چخوف، نابغهی داستان کوتاه
آنتون چخوف نویسندهی بزرگ روس و خالق تعدادی از شاهکارترین داستانهای کوتاه جهان است. داستانهای چخوف با انسان زندگی میکنند و تاثیری عمیق و عجیب بر روح او میگذارند.
وقتی برای نخستین بار با آثار چخوف روبهرو میشوید. احتمالا از سادگیشان تعجب میکنید و دلیل این همه تعریف و تمجید را نمییابید. هرچند داستانهای چخوف معمولی به نظر میرسند اما همین داستانهای به ظاهر ساده رفته رفته در ذهن شما رسوخ میکنند. گاه به گاه که به یادشان میافتید، به عمق معنایشان پی میبرید و میل به خواندن دوبارهی داستانها در وجود شما زنده میشود و در نهایت این شخصیت انسانی چخوف در این داستانهاست که احترام عمیق شما را برمیانگیزد.
هرچند وصف آثار چخوف امری سخت و نشدنی است اما این مطلب میکوشد تا در حد توان به شرح برخی ویژگیهای داستانهای کوتاه چخوف بپردازد. پس اگر به داستان کوتاه و یا ادبیات روسیه علاقهمند هستید حتما به شما پیشنهاد میکنیم تا در این مطلب با ما همراه شوید تا از این رهگذر تا حدودی این نابغه عالم ادبیات را بیشتر بشناسیم.
چخوف که بود؟
آنتون پالوویچ چخوف متولد ۱۸۶۰ میلادی در یکی از شهرستانهای جنوبی روسیه است. پدرش دکان خواروبار فروشی بیرونقی داشت و زندگی بر آنها به سختی میگذشت. چخوف در سال ۱۸۸۰ به دانشگاه مسکو رفت تا در آنجا به تحصیل رشتهی پزشکی بپردازد.
از همان دوران دانشجویی داستانهای فکاهی و نمایشنامههایی برای روزنامهها و مجلات مینوشت و از این طریق امرارمعاش میکرد. داستانهایی که بعدها در دوران پختگی از آنها دوری جست و بسیاری را دیگر تجدید چاپ نکرد. چخوف در این داستانها که به شرح زندگی طبقهی متوسط روسیه میپرداخت، آشکارا تحت تاثیر گوگول، تورگهنف، سالتیکوف شچدرین و سایر نویسندگان پیش از خود بود. البته این تاثیرپذیری آشکار زمانی که او نویسندگی را به صورت جدی در پی گرفت، از میان رفت.
نخستین مجموعه داستان چخوف با عنوان “رنگارنگ” با استقبال بسیاری از سوی مخاطبان مواجه میشود. او در سن ۲۳ سالگی به بیماری سل مبتلا شد. بیماری که تا آخر عمر همراهیش کرد و در نهایت در سن ۴۴ سالگی او را به کام مرگ کشاند.
چخوف نویسندهای مهربان و انساندوست
در داستانهای ابتدایی چخوف نگاه او به مسائل به عنوان یک پزشک به نحوی است که این آثار را به مکتب ناتورالیسم شبیه میکند. اما قطعا نوشتههای او از جنس ناتورالیسم واقعی امیل زولا نیست. چون زولا به بشریت اعتقاد ندارد، خود را در برابر مردم مسئول نمیداند و برای شخصیت فردی اهمیتی قائل نمیشود. اصلا در دیدگاه ناتورالیستها آدمیزاد حیوانی با علائم مشخص است. اما چخوف فردی بسیار انساندوست و مهربان است و به هیچوجه چنین نگاهی به انسانها ندارد. او شخصیتهای داستانی خود را با همهی تضادهایشان دوست میدارد و برایشان احترام و ارزش فراوان قائل است.
روزگار چخوف
چخوف در زمانهای میزیست که فشار ارتجاع در روسیه روز به روز افزایش مییافت. آزادی قلم و اندیشه وجود نداشت. هنرمندان تحت تعقیب و آزار قرار میگرفتند و زندانی و تبعید میشدند. حکومت تزار با هر مطلبی که جنبهی آموزش و تعلیم داشت، آشکارا مبارزه میکرد و سانسورچیهای حکومت تمام وقت مشغول سانسور مطالب بودند. در این شرایط، چخوف در ابتدا بیشتر به هنرش توجه میکرد و کاری با مبارزات اجتماعی نداشت. اما کمکم در فعالیتهای آزادیخواهانه شرکت کرد و خواهان آزادی مطبوعات شد. حتی به دفاع از دانشجویان اعتصابکننده پرداخت و در راه ایجاد حکومتی مطلوب به کوشش و مبارزه پرداخت.
چخوف و داستان کوتاه
داستانهای کوتاه او بیشتر از آثار دیگر او از ارزش و اعتبار برخوردار بوده و تاثیر و نفوذ بیشتری داشتهاست. او بیشتر اوقات خود را صرف نوشتن داستانهای کوتاه میکند و حدود هفتصد- هشتصد داستان نوشتهاست که بسیاری از آنها داستانهایی ناب و فوقالعاده هستند. او خود به کنایه در اینباره میگوید:
” از پرنده پرسیدند که چرا آوازهایت اینقدر کوتاه است؟ نفست یاری نمیکند؟ گفت من آوازهای باشکوه بسیاری دارم و دوست دارم که همهی آنها را بخوانم”
ویژگیهای آثار چخوف
واقعیتگرایی
حرفهی پزشکی در کار نویسندگی چخوف بسیار موثر افتادهاست. خودش میگوید که اطلاعات پزشکی، نیروی مشاهدهی او را تقویت کرده و وسعت بخشیده و دانشش را نسبت به جهان و مردم، غنی و سرشار کردهاست. چخوف با متد علمی به جهان نگاه میکند. واقعگرا و عینیتگراست و نگاهی منطقی به زندگی دارد.
کمرنگ بودن تخیل و استفاده از تجربهی شخصی
طبیعت کارهای چخوف با تولستوی بیشتر از هر نویسندهی دیگر روسی هماهنگ است. مثلا هردو استعداد بینظیری در آفرینش صحنههای زندگی با مددگرفتن از جزئیات به ظاهر بیاهمیت و نامربوط دارند.
تخیل در آثار این دو نویسنده کمرنگ است. مشهور است که تولستوی بسیاری از شخصیتهای داستانی خود را از شخصیت خودش، دوستان و اقوامش نمونهبرداری کردهاست. البته چخوف به این صورت از شخصیت اطرافیان نمونهبرداری نمیکند. اما او هم از تجربیات شخصی برای پیرنگ داستانهایش کمک میگیرد. بسیاری معتقد هستند که اگر ردپای موضوعات داستانهای او را بگیریم، به احتمال زیاد منبع آنها را در زندگی واقعیش پیدا میکنیم. مثلا یکبار که چخوف از کنار یک کتابفروشی میگذرد، تصویر اسقف معروفی را در کنار بانویی پیر میبیند. عکس را میخرد و بعد از جمعآوری اطلاعاتی دربارهی زندگی اسقف، داستان “اسقف” خود را میآفریند.
اصولا او مانند یک گزارشگر عمل میکند. موضوع داستانهایش به زندگی واقعی مردم مرتبط است و منبع آنها به تجربیات شخصیش بازمیگردد. به همین دلیل است که داستانهایش زندگی روزمرهی روسی و روسیهی آن زمان را به خوبی نمایش میدهد.
دگرگونه دیدن وقایع
چخوف با قدرت قلم خود خصوصیات خلقی شخصیتهای معمولی و مردم عادی را به خوبی نشان میدهد. او عمق و معنای چیزهایی را نمایش میدهد که به نظر نمیآیند. چیزهایی بسیار ساده که مفهوم عمیقی در آنها نهفتهاست و انسانها به علت عادت کردن و تکراری بودنشان آنها را نمیبینند. چخوف قدرت تشخیص و دریافت زیباییهای عادی زندگی روزانه دارد. زیباییهایی که در چیزهای عادی و معمولی همیشه و همهجا هست و به نظر نمیرسد.
نمایش تمام یک سرزمین
چخوف میکوشد تا تمام تجلیات گوناگون زندگی روسی را نشان بدهد. به نظر میرسد که هیچ فرقه، دسته یا گروهی در روسیه نیست که چخوف آنها را نشناسد و هیچ محلی از زندگی روسی نیست که چخوف در آنها سرک نکشیده باشد. از نظر او کارمندان جزء، سوداگران، آموزگاران شهرستانها و… همان قدر مهم هستند که مهندسان، استادان دانشگاه و هنرمندان. او میکوشد تا تصویری از تمام روسیه و یگانگی شخصیت ملی و هویت این سرزمین را نمایش بدهد چون این کشور را در تمامیتش دوست دارد.
خودش میگوید: “من ارتشی از تمام مردم در سر دارم که برای بیرون آمدن التماس میکنند و فریاد میکشند” بنابراین اگر شخصیتهای داستانهایش را جدا کنیم، احتمالا ارتشی از مردم روسیه در برابر ما صف میکشند.
نمایش عینی و بیطرفانهی زندگی
چخوف همیشه میکوشد تا خود را در داستانهایش پنهان کند تا داستانها عینی و بیطرفانه باشند. برای همین است که به مسائل طرح شده پاسخی نمیدهد و خواننده باید خود راهحل را پیدا کند. شیوهی نویسندگی او بر خودداری از بروز احساسات و خویشتنداری بنا شدهاست. او خود در جایی به این مطلب اشاره میکند و میگوید: ” اگر میخواهید مردمان ناخشنود را وصف کنید، برای این که دلسوزی خوانندگان را برانگیزید، باید خونسرد و بیطرف بمانید و زمینهای فراهم بیاورید که در آن تنها، ناراحتی شخصیتها با برجستگی بیشتری بیان شوند”
ایجاز در کلام
شیوهی نویسندگی چخوف بر پایهی ایجاز بنا شدهاست. او در اختصار کلام میکوشد و از کلمه به درستی بهره میگیرد. چخوف آنچه را ضروری نمیدانست، حذف میکرد. اعتقاد داشت که هیچ جزئی از اجزای داستان نباید عبث بماند و این گفتهی او معروف است که ” اگر تفنگی را در پردهی اول از دیوار میآویزید، در پردهی دوم یا سوم حتما تیر آن را خالی کنید.”
او سعی نمیکند جزئیات قابل فهم شخصیتهای داستانش را مو به مو نقل کند. بلکه از میان این جزئیات و احساسات روزانه بخشهایی را گلچین میکند و شالودهی داستان را براساس آن قرار میدهد.
روش او در توصیف طبیعت، بهره گرفتن از برقزدنهایی است که جزئیات تمام صحنه را آشکارا پیش چشم خواننده ترسیم میکند. این وصف طبیعت به حالت روحی شخصیتهای داستان وابسته است و با آن هماهنگی کامل دارد.
روایت طنزگونه
طنزآمیز بودن داستانهای چخوف خصلت ذاتی و طبیعی آنهاست. در کارهای ابتدایی چخوف هم این خصلت دیده میشود اما به تدریج به پختگی خاصی میرسد. اغلب داستانهای چخوف از طنز و هزلی غنی برخوردار است. این طنز برخلاف طنز سیاه “گیدوموپوسان” طنزی مردمی است و احساس مهربانی و نرمدلی چخوف در کنه آن نهفتهاست.
اغلب خوانندگان غیر روسی آثار چخوف نمیدانند که در برابر صحنههای طنزآمیز داستان باید بخندند یا گریه کنند. این نوع داستان به اصطلاح “خنده در میان اشک” پیش از چخوف به وسیلهی گوگول و داستایوفسکی ابداع شدهبود و خوانندهی روس با این صحنههای تراژدی- کمدی آشنایی قبلی داشت.
داستانهای چخوف نشاندهندهی فضای اجتماعی پیش از انقلاب روسیه است. در این داستانها عشق به آدمهای شریف، خوشقلب و مهربان با نوعی تنفر از فقدان تصمیم و ارادهی آنها برای تغییر با یکدیگر درآمیختهاست. شکافی بین زیبایی آرزوها و زشتی و عدم توانایی برای رسیدن به آنها در این آثار دیده میشود که بنیان طنز چخوف را میسازد. زندگی آدمهای چخوف مملو از تحقیر سازمان اجتماعی آن دوره است. آنها نیاز شدید برای تجدید بنای اساسی جامعه را احساس میکنند اما نمیدانند که چگونه باید چنین کنند و از کجا باید شروع کنند.
در بعضی از داستانهای چخوف آدمهای قصه حرف همدیگر را نمیفهمند و همین عدم فهم زبان یکدیگر خود طنزآفرین است. این طور نیست که این افراد با یکدیگر مباحثه کنند و در استدلال دچار مشکل شوند بلکه اصلا زمینهی مشترکی برای گفتوگو ندارند و هرکس حرف خودش را میزند و با دیگری بیگانه است و بیهوده انتظار میکشد تا دیگری را تحت تاثیر قرار دهد و این خود زمینهی طنز کلام در برخی از آثار چخوف است.
سهل ممتنع بودن کلام
سادگی و صراحت نگارش چخوف نحوهی بیان او را سهل و ممتنع میکند. رسیدن به چنین کمالی برای هر نویسندهای چندان مقدور نیست اما اگر این شیوه به کمال برسد بیشترین خشنودی را برای خواننده به ارمغان میآورد. این نوع از نگارش با درونمایهی داستانها به صورت کامل مطابقت دارد.
شخصیتهای داستان چخوف
شخصیتهای داستان چخوف را میتوان به دو گروه تقسیم کرد.
اول) مردمان عادی و معمولی اما اهل عمل و فعال
دوم) مردمان تربیتشده و بافرهنگ اما نالایق و کاهل
دستهی دوم هرچند گاهی خندهدار به نظر میرسند اما همواره دوستداشتنی هستند و چخوف با آنها همدردی میکند. این شخصیتها هرچند ناراضی و ناخشنودند و به نحوی سستی و کرختی و تمایل به غرق شدن دارند اما چخوف آنها را دوست دارد و با طنز نرمدلانهای از آنها سخن میگوید. چخوف در نهایت این آدمهای ناامید را به کسانی که خشنودند و در کارهای پست و مبتذل روزانهی خود غوطه میخورند، ترجیح میدهد.
هر چهقدر دربارهی ابعاد کار چخوف سخن بگوییم، کم گفتهایم. هرچند چخوف فردی بسیار فروتن بود اما بیراه نیست اگر بگوییم که او یک نابغهی تکرار نشدنی در دنیای داستان و ادبیات روسیه و جهان است. نابغهای مهربان، متواضع و فروتن.
نویسنده: الهام برزین
____________________________________________________________________
منبع: میرصادقی، جمال(۱۳۶۶). ادبیات داستانی. تهران: انتشارات شفا