آدمها خودشان را دوست دارند. عاشق دیدار و ملاقات با یکدیگرند. از شنیدن نظرات، ایدهها، افکار و تخیلات همدیگر لذت میبرند. آنها عاشق قصه هم هستند. چون قصهها جایگاه آفرینش شخصیتهای خیالیاند. انسانهایی از جنس خودشان که دیدن و وصف آنها در کتابها، فیلمها، کارتونها و… حسابی جذبشان میکند. پس آدمها به راحتی با هر ابزار ممکن دست به خلق یک کاراکتر خیالی میزنند.
مثلا با گردش قلمی ساده، آدمک میکشند یا با وصفهایشان یک شخصیت جدید در ذهن دیگران میآفرینند. خلاصه اینکه آفرینش یک شخصیت جدید در مجموع کار سختی نیست. اما اگر بخواهیم شخصیتی خاص و ماندگار کمیکاستریپ خلق کنیم قطعا باید برای آن بیشتر زمان بگذاریم.
طراحی یک کاراکتر خوب
دنیای کمیکاستریپ محل تولد تعدادی
از بهترین و جذابترین شخصیتهای کارتونی و سینمایی در جهان است. شخصیتهایی که همه آنها را میشناسند و یادآوریشان لذتی عمیق و کودکانه در خاطرهها برمیانگیزد. از تنتن و لوک خوششانس و ملوان زبل گرفته تا حتی ابرقهرمانهایی مانند سوپرمن، بتمن، اسپایدرمن و …
همهی این شخصیتها یک روز در کنج ذهن یک هنرمند خلاق آفریدهشدند. اما رفته رفته سر و شکلی گرفتند و مرزهای شهرت و محبوبیت را درنوردیدند. پس بدون شک شما هم میتوانید خالق یک کاراکتر محبوب و دوستداشتنی باشید. کافی است دکمهی روشن کردن خلاقیتتان را بزنید. دست به قلم شوید و برای آفرینش موجود مورد علاقهتان تلاش بکنید.
مطمئن باشید که هیچ قاعده قانون خاصی برای آفرینش یک شخصیت وجود ندارد. هر کاراکتری بنا بر سلیقه و سبک آفرینندهاش خلق میشود. اما در مجموع یک کاراکتر خوب و قوی کمیکاستریپ چند ویژگی اصلی دارد.
زندگی درونی طراحی شده
این مطلب احتمالا بااهمیتترین بخش در طراحی یک کاراکتر قوی است. هر فرد مبتدی بلاخره میداند که یک کاراکتر داستانی نیازمند شخصیت است. اما احتمالا شخصیت را صرفا منحصر به یک سری رفتار و صفات میکند و کاری به علت و هدف آن رفتارها ندارد.
اما هر کدام از ما تاریخچهی جداگانهای در زندگی داریم. اتفاقات و تجربیاتی که بر شخصیتمان اثر میگذارد و عقاید و جهانبینی خاصی که رفتارها و تصمیماتمان را میسازند. کافی است تا نگاهی به خودمان بیاندازیم. این که در کجا به دنیا آمدهایم؟ کجا بزرگ شدهایم؟ مادر و پدر ما چه جور آدمهایی هستند؟ چه تجارب تلخ و شیرینی در زندگی داشتهایم؟ به چه چیزی علاقه داریم؟ از چه رفتاری بدمان میآید؟ چه عقایدی داریم؟ و هزاران سوال دیگر که ابعاد مختلف و پسزمینههای شخصیت ما را مشخص میکند. برای طراحی کاراکتر هم باید این نکات را در نظر بگیریم. وقتی آدمها تجربهها و تاریخچههای مختلفی داشتهباشند. احتمالا برخوردشان با یکدیگر ماجراهای متفاوتی میآفریند.
به طور مثال
دو نفر را در نظر بگیرید که یکی که همیشه ثروتمند بوده و دیگری از کودکی در فقر بزرگ شدهاست. اگر این دو نفر را در سفر، کار، تفریح و… در کنار هم قرار بدهیم احتمالا کلی ماجرای جدید آفریده میشود که ناشی از همین پسزمینهی متفاوت است.
وقتی خواننده با پس زمینهی کاراکترهای ما آشنا شد آن زمان بین خودش و او احساس همذات پنداری برقرار میکند. مثلا در داستان اسپایدرمن وقتی برای نخستین بار پیتر به قدرتی جادویی میرسد، تنها هدفش این است که به کمک این نیرو ثروتمند شود. اما کشتهشدن عمویش به دست دزدی ناجوانمرد، پیتر را دچار تحول روحی عمیقی میکند. او به مسئولیت زیاد خودش پی میبرد و از آن به بعد تصمیم میگیرد تا به مبارزه با افراد شرور بپردازد. بدین ترتیب مخاطبان اسپایدرمن وقتی کشتهشدن عموی پیتر را میبینند به خوبی علت حوادث بعدی را درمییابند و دیگر میدانند که چرا پیتر برای مبارزه با افراد جنایتکار این طور خودش را به آب و آتش میزند.
البته پس زمینهای که ما در طراحی شخصیتها در نظر میگیریم خیلی هم لازم نیست مفصل باشد. علی الخصوص برای شخصیتهای فرعی. راستش را بخواهید وسواس داشتن بیش از حد در جزئیات از اشتباهات متداول افراد مبتدی است پس هر چند باید آن را در نظر بگیرید اما خیلی هم وسواس به خرج ندهید.
یک نکته دیگر هم این که نگاه آدمها به جهان هم بر روی انتظارات و خواستههایشان اثر میگذارد و علت بسیاری از ماجراها میشود. مثلا پادشاهی مثل ژولیوس سزار را در نظر بگیرید که خودش بسیار قدرتمند است و فکر میکند که همه باید از او پیروی کنند و مردم دهکدهی کوچک آستریکس که اعتقاد دارند نباید زیر بار اطاعت از دیگران بروند و استقلال دهکدهیشان باید حفظ بشود. همین دو نوع نگاه کافی است تا کلی ماجرای هیجانانگیز آفریده شود و مبارزات مردم این دهکده در قالب کمیکاستریپ محبوب آستریکس درآید.
در همهی شخصیتها پنهان نشویم
بسیاری از نویسندگان همیشه بخشی از شخصیت خود را در کاراکتر مورد نظرشان بر جای میگذارند که این البته به واقعیتر شدن و قویتر شدن داستان کمک میکند. ولی اگر در این راه بیش از حد افراط کنیم. احتمالا همهی کاراکترهایمان شکل هم میشوند. پس از این جهت باید حواسمان باشد که ویژگیهای متنوعی را برای این کاراکترها در نظر بگیریم چون وقتی همهی شخصیتها شکل هم باشند دیگر داستانی برای گفتن باقی نمیماند.
توجه به ویژگیهای ظاهری
کاراکترهای یک کمیکاستریپ نه تنها باید شخصیت و خلقوخوهای متنوعی داشته باشند بلکه قیافهی ظاهریشان هم باید با یکدیگر فرق بکند. تفاوت چهره و قد و وزن و هیکل شخصیتها موضوع مهمی است و کمک میکند تا خواننده آنها را بشناسد و گیج نشود.
اگر کاراکترهای شما همگی شکل هم باشند و تنها در مواردی جزئی مانند رنگ مو، لباس و… فرق بکنند، احتمالا کار شما بیمزه و کلیشهای از آب درمیآید. هر چند خلق یک کاراکتر جدید بسیار سخت است و هم از این جهت است که بسیاری از هنرمندان از یک قیافهی ظاهری خاص برای شخصیتهایشان بهره میگیرند. ولی این زحمت مضاعف برای طراحی کاراکترهای جدید در نهایت به کار ارزش بیشتری میبخشد. مثلا به ظاهر خاص و منحصر به فرد دو شخصیت آستریکس و ابلیکس نگاه کنید. یکی کوتاه قامت است و دیگری درشت و چاق و بانمک. قرار گرفتن این دو هیکل متفاوت در کنار هم یکی از ویژگیهای جذاب مجموعهی آستریکس است.
ممکن است قبل از طراحی یک کاراکتر جدید بخواهید از آن تعداد زیادی مدلشیت بکشید. یعنی تصور کنید که از زاویههای متفاوت به شخصیت خود نگاه میکنید و حالتهای گوناگون او را نقش میزنید. در این طراحیها بهتر است هم کلوزآپ شخصیت را بکشید. یعنی بر روی چهرهاش زوم کنید و هم از زاویهای دورتر به او بنگرید. لباسهای جور و واجور تنش بکنید و برای کشیدن جزئیات لباسش وقت بگذارید.
حالتهای چهرهی یک کاراکتر هم مهم است. میتوانید مدلشیتهای مختلفی بکشید که چهرهی شخصیت شما را در حالت عصبانیت، خوشحالی، نگرانی و… نشان میدهد و بعد تصمیم بگیرید که کاراکتر مورد نظر بیشتر چه حالتی داشتهباشد. مثلا چهرهاش گیج باشد یا متفکر یا خنگ یا هر حالت دیگری که مورد پسند شماست.
حفظ کردن ظاهر فیزیکی منسجم در تمام قصه برای هر کاراکتر چالش مهمی است و در همین مرحله است که مدل شیتها میتوانند به داد شما برسند. طراحی هزاران بارهی یک شخصیت کار دشواری است. پس سعی کنید شخصیتی بیافرینید که دوستش دارید تا از همنشینی با او و تکرار کردن هزار بارهاش خسته و دلزده نشوید.
حالتهای مختلف چهره را بشناسیم.
حالت چهره در کمیکاستریپ موضوع خیلی خیلی مهمی است. اصولا در طول روز چهرهی ما به هزاران شکل مختلف در میآید. مثلا نشان میدهد که درد داریم. خسته هستیم. ناراحتیم. تعجب کردهایم. متفکریم. از دیدن دیگران خوشحالیم یا کلافهایم و یا هزاران هزار پیام دیگر که به کمک عضلات چهره و حرکات آن به دیگران منتقل میشود.
در مجموع ما ۶ حالت چهرهی پایه داریم که نشاندهندهی احساسات اصلیمان هستند یعنی حالتهای خشم، نفرت، ترس، ناراحتی و تعجب. این ۶ حالت مثل رنگهای پایه و اصلی میمانند که با ترکیب آنها رنگهای دیگر ساختهمیشوند. با ترکیب این حالتها هم حالتهای جدید به وجود میآیند.
ترسیم حالتهای چهره و توجه به آنها موضوع چالشبرانگیزی برای تصویرگران است. هرچند که ما در طول روز به صورت عادی بارها این حالتها را در چهرهی دیگران میبینیم. اما برای ترسیمشان به توجه و دقت بیشتری نیاز داریم.
باید به حرکت عضلات صورتها دقت بکنیم. اگر احساس کردیم نیاز به مدل زنده داریم حتی میتوانیم از دیگران کمک بخواهیم تا آن حالتها را به خودشان بگیرند و بعد چهرهیشان را به دقت ترسیم نماییم. بدین ترتیب احتمالا اثر واقعیتری بدست میآوریم و تبحرمان هم بیشتر میشود. حتی اگر کسی در اطرافمان نبود باز هم جای نگرانی ندارد. خودمان که هستیم. یک آیینه به دست بگیریم و از حالتهای چهرهی خودمان استفاده کنیم.
توجه به زبان بدن
بدن ما هم مانند چهرهیمان کلی حرف برای گفتن دارد و در موقعیتهای گوناگون احساسات ما را به طرق مختلف به دیگران منتقل میکند. مثلا تا به حال دقت کردهاید که وقتی خجالتزده یا شرمنده میشویم. اشتباه میکنیم و شکست میخوریم. ناخوداگاه شانههایمان میافتند تا بدنمان به دیگران این پیام را انتقال دهد که ناراحت هستیم؟ حتی آدمهای ضعیف را هم اغلب با این خمودگی شانهها میشناسیم. یا مثلا وقتی با کسی صمیمی میشویم و با او احساس راحتی میکنیم ناخودآگاه به او نزدیک میشویم و وقتی با کسی راحت نیستیم از او فاصله میگیریم؟ شاید حتی سر برگردانیم و عقب برویم یا حتی نگاهمان را از او بدزدیم. ت
مام این موارد برای بینندهی ما پیام مهمی دارد و به او نشان میدهد که ما تا چه حد با دیگری صمیمی هستیم. باقی اعضا و حرکات بدن هم به همین صورت است. هر عضو بدن به خودی خود میتواند پیامهای زیادی منتقل کند. مثلا کسی را در نظر بگیرید که با بالا بردن بازوهایش و نشان دادن عضلاتش میخواهد به دیگران ثابت کند که تا چه اندازه نیرومند است.
توجه به زبان بدن در کمیکاستریپ و فراگیری آن هر چند کاری زمانبر است. اما وقتی به این مطلب مسلط شدید به خوبی میتوانید کمیکاستریپتان را سرشار از قدرت شخصیتپردازی، شور و نشاط زندگی بکنید. و صد البته توجه داشتهباشید که حالتهای بدن و چهره اغلب با یکدیگر هماهنگ هستند و در کنار هم باید به درستی ترسیم بشوند.
توجه به ویژگیهای رفتاری
و نکتهی پایانی دربارهی خلق شخصیت کمیکاستریپ هم همان است که اغلب ما به آن واقف هستیم یعنی دادن صفات و ویژگیهای رفتاری خاص به یک کاراکتر. ویژگیهای رفتاری کاراکتر به خوبی در ذهن خواننده مینشیند و بر جذابیت یک اثر میافزاید. برای مثال شخصیتهای داستان تنتن را در نظر بگیرید. کاپیتان هادوک دوست صمیمی و یار همیشگی تنتن که با کوچکترین اتفاقی عصبانی میشود و به زمین و زمان لعنت میفرستد.
پروفسور تورنسل که گیج است و حواس درست و حسابی ندارد و گوشش هم خوب نمیشنود و دائم با کاپیتان بحث میکند. دو کارآگاه دوقلو و احمق داستان دوپونت و دوپونط که حتی نظردادنشان هم مثل هم است و میلو سگ کوچک تنتن که حاضر است جانش را هم برای خبرنگار جوان ما به خطر بیاندازد. قرار گرفتن این شخصیتهای بامزه در کنار تنتن موجب ماندگاری اثر شده و تکتک رفتارهایشان از ناسزاهای هادوک گرفته تا حرکات بامزهی کاراگاهها در ذهن خوانندگان نقش بستهاست.
خلاصه این که خلق کاراکتر کار جذابی است. اما بلاخره مانند هر کار دیگری مقداری زمانگذاری و تلاش میخواهد. ولی به خودتان اطمینان داشتهباشید. شما هم میتوانید. پس قلم به دست بگیرید. شما خالق جذابترین و محبوبترین کاراکترهای آیندهی کمیکاستریپ هستید.
________________________________________________________________________________
- کتاب هنر کمیک ۲ نوشتهی اسکات مک کلود، ترجمهی فرناز خوشبخت
- مقاله راز ماندگاری تنتن نوشته سعید رزاقی