نویسنده

داستایفسکی، نویسنده‌ی رها شده از اعدام

زندگی-و-بیوگرافی-داستایفسکی

در سحرگاه ۲۲ دسامبر سال ۱۸۴۹ بیست و یک مردجوان قدم به میدان مشق هنگ سن سیمئون ‌گذاشتند تا حکم صادره‌ی دادگاه بر ایشان خوانده شود و به کیفر خود تن در‌بدهند. آنان جملگی از اعضای هسته‌ای انقلابی بودند که به گفته‌ی مقامات روسیه مرامشان را به تدریج از نظریه‌بافتن و خیال‌پروری صرف به دسیسه‌چینی برای براندازی حکومت تزار کشانده‌بودند. محکومان زیر آسمان گرفته‌ی سربی رنگ قدم به میدان مشق ‌می‌گذاشتند و با شنیدن حکم اعدام که بر یکایک آن‌ها خوانده می‌شد، در بهت و سکوتی سهمناک فرو می‌رفتند.

دمی بعد برای آن‌ها تمثال عیسای مطلوب را ‌آورند تا بر آن بوسه بزنند و به نشانه‌ی طردشدگی از زندگی اجتماعی بر فراز سرشان شمشیر کشیدند. محکومان در دسته‎‌های ۳ نفره به سوی مرگ روان می‌شدند. فئودور داستایفسکی ۲۸ ساله در دسته‌ی دوم جای داشت. او با وقوف به این‌که چندی بعد زندگانی را وداع خواهد‌گفت نگاهی به آسمان تیره کرد و به دعا متوسل شد. طبل‌ها به نشانه‌ی لحظه‌ی اجرای حکم نواخته‌شدند. زمان به سختی می‌گذشت. به نظر این پایان راه نویسنده‌ی جوان روس بود. اما در کمال تعجب لحظاتی بعد صدای نواخت مداوم طبل‌ها در فضا پیچید. صدایی که برای نظامیان باسابقه هیچ معنایی به جز تعلیق حکم نداشت. 

به این ترتیب فئودور داستایفسکی، نویسنده‌ی بزرگ روسیه و یکی از نوابغ عالم ادبیات در جوانی از مرگ نجات یافت تا در ۳۲ سال بعدی زندگی خود آثار بزرگی مانند برداران کارمازوف، جنایات و مکافات و خاطرات خانه‌ی مردگان را به جهان تقدیم کند. این داستان زندگی اوست. نویسنده‌ای که طعم رهایی از مرگ را چشید و تا پایان عمر، زیبایی زندگی را در کنار همین لحظات سخت ترسیم ‌کرد. با ما همراه شوید تا در این متن سرنوشت او را از آغاز تا پایان دوران تبعید با یکدیگر مرور کنیم.

آغاز زندگی تا پیش از تبعید و زندان 

فئودور داستایفسکی در ۳۰ اکتبر ۱۸۲۱ در خانواده‌ای متولد می‌شود که مدعی بودند از تبار نجیب‌زادگان روسیه هستند. اما در حقیقت نسل‌های متاخرترشان جایگاه کم‌مایه‌تری در جامعه طبقاتی آن زمان داشتند. پدر فئودور در یکی از بیمارستان‌های مسکو به طبابت اشتغال داشت، همان بیمارستانی که احتمالا داستایفسکی در آن به دنیا آمده‌بود. او به تدریج موفق شد که جایگاه اجتماعی خود را ارتقاء بخشیده و به مقام نجیب‌زادگی نائل شود و در سال ۱۸۳۱ملکی روستایی را به همراه صد دهقان در ایالت تولا خریداری کند.

اما این دارایی رویایی چندی یبیشتر دوام نیاورد و در سال ۱۸۳۲ گرفتار حریق آتش شد و بعد از آن خانواده را گرفتار مخمصه‌ی وام‌ها و بدهی‌های بسیار کرد. داستایفسکی در طول عمر خود درگیر‌های حقوقی بسیاری بر سر ارثیه‌ی پدر و مادر و خانواده‌ی کومانین(خاله و شوهرخاله‌اش) داشت که سوهان روحش شده‌بود و چه بسا در حمله‌ا‌ی عصبی که در ۱۸۸۱ روی داد و به مرگ او انجامید هم موثر افتاد. 

داستایفسکی اندکی پس از مرگ مادر در سال ۱۸۳۷ به همراه برادر محبوبش میخائیل راهی سن‌پترزبورگ می‌شود تا در آزمون‌های مهندسی ارتش شرکت کند و در این آزمون خوش می‌درخشد. او در دوران تحصیلش به علت علاقه‌ی شدید به مطالعه و داشتن گرایش‌های مذهبی در بین محصلان شهرت می‌یابد و همدرسانش به او لقب “راهبه فوتیوس” می‌دهند. پدر داستایفسکی در سال ۱۸۳۹ از دنیا می‌رود و در این زمان مشکلات مالی نویسنده به سبب غوطه‌ور شدن تمام وقتش در قلمروهای خیال‌انگیزی که شعر، نمایش‌نامه و داستان بر او می‌گشاید، شدت می‌یابد. داستایفسکی جوان در این برهه به شدت دلبسته‌ی ادبیات شده‌است. 

خانواده‌ی داستایفسکی چهار سال قبل در سال ۱۸۳۵ به اشتراک مجله بیبلیوتکا دلیا چتینیا (کتابخانه‌ای برای خواندن) در‌آمده‌بود که همه‌چیز از آثار پوشکین گرفته تا بالزاک و ژرژ ساند را منتشر می‌کرد. بی‌جهت نبود که فئودور و میخائیل طی سفری که در سال ۱۸۳۷ و در ایام نوجوانی داشتند خاله‌ی خود را با از برخواندن اشعار بی‌شمار شگفت‌زده کردند. داستایفسکی خود درباره‌ی حال و هوای این سفر می‌گوید:” فکر و خیال ما تنها متوجه شعر و شاعری بود. برادرم روزی ۳ قطعه شعر می‌گفت حتی در مسافرت. در حالی که من در ذهنم طرح رمانی را درباره‌ی زندگی در ونیز می‌ریختم.”

داستایفسکی چند سال در قامت یک فرد نظامی به ارتش خدمت کرد اما در نهایت او که از رژه رفتن و نمایش‌های تشریفاتی به ستوه آمده‌بود در ۱۸۴۴ از منصب نظامی خود استعفاء داد و با اطمینان به پیشه‌ی ادبی پرداخت. بزرگ‌ترین مطلبی که به او کمک می‌کرد تا بر آسیب‌های روحی و ضایعه‌ی مرگ پدر و مادر غلبه کند. 

داستایفسکی در این برهه موفق ظاهر می‌شود. به محافل ادبی راه می‌یابد و به شهرتی نسبی می‌رسد. اما هم‌چنان درگیر قرض و بدهی‌های فراوان است. سه اثر مهم او تا قبل از زندان و تبعید رمان‌های بیچارگان، شب‌های روشن و گالیادکین محسوب می‌شود.

شب‌های روشن روایتی به غایت خیال‌انگیز و شاعرانه 

آثار دوران جوانی داستایفسکی تلاشی است برای خلق درامی که واپاشی تمدن و جامعه‌ی انسانی را نشان می‌دهد. درامی که دنیا عرصه نمایش آن بود و او شاهد عینی‌اش. او پیوسته شیوه‌ی نویسندگی خود را “رئالیسم خیالی” می‌نامید و تلاش می‌کرد که در ورای واقعیت‌های ظاهری و موجود به واکاوی عواملی بپردازد که خاستگاه کنش‌ انسانی هستند. 

سومین اثر مهم داستایفسکی در این زمان، داستان “شب‌های روشن” است. این کتاب روایتی عاشقانه است که با قلمی به غایت شاعرانه بیان می‌شود. “شب‌های روشن” داستان یک جوان پرسه‌زن در سن‌پترزبورگ است (لغت پرسه‌زن توسط نویسنده وارد زبان روسی شده‌است.) تخیل این کتاب همانندی ندارد. شخصیت اصلی داستان سن‌پترزبورگ را مانند دخترک مسلولی می‌بیند که ترحم او را برمی‌انگیزد. ظاهر آدم‌های شهر تمام فکر و ذکرش را به خودش مشغول می‌کند و حال و احوالش وابسته به حال و احوال ایشان است.

او با تمام عمارت‌های سن‌پترزبورگ ارتباطی عجیب و خاطره‌انگیز دارد. اصلا ارتباط او با جهان ارتباطی خیالی است. خیالبافی که خداوندگار زندگی خویش است و هرساعت آن را به فراخور میل دل از نو می‌آفریند. در ادامه او در جهان واقعی با بانویی آشنا می‌شود و مجذوب و شیفته‌‌اش می‌گردد. اما هم‌چنان روند داستان به کام دلش نیست و در نهایت با ایثار و فداکاری این رابطه را به پایان می‌رساند. کتاب در این‌جا ایثار را موجبات تسلی معرفی می‌کند و به زیبایی به ستایش قدرت خیال می‌پردازد.

بیوگرافی داستایفسکی

زندان، تبعید و ده سال سکوت

در اواخر قرن هیجدهم موج بیدار و پر‌شوری از شعر و بیش از آن داستان در صحنه ادبیات روسیه پدیدار شد و ادبیات جایگاه تازه‌ای در این جامعه پیدا کرد. گوگول و پوشکین توانستند پیشه‌ی نویسندگی حرفه‌ای را با پذیرفتن تمام جنبه‌های آن دنبال کنند و نقد ادبی به چنان جایگاهی دست یافت که قدم به عرصه‌ی گفتمان‌های عمومی گذاشت. داستایفسکی جوان هم ورودش به پیشه‌ی نویسندگی حساب‌شده بود و در آرزوی رسیدن به جایگاه گوگول و پوشکین به سر می‌برد اما دستگیری او در بامداد ۲۳ آوریل ۱۸۴۹ تمام نقشه‌های دور و درازش را بهم ریخت و ده سال تمام این نویسنده‌ی با استعداد را در سکوتی رنج‌آور فرو برد. 

داستایفسکی از دو سال قبل در محفل شامگاهی منزل بوتاشویچ پتراشفسکی شرکت می‌کرد. شخصی که مجموعه‌ای از کتاب‌های ممنوعه، خاصه آثار سوسیالیست‌های اروپایی را گردآوری کرده‌بود و از سردمداران و حامیان انتقاد از وضعیت اجتماعی آن روز روسیه به شمار می‌رفت. علت دستگیری و صدور حکم اعدام برای داستایفسکی جوان هم قرائت نامه‌ای در همین محفل بود. این نامه از طرف بلیسنکی منتقد خطاب به گوگول نویسنده نوشته‌ شده‌بود و او را به جهت سرسپردگی‌اش به کلیسای ارتدوکس نکوهش می‌کرد. چون کلیسا به زعم وی معاشر حکومت ظالم و  سرکوب‌گر تزار بود.

هرچند چنین حکمی امروز از نگاه ما ظالمانه و به دور از انصاف به نظر می‌رسد اما در فضای پس از شورش سال ۱۸۴۸ که این نامه سر‌و‌صدای زیادی به پا کرده بود. دستگیری داستایفسکی به جرم اشاعه‌ی آن و سپس حکم اعدامش به هیچ‌وجه تعجب‌بر‌انگیز نبود و اعتراضی کسی را هم در‌بر‌نداشت. هرچند که او در بازجویی‌هایش اعتراف کرد که صرفا از روی علاقه این نامه را قرائت کرده و به هیچ‌وجه با مبالغه‌های آن موافق نبوده‌است. اما ماموران حکومتی در جریان تفتیش منزلش دو کتاب ممنوعه یافتند که آن‌ها را به عنوان مدرکی جهت تایید سوظنشان به فتنه‌انگیزی‌اش قلمداد کردند.

رهایی از اعدام

داستایفسکی ۸ ماه تا سحرگاه اجرای حکم در قلعه‌ای نظامی به سر برد و در آن‌جا داستان “قهرمان کوچک” را نوشت. قهرمان کوچک روایت پسربچه‌ای ۱۱ ساله است که ماجراهای تابستانی را که در عمارت ییلاقی یکی از خویشاوندان گذارنده‌است، نقل می‌کند. احتمالا این داستان دل خوش‌خنکی برای نویسنده بوده تا در عالم خیال خود سری به خاطرات دلپذیر تابستانی در ملک خانوادگی‌شان بزند. 

سه روز پس از رهایی معجزه‌آسای داستایفسکی از اعدام، درست در شب کریسمس، او را پای در زنجیر سوار بر ارابه از سن‌پترزبورگ خارج کردند تا ۴ سال آتی محکومیت خود را در اردوگاه کار اجباری سیبری بگذارند. او در زندان، لباس مخصوص محکومان را به تن می‌کند. به لحاظ جسمی رنجور است و حالتی گرفته و غمدیده دارد و تنها دل‌خوشی‌اش یادآوری موفقیت‌های هنری‌ پیشین است. نگهبان جوانی که در آن زمان در اردوگاه خدمت می‌کرده داستایفسکی و رفیق شفیقش سرگی دوروف که او هم از اعضای حلقه‌ی پتراشفسکی بوده‌است را به خاطر می‌آورد که از لحاظ “تحصیلات و تربیت” کاملا از جماعت محکومان متمایز بودند.

داستایفسکی روشنفکر و نویسنده در زندان به اجبار که با محکومان غیرسیاسی، مجرمان و خلافکاران روزگار می‌گذارند. اطرافش هر روز پر از صدای فحش و لعن و جار و جنجال و مرافعه است. گوشه‌ی خلوت در زندان معنایی ندارد و کار نویسندگی در آن محیط معطل می‌ماند. 

“جماعت بی‌نزاکتی هستند، کلافه و عصبانی. نفرتشان از اصیل‌زادگان و نجبا حد و حصری ندارد. لذا رفتار خصمانه‌ای با ما دارند و در برابر رنجش و غممان شادی رذیلانه‌ای از خود نشان می‌دهند.”

با این وجود زندان برای داستایفسکی نوعی توفیق اجباری هم محسوب می‌شود. او در آن ۴ سال با مردمانی از سرزمینش که دربردارنده‌‌ی شخصیت‌ها و تیپ‌هایی گوناگون بودند آشنا شد که برای تمامی آثارش کافی بودند. او حتی در بین شخصیت‌های سیاه زندان انسان‌هایی را یافت که به نظرش پاک نهاد می‌رسیدند و این کشف برایش مانند پیدا کردن تکه‌هایی از طلا در زیر قشری سخت و زنگار بسته بوده‌است.

خاطرات خانه‌ی مردگان شاهکار حبسیه‌نویسی

حاصل این دوران سخت برای داستایفسکی رمان بی‌نظیر “خاطرات خانه مردگان” است. خاطرات خانه‌ی مردگان اولین اثر برجسته‌ی ادبیات روسیه در زمینه‌ی حبسیه (زندان‌نامه) است. او در این کتاب چهره‌ی دهشتناک زندان را نمایش می‌دهد و به صورتگری زندانیان می‌پردازد. راوی در چهره‌ی زندانیان دقیق می‌شود و گاهی در وجود آن‌ها به صورتی گذارا زیبایی‌هایی می‌یابد که همین زیبایی‌ها واقعیت تلخ زندان را حلاوت می‌بخشد. او در نامه‌ای خطاب به برادرش درباره‌ی این رمان می‌نویسد: 

“شخصیت و فردیتم در این داستان نقشی ندارد. این‌ها نوشته‌های مردی ناشناس است. اما تضمین می‌کنم که جالب از آب درآید. کشش و جوشش عظیمی در عمقشان نهفته‌است. نوشته‌هایی جدی، غم‌انگیز و در عین حال طنزآمیز که ته‌مایه‌ای از گفت‌و‌گوهای محاوره‌ای به سبک گفت‌و‌گوهای معمول زندانیان در آن به چشم می‌خورد و نمایش‌دهنده‌ی مردمی است که ادبیات هیچ‌گاه به آن‌ها نپرداخته‌است.”

رهایی از زندان

در سال ۱۸۵۴ داستایفسکی از اردوگاه بیرون آمد و به قلعه‌ای نظامی در سمی پالاتینسک قرقیزستان رفت و به خدمت اجباری نظام درآمد. او هرچند از آن شهر دل خوشی نداشت اما آن را بعدها دستمایه‌ی یکی از چشم‌اندازهای معدود داستانی خود قرار داد آن هم با توصیف کامل. مثلا موخره‌ی کتاب جنایات و مکافات در فضای همین شهر به وقوع می‌پیوندد. جالب است که بدانید او با وجود آن که در حکومت امپراتوری روسیه زندانی سیاسی بوده اما در تبعید، عقاید سیاسی‌اش به سلطنت‌طلبی و هواداری از تزار گرایش می‌یابد.

او نه تنها در دوران قبل از دستگیری بلکه در زمان دستگیری، حبس و عفو‌شدنش هم در کنف حمایت نیکلای اول بود و اعتقادی صادقانه و از ته دل به خاندان سلطنت داشت. او در تبعید اشعاری وطن‌پرستانه سرود و به تزار تقدیم کرد. اشعاری که وقتی به سن‌پترزبورگ رسید مورد استهزای روشنفکران و همتایان ادبی‌اش قرار گرفت. داستایفسکی در این زمان کم کم شرایط بازگشت به عالم ادبیات را باز می‌یافت.

درحالی که پس از ده سال از ذهن هم‌مسلکان خود تقریبا پاک شده‌بود و دیگر شهرت و موفقیت قبلی را نداشت. اشعار سیاسی‌اش در حمایت از تزار به مذاق روشنفکران خوش نیامده بود و او برای بازگشت به دوران اوج ادبی خود مسیری طولانی در پی داشت. اما این پایان راه او نبود. در متن آینده به ادامه‌ی ماجرای داستایفسکی می‌پردازیم و با یکدیگر مسیر این نویسنده‌ی بزرگ را تا خلق آثار بزرگی نظیر جنایات و مکافات و برادران کارمازوف مرور می‌کنیم. پس به شما پیشنهاد می‌کنیم که متن بعدی ما را به هیچ‌وجه از دست ندهید.

_________________________________________________________________________

 

منبع: برد، رابرت(۱۳۹۴). فیودور داستایفسکی. ترجمه‌‌ی مهران صفوی و میلاد میناکار.

بازگشت به لیست

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *