی زندگی خود آثار بزرگی مانند برداران کارمازوف، جنایات و مکافات و خاطرات خانه‌ی مردگان را به جهان تقدیم کند. این داستان زندگی اوست. نویسنده‌ای که طعم رهایی از مرگ را چشید و تا پایان عمر، زیبایی زندگی را در کنار همین لحظات سخت ترسیم ‌کرد. با ما همراه شوید تا در این متن سرنوشت او را از آغاز تا پایان دوران تبعید با یکدیگر مرور کنیم.

آغاز زندگی تا پیش از تبعید و زندان 

فئودور داستایفسکی در ۳۰ اکتبر ۱۸۲۱ در خانواده‌ای متولد می‌شود که مدعی بودند از تبار نجیب‌زادگان روسیه هستند. اما در حقیقت نسل‌های متاخرترشان جایگاه کم‌مایه‌تری در جامعه طبقاتی آن زمان داشتند. پدر فئودور در یکی از بیمارستان‌های مسکو به طبابت اشتغال داشت، همان بیمارستانی که احتمالا داستایفسکی در آن به دنیا آمده‌بود. او به تدریج موفق شد که جایگاه اجتماعی خود را ارتقاء بخشیده و به مقام نجیب‌زادگی نائل شود و در سال ۱۸۳۱ملکی روستایی را به همراه صد دهقان در ایالت تولا خریداری کند.

اما این دارایی رویایی چندی یبیشتر دوام نیاورد و در سال ۱۸۳۲ گرفتار حریق آتش شد و بعد از آن خانواده را گرفتار مخمصه‌ی وام‌ها و بدهی‌های بسیار کرد. داستایفسکی در طول عمر خود درگیر‌های حقوقی بسیاری بر سر ارثیه‌ی پدر و مادر و خانواده‌ی کومانین(خاله و شوهرخاله‌اش) داشت که سوهان روحش شده‌بود و چه بسا در حمله‌ا‌ی عصبی که در ۱۸۸۱ روی داد و به مرگ او انجامید هم موثر افتاد. 

داستایفسکی اندکی پس از مرگ مادر در سال ۱۸۳۷ به همراه برادر محبوبش میخائیل راهی سن‌پترزبورگ می‌شود تا در آزمون‌های مهندسی ارتش شرکت کند و در این آزمون خوش می‌درخشد. او در دوران تحصیلش به علت علاقه‌ی شدید به مطالعه و داشتن گرایش‌های مذهبی در بین محصلان شهرت می‌یابد و همدرسانش به او لقب “راهبه فوتیوس” می‌دهند. پدر داستایفسکی در سال ۱۸۳۹ از دنیا می‌رود و در این زمان مشکلات مالی نویسنده به سبب غوطه‌ور شدن تمام وقتش در قلمروهای خیال‌انگیزی که شعر، نمایش‌نامه و داستان بر او می‌گشاید، شدت می‌یابد. داستایفسکی جوان در این برهه به شدت دلبسته‌ی ادبیات شده‌است. 

خانواده‌ی داستایفسکی چهار سال قبل در سال ۱۸۳۵ به اشتراک مجله بیبلیوتکا دلیا چتینیا (کتابخانه‌ای برای خواندن) در‌آمده‌بود که همه‌چیز از آثار پوشکین گرفته تا بالزاک و ژرژ ساند را منتشر می‌کرد. بی‌جهت نبود که فئودور و میخائیل طی سفری که در سال ۱۸۳۷ و در ایام نوجوانی داشتند خاله‌ی خود را با از برخواندن اشعار بی‌شمار شگفت‌زده کردند. داستایفسکی خود درباره‌ی حال و هوای این سفر می‌گوید:” فکر و خیال ما تنها متوجه شعر و شاعری بود. برادرم روزی ۳ قطعه شعر می‌گفت حتی در مسافرت. در حالی که من در ذهنم طرح رمانی را درباره‌ی زندگی در ونیز می‌ریختم.”

داستایفسکی چند سال در قامت یک فرد نظامی به ارتش خدمت کرد اما در نهایت او که از رژه رفتن و نمایش‌های تشریفاتی به ستوه آمده‌بود در ۱۸۴۴ از منصب نظامی خود استعفاء داد و با اطمینان به پیشه‌ی ادبی پرداخت. بزرگ‌ترین مطلبی که به او کمک می‌کرد تا بر آسیب‌های روحی و ضایعه‌ی مرگ پدر و مادر غلبه کند. 

داستایفسکی در این برهه موفق ظاهر می‌شود. به محافل ادبی راه می‌یابد و به شهرتی نسبی می‌رسد. اما هم‌چنان درگیر قرض و بدهی‌های فراوان است. سه اثر مهم او تا قبل از زندان و تبعید رمان‌های بیچارگان، شب‌های روشن و گالیادکین محسوب می‌شود.

شب‌های روشن روایتی به غایت خیال‌انگیز و شاعرانه 

آثار دوران جوانی داستایفسکی تلاشی است برای خلق درامی که واپاشی تمدن و جامعه‌ی انسانی را نشان می‌دهد. درامی که دنیا عرصه نمایش آن بود و او شاهد عینی‌اش. او پیوسته شیوه‌ی نویسندگی خود را “رئالیسم خیالی” می‌نامید و تلاش می‌کرد که در ورای واقعیت‌های ظاهری و موجود به واکاوی عواملی بپردازد که خاستگاه کنش‌ انسانی هستند. 

سومین اثر مهم داستایفسکی در این زمان، داستان “شب‌های روشن” است. این کتاب روایتی عاشقانه است که با قلمی به غایت شاعرانه بیان می‌شود. “شب‌های روشن” داستان یک جوان پرسه‌زن در سن‌پترزبورگ است (لغت پرسه‌زن توسط نویسنده وارد زبان روسی شده‌است.) تخیل این کتاب همانندی ندارد. شخصیت اصلی داستان سن‌پترزبورگ را مانند دخترک مسلولی می‌بیند که ترحم او را برمی‌انگیزد. ظاهر آدم‌های شهر تمام فکر و ذکرش را به خودش مشغول می‌کند و حال و احوالش وابسته به حال و احوال ایشان است.

او با تمام عمارت‌های سن‌پترزبورگ ارتباطی عجیب و خاطره‌انگیز دارد. اصلا ارتباط او با جهان ارتباطی خیالی است. خیالبافی که خداوندگار زندگی خویش است و هرساعت آن را به فراخور میل دل از نو می‌آفریند. در ادامه او در جهان واقعی با بانویی آشنا می‌شود و مجذوب و شیفته‌‌اش می‌گردد. اما هم‌چنان روند داستان به کام دلش نیست و در نهایت با ایثار و فداکاری این رابطه را به پایان می‌رساند. کتاب در این‌جا ایثار را موجبات تسلی معرفی می‌کند و به زیبایی به ستایش قدرت خیال می‌پردازد.

بیوگرافی داستایفسکی

زندان، تبعید و ده سال سکوت

در اواخر قرن هیجدهم موج بیدار و پر‌شوری از شعر و بیش از آن داستان در صحنه ادبیات روسیه پدیدار شد و ادبیات جایگاه تازه‌ای در این جامعه پیدا کرد. گوگول و پوشکین توانستند پیشه‌ی نویسندگی حرفه‌ای را با پذیرفتن تمام جنبه‌های آن دنبال کنند و نقد ادبی به چنان جایگاهی دست یافت که قدم به عرصه‌ی گفتمان‌های عمومی گذاشت. داستایفسکی جوان هم ورودش به پیشه‌ی نویسندگی حساب‌شده بود و در آرزوی رسیدن به جایگاه گوگول و پوشکین به سر می‌برد اما دستگیری او در بامداد ۲۳ آوریل ۱۸۴۹ تمام نقشه‌های دور و درازش را بهم ریخت و ده سال تمام این نویسنده‌ی با استعداد را در سکوتی رنج‌آور فرو برد. 

داستایفسکی از دو سال قبل در محفل شامگاهی منزل بوتاشویچ پتراشفسکی شرکت می‌کرد. شخصی که مجموعه‌ای از کتاب‌های ممنوعه، خاصه آثار سوسیالیست‌های اروپایی را گردآوری کرده‌بود و از سردمداران و حامیان انتقاد از وضعیت اجتماعی آن روز روسیه به شمار می‌رفت. علت دستگیری و صدور حکم اعدام برای داستایفسکی جوان هم قرائت نامه‌ای در همین محفل بود. این نامه از طرف بلیسنکی منتقد خطاب به گوگول نویسنده نوشته‌ شده‌بود و او را به جهت سرسپردگی‌اش به کلیسای ارتدوکس نکوهش می‌کرد. چون کلیسا به زعم وی معاشر حکومت ظالم و  سرکوب‌گر تزار بود.

هرچند چنین حکمی امروز از نگاه ما ظالمانه و به دور از انصاف به نظر می‌رسد اما در فضای پس از شورش سال ۱۸۴۸ که این نامه سر‌و‌صدای زیادی به پا کرده بود. دستگیری داستایفسکی به جرم اشاعه‌ی آن و سپس حکم اعدامش به هیچ‌وجه تعجب‌بر‌انگیز نبود و اعتراضی کسی را هم در‌بر‌نداشت. هرچند که او در بازجویی‌هایش اعتراف کرد که صرفا از روی علاقه این نامه را قرائت کرده و به هیچ‌وجه با مبالغه‌های آن موافق نبوده‌است. اما ماموران حکومتی در جریان تفتیش منزلش دو کتاب ممنوعه یافتند که آن‌ها را به عنوان مدرکی جهت تایید سوظنشان به فتنه‌انگیزی‌اش قلمداد کردند.

رهایی از اعدام

داستایفسکی ۸ ماه تا سحرگاه اجرای حکم در قلعه‌ای نظامی به سر برد و در آن‌جا داستان “قهرمان کوچک” را نوشت. قهرمان کوچک روایت پسربچه‌ای ۱۱ ساله است که ماجراهای تابستانی را که در عمارت ییلاقی یکی از خویشاوندان گذارنده‌است، نقل می‌کند. احتمالا این داستان دل خوش‌خنکی برای نویسنده بوده تا در عالم خیال خود سری به خاطرات دلپذیر تابستانی در ملک خانوادگی‌شان بزند. 

سه روز پس از رهایی معجزه‌آسای داستایفسکی از اعدام، درست در شب کریسمس، او را پای در زنجیر سوار بر ارابه از سن‌پترزبورگ خارج کردند تا ۴ سال آتی محکومیت خود را در اردوگاه کار اجباری سیبری بگذارند. او در زندان، لباس مخصوص محکومان را به تن می‌کند. به لحاظ جسمی رنجور است و حالتی گرفته و غمدیده دارد و تنها دل‌خوشی‌اش یادآوری موفقیت‌های هنری‌ پیشین است. نگهبان جوانی که در آن زمان در اردوگاه خدمت می‌کرده داستایفسکی و رفیق شفیقش سرگی دوروف که او هم از اعضای حلقه‌ی پتراشفسکی بوده‌است را به خاطر می‌آورد که از لحاظ “تحصیلات و تربیت” کاملا از جماعت محکومان متمایز بودند.

داستایفسکی روشنفکر و نویسنده در زندان به اجبار که با محکومان غیرسیاسی، مجرمان و خلافکاران روزگار می‌گذارند. اطرافش هر روز پر از صدای فحش و لعن و جار و جنجال و مرافعه است. گوشه‌ی خلوت در زندان معنایی ندارد و کار نویسندگی در آن محیط معطل می‌ماند. 

“جماعت بی‌نزاکتی هستند، کلافه و عصبانی. نفرتشان از اصیل‌زادگان و نجبا حد و حصری ندارد. لذا رفتار خصمانه‌ای با ما دارند و در برابر رنجش و غممان شادی رذیلانه‌ای از خود نشان می‌دهند.”

با این وجود زندان برای داستایفسکی نوعی توفیق اجباری هم محسوب می‌شود. او در آن ۴ سال با مردمانی از سرزمینش که دربردارنده‌‌ی شخصیت‌ها و تیپ‌هایی گوناگون بودند آشنا شد که برای تمامی آثارش کافی بودند. او حتی در بین شخصیت‌های سیاه زندان انسان‌هایی را یافت که به نظرش پاک نهاد می‌رسیدند و این کشف برایش مانند پیدا کردن تکه‌هایی از طلا در زیر قشری سخت و زنگار بسته بوده‌است.

خاطرات خانه‌ی مردگان شاهکار حبسیه‌نویسی

حاصل این دوران سخت برای داستایفسکی رمان بی‌نظیر “خاطرات خانه مردگان” است. خاطرات خانه‌ی مردگان اولین اثر برجسته‌ی ادبیات روسیه در زمینه‌ی حبسیه (زندان‌نامه) است. او در این کتاب چهره‌ی دهشتناک زندان را نمایش می‌دهد و به صورتگری زندانیان می‌پردازد. راوی در چهره‌ی زندانیان دقیق می‌شود و گاهی در وجود آن‌ها به صورتی گذارا زیبایی‌هایی می‌یابد که همین زیبایی‌ها واقعیت تلخ زندان را حلاوت می‌بخشد. او در نامه‌ای خطاب به برادرش درباره‌ی این رمان می‌نویسد: 

“شخصیت و فردیتم در این داستان نقشی ندارد. این‌ها نوشته‌های مردی ناشناس است. اما تضمین می‌کنم که جالب از آب درآید. کشش و جوشش عظیمی در عمقشان نهفته‌است. نوشته‌هایی جدی، غم‌انگیز و در عین حال طنزآمیز که ته‌مایه‌ای از گفت‌و‌گوهای محاوره‌ای به سبک گفت‌و‌گوهای معمول زندانیان در آن به چشم می‌خورد و نمایش‌دهنده‌ی مردمی است که ادبیات هیچ‌گاه به آن‌ها نپرداخته‌است.”

رهایی از زندان

در سال ۱۸۵۴ داستایفسکی از اردوگاه بیرون آمد و به قلعه‌ای نظامی در سمی پالاتینسک قرقیزستان رفت و به خدمت اجباری نظام درآمد. او هرچند از آن شهر دل خوشی نداشت اما آن را بعدها دستمایه‌ی یکی از چشم‌اندازهای معدود داستانی خود قرار داد آن هم با توصیف کامل. مثلا موخره‌ی کتاب جنایات و مکافات در فضای همین شهر به وقوع می‌پیوندد. جالب است که بدانید او با وجود آن که در حکومت امپراتوری روسیه زندانی سیاسی بوده اما در تبعید، عقاید سیاسی‌اش به سلطنت‌طلبی و هواداری از تزار گرایش می‌یابد.

او نه تنها در دوران قبل از دستگیری بلکه در زمان دستگیری، حبس و عفو‌شدنش هم در کنف حمایت نیکلای اول بود و اعتقادی صادقانه و از ته دل به خاندان سلطنت داشت. او در تبعید اشعاری وطن‌پرستانه سرود و به تزار تقدیم کرد. اشعاری که وقتی به سن‌پترزبورگ رسید مورد استهزای روشنفکران و همتایان ادبی‌اش قرار گرفت. داستایفسکی در این زمان کم کم شرایط بازگشت به عالم ادبیات را باز می‌یافت.

درحالی که پس از ده سال از ذهن هم‌مسلکان خود تقریبا پاک شده‌بود و دیگر شهرت و موفقیت قبلی را نداشت. اشعار سیاسی‌اش در حمایت از تزار به مذاق روشنفکران خوش نیامده بود و او برای بازگشت به دوران اوج ادبی خود مسیری طولانی در پی داشت. اما این پایان راه او نبود. در متن آینده به ادامه‌ی ماجرای داستایفسکی می‌پردازیم و با یکدیگر مسیر این نویسنده‌ی بزرگ را تا خلق آثار بزرگی نظیر جنایات و مکافات و برادران کارمازوف مرور می‌کنیم. پس به شما پیشنهاد می‌کنیم که متن بعدی ما را به هیچ‌وجه از دست ندهید.

_________________________________________________________________________

 

منبع: برد، رابرت(۱۳۹۴). فیودور داستایفسکی. ترجمه‌‌ی مهران صفوی و میلاد میناکار.

آثار-و-ویژگی-های-نویسندگی-گابریل-گارسیا-مارکز-min

شیوه‌ی نویسندگی و آثار مارکز

 در متن گذشته به شرح مختصر زندگی گابریل گارسیا مارکز نویسنده‌ی بزرگ کلمبیایی و خالق شیوه‌ی داستان‌نویسی رئالیسم جادویی پرداختیم. در این متن با دو اثر مهم نویسنده یعنی رمان صد سال تنهایی و خزان پدر سالار و ویژگی‌های قلم این نویسنده بیشتر آشنا می‌شویم.

رمان صدسال تنهایی و آغاز رئالیسم جادویی

گارسیا مارکز هنگامی که در شهر ائده‌آل خود مکزیکو به کار روزنامه‌نگاری مشغول بوده‌است ناگهان ابتدای رمان صد سال تنهایی که سال‌ها ذهن او را به خود مشغول کرده‌بود برایش متبلور می‌شود. تک تک واژه‌های فصل اول در نظرش مجسم می‌شوند و حالا تنها کاری که می‌بایست انجام می‌داد این بود که آن را با ماشین دیکته کند. پس از همسرش می‌خواهد که در مورد مسائل مختلف علی‌الخصوص پول و هزینه‌های زندگی مزاحم او نشود و ۱۸ ماه پیاپی به نوشتن رمان می‌پردازد.

در پایان این زمان خانواده‌ی او که حالا دو پسربچه هم به آن اضافه شده‌است‌ مبلغ ۱۰ هزار دلار مقروض می‌باشد. تا جایی که وقتی با همسرش به اداره‌ی پست می‌رود تا نسخه‌ی حروف‌چینی رمان را برای ناشر آرژانتینی بفرستد هزینه‌ی ارسال کامل صفحات را ندارد پس به ناچار نصف آن‌ها را می‌فرستد و نصف دیگرش را با گرو گذاشتن سشوآر همسرش و تعداد دیگری از وسایل تامین می‌کند.

استقبال باورنکردنی

 گارسیا مارکز که توقع استقبال چندانی از کتاب را ندارد از ناشر می‌خواهد که تنها ۱۰۰۰ نسخه از آن را چاپ کند ولی ناشر تصمیم می‌گیرد تا ۸۰۰۰ نسخه را طی ۳ ماه به فروش برساند. اما در نهایت نتیجه‌ی کار، خارق‌العاده و فرای انتظار است. تمام ۸ هزار نسخه در همان هفته‌ی اول در ایستگاه‌های متروی آرژانتین به فروش می‌رسد و طولی نمی‌کشد که مردم آمریکای لاتین برای خرید رمان صد سال تنهایی به دکه‌های روزنامه‌ و کتاب‌فروشی‌ها هجوم می‌آورند و ترجمه‌های آن در سراسر جهان پخش می‌شود. 

با  کتاب صد سال تنهایی رمان آمریکای لاتین به جهان معرفی شد و شیوه‌ی داستان‌نویسی “رئالیسم جادویی” که ترکیبی از خیال و واقعیت است برای نخستین بار در عرصه‌ی رمان پدیدار گشت. در این داستان که زندگی چندین نسل از خانواده بوئندیا گزارش می‌شود، مرز میان خیال و واقعیت از میان می‌رود و توانایی و اطمینان ما در تمایز میان این دو کاهش می‌یابد. در صد سال تنهایی رویدادهای غریبی به وقوع می‌پیوندد مثلا کشیشی که از زمین بلند می‌شود یا گل‌های زردی که مثل باران بر ماکوندو می‌بارند یا قتل‌عامی که یک شبه توسط مقامات حکومتی از حافظه‎‌ها پاک می‌شود. 

رمان سیاسی

صد سال تنهایی رمانی درباره‌ی سیاست است و به مسائلی مثل جنگ‌های داخلی، اعتصاب‌ها و سرکوب‌های نظامی می‌پردازد. مسائلی که به یاری تخیل مردی آفرینش دوباره می‌یابد که به عنوان یکی از بزرگ‌ترین نویسندگان سیاسی جهان شناخته‌ می‌شود. او اعماق زوایای قدرت را می‌کاود و جبر فولادین حاکم بر زندگی انسان‌ها را به نمایش می‌گذارد.

فهم درست این رمان نیازمند شناخت تاریخ پر خشونت کشور کلمبیا است به گفته‌ی خود نویسنده شاید کسی که با تاریخ کلمبیا آشنا نباشد از خواندن کتاب لذت ببرد اما قطعا بسیاری از رویدادهای کتاب برای او عاری از معنی و مفهوم خواهد بود. 

گابریل گارسیا مارکز آثار

خزان پدر سالار، داستان تنهایی دیکتاتورها

گارسیا مارکز در اکتبر ۱۹۶۷ برای فرار از دردسرهای موفقیت خارق‌العاده‌ی خود که به دنبال انتشار رمان صد سال تنهایی پیش آمد، راهی بارسلونای اسپانیا شد. مشاهده‌ی اسپانیای آن روز که تحت حکومت دیکتاتوری به نام فرانکو بود و مردم رنجدیده‌ای که در این شرایط زندگی می‌کردند؛ زمینه‌ای برای خلق رمان دیگر نویسنده یعنی خزان پدرسالار شد. او برای نوشتن این رمان ۱۰ سال درباره‌ی دیکتاتورها به مطالعه پرداخت و با انسان‌های گوناگونی که در جوامع دیکتاتوری زندگی می‌کردند گفت‌و‌گو کرد. سپس به کارائیب بازگشت و ۷ سال تمام به نوشتن رمان خزان پدرسالار مشغول شد و سرانجام در سال ۱۹۷۵ یعنی سال مرگ فرانکو این کتاب را منتشر کرد. 

جزئیات خزان پدر سالار

در این رمان نویسنده برای پدرسالار نامی قرار نمی‌دهد. داستان به کمک صداهای گوناگون از جمله صدای مادر پدرسالار روایت می‌شود. رمان با روایت مرگ پدر سالار آغاز شده و به شرح داستان یک دیکتاتور می‌پردازد. خسران‌هایی او برای مردم و کشورش به ارمغان می‌آورد آن‌قدر بزرگ و وخیم است که تنها به یاری جادو می‌توان آن را بیان کرد، پس گارسیا مارکز هم در کلام  خود رو به عناصر جادویی و اغراق می‌آورد. مثلا در طول داستان، پدرسالار برای پرداخت وام‌های خارجی و جلوگیری از ورود نیروهای بیگانه و اشغال کشور دریای سرزمین خود را به آمریکا می‌فروشد. از نظر نویسنده دریا همه چیز است و از دست دادن دریا یعنی از دست دادن همه‌ی دارایی یک سرزمین. در این‌جا او تلویحا به استعمار اقتصادی کشورهای آمریکای لاتین توسط همسایه‌ی شمالی یعنی آمریکا اشاره می‌کند و آن را محکوم می‌نماید. 

دیکتاتور تنها

گارسیا مارکز خزان پدرسالار را شعر بلندی درباره‌ی تنهایی یک دیکتاتور می‌داند و آن را نسبت به صد سال تنهایی دستاورد ادبی مهم‌تری می‌شمارد. او توصیفی عمیق و عجیب از  تنهایی دیکتاتورها دارد : “آدم هر‌چه‌ بیشتر قدرت بدست بیاورد، تشخیص این‌ که چه کسی با اوست و چه کسی علیه اوست دشوار‌تر می‌شود. هنگامی که به قدرت کامل دست یافت دیگر تماس او با واقعیت به کلی قطع می‌شود و این بد‌ترین نوع تنهایی است. شخص دیکتاتور شخص بسیار خودکامه، گرداگردش را علائق و آدم‌هایی می‌گیرند که هدفشان جدا کردن او از واقعیت است. همه چیز دست به دست هم می‌دهند تا تنهایی او را کامل کنند.”

گارسیا مارکز یک نویسنده‌ی سیاسی 

گارسیا مارکز یکی از بزرگترین نویسندگان سیاسی در جهان است. او سه هدف مهم از نوشتن دارد. نخست آن‌که می‌خواهد ادبیاتی خوب و ماندگار بیافریند. دیگر آن‌که بر وحشت‌ها و بی‌عدالتی‌های آمریکای لاتین انگشت بگذارد به نحوی که این وحشت‌ها و بی‌عدالتی‌ها همواره در وجدان جمعی مردم زنده بمانند و سوم این‌که می‌کوشد تا به کمک نوعی دیپلماسی زیرزمینی بر حل برخی از مسائل فائق بیاید. شهرت و نفوذی که گارسیا مارکز با نویسندگی به آن دست می‌یابد موجب می‌شود تا بتواند در جهت صلح، خلع سلاح و حقوق بشر گام‌های بلندی بردارد.

گابریل گارسیا مارکز سبک

ویژگی‌های قلم گارسیا مارکز

در هم آمیختن خیال و واقعیت(رئالیسم جادویی)

گارسیا مارکز به نحوی خیال و واقعیت را در هم می‌آمیزد که تمایز آن‌ها از یک دیگر دشوار می‌شود و به این ترتیب شیوه‌ی داستان‌نویسی رئالیسم جادویی را می‌آفریند. اما جالب است که بدانید، او خود از این‌ که رمان صد سال تنهایی به جهت عنصر تخیل مورد تحسین قرار می‌گیرد اظهار تعجب می‌کند و می‌گوید که در سراسر متنش یک سطر هم پیدا نمی‌شود که براساس واقعیت نوشته ‌نشده‌باشد. در اصل، واقعیت از نظر او فقط زندگی روزمره نیست، بلکه اسطوره‌ها، افسانه‌ها، عقاید مردم و… هم بخشی از واقعیت روزانه محسوب می‌شوند. محیطی که گارسیا مارکز خود در آن بزرگ شده از اختلاط فرهنگ‌های گوناگون به وجود آمده‌است و سرشار از افسانه و رازها و نادانسته‌ها بوده‌است.

 کلام جادویی گارسیا مارکز معنای خاص خود را دارد و در خدمت اهداف نویسنده می‌باشد مثلا در “داستان ارندیرای بی‌گناه و مادر‌بزرگ سنگدلش” هر بار که اولیس جوان به لیوان دست می‌زند رنگ لیوان تغییر می‌کند. گارسیا مارکز در توضیح این تغییر می‌گوید:” می‌خواستم بگویم که عشق زندگی را دگرگون می‌کند. هر چیزی را دگرگون می‌کند.”

استفاده از اغراق در آثار مارکز

کلام گارسیا مارکز سرشار از اغراق است. برای مثال هرچند در واقعه‌ی تاریخی اعتصاب کارگران کشتزارهای موز تعداد واقعی کشته‌ها مشخص نیست و در حدود چند صد نفر تخمین زده می‌شود اما نویسنده در صد سال تنهایی برای نشان دادن وحشت این قتل‌عام و دست خالی بودن کارگران تعداد کشته‌ها را تا ۳ هزار نفر بالا می‌برد و مردم هم با خواندن رمان از ۳ هزار کشته در این واقعه سخن می‎‌گویند.

استفاده از بیان دقیق برای باور‌پذیر کردن تخیل و اغراق‌

او معتقد است نویسنده هر چیزی را می‌تواند در متن خود بگنجاند به شرط آن‌که بتواند آن را باورپذیر کند و  شگرد گارسیا مارکز برای باور‌پذیر کردن تخیلاتش بیان دقیق آن‌ها بوده‌است. مثلا توضیح می‌دهد: ” اگر بگویید ۲۰۰ فیل گذشتند کسی حرف شما را باور نمی‌کند ولی اگر بگویید ۲۳۲ فیل گذشتند که میان آن‌ها ۷ بچه فیل هم دیده می‌شدند، آن وقت خواننده باور می‌کند.” 

عنصر اغراق هم در کلام او به همین شیوه قابل باور می‌شود. “اگر بگویید یک فیل ارغوانی دیده‌اید کسی باور نمی‌کند اما اگر بگویید که آن روز بعد‌از ‌ظهر ۱۷ فیل ارغوانی دیده‌اید که پرواز می‌کنند آن وقت داستان شما ظاهر حقیقی به خود می‌گیرد.”

آغاز رمان با یک تصویر بصری

هر کدام از رمان‌های گارسیا مارکز با یک تصویر بصری آغاز می‌شود. نقطه‌ی آغازین رمان “طوفان برگ” پیرمردی است که نوه‌ی خود را به مراسم تشیع جنازه می‌برد. صد سال تنهایی هم با تصویر پیرمرد دیگری آغاز می‌شود که نوه‌ی خود را به بازار می‌برد تا به او نشان بدهد که یخ چیست؟ 

چنین تصاویری این سوال را در ذهن خواننده ایجاد می‌کند که چرا رمان‌های گارسیا مارکز با تصویر یک پیرمرد آغاز می‌شود؟ این پیرمرد در حقیقت همان پدربزرگ نویسنده است که تاثیری عمیق در روح او به جای نهاده‌است. پیرمردی که گارسیا مارکز دوران کودکی خود را در کنار او سپری کرده و درباره‌ی او می‌گوید: “فرشته‌ی نگهبان کودکی من یک پیرمرد است. در واقع پدربزرگم بوده. من همیشه در ذهنم پدربزرگم را می‌بینم که چیزهای مختلفی را نشانم می‌دهد. ” پس به این ترتیب ابتدای رمان‌ها با تصویر پیرمردی آغاز می‌شود که خواننده را با خود همراه می‌کند تا چیزهای مختلفی را به او نشان بدهد.

بهره گرفتن از محیط و تجربیات زندگی

هر چند آثار گارسیا مارکز لبریز از تخیل است اما او برای خلق همین تخیل هم به محیط و تجربیات خود رجوع می‌کند. برای مثال یکی از داستان‌هایی که مادربزرگ برای او در کودکی تعریف کرده‌بود. قصه‌ی دختری است که همراه با فروشنده‌ی دوره‌گردی می‌گریزد. مادربزرگ برای پایان دادن به داستان می‌گوید که دختر به آسمان‌ها رفته‌است. سال‌ها بعد نویسنده از پشت پنجره خدمتکار  همسایه را می‌بیند که لباس‌ها را روی رخت پهن می‌کند. پس تصویر لازم را بدست می‌آورد و در صد سال تنهایی رمدیوس خوشگله در حالی که دارد ملافه‌ها را تا می‌کند به آسمان‌ها پرواز می‌نماید. 

در شهرک آرکاتا زادگاه گارسیا مارکز کشیشی می‌زیسته‌است که به گفته‌ی مردم مقامی آن‌قدر بالا داشت که در طول مراسم عشای ربانی هر وقت جام را بلند می‌کرد از روی زمین بلند می‌شد. همان‌طور که کشیش در صد سال تنهایی هر وقت شیر کاکائو می‌نوشد از روی زمین بلند می‌شود. در جای دیگری از رمان به دنبال مرگ اورسولا و به احترام درگذشت او هزارها پرنده از آسمان به زمین می‌افتند. گارسیا مارکز این صحنه را از دوران روزنامه‌نگاری خود به یاد دارد و می‌گوید یک بار تغییرات جوی سبب مرگ میلیون‌ها پرنده شد و امواج لاشه‌ی آن‌ها را به ساحل اکوادور و کلمبیا آورد. پس به این ترتیب ترکیبی از فرهنگ و تجربیات، نویسنده را در خلق تخیلاتی بی‌نظیر و آفرینش شیوه‌ی رئالیسم جادویی یاری می‌کند. 

 

نویسنده: الهام برزین

_____________________________________________

منبع: گلشیری، احمد. مقدمه بهترین داستان‌های کوتاه/گابریل گارسیا مارکز.