داستانهای کارآگاهی شاخهای از داستانهای پلیسی هستند که در آنها اغلب جنایتی رخ میدهد و بازرس و کارآگاه چه حرفهای و چه غیر حرفهای دربارهی موضوع این قتل تحقیق میکنند. از انواع این داستانها میتوان رمان کارآگاه خصوصی، داستانهای وارونه، داستانهای جنایی، داستانهای پلیسی و … را نام برد.
داستان کارآگاهی در گذر زمان
این نوع داستان قدمتی دیرینه دارد. برای مثال میتوان از داستانهای چینی کهن گنگ آ “قضیه یادداشتهای دادگاه دولتی” نام برد که قدیمیترین داستان کارآگاهی شناخته شدهاست یا داستان قدیمی “سه سیب” در مجموعهی کهن هزار و یک شب که توسط شهرزاد قصهگو نقل میشود و به روایت تلاش وزیر هارونالرشید برای یافتن یک قاتل میپردازد.
اما گذشته از دوران کهن، داستان کاراگاهی واقعی انگلیسی زبان در سال ۱۸۴۱ میلادی با انتشار داستان “جنایتهای کوچه مورگ” توسط ادگار آلن پو آغاز میشود. این داستان کوتاه تقریبا دستورالعمل کامل نظری و عملی یک داستان کاراگاهی است. در سال ۱۸۷۱ میلادی کارآگاه معروف شرلوک هلمز با قلم سرآرتور کانون دویل ظهور میکند. شخصیتی که تا به امروز برترین نام در ادبیات پلیسی میباشد. شرلوک هلمز به سرعت مرزهای شهرت و محبوبیت را در مینوردد.
هنگامی که هلمز در قسمت پایانی داستان به دست خالقش کشته میشود، شدت خشم و انزجار عمومی مردم، نویسنده را به ستوه میآورد و در نهایت او را مجبور به نوشتن داستانی دیگر و زنده کردن دوباره کارآگاه میکند. داستانهای کارآگاهی و کارآگاه خصوصی با گذر زمان تغییراتی متناسب میپذیرند و به داستانهایی از نوع پلیسی، وارونه و … تبدیل میشوند.
چگونه داستان کارآگاهی بنویسم؟
قتل، موضوع محوری داستانهای کارآگاهی است. خواننده در پی آن است که در نهایت همهچیز را بداند، معمای قتل را حل کند و پرده از راز پنهانی داستان بردارد. جنایت ممکن است با انگیزههای مختلفی مانند نفع مالی، محافظت از منزلت و اعتبار، انتقام و… صورت گیرد. زمان ارائهی قتل در این داستانها بهتر است در آغاز داستان باشد تا به خواننده، انگیزهی ادامهی مطالعه و کشف حقیقت را بدهد.
کشف حقیقت با استفاده از سرنخ
کشف حقیقت در اینجا با ارائهی آرام آرام سرنخها و گره گشاییها در طول داستان میسر است. نویسنده باید حقایق ساده را پیش چشم خواننده بگذارد. البته نباید در ارائهی سرنخها عجله کرده و داستان را لو بدهد. بلکه حل معما باید آن قدر کشش داشته باشد که خواننده را تا پایان داستان با خود همراه کند. میتوان سرنخها را به صورت پوشیده و پنهان در طول داستان بیان کرد. برای مثال در ذیل روایت به تفنگی اشاره میشود که به مردی روستایی تعلق دارد و به دیوار تکیه داده شده و برای شکار از آن استفاده میشود. در وهلهی نخست این مطلب امری عادی به نظر میرسد اما در ادامهی داستان میبینیم که خود این تفنگ یک سرنخ مهم است.
در اینجا معقول و منطقی بودن قتل مهم است. قتل نباید اینقدر دور از ذهن باشد که به جای مجذوب کردن خواننده او را سردرگم کند یا برعکس جدی گرفته نشده و موجبات خنده باشد. حوادث باید علت و سبب داشته باشند و داستان از پیرنگ محکمی برخوردار باشد. هرچه پیرنگ محکمتر باشد، داستان قابل قبولتر است. فرض کنید جنازهای پیشروی خوانندهی خود گذاشتهاید که به آن تیغهای جوجه تیغی چسبیدهاست. حال باید سعی کنیم روش قتلی برای او بیابیم که معقول و منطقی به نظر برسد و خواننده آن را بپذیرد. در اینجا شاید با کم کردن تعداد تیغها بتوان شیوهی باورپذیری برای قتل ایجاد کرد و این امر را مقدور ساخت.
در انتخاب تعداد اشخاص مظنون هم باید دقت کرد. حضور چهار مظنون در داستان کفایت میکند. چون خواننده میخواهد همهی جزئیات را بداند و ارائهی جزئیات شخصیتهای بیشتر، کاری دشوار و گیجکننده است.
در مجموع، داستانی بهتر نوشته میشود و نویسنده میتواند بهتر آن را امتداد بدهد که براساس مشاهدات و تجربیات خود او باشد. در مورد داستانهای جنایی این تجربه را میتوان با مطالعهی صفحهی حوادث روزنامهها بدست آورد. همان طوری که بسیاری از نویسندگان غربی این اتفاقات واقعی را شالودهی داستان خود قرار دادهاند. برای مثال میتوان از رمان در “کمال خونسردی” اثر ترومن کاپوتی نام برد که براساس مدارک تاریخی و واقعی و بر پایهی جنایتی هولناک در ایالت کانزاس نوشته شدهاست.
کارآگاه؛ محور اصلی داستان کارآگاهی
کارآگاههای بزرگ مانند شرلوک هلمز و پوآرو تصویری از اسطورهها هستند. شخصیتهایی که بیش از آنچه در ظاهر نشان میدهند، نمونهای جهانی محسوب میشوند. یک کارآگاه بزرگ همهی تصویرهای داستان کاراگاهی را نشان میدهد، تصویرهایی موازی از شاعرها و دانشمندهای بزرگ و موفق که اسرار هویت انسانی را کشف میکنند و قدرت نفوذ به ذهن انسانها را دارند.
در داستان کارآگاه خصوصی، کارآگاه نیازی ندارد که حرفهای باشد. کارآگاه خصوصی از امتیازاتی برخوردار است و بینیاز از دانستن مقررات پلیسی و طرز کار پلیس واقعی است. پس برای توصیف او کافی است که بر خصوصیات فردیش تمرکز کنید و چنان بنویسد که گویی او را میشناسید. حتی میتوانید شخصی را نمونه قرار بدهید که برای شما کاملا آشناست. برای مثال خانم مارپل به عنوان یک زن روستایی کنجکاو، شخصیتی کاملا آشنا و ملموس برای نویسنده و خوانندگان است.
پس در خلق داستانهای کارآگاهی باید شخصیتی را به عنوان کارآگاه انتخاب کنید که خصوصیات روحی او برای شما آشنا باشد. اگر شخصی را به عنوان کارآگاه انتخاب کردید که قابلیتهایی بیاندازه برتر از خودتان دارد یا هوشمندتر است یا به طبقهی بالاتری از شما تعلق دارد. قاعدتا باید سعی کنید که از کارآیی و بصیرتی که آنها برخوردارند، اطلاعات بیشتری کسب کنید. در اینجا شاید یک شخص پایینتر و کمهوشتر از شما هم بتواند گزینهی مناسبی باشد و به موفقیت داستانتان بیانجامد. برای مثال آگاتا کریستی برای خلق شخصیت پوآرو ابتدا به یک جوان بیاهمیت مدرسهی کارآگاهی میاندیشد. اما بعد میبیند که دیدن دنیا از چشم یک جوان چقدر دشوار است. پس با توجه به نگاه خود یک مرد بلژیکی باوقار و جاافتاده را انتخاب میکند که لباس کارآگاهی به حقیقت برازندهی قامت اوست.
در داستانهای کارآگاهی نوعا یک شخصیت همراز هم وجود دارد که کارآگاه به او اعتماد میکند و اسرار مگو و رازها و برداشتهای خود را با او در میان میگذارد. این شخصیت یک فرد عادی و ساده لوح است که به دنبال کارآگاه راه میافتد و سوالاتی از او میپرسد که هر خوانندهای دلش میخواهد ذیل داستان از کارآگاه بپرسد. نمونهی خوب شخصیت همراز واتسون است که با شرلوک هلمز نابغه همراه میشود. ادگار آلن پو نخستین بار در داستانهای کارآگاهی شخصیت همراز را میآفریند و به یکی از ویژگیهای ثابت این داستانها تبدیل میکند.
داستانهای وارونه
داستانهای کارآگاهی در این زمان دیگر خواستار ندارند و با گذر روزگار جای خود را به انواع دیگری از داستانهای پلیسی دادهاند. داستانهای وارونه یکی از انواع جدید داستانهای پلیسی است که از همان آغاز، ارتکاب قتل را نمایش داده و تلاشی برای پنهان کردن قاتل ندارد. قاتل داستان در نهایت با وجود طرح و نقشهی دقیق برای قتلها ردی از خود برجای میگذارد و گرفتار پلیس، یک فرد کاربلد و یا یک وکیل ماهر میشود که میخواهد با دلایل محکم او را پای میز محاکمه بکشاند. این داستانها بیشتر به تلاش برای یافتن قاتل معطوف هستند.
داستان پلیسی
در این نوع داستان، پلیس جای کارآگاه خصوصی را میگیرد و دیگر قرار نیست که یک فرد به تنهایی معمای قتل را حل کند بلکه حل معما یک فعالیت جمعی محسوب میشود. دیگر صحنهی جنایت از نگاه یک نفر دیده نمیشود بلکه ماموران مختلف پلیس و کارشناسهای جورواجور آزمایشگاه هم آن را بررسی میکنند و مامور مورد نظر هم مانند یک رهبر پشت میز خود مینشیند و کارها را اداره میکند.
ماموران پلیس در حین انجام وظیفهی خود تابع قانون و مقررات و روند کاری هستند و برای خلق این داستانها باید ریزترین این نکات حتی احترام به مافوق هم ذکر بشود. البته در جریان روایت لازم نیست که همهی روند کار مانند تکتک بازجوییها مورد بررسی قرار گیرد. بلکه ذکر برخی از مطالب هم کفایت میکند و به کار بردن شگرد نویسندگی میتواند خشکی پروسهی اداری را کمرنگ کند. در این داستانها نویسنده ناگزیر است که برخی موارد را جعل کرده و با خلاقیت خود، مواد و مصالح مورد نظر را از همان بازجوییها و تحقیقها بدست بیاورد.
در اینجا نویسنده احتمالا بخواهد شخصیت انسانی مامور پلیس را هم نشان بدهد تا در چشم خواننده به عنوان یک انسان عادی جلوه کند، نه یک ابر زن و یا یک ابر مرد. پس نویسنده در حین نوشتن باید تا جای ممکن خود را به جای مامور پلیس بگذارد و مانند او فکر، رفتار و احساس کند.
اگر پلیس مورد نظر ما برجسته است این برجستگی در مقایسه با سایر همکارانش یا در روند کاری و با نمایش شایستگیهای او در بازجوییها و تحقیقات مشخص میشود. در ارائهی این داستانها میتوان به زندگی خانوادگی پلیس یا ماجرای عشقی او هم اشاره کرد. اتفاقاتی که بر کار و روحیهی او اثر میگذارد و بر روند داستان موثر است.
اگر شما هم علاقهمند به نوشتن داستانهای پلیسی هستید، مراجعه به صفحهی حوادث روزنامهها در هفته و ماه گذشته و یا سرزدن به یک مامور پلیس در همسایگی یا آشنایان را به شما توصیه میکنیم تا به حقیقتنمایی داستان شما کمک کند و منبع خوبی برای ایدهها و طرحهای شما باشد.
__________________________________________________________________
منبع: میرصادقی، جمال (۱۳۹۴). داستانهای پلیسی.