چخوف

چخوف، نابغه‌ی داستان کوتاه

 آنتون چخوف نویسنده‌ی بزرگ روس و خالق تعدادی از شاهکارترین داستان‌های کوتاه جهان است.  داستان‌های چخوف با انسان زندگی می‌کنند و تاثیری عمیق و عجیب بر روح او می‌گذارند. 

وقتی برای نخستین بار با آثار چخوف رو‌به‌رو می‌شوید. احتمالا ‌از سادگیشان تعجب می‌کنید و دلیل این همه تعریف و تمجید را نمی‌یابید. هرچند داستان‌های چخوف معمولی به نظر می‌رسند اما همین داستان‌های به ظاهر ساده رفته رفته در ذهن شما رسوخ می‌کنند. گاه به گاه که به یادشان می‌افتید، به عمق معنایشان پی می‌برید و میل به خواندن دوباره‌ی داستان‌ها در وجود شما زنده می‌شود و در نهایت این شخصیت انسانی چخوف در این داستان‌هاست که احترام عمیق شما را بر‌می‌انگیزد.

هرچند وصف آثار چخوف امری سخت و نشدنی است اما این مطلب می‌کوشد تا در حد توان به شرح برخی ویژگی‌های داستان‌های کوتاه چخوف بپردازد. پس اگر به داستان کوتاه و یا ادبیات روسیه علاقه‌مند هستید حتما به شما پیشنهاد می‌کنیم تا در این مطلب با ما همراه شوید تا از این رهگذر تا حدودی این نابغه عالم ادبیات را بیشتر بشناسیم.

 چخوف که بود؟

آنتون پالوویچ چخوف متولد ۱۸۶۰ میلادی در یکی از شهرستان‌های جنوبی روسیه است. پدرش دکان خوار‌و‌بار فروشی بی‌رونقی داشت و زندگی بر آن‌ها به سختی می‌گذشت. چخوف در سال ۱۸۸۰ به دانشگاه مسکو رفت تا در آن‌جا به تحصیل رشته‌ی پزشکی بپردازد. 

از همان دوران دانشجویی داستان‌های فکاهی و نمایش‌نامه‌هایی برای روزنامه‌ها و مجلات می‌نوشت و از این طریق امرار‌معاش می‌کرد. داستان‌هایی که بعد‌‌ها در دوران پختگی از آن‌ها دوری جست و بسیاری را دیگر تجدید چاپ ‌نکرد. چخوف در این داستان‌ها که به شرح زندگی طبقه‌ی متوسط روسیه می‌پرداخت، آشکارا تحت تاثیر گوگول، تورگه‌نف، سالتیکوف شچدرین و سایر نویسندگان پیش از خود بود. البته این تاثیر‌‌پذیری آشکار زمانی که او نویسندگی را به صورت جدی در پی گرفت، از میان رفت.

 نخستین مجموعه داستان چخوف با عنوان “رنگارنگ” با استقبال بسیاری از سوی مخاطبان مواجه می‌شود. او در سن ۲۳ سالگی به بیماری سل مبتلا شد. بیماری که تا آخر عمر همراهیش کرد و در نهایت در سن ۴۴ سالگی او را به کام مرگ ‌کشاند.

چخوف نویسنده‌ای مهربان و انسان‌دوست

چخوف

در داستان‌های ابتدایی چخوف نگاه او به مسائل به عنوان یک پزشک به نحوی است که این آثار را به مکتب ناتورالیسم‌ شبیه می‌کند. اما قطعا نوشته‌های او از جنس ناتورالیسم واقعی امیل زولا نیست. چون زولا به بشریت اعتقاد ندارد، خود را در برابر مردم مسئول نمی‌داند و برای شخصیت فردی اهمیتی قائل نمی‌شود. اصلا در دیدگاه ناتورالیست‌ها آدمیزاد حیوانی با علائم مشخص است. اما چخوف فردی بسیار انسان‌دوست و مهربان است و به هیچ‌وجه چنین نگاهی به انسان‌ها ندارد. او شخصیت‌های داستانی خود را با همه‌ی تضادهایشان دوست می‌دارد و برایشان احترام و ارزش فراوان قائل است.

روزگار چخوف

چخوف در زمانه‌ای می‌زیست که فشار ارتجاع در روسیه روز به روز افزایش می‌یافت. آزادی قلم و اندیشه وجود نداشت. هنرمندان تحت تعقیب و آزار قرار می‌گرفتند و زندانی و تبعید می‌شدند. حکومت تزار با هر مطلبی  که جنبه‌ی آموزش و تعلیم داشت، آشکارا مبارزه می‌کرد و سانسورچی‌های حکومت تمام وقت مشغول سانسور مطالب بودند. در این شرایط، چخوف در ابتدا بیشتر به هنرش توجه می‌کرد و کاری با مبارزات اجتماعی نداشت. اما کم‌کم در فعالیت‌های آزادی‌خواهانه شرکت کرد و خواهان آزادی مطبوعات شد. حتی به دفاع از دانشجویان اعتصاب‌کننده پرداخت و در راه ایجاد حکومتی مطلوب به کوشش و مبارزه پرداخت.

 چخوف و داستان کوتاه 

داستان‌های کوتاه او بیشتر از آثار دیگر او از ارزش و اعتبار برخوردار بوده‌ و تاثیر و نفوذ بیشتری داشته‌است. او بیشتر اوقات خود را صرف نوشتن داستان‌های کوتاه می‌کند و حدود هفتصد- هشتصد داستان نوشته‌است که بسیاری از آن‌ها داستان‌هایی ناب و فوق‌العاده هستند. او خود به کنایه در این‌باره می‌گوید:

 ” از پرنده پرسیدند که چرا آوازهایت این‌قدر کوتاه است؟ نفست یاری نمی‌کند؟ گفت من آوازهای باشکوه بسیاری دارم و دوست دارم که همه‌ی آن‌ها را بخوانم”

ویژگی‌های آثار چخوف

واقعیت‌گرایی

حرفه‌ی پزشکی در کار نویسندگی چخوف بسیار موثر افتاده‌است. خودش می‌گوید که اطلاعات پزشکی، نیروی مشاهده‌ی او را تقویت کرده و وسعت بخشیده و دانشش را نسبت به جهان و مردم، غنی و سرشار کرده‌است. چخوف با متد علمی به جهان نگاه می‌کند. واقع‌گرا و عینیت‌گراست و نگاهی منطقی به زندگی دارد.

کمرنگ بودن تخیل و استفاده از تجربه‌ی شخصی

طبیعت کارهای چخوف با تولستوی بیشتر از هر نویسنده‌ی دیگر روسی هماهنگ است. مثلا هر‌دو استعداد بی‌نظیری در آفرینش صحنه‌های زندگی با مدد‌گرفتن از جزئیات به ظاهر بی‌اهمیت و نامربوط دارند. 

تخیل در آثار این دو نویسنده کمرنگ است. مشهور است که تولستوی بسیاری از شخصیت‌های داستانی خود را از شخصیت خودش، دوستان و اقوامش نمونه‌برداری کرده‌است‌. البته چخوف به این صورت از شخصیت اطرافیان نمونه‌برداری نمی‌کند. اما او هم از تجربیات شخصی برای پیرنگ داستان‌هایش کمک می‌گیرد. بسیاری معتقد هستند که اگر رد‌پای موضوعات داستان‌های او را بگیریم، به احتمال زیاد منبع آن‌ها را در زندگی واقعیش پیدا می‌کنیم. مثلا یک‌بار که چخوف از کنار یک کتاب‌فروشی می‌گذرد، تصویر اسقف معروفی را در کنار بانویی پیر می‌بیند. عکس را می‌خرد و بعد از جمع‌آوری اطلاعاتی درباره‌ی زندگی اسقف، داستان “اسقف” خود را می‌آفریند.

 اصولا او مانند یک گزارشگر عمل می‌کند. موضوع داستان‌هایش به زندگی واقعی مردم مرتبط است و منبع آن‌ها به تجربیات شخصیش بازمی‌گردد. به همین دلیل است که داستان‌هایش زندگی روزمره‌ی روسی و روسیه‌ی آن زمان را به خوبی نمایش می‌دهد. 

دگرگونه دیدن وقایع

چخوف

 

چخوف با قدرت قلم خود خصوصیات خلقی شخصیت‌های معمولی و مردم عادی را به خوبی نشان می‌دهد. او عمق و معنای چیزهایی را نمایش می‌دهد که به نظر نمی‌آیند. چیزهایی بسیار ساده که مفهوم عمیقی در آن‌ها نهفته‌است و انسان‌ها به علت عادت کردن و تکراری بودنشان آن‌ها را نمی‌بینند. چخوف قدرت تشخیص و دریافت زیبایی‌های عادی زندگی روزانه دارد. زیبایی‌هایی که در چیزهای عادی و معمولی همیشه و همه‌جا هست و به نظر نمی‌رسد. 

نمایش تمام یک سرزمین

چخوف می‌کوشد تا تمام تجلیات گوناگون زندگی روسی را نشان بدهد. به نظر می‌رسد که هیچ فرقه، دسته یا گروهی در روسیه نیست که چخوف آن‌ها را نشناسد و هیچ محلی از زندگی روسی نیست که چخوف در آن‌ها سرک نکشیده باشد. از نظر او کارمندان جزء، سوداگران، آموزگاران شهرستان‌ها و… همان قدر مهم هستند که مهندسان، استادان دانشگاه و هنرمندان. او می‌کوشد تا تصویری از تمام روسیه و یگانگی شخصیت ملی و هویت این سرزمین را نمایش بدهد چون این کشور را در تمامیتش دوست دارد.

خودش می‌گوید: “من ارتشی از تمام مردم در سر دارم که برای بیرون آمدن التماس می‌کنند و فریاد می‌کشند” بنابراین اگر شخصیت‌های داستان‌هایش را جدا کنیم، احتمالا ارتشی از مردم روسیه در برابر ما صف می‌کشند.

نمایش عینی و بی‌طرفانه‌ی زندگی

چخوف همیشه می‌کوشد تا خود را در داستان‌هایش پنهان کند تا داستان‌ها عینی و بی‌طرفانه باشند. برای همین است که به مسائل طرح شده پاسخی نمی‌دهد و خواننده باید خود راه‌حل را پیدا کند. شیوه‌ی نویسندگی او بر خودداری از بروز احساسات و خویشتن‌داری بنا شده‌است. او خود در جایی به این مطلب اشاره می‌کند و می‌گوید: ” اگر می‌خواهید مردمان ناخشنود را وصف کنید، برای این که دلسوزی خوانندگان را برانگیزید، باید خونسرد و بی‌طرف بمانید و زمینه‌ای فراهم بیاورید که در آن تنها، ناراحتی شخصیت‌ها با برجستگی بیشتری بیان شوند”

ایجاز در کلام

شیوه‌ی نویسندگی چخوف بر ‌پایه‌ی ایجاز بنا شده‌است. او در اختصار کلام می‌کوشد و از کلمه به درستی بهره می‌گیرد. چخوف آن‌چه را ضروری نمی‌دانست، حذف می‌کرد. اعتقاد داشت که هیچ جزئی از اجزای داستان نباید عبث بماند و این گفته‌ی او معروف است که ” اگر تفنگی را در پرده‌ی اول از دیوار می‌آویزید، در پرده‌ی دوم یا سوم حتما تیر آن را خالی کنید.”

او سعی نمی‌کند جزئیات قابل فهم شخصیت‌های داستانش را مو به مو نقل کند. بلکه از میان این جزئیات و احساسات روزانه بخش‌هایی را گلچین می‌کند و شالوده‌ی داستان را بر‌اساس آن قرار می‌دهد. 

روش او در توصیف طبیعت، بهره گرفتن از برق‌زدن‌هایی است که جزئیات تمام صحنه را آشکارا پیش چشم خواننده ترسیم می‌کند. این وصف طبیعت به حالت روحی شخصیت‌های داستان وابسته است و با آن هماهنگی کامل دارد. 

روایت طنز‌گونه

طنزآمیز بودن داستان‌های چخوف خصلت ذاتی و طبیعی آن‌هاست. در کارهای ابتدایی چخوف هم این خصلت دیده می‌شود اما به تدریج به پختگی خاصی می‌رسد. اغلب داستان‌های چخوف از طنز و هزلی غنی بر‌خوردار است. این طنز برخلاف طنز سیاه “گی‌دو‌مو‌پو‌سان” طنزی مردمی است و احساس مهربانی و نرم‌دلی چخوف در کنه آن نهفته‌است. 

اغلب خوانندگان غیر روسی آثار چخوف نمی‌دانند که در برابر صحنه‌های طنزآمیز داستان باید بخندند یا گریه کنند. این نوع داستان به اصطلاح “خنده در میان اشک” پیش از چخوف به وسیله‌ی گوگول و داستایوفسکی ابداع شده‌بود و خواننده‌ی روس با این صحنه‌های تراژدی- کمدی آشنایی قبلی داشت.

 داستان‌های چخوف نشان‌دهنده‌ی فضای اجتماعی پیش از انقلاب روسیه است. در این داستان‌ها عشق به آدم‌های شریف، خوش‌قلب و مهربان با نوعی تنفر از فقدان تصمیم و اراده‌ی آن‌ها برای تغییر با یکدیگر درآمیخته‌است. شکافی بین زیبایی آرزوها و زشتی و عدم توانایی برای رسیدن به آن‌ها در این آثار دیده می‌شود که بنیان طنز چخوف را می‌سازد. زندگی آدم‌های چخوف مملو از تحقیر سازمان اجتماعی آن دوره است. آن‌ها نیاز شدید برای تجدید بنای اساسی جامعه را احساس می‌کنند اما نمی‌دانند که چگونه باید چنین کنند و از کجا باید شروع کنند. 

در بعضی از داستان‌های چخوف آدم‌های قصه حرف همدیگر را نمی‌فهمند و همین عدم فهم زبان یکدیگر خود طنزآفرین است. این طور نیست که این افراد با یکدیگر مباحثه کنند و در استدلال دچار مشکل شوند بلکه اصلا زمینه‌ی مشترکی برای گفت‌و‌گو ندارند و هرکس حرف خودش را می‌زند و با دیگری بیگانه است و بیهوده انتظار می‌کشد تا دیگری را تحت تاثیر قرار دهد و این خود زمینه‌ی طنز کلام در برخی از آثار چخوف است.

سهل ممتنع بودن کلام

سادگی و صراحت نگارش چخوف نحوه‌ی بیان او را سهل و ممتنع می‌کند. رسیدن به چنین کمالی برای هر نویسنده‌ای چندان مقدور نیست اما اگر این شیوه به کمال برسد بیشترین خشنودی را برای خواننده به ارمغان می‌آورد. این نوع از نگارش با درون‌مایه‌ی داستان‌‌ها به صورت کامل مطابقت دارد.

شخصیت‌های داستان چخوف 

شخصیت‌های داستان چخوف را می‌توان به دو گروه تقسیم کرد.

اول) مردمان عادی و معمولی اما اهل عمل و فعال 

دوم) مردمان تربیت‌شده و بافرهنگ اما نالایق و کاهل 

دسته‌ی دوم هرچند گاهی خنده‌دار به نظر می‌رسند اما همواره دوست‌داشتنی هستند و چخوف با آن‌ها همدردی می‌کند. این شخصیت‌ها هرچند ناراضی و ناخشنودند و به نحوی سستی و کرختی و تمایل به غرق شدن دارند اما چخوف آن‌ها را دوست دارد و با طنز نرم‌دلانه‌ای از آن‌ها سخن می‌گوید. چخوف در نهایت این آدم‌های نا‌امید را به کسانی که خشنودند و در کارهای پست و مبتذل روزانه‌ی خود غوطه‌ می‌خورند، ترجیح می‌دهد.

هر چه‌قدر درباره‌ی ابعاد کار چخوف سخن بگوییم، کم گفته‌ایم. هرچند چخوف فردی بسیار فروتن بود اما بیراه نیست اگر بگوییم که او یک نابغه‌ی تکرار نشدنی در دنیای داستان و ادبیات روسیه و جهان است. نابغه‌ای مهربان، متواضع و فروتن.

 

نویسنده: الهام برزین

____________________________________________________________________

منبع: میرصادقی، جمال(۱۳۶۶). ادبیات داستانی. تهران: انتشارات شفا

 

داستان-کارآگاهی

چگونه یک داستان کارآگاهی بنویسیم؟

داستان‌های کارآگاهی شاخه‌ای از داستان‌های پلیسی هستند که در آن‌ها اغلب جنایتی رخ می‌دهد و بازرس و کارآگاه چه حرفه‌ای و چه غیر حرفه‌ای درباره‌ی موضوع این قتل تحقیق می‌کنند. از انواع این داستان‌ها می‌توان رمان کارآگاه خصوصی، داستان‌های وارونه، داستان‌های جنایی، داستان‌های پلیسی و … را نام برد.

داستان کارآگاهی در گذر زمان 

این نوع داستان قدمتی دیرینه دارد. برای مثال می‌توان از داستان‌های چینی کهن گنگ آ “قضیه‌ یادداشت‌های دادگاه دولتی” نام برد که قدیمی‌ترین داستان کارآگاهی شناخته شده‌است یا داستان قدیمی “سه سیب” در مجموعه‌ی کهن هزار و یک شب که توسط شهرزاد قصه‌گو نقل می‌شود و به روایت تلاش وزیر هارون‌الرشید برای یافتن یک قاتل می‌پردازد.

داستان-کاراگاهی

اما گذشته از دوران کهن، داستان کاراگاهی واقعی انگلیسی زبان در سال ۱۸۴۱ میلادی با انتشار داستان “جنایت‌های کوچه مورگ” توسط ادگار آلن پو آغاز می‌شود. این داستان کوتاه تقریبا دستورالعمل کامل نظری و عملی یک داستان کاراگاهی است. در سال ۱۸۷۱ میلادی کارآگاه معروف شرلوک هلمز با قلم سرآرتور کانون دویل ظهور می‌کند. شخصیتی که تا به امروز برترین نام در ادبیات پلیسی می‌باشد. شرلوک هلمز به سرعت مرزهای شهرت و محبوبیت را در می‌نوردد.

هنگامی که هلمز در قسمت پایانی داستان به دست خالقش کشته می‌شود، شدت خشم و انزجار عمومی مردم، نویسنده را به ستوه می‌آورد و در نهایت او را مجبور به نوشتن داستانی دیگر و زنده کردن دوباره کارآگاه می‌کند. داستان‌های کارآگاهی و کارآگاه خصوصی با گذر زمان تغییراتی متناسب می‌پذیرند و به داستان‌هایی از نوع پلیسی، وارونه و … تبدیل می‌شوند.

چگونه داستان کارآگاهی بنویسم؟

قتل، موضوع محوری داستان‌های کارآگاهی است. خواننده در پی آن است که در نهایت همه‌چیز را بداند، معمای قتل را حل کند و پرده از راز پنهانی داستان بردارد. جنایت ممکن است با انگیزه‌های مختلفی مانند نفع مالی، محافظت از منزلت و اعتبار، انتقام و… صورت گیرد. زمان ارائه‌ی قتل در این داستان‌ها بهتر است در آغاز داستان باشد تا به خواننده،‌ انگیزه‌ی ادامه‌ی مطالعه و کشف حقیقت را بدهد.

کشف حقیقت با استفاده از سرنخ

 کشف حقیقت در این‌جا با ارائه‌ی آرام آرام سرنخ‌ها و گره گشایی‌ها در طول داستان میسر است. نویسنده باید حقایق ساده را پیش چشم خواننده بگذارد. البته نباید در ارائه‌ی سرنخ‌ها عجله کرده و داستان را لو بدهد. بلکه حل معما باید آن قدر کشش داشته باشد که خواننده را تا پایان داستان با خود همراه کند. می‌توان سرنخ‌ها را به صورت پوشیده و پنهان در طول داستان بیان کرد. برای مثال در ذیل روایت به تفنگی اشاره می‌شود که به مردی روستایی تعلق دارد و به دیوار تکیه داده‌ شده‌ و برای شکار از آن استفاده می‌شود. در وهله‌ی نخست این مطلب امری عادی به نظر می‌رسد اما در ادامه‌ی داستان می‌بینیم که خود این تفنگ یک سرنخ مهم است.

در این‌جا معقول و منطقی بودن قتل مهم است. قتل نباید این‌قدر دور از ذهن باشد که به جای مجذوب کردن خواننده او را سر‌در‌گم کند یا برعکس جدی گرفته نشده و موجبات خنده باشد. حوادث باید علت و سبب داشته باشند و داستان از پیرنگ محکمی برخوردار باشد. هرچه پیرنگ محکم‌تر باشد، داستان قابل قبول‌تر است. فرض کنید جنازه‌ای پیش‌روی خواننده‌ی خود گذاشته‌اید که به آن تیغ‌های جوجه تیغی چسبیده‌است. حال باید سعی کنیم روش قتلی برای او بیابیم که معقول و منطقی به نظر برسد و خواننده آن را بپذیرد. در این‌جا شاید با کم کردن تعداد تیغ‌ها بتوان شیوه‌ی باورپذیری برای قتل ایجاد کرد و این امر را مقدور ساخت.

در انتخاب تعداد اشخاص مظنون هم باید دقت کرد. حضور چهار مظنون در داستان کفایت می‌کند. چون خواننده می‌خواهد همه‌ی جزئیات را بداند و ارائه‌ی جزئیات شخصیت‌های بیشتر، کاری دشوار و گیج‌کننده است.

در مجموع، داستانی بهتر نوشته می‌شود و نویسنده می‌تواند بهتر آن را امتداد بدهد که براساس مشاهدات و تجربیات خود او باشد. در مورد داستان‌های جنایی این تجربه را می‌توان با مطالعه‌ی صفحه‌ی حوادث روزنامه‌ها بدست آورد. همان طوری که بسیاری از نویسندگان غربی این اتفاقات واقعی را شالوده‌ی داستان خود قرار داده‌اند. برای مثال می‌توان از رمان در “کمال خونسردی” اثر ترومن کاپوتی نام برد که براساس مدارک تاریخی و واقعی و بر پایه‌ی جنایتی هولناک در ایالت کانزاس نوشته‌ شده‌است.

کارآگاه؛ محور اصلی داستان کارآگاهی

کارآگاه‌های بزرگ مانند شرلوک هلمز و پوآرو تصویری از اسطوره‌ها هستند. شخصیت‌هایی که بیش از آن‌چه در ظاهر نشان می‌دهند، نمونه‌ای جهانی محسوب می‌شوند. یک کارآگاه بزرگ همه‌ی تصویرهای داستان کاراگاهی را نشان می‌دهد، تصویرهایی موازی از شاعرها و دانشمندهای بزرگ و موفق که اسرار هویت انسانی را کشف می‌کنند و قدرت نفوذ به ذهن انسان‌ها را دارند. 

در داستان کارآگاه خصوصی، کارآگاه نیازی ندارد که حرفه‌ای باشد. کارآگاه خصوصی از امتیازاتی برخوردار است و بی‌نیاز از دانستن مقررات پلیسی و طرز کار پلیس واقعی است. پس برای توصیف او کافی است که بر خصوصیات فردیش تمرکز کنید و چنان بنویسد که گویی او را می‌شناسید. حتی می‌توانید شخصی را نمونه قرار بدهید که برای شما کاملا آشناست. برای مثال خانم مارپل به عنوان یک زن روستایی کنجکاو، شخصیتی کاملا آشنا و ملموس برای نویسنده و خوانندگان است.

پس در خلق داستان‌های کارآگاهی باید شخصیتی را به عنوان کارآگاه انتخاب کنید که خصوصیات روحی او برای شما آشنا باشد. اگر شخصی را به عنوان کارآگاه انتخاب کردید که قابلیت‌هایی بی‌اندازه برتر از خودتان دارد یا هوشمندتر است یا به طبقه‌ی بالاتری از شما تعلق دارد. قاعدتا باید سعی کنید که از کارآیی و بصیرتی که آن‌ها برخوردارند، اطلاعات بیشتری کسب کنید. در اینجا شاید یک شخص پایین‌تر و کم‌هوش‌تر از شما هم بتواند گزینه‌ی مناسبی باشد و به موفقیت داستانتان بیانجامد. برای مثال آگاتا کریستی برای خلق شخصیت پوآرو ابتدا به یک جوان بی‌اهمیت مدرسه‌‌ی کارآگاهی می‌اندیشد. اما بعد می‌بیند که دیدن دنیا از چشم یک جوان چقدر دشوار است. پس با توجه به نگاه خود یک مرد بلژیکی باوقار و جاافتاده را انتخاب می‌کند که لباس کارآگاهی به حقیقت برازنده‌ی قامت اوست.

در داستان‌های کارآگاهی نوعا یک شخصیت همراز هم وجود دارد که کارآگاه به او اعتماد می‌کند و اسرار مگو و رازها و برداشت‌های خود را با او در میان می‌گذارد. این شخصیت یک فرد عادی و ساده لوح است که به دنبال کارآگاه راه می‌افتد و سوالاتی از او می‌پرسد که هر خواننده‌ای دلش می‌خواهد ذیل داستان از کارآگاه بپرسد. نمونه‌ی خوب شخصیت همراز واتسون است که با شرلوک هلمز نابغه همراه می‌شود. ادگار آلن پو نخستین بار در داستان‌های کارآگاهی شخصیت همراز را می‌آفریند و به یکی از ویژگی‌های ثابت این داستان‌ها تبدیل می‌کند. 

داستان‌های وارونه

داستان‌های کارآگاهی در این زمان دیگر خواستار ندارند و با گذر روزگار جای خود را به انواع دیگری از داستان‌های پلیسی داده‌اند. داستان‌های وارونه یکی از انواع جدید داستان‌های پلیسی است که از همان آغاز، ارتکاب قتل را نمایش داده و تلاشی برای پنهان کردن قاتل ندارد. قاتل داستان در نهایت با وجود طرح و نقشه‌ی دقیق برای قتل‌ها ردی از خود برجای می‌گذارد و گرفتار پلیس، یک فرد کاربلد و یا یک وکیل ماهر می‌شود که می‌خواهد با دلایل محکم او را پای میز محاکمه بکشاند. این داستان‌ها بیشتر به تلاش برای یافتن قاتل معطوف هستند.

داستان پلیسی

در این نوع داستان، پلیس جای کارآگاه خصوصی را می‌گیرد و دیگر قرار نیست که یک فرد به تنهایی معمای قتل را حل کند بلکه حل معما یک فعالیت جمعی محسوب می‌شود. دیگر صحنه‌ی جنایت از نگاه یک نفر دیده نمی‌شود بلکه ماموران مختلف پلیس و کارشناس‌های جور‌وا‌جور آزمایشگاه هم آن را بررسی می‌کنند و مامور مورد نظر هم مانند یک رهبر پشت میز خود می‌نشیند و کارها را اداره می‌کند. 

 ماموران پلیس در حین انجام وظیفه‌ی خود تابع قانون و مقررات و روند کاری هستند و برای خلق این داستان‌ها باید ریزترین این نکات حتی احترام به مافوق هم ذکر بشود. البته در جریان روایت لازم نیست که همه‌ی روند کار مانند تک‌تک بازجویی‌ها مورد بررسی قرار گیرد. بلکه ذکر برخی از مطالب هم کفایت می‌کند و به کار بردن شگرد نویسندگی می‌تواند خشکی پروسه‌ی اداری را کمرنگ کند. در این داستان‌ها نویسنده ناگزیر است که برخی موارد را جعل کرده و با خلاقیت خود، مواد و مصالح مورد نظر را از همان بازجویی‌ها و تحقیق‌ها بدست بیاورد.

در‌ این‌جا نویسنده احتمالا بخواهد شخصیت انسانی مامور پلیس را هم  نشان بدهد تا در چشم خواننده به عنوان یک انسان عادی جلوه کند، نه یک ابر زن و یا یک ابر مرد. پس نویسنده در حین نوشتن باید تا جای ممکن خود را به جای مامور پلیس بگذارد و مانند او فکر، رفتار و احساس کند. 

اگر پلیس مورد نظر ما برجسته است این برجستگی در مقایسه با سایر همکارانش یا در روند کاری و با نمایش شایستگی‌های او در بازجویی‌ها و تحقیقات مشخص می‌شود. در ارائه‌ی این داستان‌ها می‌توان به زندگی خانوادگی پلیس یا ماجرای عشقی او هم اشاره کرد. اتفاقاتی که بر کار و روحیه‌ی او اثر می‌گذارد و بر روند داستان موثر است.

اگر شما هم علاقه‌مند به نوشتن داستان‌های پلیسی هستید، مراجعه به صفحه‌ی حوادث روزنامه‌ها در هفته و ماه گذشته و یا سرزدن به یک مامور پلیس در همسایگی یا آشنایان را به شما توصیه می‌کنیم تا به حقیقت‌نمایی داستان شما کمک کند و منبع خوبی برای ایده‌ها و طرح‌های شما باشد.

__________________________________________________________________

منبع: میر‌صادقی، جمال (۱۳۹۴). داستان‌های پلیسی. 

هنر نقالی و پرده خوانی

پرده خوانی و تفاوت آن با نقالی

 عبارت نقالی برای همه‌ی ما آشناست و احتمالا با شنیدن این نام تصویر مردی در ذهنمان جان می‌گیرد که بر بلندای سکویی در یک قهوه‌خانه ایستاده و عصا بر دست و با هیجان بسیار روایتی از شاهنامه را نقل می‌کند. اما شاید کمتر کسی از ما تاکنون نام هنر قدیمی پرده‌ خوانی را شنیده‌باشد. 

 پرده خوانی که از آن با عنوان هنر صورت‌خوانی هم یاد می‌شود، نوعی نقالی با تصویر است که به مراسم‌های مذهبی به ویژه عاشورا تعلق دارد. به عبارت دیگر پرده‌خوانی تکامل‌یافته‌ی هنر نقالی است که برای اثرگذاری بیشتر با نقاشی همراه شده‌است.

 این هنر با وجود شباهت‌های فراوان با نقالی تفاوت‌های عمده‌ای هم با آن دارد. برای مثال پرده‌خوانی یک مراسم مذهبی است و هدف پرده‌خوان و مردمی که تماشاچی اجرای او هستند، دریافت ثواب و کسب رضایت الهی می‌باشد و با وجود قدرت سرگرم‌کنندگی که دارد مانند نقالی برای سرگرمی صرف به کار نمی‌رود. پرده‌خوانی در اصل یک اجرای نمایشی بوده‌است که اغلب در ایام سوگواری یا ایامی از روزهای هفته که مردم به امور دینی می‌پرداختند، در زیارتگاه‌ها، قبور متبرکه و امامزاده‌ها توسط پرده‌خوان به اجرا در‌می‌آمده و مردم را برای یک مراسم مذهبی به دور خود جمع می‌کرده‌است. 

 پرده خوانی نمایشی است که از سه جزء داستان، نقاشی و بازیگر تشکیل می‌شود.

هنر نقالی و پرده خوانی

اهمیت “داستان” در پرده خوانی

قصه‌گویی در ایران تاریخچه‌ای طولانی دارد و به ایام ایران باستان باز‌می‌گردد. اما مدت زمان زیادی لازم بود تا در مسیر قصه‌گویی، داستان‌های پرده خوانی با ذوق و قریحه‌ی ایرانی و به کمک منابع اسلامی قدم به عرصه‌ی وجود بگدارند.

 شش قرن از اسلام گذشته بود که روایت‌های پراکنده‌ی عاشورایی شکل مقتل به خود گرفتند. مقتل‌هایی که به شرح مصائب امام حسین(ع) و خاندان ایشان می‌پرداختند. اما مهم‌ترین منبع پرده‌ها و تعزیه‌های حسینی کتاب “روضه‌الشهدا” است که ملاحسین واعظ کاشانی در قرن نهم هجری آن را نگاشته‌است. 

روضه‌الشهدا یک اثر دراماتیک یا نمایشی است. واعظ به خوبی با ویژگی‌های یک داستان نمایشی آشناست. می‌داند که چه طور بنویسد و چه‌طور مقاصد مختلف را بر روی یک هدف مشترک متمرکز کند. با آداب اجرا به خوبی آشناست و به روانشناسی و حال مخاطبان توجه تام دارد. 

 آثار واعظ کاشفی و داستان‌های دیگری که پرده‌خوانان نقل می‌کردند در اغلب موارد داستان‌هایی تخیلی و به دور از مستندات تاریخی بودند. اما با چنان مهارتی ساخته و پرداخته می‌شدند که اکثر مردم بدان باور داشتند و به خود اجازه نمی‌دادند که بر‌خلاف گفته‌های پرده خوان بیاندیشند. 

 همه‌ی داستان‌های پرده، مقدمه‌های کوتاه یا بلند و نتیجه‌گیری داشتند و در شنونده حس انتظار می‌آفریدند و از یک واقعه‌ی فرعی و به ظاهر دور از کربلا با استادی تمام به وقایع کربلا می‌رسیدند. در پرده خوانی به احترام تعداد یاران امام حسین(ع)، ۷۲ مجلس فرعی و اصلی وجود دارد که عمده‌ی آن‌ها در ارتباط با عاشورا هستند. پرده‌هایی مانند حرکت از کوفه، رو‌به‌رو شدن با حر، ورود ابن سعد، جنگ حضرت عباس‌(ع) بر سر نهر علقمه و پرده‌های دیگری از این دست که به شرح وقایع کربلا تا بعد از جریان عاشورا می‌پردازند. در بین این مجالس پرده‌خوان، پرده‌های دیگری از حضرت سلیمان‌(ع)، بهشت و دوزخ، امام رضا(ع) و مامون، ضامن آهو و حتی داستان کسی که بر سر رسول خدا‌(ص) خاکستر ریخته‌است را تعریف می‌کند تا با ایجاد تنوع در بین مجالس مخاطب را هم‌چنان مجذوب نگه دارد.

نقاشی

استفاده از نقاشی برای تبلیغ اندیشه‌های مذهبی در ایران سابقه‌ای طولانی دارد. به طوری که مانی پیامبر ایران باستان برای توصیف آیینش یک کتاب نقاشی‌شده و مصور داشته‌است. اما نقاشی در پرده‌خوانی به مراتب تکامل‌یافته‌تر است و نوعی عمل نمایشی محسوب می‌شود. تصاویر نقاشی‌شده نقطه عطف ماجراهایی هستند که پرده‌خوان آن‌ها را شرح می‌دهد.

   پرده معمولا از جنس کرباس است و ۴ متر طول و ۲ متر عرض دارد. علاوه بر این تصاویر یک پرده‌ی سفید هم موجود است که در ابتدا و انتهای پرده خوانی کشیده می‌شود و شروع و پایان برنامه را اعلام می‌کند. این پرده‌ی سفید، نقش‌ها را از تصاویر عادی متمایز ساخته و موجب حفظ حرمت و قداست آن‌ها می‌شود. در این نقاشی‌ها اولیای الهی همواره بزرگ‌تر از مردم عادی و اغلب در مرکز پرده جای می‌گیرند و چهره‌ی آن‌ها پوشش دارد. چهره‌ی زنان کربلا از آغاز ترسیم نمی‌شود. رنگ‌ها تند و تصاویر دو بعدی هستند و قیامت و جهنم با نماد‌هایی مانند اژدها و حیوانات ترسناک گناهکاران را از عاقبت اعمالشان می‌ترسانند. چنین نقش‌هایی نه به جهت کسب در‌آمد بلکه با خلوص نیت تمام ترسیم می‌شوند. 

نقالی (بازیگری)

پرده خوانی هم مانند نقالی نوعی بازیگری است. پرده‌خوان همواره شخصی به همراه دارد که علاوه بر وظیفه‌ی پرده‌کشی، نقش یک سوال‌کننده را هم بر عهده می‌گیرد و مخاطب گاه‌گدار راوی در حین نمایش محسوب می‌شود. اما بازیگر محوری و اصلی این نمایش همان شخص پرده‌خوان است.

  پرده‌خوان همه‌ی امتیازات نقالان و پرده‌خوان‌های حماسی را دارد. هرجا که لازم باشد حالات نقش را به خود می‌گیرد. آواز می‌خواند، نعره می‌کشد و حتی گاهی از سر سوز و با تبحر یک مداح مداحی می‌کند. پرده‌خوان خواستار بر‌انگیختن احساسات و عواطف مذهبی است و در شرایطی خود را موفق می‌شمارد که تماشاچیان را بگریاند و این اوج اقدام مذهبی او محسوب می‌شود. 

 پرده‌خوانان را معمولا درویش می‌نامند. این نام یادآور دورانی است که دروایش در سلسله مراتب اجتماعی دارای جایگاهی خاص بودند و از عزت و احترام ویژه‌ای در جامعه بهره‌مند می‌شدند.  

___________________________________________________

منبع: غریب‌پور، بهروز (۱۳۷۸). هنر مقدس صورت‌خوانی (= پرده‌خوانی). فصل‌نامه‌ هنر. شماره ۴۰

هدیه دادن کتاب برای ترویج کتابخوانی

ترویج کتابخوانی (قسمت دوم؛ هدیه)

  همه‌ی ما عاشق هدیه دادن و هدیه گرفتن هستیم. احتمالا هدیه‌ دادن یکی از زیباترین اختراعات بشر از ابتدای خلقت تا به امروز است. اختراعی که به دیگران یادآوری می‌کند که آن‌ها را دوست داریم. به فکرشان هستیم و بهترین شیء ممکن را برایشان به ارمغان آورده‌ایم. 

هدیه‌ها خاطره‌آفرینند. رو‌به‌رو شدن با یک هدیه‌ی جدید لذت‌بخش است و حسابی آدم را سر کیف می‌آورد. انسان‌ها در هر سن و سالی که باشند، این رسم و رسوم پسندیده را دوست دارند. اما در این بین لذت هدیه گرفتن برای بچه‌ها چیز دیگری است.

 

هدیه دادن کتاب برای ترویج کتابخوانی

 

بچه‌ها پاک و بی‌آلایش و دوست‌داشتنی هستند. از دریچه نگاه کوچکشان همه چیز تازه و هیجان‌انگیز به نظر می‌رسد. کادو گرفتن به خوبی می‌تواند آن‌ها را هیجان‌زده کند. کنجکاوی و بی‌قراریشان را بر‌انگیزد و لذتی عمیق در وجودشان بیافریند.

هدیه‌ها با عناوین مختلف می‌توانند به دست بچه‌ها برسند. به بهانه‌ی جشن تولد، روزهای خوب و حتی شاید به بهانه‌ی کار پسندیده‌ای که از کودک سر‌می‌زند و مستحق گرفتن پاداش است. پاداش کودک باید متناسب با علاقه و نیاز او باشد. در این صورت می‌توان قلم و کاغذ به دست گرفت و فهرستی از علایق او را یادداشت کرد. در این بین قطعاً کتاب‌ یکی از بهترین گزینه‌های ممکن است. کتاب‌هایی که کودک آن‌ها را می‌پسندد و به او کمک می‌کند تا با این دوستان جذاب کاغذی بیشتر انس بگیرد.

با هم به خرید هدیه برویم …

هر چند این کتاب‌ها می‌توانند از قبل انتخاب شده و در زر‌ ورق‌های زیبا به دست کودک برسند اما اگر خود او  آن‌ها را انتخاب کند، تاثیرشان به مراتب بیشتر است. کار انتخاب کتاب را می‌ توان به کودکان سپرد. تا نگاه‌های بی‌قرارشان لذت دیدن طرح جلد و تصاویر متنوع را درک کند و دست‌های کوچکشان با جنس کاغذی کتاب‌ها همراه بشود. این حق انتخاب به کودک اعتماد‌به‌نفس می‌بخشد و او را وارد دایره‌ی رفتاری بزرگسالان می‌کند. چنین تجربه‌ای به رشد او کمک کرده و خالق بهترین اثرگذاری ممکن است. 

پس اگر این‌بار خواستید هدیه‌ای به عنوان پاداش به فرزند خود بدهید. دست او را بگیرید و با خود به یک مغازه‌ی کتابفروشی ببرید. مطمئن باشید که این بار علاوه بر هدیه دادن یک کتاب، شما لذت غرق شدن در دنیای جذاب‌ مطالعه و انس گرفتن با خرید کتاب را هم به او بخشیده‌اید.

آشنایی-با-ژانر-پلیسی-

آشنایی با ژانر پلیسی

ژانر مهیج جنایی که در ایران با عنوان ژانر پلیسی شناخته می‌شود. یکی از جذاب‌ترین و پرطرفدار‌ترین گونه‌های قصه‌نویسی در جهان است. این ژانر عموما با شخصیت‌هایی مانند کارآگاه معروف شرلوک هلمز، خانم مارپل کنجکاو و پوآرو بلژیکی باوقار در ذهن‌ها ماندگار شده‌است. کارآگاه‌هایی باهوش و اسطوره‌ای که در پایان داستان با پرده برداشتن از راز جنایت‌ها خواننده را به حیرت وامی‌دارند و او را غرق در لذت می‌کنند. اما شاید جالب باشد که بدانید این داستان‌ها تنها به گونه‌ای خاص از ژانر ادبی پلیسی تعلق دارند و این ژانر تا به امروز سبک‌ها و شیوه‌های مختلفی را تجربه کرده‌است.

داستان‌های پلیسی ذیل ادبیات واقع‌گریز می‌گنجند. ادبیاتی که هدفی به جز سرگرم کردن خواننده ندارد. این نوع داستان‌ها جنبه‌ی تجاری داشته و اغلب مورد توجه مطبوعات و سینماگران هستند. داستان‌های فانتزی، مهیج، کارآگاهی، هراس‌انگیز و… همگی در این دسته می‌گنجند.

خواندن داستان‌های سرگرم‎‌کننده راحت است. فکر نمی‌برد و کنجکاو‌برانگیز بودنشان خواننده را به دنبال خود می‌کشاند. شاید این طور به نظر بیاید که نویسنده‌ی این نوع داستان‌ها مثل مسافری است که در جهان داستان می‌گردد و تنها در فکر تدارک موضوعات سرگرم‌کننده و جالب توجه برای خوانندگان است تا با ایجاد فراغت‌خاطر، خواننده را لحظاتی چند از مشکلات جهان واقعی دور سازد.

چرا سرگرمی دراین داستان‌ها شکل جرم و جنایت و بزه به خود می‌گیرد؟

جرم و جنایت و پلیدی همیشه در جامعه وجود داشته‌است. کل زندگی بشر تقابل خوبی و بدی و خیر و شر است. همیشه نیروهای اهورایی در تقابل با نیروهای شیطانی در حال نبرد هستند و این جنبه‌ی عام دارد. چه هنگامی که تشکیلات حکومتی با گروه‌ها و دسته‌های بزهکار و جنایتکار می‌جنگند و چه هنگامی که فردی یا گروهی علیه رژیم‌های خود‌کامه مبارزه می‌کند. اصلا همین برخوردهاست که ماجرا‌های زندگی بشر را رقم می‌زند.

به عبارت دیگر داستان پلیسی را می‌توان روایت مبارزه دو نیروی خیر و شر دانست که با غلبه‌ی خیر بر شر به پایان می‌رسد. حتی اگر در داستانی دو گروه خلافکار در مقابل یکدیگر قرار بگیرند، در این صورت هم ما یک گروه را نماینده‌ی خیر و دیگری را نماینده‌ی شر در نظر می‌گیریم و انتظار پیروزی گروه مورد نظر خود را می‌کشیم.

 

آشنایی-با-ژانر-پلیسی-

 

منشا داستان‌های جنایی چیست؟

افراد یک جامعه خصوصیات روحی و اخلاقی متفاوتی دارند که آن‌ها را از یکدیگر جدا می‌کند. با زندگی در یک اجتماع ناگزیر هستیم که وجود همدیگر را بپذیریم و تابع قاعده قانون‌های آن جامعه باشیم. قوانینی مانند قوانین اخلاقی، راهنمایی رانندگی و… که هر‌چقدر هم که سخت باشند، همگی موظف به رعایت آن‌ هستیم. اما از گذشته‌های دور قانون‌شکنی طرفداران خاص خود را داشته‌است. کسانی که قوانین از نظر آن‌ها محدودکننده و ناخوشایند بوده و نمی‌خواستند خود را دربست در اختیار قانون قرار بدهند و براساس خواست و نحوه‌ی تفکر شخصیشان عمل می‌کردند.

قصه‌گفتن از این افراد از گذشته‌های کهن تا به امروز ژانر جنایی (پلیسی) را می‌سازد. می‌توان قصه‌گویانی را تصور کرد که به دور آتش یا در زیر سایه‌ی درختان نشسته‌اند و نخستین قصه‌های جنایی را برای دیگران تعریف می‌کنند و آن‌ها را به وجد می‌آورند.

در طول زمان چنین داستان‌هایی تکامل یافتند. خوانندگان، دیگر به یک نوع از آن قناعت نمی‌کردند. گونه‌های متنوع از این داستان‌ها قدم به عرصه‌ی هستی گذاشتند و ناگزیر دیگر نیاز به نامی داشتند که به آن‌ها هویت بدهد. در این مرحله، ناشران غربی برچسب جنایی را برگزیدند. ژانری که با صنعتی شدن جوامع، میل به آن فزونی یافت و نویسندگان بسیاری را به خود جذب کرد و در شمار پرفروش‌ترین کتاب‌های جهان قرار گرفت.

شاخه‌های مختلف ژانر پلیسی

از آغاز قرن هفدهم به بعد با ایجاد پلیس، حق اعمال خشونت به انحصار دولت‌ها در‌آمد و کسی که خارج از این دایره دست به اعمال خشونت می‌زد به عنوان مجرم شناخته می‌شد. به این ترتیب با پیدایش پلیس مدرن در جوامع شهری با پدیده‌ای به نام جنایت یقه سفید رو‌به‌رو هستیم. جنایت‌هایی که توسط انسان‌های نسبتا مرفه انجام می‌شود و در آن تلاش بر این است که راز جرم سر‌پوشیده بماند. این نوع از جنایت‌ها ما را به سمت داستان‌های پلیسی معمایی می‌برد.

اما در گذر زمان با گسترش شهرنشینی و ایجاد باندهای مافیایی حوزه‌هایی مانند تعقیب و گریز، جنایت‌های سازمان‌یافته و … هم به وجود ‌آمدند که منشاء گونه‌ی دیگری از ادبیات پلیسی به نام رمان سیاه هستند. رمان‌هایی که از جنگ‌ باندهای مافیایی سخن می‌گویند.

در مجموع گونه‌های پرشماری از این نوع داستان وجود دارد که از این بین می‌توان به چند نوع داستان کارآگاهی کلاسیک (قاتل کیست؟)، داستان مهیج حقوقی، داستان هول و ولا و داستان اسرار آمیز اشاره کرد که در مطلب آتی به توضیح یکی از این زیر‌شاخه‌ها یعنی داستان‌های کارآگاهی کلاسیک می‌پردازیم.

اگر به ژانر پلیسی علاقه‌مند هستید و یا احیانا می‌خواهید قلم به دست گرفته و اثری در این حوزه بیافرینید حتما به شما پیشنهاد می‌کنیم که مطلب بعدی ما را از دست ندهید.

_________________________________________________________________________

منبع: میر‌صادقی، جمال (۱۳۹۴). داستان‌های پلیسی.

محمد سعید بهمن پور

” محمد سعید بهمن پور ” کیست؟

پی نما دوستان عزیز، بالاخره قطار آشنایی پینما نویسان و پینماگران کشورمان به ایستگاه معرفی پینما نویسی برجسته و پرتلاش به نام محمد سعید بهمن پور رسید. یک شخصیت روحانی، نویسنده و محقق، یک فیلنامه‌نویس حرفه ای و یک پینمانویس ماهر!!

شخصی که علاوه بر تحصیلات عالی حوزوی، و طیّ مدارج دانشگاهی در رشته‌ی جامعه شناسی، سال‌ها مدیریت وتدریس در کالج اسلامی لندن، تدریس در دانشگاه کمبریج و مدیریت روابط بین الملل مرکز اسلامی انگلیس را برعهده داشته است. این نویسنده و پژوهشگر فعال وپرتلاش، نوشته های تاریخی ومستندی نگاشته است ،که ازجمله به کتاب شجره‌ی طوبی می‌توان اشاره کرد، که به بیان زندگی حضرت زهرا (س) ازهشت سال پیش از هجرت پیامبر (ص) می‌پردازد، و زوایای جالبی از سرگذشت آن بانوی بزرگ وگرامی را بیان می‌کند.

معرفی برخی آثار محمد سعید بهمن پور

فیلم‌نامه

علاوه بر نوشته‌های تاریخی این نویسنده، هنر نویسندگی فیلمنامه از توانمندی‌های این شخصیت جالب و محبوب به حساب می‌آید. تهیه چندین فیلمنامه مشهور تاریخی، ازجمله :

  • مجموعه تلویزیونی «مریم مقدس» درسال ۱۳۷۹ به کارگردانی شهریار بحرانی، که به بیان ماجرای زندگی حضرت مریم (س) ازشانزده سال پیش از تولد حضرت مسیح (ع) و حواشی مهم شگفت انگیز ولادت این پیامبرالهی می‌پردازد، و تاکنون دربسیاری از کانال‌های تلویزیونی مسلمان در سراسر جهان نمایش داده شده است و بسیار مورد توجه و استقبال قرارگرفته است، 
  • نویسندگی فیلمنامه‌ی سریال مشهورتاریخی زیبای «مردان آنجلس» ،که داستان اصحاب کهف را روایت می‌کند. داستان مردان خداپرستی که از ظلم و ستم پادشاه روم به درون غاری پناه می برند و به خواب می روند و ۳۰۹ سال بعد ازخواب بیدار می‌شوند و …
  • نویسندگی فیلم «روز باران» درسال ۱۳۸۵ ، که داستان زیبایی است که مردم در یک روستای حاشیۀ کویر در خشکسالی نماز باران می‌خوانند و از خداوند نزول باران را طلب می‌کنند، ولی درگوشه‌ای ازهمان روستا دو کودک یتیم، که سقف خانه شان فرو ریخته است دعا می کنند که باران نبارد و …
  • نویسندگی مجموعه زیبای «حقیقت»، که اسرارخلقت و آفرینش را به شکلی زیبا برای نوجوانان وجوانان عزیز بیان می‌کند و بسیاری ازحقایق هستی رابا شیرینی و حلاوت .درفضایی هنرمندانه و دلچسب، با بهره‌گیری از پژوهشگران خارجی به شرح و تصویر می‌کشد
  • و همانطور که دراخبار آمده است، نویسندگی سریال در حال تهیه سرگذشت حضرت موسی (س)‌، که به بیان ماجراهای شگفت انگیز مربوط به رسالت و تبلیغ این پیامبربزرگ الهی می پردازد …

 

محمد سعید بهمن پور

پینمانویسی

علاوه برآثار فوق، نویسندگی و پینمانویسی دو اثر فاخر و ماندگار کمیک منتشرشده توسط انتشارات آثار سبز خود نمایی می‌کند:

  1. داستان مصوّر عاشورا که ماجرای واقعه کربلا را به زبانی گویا و با استناد به اسناد تاریخی معتبر برای نوجوانان وجوانان روایت میکند، به گونه ای که مطالعۀ آن تاثیری بلند بر ذهن و اندیشه مخاطبان خود دارد و روح ایمان وجوانمردی و از خودگذشتگی رادر سرشت پاک آنان پایدار می‌سازد، بویژه باتصویرگری استادانۀ، پرویز اقبالی. این اثرتاکنون به ۱۸ زبان پرمخاطب دنیا ترجمه شده است.
  2. اثر ماندگار دیگر این پینمانویس، روایت داستان تاریخی غدیر است، که این ماجرای مهم تاریخی را براساس آثار و منابع بزرگان دینی و مورخین مشهور بیان می‌کند، و حقیقت ناب این واقعه مهم را برای نوجوانان و جوانان بازگو می‌نماید این اثر که توسط مهرداد شاهوردی به تصویر کشیده شده است، کتاب غدیر؛ دست در دست عشق تاکنون به بیش از ۵ زبان ترجمه گردیده است.

از ویژگی‌های آثار این نویسنده محبوب اینست که علاوه برتحقیق و پژوهش عمیق در موضوعات تاریخی وبهره‌گیری از منابع تاریخی قوی و محکم، فیلمنامه اثر را نیز بصورت کاملا حرفه‌ای ارایه می‌کند. درمورد دو اثر عاشورا و غدیر، ایشان علاوه برنویسندگی آن‌ها، پی نمانویسی را (شامل تهیه دیالوگ ها و روایت ها) به رسم فیلمنامه نویسان به شرح صحنه‌ها می‌پردازد و تصویرگران را راهنمایی می‌کند که در هرصحنه‌ای چه تصویری را با چه مشخصه و حالتی خلق کنند.

و بالاخره، مژده به عاشقان داستان‌های کمیک، اینکه داستان زیبای زندگی امام رضا (ع) توسط همین پینمانویس زبردست و ماهر نگاشته شده وبزودی برای تصویرگری به یکی از پینماگران باتجربه و خوش قلم سپرده خواهدشد و با اتمام تصویرگری به همه جوانان و نوجوانان علاقمند به آثار کمیک تقدیم خواهدشد.

نویسنده-ی-نابغه

توصیه‌هایی برای یک نویسنده نابغه

در دو متن پیشین به شرح مشکلات نویسندگان تازه‌کار و ارائه‌ی راه‌حل‌هایی گام به گام برای ورود به دنیای نویسندگی پرداختیم. در این‌ متن می‌خواهیم به اصولی اشاره کنیم که در افزایش توان یک نویسنده واقعی موثر است.

۱- یک نویسنده اصیل باشید.

 هر نویسنده‌ای برای یافتن مصالح کارش باید به خودش رجوع کند. هرچند این نکته در ظاهر بسیار بدیهی به نظر می‌رسد اما به حدی مهم است که باید به آن پرداخته شود.

  این جمله از زبان نویسندگان، ویراستاران و معلمان زیاد شنیده ‌می‌شود که کلید بزرگ موفقیت در نویسندگی، اصالت است. اگر پرسشگر مصمم باشد که معنای این جمله را بیشتر بداند احتمالا چند نویسنده‌ی بزرگ را هم به او معرفی می‌کنند. اما نویسنده‌ی جوان ما که نکته‌ی نصیحت را اشتباه دریافته‌است. به خانه می‌رود و با تمام توان می‌کوشد تا از افراد نامبرده تقلید کند و قصه‌هایی با حال و هوای آن‌ها بیافریند. غافل از این که کسی که لباسش را با الگوی لباس دیگری می‌دوزد. قطعا کارش به شکست می‌انجامد.

بهتر است در اولین فرصت در زندگی ادبی‌مان بیاموزیم که هرکدام از ما در عالم ادبیات تنها یک دین برای ادا‌کردن داریم. آن هم این که دریافتمان از جهان را آن‌گونه که به چشم ما می‌آید با دیگران به اشتراک بگذاریم. هرکسی در جایگاه خودش یگانه است. هیچ کسی در همان زمان و در همان مقطع از تاریخ کشورتان از والدین شما متولد نشده و تجربیات شما را از سر نگذارانده است و آن طور که شما با جهان مواجه شده‌اید، مواجه نشده‌است. پس اگر دوستانه با خودتان کنار بیایید و چیزی بگویید که دقیقا درباره‌ی هر موقعیت یا شخصیت مفروضی می‌اندیشید. آن هنگام است که شما یک اثر اصیل خلق کرده‌اید. این در حالی است که بسیاری از نویسندگان متوسط به علت مطالعه‌ی بالا تمایل دارند تا جهان را از چشم دیگری ببینند. 

نویسنده باید درباره‌ی مطلبی سخن بگوید که بدان اعتقاد دارد.

 اگر واقعا بتوانید کشف کنید که واقعا چه طور آدمی هستید و عقاید شما در مورد موضوعات مهم زندگی چیست آن هنگام یک داستان صادقانه و اصیل می‌نویسید. سوالاتی مثل این که آیا به خدا اعتقاد دارید؟ جبرگرا هستید یا به اختیار معتقدید؟ نظرتان راجع به ازدواج چیست؟ چه عقیده‌ای درباره‌ی عشق رمانتیک دارید؟ و هزار و یک پرسش دیگر که شما را در راه شناخت خودتان یاری می‌دهد. اگر در پاسخ به برخی از این پرسش‌ها دو دل هستید. پس هنوز برای نوشتن داستانی که پای مسائل اساسی را به میان بکشد، آماده نیستید در این‌گونه موارد به موضوعات دیگر بپردازید که می‌توانید راجع به آن‌ها به طور دقیق صحبت کنید.

ممکن است احساس کنید که هنوز به لحاظ فکری به پختگی لازم نرسیده‌اید و عقیده‌ی امروز شما با عقیده‌ی دیروزتان متفاوت است. عیبی ندارد. به خاطر داشته باشید که همه‌ی ما تنها وظیفه داریم درباره‌ی عقاید امروزمان بنویسیم و سخن بسراییم و عقیده‌ی آینده را به همان زمان می‌سپاریم.

۲- دوباره دیدن را بیاموزید.

  یک نویسنده‌ی توانا و نابغه در تمام روز آن احساس سرزندگی و شدت علاقه‌ای که یک کودک در راه درک جهان پیرامون دارد را تداوم می‌بخشد. خیلی از ما این نشاط و حساسیت را به خوبی تا دوران نوجوانی حفظ می‌‌کنیم. اما تعداد کمی از مردان و زنان بالغ این شانس را دارند که بتوانند چنین حساسیتی را در دوران بزرگسالی هم تداوم بخشند. 

نویسنده-ی-نابغه

  بسیاری از ما در حالی که مشکلات دستانمان را بسته‌است، این سو و آن سو می‌رویم و با چشمان بسته از میان روزهای زندگی‌ می‌گذریم در حالی که تمام توجه‌مان معطوف به موضوعات جزئی و بی‌اهمیت شده‌است. این ملال و کسالت در دریافت ما از جهان یک زنگ خطر واقعی برای نویسندگی محسوب می‌شود. چون بدین ترتیب حس‌های تازه و ایده‌های جدید نمی‌اندوزیم و تمایل داریم تا برای یافتن مواد خام نوشتن به دوره‌ای واحد از زندگی‌‌مان رجوع کنیم. برای مثال به صورت دائم احساس دوران کودکی یا سال‌های اول جوانی را بازنویسی نماییم.

هر روز دنیا را تازه ببینید.

 البته این که بعد از سال‌ها غوطه‌ور شدن در مشکلات بتوانید فکر خود را معطوف به جهان بیرون کنید تا حدودی مشکل است. پس باید هر روز مدت زمانی را برای خود تعیین کنید و بکوشید تا به معصومیت نگاه و کنجکاوی دوران کودکی بازگردید. 

 چه طور وقتی برای اولین بار وارد شهر یا روستایی می‌شوید آن را آن طور زنده می‌بینید. سعی کنید به همان دقت به اطراف خود نگاه کنید. مثلا به خود بگویید ظرف مدت ۱۵ دقیقه هرچیزی را که دیده‌ام به خاطر می‌سپارم. مثلا اگر سوار اتوبوس شده‌اید، اتوبوس دقیقا چه رنگی است؟ دیوار، کف، روکش صندلی‌ها و پوسترهای تبلیغاتی چه طور است؟ نفر رو به رو چه لباسی پوشیده؟ چه صداهایی می‌شنویم؟ چه بویی احساس می‌کنیم؟ خلاصه این که به تک تک جزئیات آدم‌ها و محیط توجه کنیم. حتی از احساس لامسه هم کمک بگیریم و جنس وسایل اطراف را دریابیم. حتی ارزشش را دارد که گاهی سری به خیابان‌های ناشناس شهر بزنیم.

  تمام این امور مهم و ضروری است زیرا هیچ خواننده‌ای دوست ندارد که طی صفحاتی بی‌شمار ذهنی ملال‌آور و کسالت‌بار را دنبال کند. پس به دنبال تغییر باشید.

۳- در مقام یک نویسنده بخوانید.

هرکسی که به هر روی به نویسندگی علاقه‌مند است، باید هرکتاب را به عنوان یک نمونه ببیند نه صرفا به عنوان یک وسیله‌ی سرگرمی. پس برای یک مطالعه‌ی تاثیرگذار لازم است هر کتاب را از این منظر بخوانیم تا کیفیت کارمان بالاتر برود. 

بیشتر نویسندگان آینده کرم کتاب هستند اما غالبا نوعی بیزاری عمیق از شرحه شرحه کردن کتاب و یا خواندن آن صرفا به خاطر سبک و ساختمان و  توجه به این که نویسنده چه طور از پس مشکلات خود برآمده‌است، دارند. اما هنگامی که نقادانه خواندن را آموختید. آن وقت لذت شما از مطالعه چندین برابر می‌شود و حتی مطالعه‌ی یک کتاب بد هنگامی که شما در جست‌و‌جوی معایب آن هستید، به مراتب قابل تحمل‌تر است.

 مطالعه‌ی نقادانه داشته‌ باشید.

  •  ابتدا هر داستان یا مقاله‌ای را که باید مطالعه شود را سریع بخوانید. درست مانند روزهایی که در مطالعه هیچ مسئولیتی به جز لذت بردن از متن نداشته‌اید.
  • کاغذ بردارید و چکیده‌‌ای کوتاه از آن‌چه خوانده‌اید، بنویسید.
  • یک داوری مختصر از متن داشته باشید. مثلا از داستان خوشتان آمده‌است یا نه؟ از بخشی خوشتان آمده یا کل داستان را دوست داشتید؟ باورش کردید یا با ناباوری آن را به پایان رساندید؟ کدام بخش از داستان به نظر شما ضعیف است؟ آیا هیچ کدام از صحنه‌های کتاب در ذهن شما برجسته شده‌است؟ دلیل برجستگی چیست؟ آیا شخصیت‌ها با مهارت یکسان ترسیم شده‌اند؟ نویسنده چه طور از پس موقعیت‌هایی که برای شما دشوار بوده‌، برآمده‌است؟ خلاصه این‌که در این مرحله هر بخش را که به نظر جالب توجه می‌آید، واکاوی کنید.
  • برای بررسی یک کتاب خوب زمان بیشتری صرف کنید و سوالات را مفصل‌تر پاسخ بدهید. اما در مواجهه با یک کتاب ضعیف به ذکر همان نقاط ضعف اکتفا کنید. در این مرحله تا جایی که می‌توانید به سوالات پاسخ دهید و هرجا که پاسخی پیدا نشد علامت بزنید تا در خوانش دوم آن را بیابید. 
  • حال به خوانش دوم بپردازید. دوباره از آغاز، کلمه به کلمه متن را بخوانید. همه‌ی جوانب را در نظر بگیرید و پاسخ‌های روشن شده را یادداشت کنید. 
  • اگر جایی از متن، ماهرانه از مصالحی بهره‌گرفته که برای شما دشوار است، آن را علامت‌گذاری کنید تا بعدتر بتوانید به عنوان الگو بدان رجوع نمایید. به دنبال شیوه‌های نوشتاری نویسنده و یا کلمات مورد علاقه‌تان بگردید و تصمیم بگیرید که آیا ارزش دارد از آن‌ها تقلید کنید یا آن ویژگی‌ها بیش از حد به خود نویسنده تعلق دارند و قابل تقلید نیستند.

تنها روش صحیح تقلید کردن

 وقتی یاد گرفتید در نوشته‌های دیگران مصالحی بیابید که برای کار شما نکاتی دارد. در آن زمان می‌توانید به تنها شکل صحیح ممکن تقلید کنید. به خاطر داشته باشید که شما تنها می‌توانید تکنیک‌های دیگران را تقلید کنید و نه ایده‌ها و تفکرات آن‌ها را. برای برداشت فلسفه‌ی فکری نویسنده باید به کتابی که مرجع فکری او بوده رجوع کنید و در صورتی که با مطالعه آن موارد با او هم عقیده بودید آن زمان شما هم می‌توانید آن عقیده را مطرح کنید.

  اما برتری‌های تکنیکی قابل تقلید هستند. وقتی قطعه‌ی کوتاه یا بلندی یافتید که خیلی بهتر از هر چیزی است که قادر به انجامش هستید. بنشینید و از آن یاد بگیرید. کلمه به کلمه و جمله به جمله آن را بشکافید. به عناصر مختلف مانند گذر زمان توجه کنید. ببینید چه میزان از داستان به مصالح فرعی مانند شب و روز و … پرداخته‌است. به ساختار جمله‌ها و ریتم‌ها دقت کنید و حتی گاهی عینا از ساختار آن جملات تقلید کنید و بدین طریق کیفیت نوشته‌های خود را بالا ببرید.

 

_______________________________________________

منبع: برند، دورتیا(۱۳۹۵). نویسنده شدن.ترجمه‌ی آرش محمد‌ولی.

8 گام کاربردی برای نویسندگان مبتدی

۸ تمرین برای نجات نویسندگان مبتدی

در قسمت قبل به مشکلاتی پرداختیم که نویسندگان مبتدی و تازه‌کار را به شدت رنج می‌دهد. مسائلی مانند نداشتن اعتماد به نفس کافی، انتظار کشیدن برای دریافت الهام، مشکل کلی نوشتن، قصه‌های ناتمام درخشان و هزار نکته‌ی ریز و درشت دیگر که می‌تواند یک نویسنده‌ی جوان را به حدی به ستوه آورد که برای همیشه عرصه‌‌ی نوشتن را ترک کند. مشکلاتی که ریشه در نگرش‌ها و عملکرد نویسنده‌ دارد و غالبا هنگامی رخ می‌دهد که فرد سعی کرده کا‌ر‌های زیادی را به یکباره انجام دهد و با وجود طی کردن گام به گام مسیر، قدم‌های اشتباهی برداشته‌است. 

 این متن می‌خواهد تمرین‌هایی ارائه کند که به صورت گام به گام و آرام فرد را وارد دنیای نوشتن می‌کند. این موارد به هیچ‌وجه جای آموزش‌های فنی را نمی‌گیرد و صرفا پیش‌درآمدی بر آن‌هاست. زیرا بدون درنظرگرفتن مشکلات ذکر‌شده آموزش‌های فنی هم برای تویسندگان مبتدی مفید نخواهد بود.

تمرین‌های کاربردی برای نویسندگان مبتدی

 قبل از ارائه‌ی هر تمرین باید دانست که گاهی دل دادن به تمارین و تغییر عادت‌ها آن چنان که به نظر می‌رسد هم آسان نیست. عادت‌های قدیمی قوی و حسودند و اگر هشداری مبنی بر نقشه‌های تازه بیابند به راحتی کنار نمی‌روند. آن‌ها با ظرافت برای بقا می‌جنگند و اگر کاملا از بیخ و بن به آن‌ها حمله شود زهر خود را خواهند ریخت. پس در انجام تمارین، تخیلات خود را هم دخیل کنید و با چهارچوب ذهنی آسوده و خوشایند به آن‌ها بپردازید و خود را به آرامی در جهتی که می‌خواهید به سمتش بروید، قرار دهید. برای مدتی دشواری‌های راه را فراموش کنید یا به آن‌ها توجه نکنید و امکان شکست را از ذهن خود بیرون برانید.

قدم اول، بهره‌گیری از ضمیر نا‌خودآگاه

یک نویسنده‌ی نابغه پیش از هر چیز از ذهن ناخودآگاه خود بهره می‌گیرد. پس در گام نخست برای نوشتن باید یاد بگیرید که به سهولت در زمانی که ضمیر ناخودآگاه در اوج است، بنویسید. 

بهترین شیوه این است که تقریبا نیم ساعت زودتر از معمول از خواب برخیزید. هر‌چقدر می‌توانید زودتر دست به قلم شوید. بدون حرف زدن، خواندن روزنامه و… به این کار بپردازید تا ناخودآگاهتان آماده‌تر باشد. هرچه به ذهن‌تان می‌رسد، بنویسید. اگر می‌توانید رویای شب قبل، کار‌های دیروز و… را بدون دخالت قوه انتقادیتان یادداشت کنید. کمال آن‌چه می‌نویسید مهم نیست. همین که خزعبلات محض نباشد کفایت می‌کند.

این کار، تمرینی برای نوشتن بین منطقه‌ی خواب و بیداری کامل است. در ادامه، فردا صبح هم بدون خواندن مطالب روز قبل شروع به نوشتن کنید. بعد از یکی دو روز می‌فهمید که به سادگی و بدون فشار می‌توانید بنویسید. در این مرحله متن را به چند جمله برسانید. سپس آن را از یک یا دو پاراگراف فراتر ببرید. کمی بعد سعی کنید مقدار نوشتن خود را پیش از دست کشیدن از کار صبحگاهی دو برابر کنید. کم کم در می‌یابید که نوشتن برای شما از رویاپردازی هم آسان‌تر شده‌است. اگر پس از مدتی توانستید هنگامی که از خواب بیدار می‌شوید به سراغ مدادتان بروید و تقریبا یک ضرب شروع به نوشتن کنید، برای قدم بعدی آماده هستید.

گام دوم، نوشتن در زمان مقرر

در ابتدای روز بنشینید و با خود فکر کنید که در طول روز چه کار‌هایی دارید و چند دقیقه در روز را می‌توانید به خود اختصاص دهید. زیرا قرار است در این زمان به نوشتن بپردازید. یک نکته‌ی بسیار مهم در این جا این است که زمانی را که برای نوشتن در نظر گرفته‌اید به هیچ وجه تغییر ندهید حتی اگر در آن زمان در حال مکالمه با دیگران باشید یا در جمعی دوستانه اسیر شده‌اید و تنها راه فرار، رد شدن از روی سر دیگران باشد. هرچه خواستید هم بنویسید. معقول یا نامعقول تفاوتی ندارد. این کار را روزی یک بار قرار است انجام دهید. اما هربار ساعت متفاوتی را انتخاب کنید. هربار به خود بقبولانید در ساعت مقرر بنویسید. هیج عذری را نپذیرید و با توجه به زمان خود برای مثال یک ربع را به آن اختصاص بدهید. تا این جا بهتر است در برابر وسوسه‌ی بازخوانی نوشته‌ها مقاوت کنید. تا وقتی که روان نوشتن را می‌آموزید. هرچقدر کمتر به مصالح خود نگاه کنید، بهتر است.

سودی که نویسندگان مبتدی از دو مرحله‌ی قبل می‌برند چیست؟

اگر دو مرحله‌ی قبل را با موفقیت طی کرده باشید، راه درازی را در جاده‌ی نویسندگی پیموده‌اید چون قابلیت نوشتن و کنترل را ولو به شیوه‌ی ابتدایی آموخته‌اید و این مهم‌ترین فایده‌ی دو تمرین قبل است که سختی نوشتن را برای شما آسان می‌کند. در ثانی دریافته‌اید که در هر زندگی هرچند هم شلوغ، زمان‌هایی پیدا می‌شود که فرد به خودش اختصاص بدهد و هیچ زندگی خالی از این فرصت‌ها نیست. 

 

آموزش-نویسندگی-برای-نویسندگان-مبتدی

آموزش نویسندگی برای نویسندگان مبتدی

 

از سوی دیگر همه‌ی ما در زندگی روزمره آنقدر با کلمات احاطه شده‌ایم که به راحتی نمی‌توانیم تشخیص بدهیم که ریتم‌های خودمان چگونه هستند و واقعا چه موضوعاتی برایمان جذابیت دارند. حتی ممکن است با شور و شوق فراوان وسوسه شده‌باشیم تا از نویسندگان تثبیت‌ شده تقلید کنیم. درحالی که نویسندگان واقعی و با استعداد مطابق با ذوق شخصی خودشان می‌نویسند. رشد و تغییر می‌پذیرند و سبک خود را عوض می‌کنند. در حالی که هنوز نویسندگان مبتدی مقلد بیچاره در حال تقلید از کار دوره‌ای و از مد‌افتاده‌ی آنان هستند. 

پس بهترین کار این است که هرچه زودتر سلایق و مزیت‌های خودتان را پیدا کنید. دقیقا در همین جاست که کاغذهایی که تا به حال پر کرده‌اید به کارتان می‌آید. به عنوان غریبه نگاهی به این کاغذها بیاندازید. ببینید سلایق و استعدادهای این نویسنده‌ی غریبه چیست؟ ایده‌های تکرار شونده و اشکال رایج در نثرتان سرنخ‌ها را به شما خواهند داد. هیچ دلیلی ندارد که فکر کنید که فقط می‌توانید به نحو خاصی بنویسید ولی این آزمایش به شما نشان می‌دهد که غنی‌ترین رگه‌های شما در کجا نهفته است.

گام سوم، فراخواندن وجه بی‌روح خود

وقت آن رسیده که وجه بی‌روح خود را فرابخوانید زیرا قرار است در  این مرحله به کمکتان بیاید. اگر قبل از این مرحله او را می‌خواندید بیشتر مانع شما بود تا این که کمک حالتان باشد. 

باید به دقت و جز به جز کار خود را با عقل سلیم و شخصیت روزمره خود‌تان بررسی کنید. با صراحت خود را مخاطب قرار دهید. گلایه‌ها را با دقت مطرح کنید و در صورت ممکن راه‌حل‌هایی دقیق برای آن‌ها بیابید. حتی اگر شک دارید که ضعف‌هایی در کار‌تان وجود دارد که به دلایلی آن را نمی‌بینید. کار خود را به کسی نشان بدهید که به رای و سلیقه‌اش اطمینان دارید. در آن صورت درمی‌یابید که فردی که به هیچ وجه ادعای نویسندگی ندارد تا چه حد درست می‌تواند به اندازه‌ی یک نویسنده و ویراستار دست روی نقطه ضعف سبکی شما بگذارد.

گام چهارم، یافتن کتاب‌هایی برای درمان

 پس از استخراج مشکلات داستانتان به دنبال کتاب‌هایی بروید که آن مشکل را حل می‌کنند. راه درمان خود را بیابید و مصمم باشید تا امتیاز نویسندگانی که فطرتا در مقابل شما قرار می‌گیرند را ببینید. در این مرحله به خود رحم نکنید و کتاب‌هایی که معمولا شما را به خود جذب می‌کنند به جد کنار بگذارید.

گام پنجم، آماده کردن یک داستان تمرینی

سری به اوراق دم صبح خود بزنید و از میان آن‌ها ایده‌هایی ترجیحا ساده بیابید که هسته‌ی خوب و واضحی برای داستانی کوتاه یا حکایتی بسط یافته در اختیارتان می‌گذارد. هرمطلبی که در کار صبح وجود دارد واقعا برایتان سودمند است. پس ایده‌ی خود را از پس‌زمینه‌ی پراکنده‌ی آن جدا کنید و با جدیت بدان بپردازید.

البته هنوز قرار نیست داستان بنویسید. بلکه قرار است برای یکی دو روز در جزئیات آن غوطه‌ور شوید. آگاهانه درباره‌ی ابعاد آن بیاندیشید و درباره‌اش خیال‌پردازی کنید. شخصیت‌ها را یک به یک تصور کنید و سپس به ترکیب آن‌ها بیاندیشید. می‌خواهید هرکاری که از دستتان بر‌می‌آید برای داستانتان انجام دهید. پس تک تک جزئیات زندگی شخصیت‌ها را پیش چشم بیاورید. حتی به پس‌زمینه‌های هر یک از آن‌ها بیاندیشید. به مطالبی که هرچند در متن داستان ذکر نمی‌شوند اما به شما کمک می‌کنند تا نگاه قانع‌کننده‌تری داشته باشید. 

در این مرحله زمان نوشتن را تعیین کنید و به خود بگویید که در فلان روز و فلان ساعت می‌نویسید و بعد فکر داستان را از ذهن خود بیرون برانید.

گام ششم، نوشتن داستان

سر وقت معین بی‌درنگ حمله‌ور شوید. احساس ترس را کنار بگذارید و فقط شروع به کار کنید. اگر جمله‌ی اول به ذهنتان نیامد. فعلا جای آن را خالی بگذارید. با بیشترین سرعت ممکن بنویسید. سعی کنید با قلم‌زدنی خوب و واضح هر جمله‌ای را شروع کنید و به پایان ببرید. خیلی کم کارتان را بازخوانی کنید. گاهی در حد یکی دو جمله تا اطمینان پیدا کنید که در مسیر درستی قرار دارید. تکلیف مسائل از قبل روشن است و شما می‌توانید با همین سرعت و اطمینان به پیش بروید. مهم نیست که چه مقدار روی داستان کار می‌کنید. این تمرین در نقطه‌ای تمام می‌شود که اثری کامل به وجود بیاید و متن در همین یکبار به پایان برسد نه در زمان‌های مختلف و متفاوت.

گاه هفتم، جدایی از داستان

حالا داستان را کنار بگذارید و اگر کنجکاویتان اجازه می‌دهد حتی دو سه روز آن را رها کنید. دست کم بگذارید یک شب نخوانده باقی بماند. داوری شما درباره‌ی آن تا وقتی آن شب نخوابیده‌اید، مطلقا ارزشی ندارد. چون داوری زود هنگام یکی از دو شرایط زیر را به دنبال دارد. در حالت اول ممکن است فرسوده و دلسرد شوید و با مرور داستان خود در حالی که ابری از خستگی هر سطر را تیره و تار کرده، فکر کنید که ملال‌آورترین داستان ممکن را نوشته‌اید و یا در حالت دوم هنگام خواندن آخرین ثمره‌ی تلاشتان هنوز دارای همان انرژی و کششی هستید که در ابتدای راه داشته‌اید. در این حالت هر اشتباهی که در متن انجام داده باشید هنوز هم همان نیروی درونی که مسئول آن است در کار می‌باشد و کمک می‌کند تا شما دوباره چشم به روی آن اشتباهات ببندید.

در این شرایط، داستان را کنار بگذارید و توجه خود را به چیز دیگری معطوف کنید تا زمانی که بتوانید دوباره واقع‌بینانه آن را مطالعه کنید. در این بازه اگر دوست داشتید می‌توانید سرگرمی‌ای انتخاب کنید که حواس شما را از نویسندگی پرت می‌کند. برخی از نویسندگان مبتدی در این مرحله کششی در خود می‌یابند که بی‌درنگ برروی داستانی دیگر متمرکز شوند. اگر چنین کششی احساس می‌کنید. با کمال میل تسلیم آن شوید و به داستان دیگر خود بپردازید.

 گام هشتم، خوانش انتقادی داستان

حال که سرحال و آسوده هستید داستان را بردارید و بخوانید. احتمال دارد که بیش از آنچه فکر می‌کردید که در داستان ریخته‌اید، بیابید. مثلا می‌بینید صحنه‌هایی که فکر می‌کردید در پیشیرد داستان کاملا حیاتی هستند، اصلا حضور ندارند و در عوض صحنه‌هایی که برنامه‌ای برای آن نداشته‌اید جایی برای خود دست و پا کرده‌اند. شخصیت‌ها، ویژگی‌هایی دارند که شما اصلا بدان واقف نبوده‌اید. حرف‌هایی می‌زنند که فکرش را نمی‌کردید. جمله‌هایی در متن هست که با ظرافت بر آن‌ها تاکید شده و شما به عنوان یک عبارت تصادفی به کار برده‌اید و خلاصه این که با موفقیت در می‌یابید که متن حاضر بیش از آن که می‌پنداشتید از ذهن ناخودآگاهتان ناشی شده‌است تا ذهن آگاه شما.

حاصل این تمارین برای نویسندگان مبتدی چیست؟

شما در طی این مسیر با ناخودآگاه و سلیقه‌ی شخصی خودتان آشنا شدید. با نوشتن‌های مکرر بر سختی نوشتن غلبه کردید. به نقد نوشته‌های خود پرداختید. جوانب یک داستان را به خوبی از پیش سنجیدید و در نهایت یک داستان را با تکیه بر ناخودآگاه ذهن خود خلق کردید. پس شما اولین گام‌ها را به خوبی در مسیر نویسندگی برداشته‌اید. 

 

______________________________________________________________

منبع: برند، دورتیا(۱۳۹۵). نویسنده شدن.ترجمه‌ی آرش محمد‌ولی

اشتباهات-نویسندگان-تازه-کار-min

۴ مشکل رایج نویسندگان تازه کار

 نویسنده شدن یک امر محال نیست اما پیچ‌و‌خم‌های خطرناکی دارد که ممکن است یک فرد مبتدی و تازه کار را به راحتی از جاده‌ی نویسندگی بیرون کند، مشکلاتی که عموم نویسندگان تازه کار با آن دست و پنجه نرم می‌کنند و البته نویسندگان با‌ اراده در نهایت از آن جان سالم به در می‌برند. تقریبا اکثر کسانی که کتابی درباره‌ی داستان‌نویسی می‌گیرند و یا در کلاس‌های مهارت‌آموزی نوشتن داستان کوتاه ثبت نام می‌کنند؛ از یکی از چهار مشکل زیر رنج می‌برند:

مشکلات اصل نوشته

اولین مشکل خود نوشتن است. یعنی آن جریان کامل و وافری که باید برقرار شود تا صدای نویسنده به گوش دیگران برسد، اصلا آغاز نمی‌شود. چنین مشکلی احتمالا ریشه در جوانی، تواضع یا آشفتگی دغدغه‌ها داشته باشد. حتی گاهی شخص مبتدی در انتظار نوعی الهام است که از آسمان نازل شده و او را دست به قلم کند. هر‌چند ایراد اصلی در چنین شرایطی همان شکل دادن به ساختار داستان و پیرنگ است که نویسنده باید از عهده‌ی آن برآید و اگر نتواند به ناچار باقی مراحل را کنار می‌گذارد.

نویسنده گاه به گاه

برخی نویسندگان تازه کار قابلیت نوشتن دارند اما در فواصل طولانی و فرساینده آثاری تاثیر‌گذار می‌آفرینند. در این جا هم باید تصویر روشنی از مشکل ایجاد شود. برای مثال، احتمالا در این مورد هم خیال خطور بارقه‌ی الهام به ذهن مطرح باشد و یا گاهی پای غروری زود‌رنج در میان است که به هیچ وجه نمی‌خواهد خطر بی‌اعتنا واقع شدن را بپذیرد و به کار داستانی بپردازد که احتمالا اندکی ضعف دارد. در مجموع، چنین حالتی در نتیجه‌ی نوعی تصورات آرمانی از کمال است.

نویسنده‌ نامتوازن

در چنین شرایطی شخص در به پایان بردن داستانی ناتوان است که به طرزی زنده و درخشان اما ناقص به تصویر در‌آمده‌است. چنین نویسندگانی اغلب به خوبی می‌توانند داستان را آغاز کنند اما پس از چند صفحه آن را غیر قابل مهار می‌یابند یا به حدی خشک می‌نویسند که تمام ارزش‌های داستان از بین می‌رود. در حقیقت، نویسنده کنش محوری چنین داستانی را به اندازه‌ی کافی به حرکت در‌نیاورده در نتیجه داستانش متقاعد‌کننده از آب در نیامده‌است.

در این جا در گام نخست می‌توان فرد را با آموزش ساختار داستان یاری کرد. اما ابتدا به ساکن نویسنده فاقد اعتماد به نفس لازم برای ارائه‌ی ایده‌ی خود است یا بی‌تجربه‌تر از آن است که بداند در شرایط دنیای واقعی، خود در چنین موقعیتی چگونه عمل می‌کند و یا کمرو‌‌تر از آن است که بتواند با تمام توان و شوری بنویسد که لازمه‌ی زنده‌شدن یک داستان است. پس در چنین شرایطی او باید به خود داستان اعتماد کند و به راه خود ادامه دهد تا به به یک قلم مطمئن و ماهرانه دست یابد و در نقل داستان آرام و آسوده باشد.

نویسنده‌ی تک کتابی

تازه‌کارها ممکن است باور کنند که نویسندگانی وجود دارند که تک کتابی هستند. یعنی تنها یک بار کتابی بر‌اساس بخشی از زندگی‌نامه‌ خود نوشته‌اند و حال دیگر از تکرار آن عاجزند. البته چنین نویسنده‌ای را نمی‌توان تک کتابی محسوب کرد. چون اگر غیر از این بود دیگر از او خبری نداشتیم. علاوه بر این همه‌ی داستان‌ها به نحوی خود زندگی‌نامه هستند و نویسنده باید بتواند به شکل‌دهی و عینی ساختن تجربه‌های خود در قالب داستان‌ها و کتاب‌های مختلف ادامه بدهد و معمولا حق با اوست که می‌تواند از پس این مشکل برآید. 

این موارد اشکالاتی هستند که نویسنده اغلب در آغاز زندگی هنری‌اش با آن‌ها مواجه می‌شود و تا زمانی که بر آن‌ها غلبه نکرده‌است نمی‌تواند بهره‌ی چندانی از آموزش‌های فنی ببرد. آموزش‌هایی که پس از حل این مشکلات برایش بسیار با ارزش خواهند بود. گاهی افراد در کلاس تهییج می‌شوند و می‌توانند در طول دوره، داستان‌هایی بنویسند اما به محض پایان کلاس این روند متوقف می‌شود. مسلما آن‌ها به دنبال کمکی هستند که ازین طریق به آن‌ دست نمی‌یابند.

مشکل از کجاست؟

مشکل این نویسندگان تازه کار را باید در زندگی، نگرش‌ها و عادات آنان جست‌و‌جو کرد. در تصورات عامه‌پسندانه نویسندگان ممکن است به عنوان افرادی با روحیات شاعرانه، رفتارهای عجیب خارج از عرف و روحیاتی روان رنجور معرفی شوند. در حالی که این گونه نیست و هنرمندان هم زندگی خود را با الگوهایی از زندگی مردم عادی اداره می‌کنند. اما تفاوت مهم هنرمند با دیگر انسان‌ها در دید قوی و نگاه معصومانه‌ی او به زندگی است.

 

اشتباهات-نویسندگان-تازه-کار

 

هنرمند شاخک‌های حساسی در نگاه به دنیای اطراف دارد و رویدادهای کهنه را تازه می‌بیند. موقعیت‌های پیش پا‌افتاده را مشتاقانه حس می‌کند. مقولات گرد و خاک گرفته را مرتب می‌کند و به جای فراموشی، آن‌ها را طوری می‌بیند که انگار خداوند آن‌ها را به تازگی ابداع کرده‌است. در کنار چنین نگاهی هنرمند یک وجه عاقل و بالغ و معتدل هم دارد که وجه صنعتگر و منتقد اوست که به او کمک می‌کند تا متعادل باشد و آثاری مناسب خلق کند. 

حقیقت‌هایی از زندگی یک نویسنده

 آغاز راه نوشتن زمان فهم مسائلی است که زندگی یک نویسنده مستلزم آن است. نویسندگی نه رویاپردازی در روز، بلکه کار دشوار تبدیل کردن رویاها به واقعیت بدون قربانی کردن آن است. نه دنبال کردن منفعلانه‌ی داستان کس دیگر بلکه یافتن و پایان بردن داستانی از آن خود است. نه نوشتن چند پاراگراف محدود بلکه دورنمای نوشتن پاراگراف پشت پاراگراف و صفحه پشت صفحه داستانی است که به خاطر سبک، محتوا و تاثیرگذاری‌اش خوانده می‌شود و این مطلبی است که یک نویسنده‌ی تازه‌کار به هیچ وجه آن را پیش‌بینی‌ نمی‌کند.

نویسندگان تازه کار فاقد اعتماد به نفس لازم است و با فکر کردن به ناپختگی‌اش خود را آزار می‌دهد. احساس می‌کند که حرفی برای گفتن ندارد. شاید هم می‌ترسد که داستان‌هایش همگی شبیه به هم از کار درآیند یا به بررسی کار افراد مشهور و هم‌نسل خودش می‌پردازد و با این فکر به ستوه می‌آید که شوخ طبعی این و یا مهارت آن نویسنده را ندارد. خود را با افراد نابغه مقایسه می‌کند و خلاصه این که صد دلیل برای شک کردن به خود می‌یابد اما یک دلیل برای اعتماد به نفس پیدا نمی‌کند. 

چنین فردی باید بداند که سعی کرده کار‌های زیادی را یکدفعه انجام دهد و هرچند قدم به قدم آموخته اما قدم‌های اشتباهی برداشته‌است.

حالا چه باید کرد؟

 نویسنده شدن انگیزه می‌خواهد. نویسنده‌ی تازه‌کار باید در حل مشکلات خود گام به گام جلو برود. چنین فردی نیاز به مهلت، زمان و راهکار دارد. اگر شما هم از این دست مشکلات رنج می‌برید و در جست‌و‌جوی راه حل آن‌ هستید. حتما به شما پیشنهاد می‌کنیم که قسمت دوم این متن را از دست ندهید.

 

______________________________________________________________

منبع: برند، دورتیا(۱۳۹۵). نویسنده شدن.ترجمه‌ی آرش محمد‌ولی

 

نقد-ادبی-چیست

نقد ادبی چیست و چه اهمیتی دارد؟

نقد ادبی نزد قدما با آن چه امروزه به عنوان نقد ادبی می‌شناسیم کاملا متفاوت است. در آن زمان مراد از نقد، معمولا این بوده است که معایب اثری را بیان کنند. این معنی خود از کلمه‌ی نقد هم فهمیده می‌شود که به معنای جدا کردن سره از ناسره است. اما جدا کردن سره از ناسره به چه معنا است؟ 

در گذشته دو نوع پول وجود داشت. سکه‌ی نقره (درم) و سکه‌ی طلا (دینار). گاهی دینار‌ها خالص نبودند و به آن‌ها مس اضافه شده بود که پس از مدتی با سیاه شدن سکه این عدم خلوص آشکار می‌شد. از این رو در معاملات کلان، زر را به صرافی‌ها عرضه می‌کردند تا آن‌ها درصد خلوص طلا را  مشخص نمایند و با محک خود درستی و یا نادرستی سکه را ثابت کنند. پس در مقام تشبیه، آثار هنری هم مثل سکه‌های دیناری بودند که ممکن بود مغشوش باشند و باید ناخالصی‌ها را با محک ادبی مشخص می‌کردند. پس ناگفته پیداست که نقد با این تعریف صرفا بر جنبه‌ی منفی آثار تکیه دارد.

اما هدف نقد در دنیای امروز دیگر صرفا نشان دادن معایب نیست بلکه نقد ادبی به بررسی آثار برجسته‌ی ادبی می‌پردازد که به طور قطع نقاط قوت آن‌ها بر نقاط ضعفشان برتری دارد. منتقد ادبی با تجزیه و تحلیل آثار ادبی درجه یک، ساختار و معنی آن اثر را برای خوانندگان روشن می‌کند و قوانینی را که باعث اعتلای آن اثر ادبی است توضیح می‌دهد. 

نقد و دیگرگونه خواندن آثار ادبی 

منتقد ادبی تلاش می‌کند تا با کمک قوانین ادبی آثار برجسته را شرح دهد و از طرف دیگر آیین‌های مستتر در آن‌ها را کشف و عرضه نماید. به عبارت دیگر نقد ادبی نگاهی دوباره به آثار ادبی و تلاش برای دگرگونه خواندن آن آثار است. همه‌ی ما ممکن است یک اثر را بارها و بارها خوانده باشیم اما منتقد ادبی همان اثر را به نحو تازه‌ای برای ما روایت می‌کند و زوایایی را نشان می‌دهد که تاکنون آن‌ها را ندیده‌‌ایم. بنابراین نقد ادبی فعالیتی خلاقانه است.

خالق اثر و منتقد هردو باید خلاق و اهل ذوق باشند با این تفاوت که نویسنده و شاعر به صورت خودآگاه، آشنا به همه‌ی فوت و فن‌های علوم ادبی نیستند اما منتقد باید دقیقا به همه‌ی علوم ادبی آشنا باشد تا از آن‌ها به عنوان ابزاری در جهت تجزیه و تحلیل اثر و نشان دادن برتری آن استفاده کند. در مجموع نمی‌توان گفت که یک منتقد، حرف اول و آخر را درباره‌ی یک اثر می‌زند بلکه هر نگاه و نظریه‌ای ما را به تفسیر جدیدتری رهنمون می‌سازد.

 منتقد ادبی علاوه بر آشنایی با نحله‌های مخلتف نقد و علوم ادبی و نظریات ادبی باید فرد کتاب‌خوانده‌ای باشد و با دانش‌های دیگری مانند سیاست، تاریخ، مذهب، جامعه شناسی، روانشناسی و … آشنایی حاصل کند. چون آثار بزرگ فقط به جهت ادبی بودن نیست که شهرت و مقبولیت دارند. چه بسا شرایط یک جامعه در ابعاد گوناگون در زمان آفرینش اثر باشد که آن را واجد ارزش و محبوبیت فراوان کرده است و منتقد را ناگزیر به سوی بررسی عوامل غیرادبی می‌کشاند.

اهمیت و ضرورت نقد ادبی در جامعه

 

نقد-ادبی

  • نقد ادبی کمک می‌کند تا همواره ادبیات و علوم ادبی زنده و در حال تغییر و تحول باشند. زبرا منتقد در بررسی آثار برحسته از آن دسته از ابزار ادبی استفاده می‌کند که کارآمد است و خود به خود برخی دیگر را که فرسوده شده‌اند، کنار می‌گذارد.
  • منتقد ادبی معیارهایی به خوانندگان عرضه می‌کند تا آثار برجسته‌ی ادبی را بشناسند و به این ترتیب به صورت ناخودآگاه آن‌ها را از آثار سطحی دور می‌کند و کمک می‌کند تا جریان‌های فرهنگی و ادبی در مسیر درست خود حرکت کنند و افراد برجسته در این حوزه، مقام خود را بازیابند.
  • غالبا آثار طراز اول را فرهیختگان می‌ستایند و عموم مردم هم به تبع آن‌ها به این آثار و خالقان آن‌ها احترام می‌گذارند اما به درستی دلیل ارزش آن‌ را نمی‌دانند. منتقد در تجزیه و تحلیل خود دلایل برجستگی یک اثر را به دیگران توضیح می‌دهد و به صورت غیرمستقیم به آن‌ها می‌فهماند که چه آثار دیگری بی‌ارزش هستند.
  • به طور کلی به علت ویژگی‌های گفته شده در کشورهایی که نقد ادبی در آن‌ها رواج دارد وضع نویسنده، شاعر، نشریات و جریان‌های فرهنگی معمولا به سامان است و حق به حقدار می‌رسد. در حالی که سکوت منتقدان ادبی ممکن است هنرمندان واقعی و توانمند را در ادامه‌ی راه دلسرد کند.

تفاوت نقد ادبی و نظریات ادبی 

در دنیای امروز، نقد و نظریات ادبی به شدت با یکدیگر عجین شده‌اند به نحوی که امروزه نقد ادبی بدون در نظرگرفتن نظریه‌های ادبی امکان پذیر نیست و نقد ادبی با کمک همین نظریات ادبی است که محقق می‌شود. اگر نقد ادبی می‌کوشد تا متون ادبی را شرح و تحلیل و تفسیر کند. نظریه‌های ادبی معیارهای این توضیح و تفسیر را به دست می‌دهد. به نحوی که می‌توان گفت نقد ادبی جنبه‌ی کاربردی همان نظرات ادبی است.

نظریه‌ی ادبی تلاشی برای نظریه‌پردازی در باب مسائل مختلف عالم ادبیات است. مسائلی مانند ساختار ادبیات، انواع ادبی، فهم آثار ادبی، انواع موضوع و قهرمان و ده‌ها مطلب دیگر. نظریات ادبی در مورد امور کلی و جهانی بحث می‌کنند و معمولا نقد ادبی از برخی از جنبه‌های نظریه ادبی بهره می‌گیرد. برای مثال یک نظریه ممکن است در بیرون از عوالم ادبیات هم مصادیق متعددی داشته باشد اما منتقد می‌آید و آن نظریه را صرفا در ساحت ادبی مورد استفاده قرار می‌دهد.

آیا منتقد ادبی باید از قبل یک شیوه یا یک نظریه ‌ی ادبی را انتخاب کند و با آن اثر را بسنجد؟

در جواب باید گفت که بله می‌تواند چنین کند مثلا از آغاز تصمیم بگیرد که اثر را نقد فنی کند و به لحاظ لغت و بلاغت آن را ارزیابی نماید. برخی آثار هم خود به لحاظ ژانر و سبک، نحوه‌ی نگاه منتقد را مشخص می‌کنند و نشان می‌دهند که کدام نقد خاص را می‌طلبند. مثلا بوف کور صادق هدایت بیشتر اقتضای نقد روانشناسانه یا اساطیری را دارد.

 در نهایت منتقد باید در بررسی اثر، نظام منسجم و واحدی بسازد که به همه‌ی چرایی‌های یک متن به شیوه‌ی همخوان توضیح بدهد به نحوی که اجزای آن باهم در تضاد نباشند مثلا این طور نباشد که در توضیح بخشی از اثر به مبانی عرفان متوسل شود و در بخشی دیگر به مبانی کمونیست روی آورد.

تفاوت‌های نقد ادبی قدیم و جدید

  • در نقد جدید مطلق‌گرایی نداریم و همه چیز نسبی است و هر نظریه از یک جنبه به متن نگاه می‌کند.
  • نقد جدید امکان قرائت‌های دیگر را نفی نمی‌کند هرچند که خود یک قرائت از اثر را صرفا ارائه می‌دهد.
  • نقد جدید دیگر با وحی و الهام و مطلق گرایی سرو کار ندارد بلکه با تعبیر و تفسیر و نظریه‌پردازی همراه است.
  • نقد کهن ضوابطی را از خارج از متن می‌آورد و متن را با آن می‌سنجد اما نقد جدید می‌کوشد تا ضوابط و قواعد درون متن را بیرون بکشد و آن‌ها را برجسته نماید.

مکاتب ادبی در نقد 

از مکاتب مشهور نقد ادبی می‌توان به نقد روانشناسانه، فرمالیسم روسی، ساخت‌گرایی، نقد فمنیسم و… اشاره کرد.

نویسنده: الهام برزین

________________________________________________________

منبع: شمیسا، سیروس(۱۳۹۴). نقد ادبی.