کمیک-و-خلاقیت-بچه-ها-

کمیک استریپ؛ راهی برای نجات خلاقیت

خلاقیت، کلید مشکلات است. جامعه‌ای که پر از آدم‌های خلاق باشد آینده‌ی بهتری دارد و این مطلب خودش به تنهایی اهمیت فوق‌العاده خلاقیت را نشان می‌دهد. آدم‌های خلاق هر بار با کوله‌باری از آفریده‌های نو و تازه از راه می‌رسند و دیگران را شگفت‌زده می‌کنند. توانایی حل مسائلی را دارند که با راه‌های همیشگی نمی‌توان به آن‌ها پاسخ داد و همیشه جیب‌هایشان پر از ایده‌های نو و تازه و سنجیده‌است. 

همه‌ی آدم‌های روی کره‌ی زمین خلاق به دنیا می‌آیند و اصلا تا به حال کسی بدون خلاقیت پا به این کره‌ی خاکی نگذاشته‌است. اما برای جریان داشتن و از بین نرفتن این ویژگی فوق‌العاده، انسان‌ها باید در محیط مناسبی هم قرار بگیرند. دوران بچگی دوران بسیار حساسی است. دوره‌ای که تخیل و خلاقیت شما در اوج قرار دارند و آموزش‌های نادرست به راحتی می‌تواند آن‌ها‌ را نابود کند.

 امروزه در دنیا به پرورش خلاقیت کودکان بهای بسیار می‌دهند. اما محیط‌های آموزشی ما اغلب سنتی هستند و انرژی زیادی صرف سازگار کردن بچه‌ها با قوانین و شرایط سفت و سخت مدرسه می‌کنند. در این بین مهم‌ترین چیزی که احتمالا آسیب می‌بیند همان خلاقیت کودکانه است. با این وجود کمیک استریپ می‌تواند به کمک مدرسه بیاید و خلاقیت بچه‌ها را نجات بدهد.

 کمیک استریپ‌هایی که کلاس‌های درس را جذاب‌تر می‌کنند.

 قبل از آن که هفت ساله شویم و مثل آدم‌بزرگ‌ها قدم به محیط مدرسه بگذاریم، همه چیز را از ورای تصاویر و اصوات می‌فهمیم. دنیای ما در کودکی دنیای صدا و تصویر است. دنیای بازی، تلویزیون، فیلم‌ها، آهنگ‌ها، گفت‌و‌گوها و… اما مدرسه حق انتخاب ما را به واسطه‌ی قوانین خود محدود می‌کند و حجم عظیمی از تصاویری که هر روز با آن‌ها رو به رو بوده‌ایم را با نوشته‌های کوتاه و بلند جایگزین می‌کند. 

آموزش سنتی، تصویر را از متن جدا می‌سازد. کلاس نقاشی را هم از کلاس ادبیات و روخوانی و ریاضی و… جدا می‌کند. در این سیستم، تصویرها ارزش کمتری از نوشته‌ها دارند. به همین نسبت هم هنر در جایگاه پایین‌تری از املا، ادبیات، ریاضی و… قرار می‌گیرد. اما در این بین کمیک استریپ‌ها موجودات جالبی هستند که متن و تصاویر را در کنار یکدیگر قرار می‌دهند. 

وقتی با یک متن کمیک استریپ در کتاب درسی رو به رو می‌شوید با یک نگاه از بالا به پایین احتمالا موضوع داستان را می‌فهمید و دیگر مجبور نیستید که مانند روخوانی کلاسی، متن را از اول تا آخر دقیق مطالعه کنید. چشم‌هایتان از زل زدن مداوم به نوشته‌ها خسته نمی‌شود و بین تصاویر و متن کمیک استریپ‌ها دائم در نوسان هستند. در کل با کمک کمیک استریپ‌ها آزادی بیشتری دارید. این آزادی به شما کمک می‌کند تا خلاق‌تر باشد و برای لحظاتی چند، از شرایط سخت کلاس و کتاب‌های درسی آسوده شوید. 

 کمیک استریپ‌ها با تصاویرشان شما را به دوران پیش از مدرسه بازمی‌گردانند. تصاویرها جذاب هستند و خیلی راحت‌تر فهمیده می‌شوند. درس یاد گرفتن به کمک کمیک استریپ‌ها آسان‌تر است. آن‌ها‌ حتی می‌توانند هنر را با سایر درس‌ها مثل ریاضی، علوم و… در هم بیامیزند.

مثالی از آموزش ریاضی به کمک کمیک استریپ

 برای مثال کتاب کمیکی را تصور کنید که می‌خواهد ریاضی را به صورت غیر مستقیم و به شکلی خلاقانه آموزش بدهد. در این صورت برای یاد گرفتن روابط بین اعداد، جمع، تفریق و… نیازی نیست که خطوطی به دور سیب‌های رنگ‌شده بکشید و تلاش کنید تا از خط بیرون نزنید. بلکه تنها کافی است تا در جریان یک داستان کمیک استریپ جذاب قرار بگیرید. ب

رای مثال داستانی کارآگاهی که قهرمان داستان رمزی برای یک گاو صندوق تعریف کرده که از یک رشته اعداد مثلا …،۲،۳،۵،۸،۱۳ تشکیل شده‌است. شما پیامی دریافت می‌کنید و با تمام وجود تلاش می‌کنید تا او را در کشف رمز یاری دهید و در این راه از راهنمایی موجودی مانند فرشته‌ی نگهبان یا سگ وفادار هم بهره‌مند می‌شوید. مثلا در این مورد خاص راهنمایی می‌شوید تا اعداد را با هم جمع کنید و در نهایت به کشف روابط بین آن‌ها برسید. به نظر شما یادگیری به این صورت واقعا جذاب‌تر نیست؟!

کمیک استریپ و معجزه‌ی کارتون‌ها

کمیک استریپ‌ها ما را در موقعیتی مشابه با تماشای یک کارتون قرار می‌دهند. شخصیت‌های کمیک استریپ به حدی می‌توانند جذاب و دوست‌داشتنی باشند که بی‌درنگ ما را عاشق خود کنند. ما در ذهن خود با آن‌ها یکی می‌شویم و از ابتدا تا انتهای داستان ماجراهایشان را دنبال می‌کنیم. کمیک استریپ‌ها به کمک تخیل ما می‌آیند و تخیل، موتور اصلی به راه انداختن خلاقیت می‌شود. 

برای نجات خلاقیت کمیک استریپ بیافرینید.

کمیک-و-خلاقیت-

 آفرینش کمیک استریپ از خواندن آن هم به مراتب جذاب‌تر است و تاثیر فوق‌العاده‌ای بر یادگیری و خلاقیت بچه‌ها دارد. در کمیک استریپ شما ابزارهای متفاوتی برای بیان و خلق یک داستان دارید از از تصاویر پر رنگ و لعاب گرفته تا متن، بالن تفکر، بالن گفت‌و‌گو و… پس به خوبی می‌توانید موتور خلاقیتتان را روشن کنید.

کلاس خلاقانه‌ی ساخت کمیک با شرایط آموزش سنتی از زمین تا آسمان فرق می‌کند. در آن صورت شما پای تخته می‌روید و سعی می‌کنید که درس را مانند یک بچه‌ی خوب، مو به مو براساس متن کتاب پاسخ بدهید و ذره‌ای از نوشته‌‌های کتاب فاصله نگیرید. ولی در کلاس ساخت کمیک دست شما باز است. خلاقیتتان فوران  می‌کند و تنها ملاک ارزیابی شما گزارش عین به عین جملات کتاب نیست. 

هنر یعنی خلاقیت و همه‌ی بچه‌ها هنرمند هستند. بچه‌ها نقاشی می‌کشند بازی می‌کنند و تخیل فوق‌العاده‌ای دارند و شخصیت‌های خیالی بامزه‌ای می‌آفریند. پس به خوبی می‌توانند کمیک استریپ بسازند. کمیک استریپ به آن‌ها کمک می‌کند تا خلاقیشان را قبل از آن‌که بمیرد تغذیه کنند و علاقه‌ی بیشتری به مطالعه بیابند.

بچه‌هایی که کمیک می‌سازند چه ویژگی‌هایی دارند؟

بچه‌هایی که در دوره‌های کمیک استریپ شرکت می‌کنند با آفرینش داستان و تبدیل شدن به قهرمان آن ناگزیر به کند‌و‌کاوی درونی و سفری به اعماق احساسات خود می‌پردازند. کمیک استریپ برای آن‌ها نه یک جسم بی‌جان بلکه امکانی برای زندگی کردن است. مثلا بچه‌ای که از تمسخر دیگران رنج می‌برد داستانی می‌آفریند که در آن به نیرویی خارق‌العاده مجهز شده و بچه‌هایی را دیگران را تمسخر می‌کنند با وردی خاص ناپدید می‌کند. به این ترتیب او با زبان قصه احساساتش را برای بچه‌های دیگر شرح می‌دهد و بر آن‌ها تاثیر می‌گذارد.

بچه‌هایی که کمیک می‌سازند. بیشتر کتاب می‌خوانند. بیشتر فیلم و کارتون می‌بینند و بیشتر در جست‌و‌جوی ایده‌ای برای داستان‌های خود هستند. آن‌ها در طول دوره تغییرات زیادی می‌کنند و از لحاظ خواندن و نوشتن و… توانمند‌تر می‌شوند. طرح داستان آن‌ها برای کمیک، بارها و بارها مورد اصلاح و خوانش قرار می‌گیرد و بنابراین آن‌ها بارها و بارها فرصت تجربه کردن دارند.

در مجموع، کلاس آموزش کمیک استریپ با ایجاد یک فضای باز آموزشی به بچه‌ها آزادی و فرصت خطا کردن می‌دهد. به آن‌ها فرصت می‌دهد تا به غایت از خلق یک داستان لذت ببرند و در نهایت با افزایش انگیزه از آن‌ها آدم‌های خلاق‌تری می‌سازید.

کمیک‌استریپ‌ها فوق‌العاده‌اند. قبول دارید؟ پس اگر شما هم مثل ما به معجزه‌ی آن‌ها ایمان آورده‌اید فرصت را از دست ندهید و بی‌درنگ سری به این کتاب‌های جذاب و دوست‌داشتنی بزنید.  

 

گردآوری: الهام برزین

____________________________________________________________________________

  • بیرانوند، شیوا (۱۳۸۹). نقش کمیک استریپ در رشد و خلاقیت کودکان. کتاب ماه کودک و نوجوان. مرداد ۱۳۸۹.
  • هنسی، بت و ترزا آمابیلی(۱۳۹۳). خلاقیت و یادگیری. تهران: انتشارات هزاره ققنوس. در دسترس در سایت طاقجه. بازیابی: ۸/۱۴۰۰
  • ترابی مهربانی، مهدی(۱۳۸۸). تاریخچه تحلیلی کمیک استریپ. تهران: انتشارات سوره مهر.
  • نجیبی، زهرا.(۱۳۹۷) بررسی تاثیر کمیک استریپ بر آموزش و پرورش کودکان ۶ تا ۹سال ایرانی. پایان‌نامه کارشناسی ارشد ارتباط تصویری. موسسه آموزش عالی ارم شیراز. شهریور ۱۳۹۷
کمیک-استریپ-ها-

کمیک استریپ ها ؛ محبوب کودکان

تاریخچه‌ی کمیک استریپ

تا به حال اسم “کمیک استریپ” به گوشتان خورده‌است؟ اصلا می‌دانید کمیک استریپ به چه معناست؟ “کمیک” در لغت به معنای بامزه و خنده‌دار و استریپ به معنی “نوار” یا “باریکه” است. کمیک استریپ یعنی داستانی که به کمک مجموعه‌ای از نقاشی‌های دنباله‌دار روایت می‌شود. همان طور که از اسمش پیداست، کمیک استریپ‌ها در گذشته محتوایی مضحک و خنده‌آور داشتند‌ اما امروزه تغییر محتوایی کلی پیدا کردند و طنز تنها شاخه‌ای از آن‌ها محسوب می‌شود.

چرا کمیک استریپ ها جذابیت دارند؟

  •  در کمیک استریپ، بار اصلی قصه‌گویی بر عهده‌ی تصاویر است و تنها زمانی از متن استفاده می‌شود که تصاویر به اندازه‌ی کافی گویای قصه نباشند. این ویژگی منحصر به فرد و بی‌نظیر کمیک استریپ‌هاست که موجب محبوبیت آن‌ها به خصوص در بین کودکان و نوجوانان می‌شود.
  •  بچه‌ها کمیک استریپ‌ها را دوست دارند چون به راحتی آن‌ها را می‌فهمند و برای خواندنش به زحمت نمی‌افتند. قطعا خواندن یک داستان تصویری با پیغام‌های کوتاه هزار بار راحت‌تر از خواندن داستانی پر از کلمات سخت و پاراگراف‌های طولانی است. حتی بچه‌ای که هنوز به مدرسه نرفته و سواد ندارد هم با یک نگاه کلی به تصاویر کتاب به برداشتی از موضوع داستان می‌رسد.
  •   علاوه بر این داستان‌های کمیک استریپ بچه‌ها غالبا شخصیت‌هایی دوست‌داشتنی دارند که عمدی یا سهوی دچار اشتباهات مضحک می‌شوند و با رفتار‌ها و حوادث با‌نمک، کودکان و نوجوانان را حسابی جذب می‌کنند.
  •  کمیک استریپ‌ها ما را به دنیای دیگری می‌برند. دنیایی که در آن احساس امنیت می‌کنیم و می‌توانیم  خود را در قالب نقش‌ها و دنیا‌های گوناگون بیابیم و به خوبی با شخصیت‌های داستان و حوادث پی‌درپی کتاب‌ همراه شویم. کتاب‌های کمیک به حدی جذاب هستند که توجه خواننده را طولانی‌تر از کتاب‌های معمولی نگه می‌دارند و کاری می‌کنند تا داستان را به پایان نرسانده، کتاب را زمین نگذارد.
  • اکثر افراد از خواندن کتاب‌های کمیک به خاطر ویژگی‌های منحصر به فرد آن بیشتر لذت می‌برند. این کتاب‌ها با ایجاد احساس مثبت می‌توانند بچه‌ها را به مطالعه تشویق کنند. به خصوص کودکانی که با خواندن متن مشکل دارند و با دیدن صفحات پر از نوشته‌ی کتاب‌ها دچار ترس و اضطراب می‌شوند به خوبی با تصاویر کمیک استریپ‌ ارتباط برقرار کرده و با جریان داستان همراه می‌شوند.
  • کمیک استریپ ها در حقیقت همان سینما یا انیمشین هستند. با این تفاوت که سینما و انیمیشن برای پخش شدن نیاز به دستگاه نمایش فیلم دارند اما کمیک استریپ ها بر روی صفحات کاغذی کتاب چاپ می‌شوند و خوانندگان در ذهن خود به شخصیت‌ها و حوادث کتاب جان می‌بخشند.

کمیک-استریپ

کمیک استریپ به شکل امروزی یک هنر جدید است که نخستین‌بار در اروپا و آمریکا شکل گرفته‌است. بسیاری از شخصیت‌های جذاب کارتونی در جهان که ما امروز آن‌ها را می‌شناسیم نخستین بار در داستان‌های کمیک استریپ ظاهر شده‌اند. شخصیت‌های دوست‌داشتنی مثل تن‌تن و میلو، آستریکس، مرد عنکبوتی و…

احتمالا شما هم مثل ما اعتراف می‌کنید که کمیک استریپ‌ها بی‌نهایت جذاب هستند. پس حالا بنشینید و برایمان تعریف کنید که تا به امروز چند داستان کمیک استریپ خوانده‌اید؟ و کدام شخصیت‌های کمیک را بیشتر دوست دارید؟

__________________________________________________________________________________

  •  سوزنگر، سروش و محمد زاد‌مهر(۱۴۰۰)کمیک استریپ و آموزش. تهران: انتشارات پژوهشگر برتر
  • حسین‌زاده، منصور(۱۳۷۵). کمیک‌های مصور در مجله‌های کودکان قبل از انقلاب. پژوهشنامه‌ ادبیات کودک و نوجوان، بهار ۱۳۷۵، ش۴
  • اسماعیلی سهی، مرتضی و سعید رزاقی(۱۳۷۵). چهره به چهره: کمیک استریپ در گفتگوی دو تصویرگر. پژوهشنامه ادبیات کودک و نوجوان. تابستان ۱۳۷۵،ش۵
  • بیراوند، شیوا (۱۳۸۹). نقش کمیک استریپ در رشد و خلاقیت کودکان. کتاب ماه کودک و نوجوان. مرداد ۱۳۸۹
داستان-کوتاه-و-تفاوتش-با-رمان

داستان کوتاه و تفاوتش با رمان

 

 بسیاری از رمان‌نویسان اولین تجربه‌‌ی ورودشان به دنیای نویسندگی خلاق با آفرینش داستان کوتاه بوده‌است. در وهله‌ی نخست، نوشتن داستان‌کوتاه آسان‌تر به نظر می‌رسد، اما در اصل مهارت زیادی می‌خواهد.

داستان کوتاه چیست؟

در ساده‌ترین تعریف، اغلب نویسندگان، ویراستاران و ناشران، داستان‌کوتاه را داستانی می‌دانند که حداکثر ۵۰۰۰ کلمه داشته‌باشد. رمان کوتاه معمولا از داستان‌کوتاه طولانی‌تر است و غالبا بین ۵ تا ۴۰ هزار کلمه دارد. 

داستان‌کوتاه روایت برشی از زندگی است و در بهترین شکل همان زندگی است که در حجمی به اندازه‌ی یک کپسول جا‌گرفته‌باشد. با خواندن داستان‌کوتاه، زندگی را از زاویه‌ی دید راوی می‌بینیم و صداها، افکار و اعمال شخصیت‌ها را رصد می‌کنیم و در نهایت آن‌چه از گفتار و رفتار شخصیت‌ها در لحظات سرنوشت‌ساز زندگی یاد می‌گیریم به ما بصیرت بهتر درک شرایط را می‌دهد. 

داستان‌کوتاه چه تفاوتی با رمان دارد؟

هم داستان‌کوتاه و هم رمان هر‌دو به ما کمک می‌کنند تا خود و جهانمان را بهتر بشناسیم. البته هر‌یک به شیوه‌ی متفاوت و خاص خودشان عمل می‌کنند. تفاوت آشکار این دو در ظاهر صرفا طولانی بودن متن رمان است اما این تنها وجه تمایز این دو نیست.

  • زمان روایت و یگانه بودن داستان: هر رمان احتمالا یک داستان اصلی و تعدادی داستان فرعی دارد که در زمانی طولانی رخ می‌دهد اما در داستان‌کوتاه تنها یک داستان آن هم در زمانی کوتاه به وقوع می‌پیوندد.
  • ضرباهنگ: جنبه‌ی دیگر داستان‌ کوتاه که وجه تعیین‌کننده‌ای در آن دارد، ضرباهنگ یا سرعت داستان است. داستان‌کوتاه جملات زیادی ندارد و هریک از این جملات باید بتواند قصه را به نحوی به پیش براند. اگر در داستان‌کوتاه بخواهید قبل از آن که به عناصر اصلی داستان بپردازید، صفحات زیادی را به توصیف شخصیت‌ها اختصاص دهید تا صحنه را برای بازگو کردن آن‌چه رخ داده آماده کنید زمان از دست می‌رود و صبر و حوصله‌ی خواننده رو به اتمام می‌گذارد. پس نویسنده‌ی داستان کوتاه باید سریع وارد اصل موضوع شود.
  • زاویه دید: از تفاوت‌های دیگر داستان‌کوتاه با رمان، نحوه به کار‌گیری زاویه‌دید در آن‌هاست. در رمان از زاویه دیدهای مختلفی استفاده می‌شود. مثلا در داستان “کوهستان سرد” اثر چارلز فرایزر هر‌کدام از دو شخصیت اصلی قصه، ماجرای آشنایی و جدایی‌شان را مجزا و از دید خود تعریف می‌کنند. اما در داستان‌کوتاه به علت کمبود فضا چنین امکانی وجود ندارد. اگر در یک داستان‌کوتاه بخواهیم از زاویه‌دیدهای مختلف استفاده کنیم، استحکام داستان بهم می‌ریزد و موجب می‌شود تا شخصیت‌ها برای خواننده به سرعت شناخته نشوند.
  • شروع سخت داستان‌کوتاه: شروع یک قصه همیشه دشوارترین قسمت داستان است. خواننده‌ی داستان‌کوتاه باید سریع جذب و وارد جریان داستان شود. در این‌جا مانند رمان نمی‌توان زمان زیادی را صرف کرد و پس از توضیحات بسیار وارد ماجرای اصلی داستان شد. شروع داستان لحن داستان را مشخص می‌کند. شخصیت‌ها را معرفی می‌کند و تصمیم خواننده را تعیین می‌کند که این قصه را باید بخواند یا آن‌که رهایش کند؟ شروع قوی و معروف داستان “گردن‌بند” گی‌دو موپوسان نمونه‌ی مناسبی برای یک شروع خوب قصه است.
  • پایان بندی خوب : پایان داستان هم درست مانند شروع آن مهم است و نوشتن آن کاری دشوار می‌باشد. بهترین پایان‌بندی در داستان کوتاه کشمکش‌های قصه را حل می‌کند و نشان می‌دهد که شخصیت‌ها یا موقعیت‌های آن‌ها چه‌طور تغییر می‌کنند. پایان‌بندی تاثیر‌گذار اغلب خوانندگان را شگفت‌زده می‌کند و احساس رضایت‌بخشی به آن‌ها می‌بخشد.

ویژگی‌های کلی داستان‌کوتاه

داستان-کوتاه

  • موضوعی ساده دارند؛ موضوعی که معمولا این امکان را می‌دهد که قصه در مدت زمان کوتاهی اتفاق بیافتد.
  • تعداد شخصیت‌های آن‌ها کم است و به سرعت نشو و نمو می‌کنند.
  • گفت‌و‌گوها و حوادث، سیر داستان را به پیش می‌برد.
  • از زاویه دید یک نفر بیشتر استفاده نمی‌کنند. 
  • ضرباهنگ سریعی دارند.
  • با شروعی گیرا آغاز می‌شوند.
  • روایت قصه تا پایان آن مسیری مستقیم دارد.
  • این داستان‌ها غالبا پایانی قوی دارند که قصه را کامل می‌کنند و خواننده را به درک مطلبی نائل می‌کنند که به آن‌ها احساس رضایت می‌بخشد.
  • پیرنگ و شخصیت‌هایی دارند که بینش تازه‌ای به خواننده می‌دهد. 

در نوشتن داستان‌کوتاه باید توجه داشت که قصه حال و هوای واحدی داشته‌باشد و تمام جملات همسو با این حال و هوا باشند. 

 داستان‌کوتاه و گفت‌و‌گو

داستان خوبی که اصلا گفت‌و‌گو ندارد و در آن تنها از روایت استفاده شده، حتما وجود دارد. اما گفت‌و‌گوهای واقعی و خوب ارزش و تاثیر هر قصه موثری را چندین برابر می‌کند. اصلا چه راهی بهتر از این که داستانی را شخصیت‌هایش شرح بدهند؟ اگر داستانی پیرنگ و شخصیت‌های جالب و جذابی داشته‌باشد به احتمال زیاد خوانندگان می‌خواهند بدانند آن‌ها چه چیزی برای گفتن دارند. گفت‌و‌گو به صحنه‌های قصه جان می‌بخشد و آن‌ها را واقعی‌تر جلوه می‌دهد. 

با استفاده از گفت‌و‌گو خواننده درک عمیق‌تری از شخصیت‌های قصه و خصوصیاتشان به دست می‌آورد. وقتی شخصیتی حرف می‌زند، مستقیماً ذهنیت و فکر خود را به خواننده منتقل می‌کند. ما از گفت‌و‌گوی بین شخصیت‌ها متوجه می‌شویم که منطقی هستند یا نه؟ شادند یا غمگین؟ از کجا آمده‌اند؟ چه چیزی را دوست دارند؟ از چه بدشان می‌آید؟ هدف و آرزویشان چیست؟ و…

 هم‌چنین شخصیت‌ها با صحبت درباره‌ی حوادث و درگیری‌های خود با آن حادثه و احساساتشان موجب می‌شوند تا پیرنگ داستان(روابط علت و معلولی بین حادثه‌ها) واضح‌تر شود. در نتیجه در فهم بهتر داستان موثر هستند. 

با گفت‌و‌گو می‌توان روابط بین شخصیت‌ها را ترسیم کرد و نشان داد که چگونه این روابط در لحظات کشمکش تغییر می‌کند و به این طریق اطلاعات مهمی به خواننده منتقل کرد. 

در قصه می‌توان حتی از مونولوگ استفاده کرد. مونولوگ گفت‌و‌گوی درونی شخص با خود است که ما را با تردیدها، آشفتگی‌ها، احساسات و افکار شخصیت آشنا می‌کند.

داستان کوتاه بنویسید

داستان‌کوتاه شروع خوبی برای نویسندگی است پس شما هم می‌توانید قلم به دست بگیرید و با آفرینش داستان‌کوتاه قدم به این وادی بگذارید. قالبی که زمینه‌ای برای تمرین بسیاری از رمان‌نویسان است. هم‌چنین با مطالعه‌ی آثار برجسته‌ی داستان‌کوتاه می‌تواند بر قدرت قلم خود در این عرصه بیافزایید. پس درنگ نکنید. 

_______________________________________________________

منبع: وایتلی، کرول و چارلی شولمن(۱۳۹۱). همه چیز درباره نویسندگی خلاق.

داستایفسکی-فیودور

از تبعید تا مرگ فئودور داستایفسکی

 

در متن پیشین به شرح قسمت اول از زندگی پرماجرای فئودور داستایفسکی، نویسنده‌ی بزرگ روس پرداختیم. در آن‌جا دیدیم که داستایفسکی جوان فراز و نشیب‌هایی عجیب و حیرت‌انگیز را پشت سر‌می‌گذارد. از دست یافتن به موفقیت و شهرت درخشان ادبی گرفته تا گرفتار شدن به میدان تیر و رهایی از اعدام و در پی آن همزیستی اجباری با زندانیان خلافکار و آسیب‌دیده. زندگی پرماجرای او آنقدر عجیب است که به یک تراژدی غم‌انگیز می‌ماند. 

تا این مقطع از روایت، فئودور داستایفسکی ده سال از جوانی خود را به اجبار در سکوت سپری کرده و از عالم ادبیات دور افتاده‌است.اما اکنون در سال ۱۸۵۵ میلادی، داستایفسکی ۳۴ ساله در تبعید درجه‌ی افسری پیشین را باز‌می‌یابد. درجه‌ای که او را از زندگی در پادگان می‌رهاند و به او فرصت نوشتن دوباره می‌دهد. 

این‌بار بازگشت به اوج ادبی برای داستایفسکی پا به سن گذاشته به هیچ‌وجه کار آسانی نیست. سکوتش بیش از حد طولانی شده و قصیده‌های وطنی که در تبعید در طرفداری از حکومت تزار سروده‌ به هیچ‌وجه به مذاق روشنفکران خوش نیامده‌است. اما هیچ‌کدام از این‌ها سد راه او نمی‌شود. داستایفسکی عزم خود را جزم کرده تا دوباره به شکوه و اعتبار گذشته بازگردد. این متن روایت بازگشت فئودور داستایفسکی به عالم ادبیات و تلاش بی‌وقفه‌ی او در این راه است. 

بازگشت و رهایی از تبعید

 داستایفسکی در سال ۱۸۵۹ از تبعید رهایی یافته و به بخش اروپایی روسیه بازمی‌گردد و چون اجازه‌ی اقامت در مسکو و سن‌پتزربورگ را ندارد به ناچار به شهر تور می‌رود که به هردو شهر نزدیک است. او هر چند تور را دوست ندارد اما به این نکته پی می‌برد که خواه و ناخواه در کانون فعالیت‌های ادبی این دو شهر  قرار دارد و این شروعی واقعی برای بازگشت به ادبیات پس از ده سال است.

او نخست در صدد بر‌می‌آید تا آثاری که در گذشته مشهورش کرده‌بود را گردآوری کرده و در صورت لزوم اصلاحشان کند. تا سه سال بعد یعنی تا سال ۱۸۶۲ داستایفسکی یکسره در حال تلاش برای بازستانی شهرت گذشته‌ی خود است.

ماهنامه‌ی ورمیای فئودور داستایفسکی

 در ۱۸۶۰ میلادی برادران داستایفسکی ماهنامه‌ی نقادانه و روشنفکرانه‌ی خود یعنی ورمیا (زمان) را راه می‌اندازند و برادر نویسنده‌ی‌شان را سردبیر آن قرار می‌دهند. داستایفسکی برای آغاز کار ورمیا اعلانی نوشته‌است که ضمن مشخص کردن موضع مجله، آن را به عرصه‌ای برای ایدئولوژی نوظهور “سرزمین زادبومی” تبدیل می‌کند. 

این گرایش در اصل در برابر اندیشه‌های لیبرال و طرفداران تمدن غرب قرار می‌گیرد و از روشنفکران می‌خواهد که به اصل فرهنگ روسیه و اعاده‌ی فرهنگی و اخلاقی جامعه‌ی خود باز‌گردند و نسل درخشانی از آیندگان را پی بریزند. داستایفسکی تا پایان عمر عقایدی این چنین دارد. او فردی به شدت مذهبی و طرفدار تزار است و در آثار خود عقاید بنیادگرایانه‌اش را بازتاب می‌دهد. البته او در برابر سایر نویسندگان با استعداد می‌کوشد تا از درگیری‌های ایدئولوژیک به دور بماند و به نوعی شرافت و نجابت ادبی‌اش را حفظ کند. 

اما در نهایت، برادران داستایفسکی در تحقق آرمان‌های خود موفق نمی‌شوند و در میان بدهی‌ها و تعهدات ناموفق بسیار به ناچار ماهنامه‌ی خود را دو سال بعد یعنی در سال ۱۸۶۳ جمع می‌کنند. در این زمان، داستایفسکی که همسر و برادرش را در مدت  زمان کوتاهی از دست داده‌است به شدت مقروض و منزوی می‌شود. پس تصمیم می‌گیرد تا این بار با آزمون‌های ادبی و چاپ کتاب، پول مورد نظرش را بدست بیاورد.

جنایات و مکافات

داستایفسکی اهل قمار بود. گاهی برنده می‌شد و پولی به چنگ می‌آورد. گاه هم می‌باخت و همه‌ی دار و ندار خود را از دست می‌داد. یکی از کتاب‌هایش هم به شایستگی “قمارباز” نام گرفت که در حقیقت ریشه در تجارب خودش داشت. اما این‌بار داستایفسکی می‌خواست بر سر هنر داستان‌نویسی‌اش قمار ‌کند. 

در شرایط سخت پس از مرگ برادر، داستایفسکی با کوله‌باری از قرض و لباسی عاریه‌ای که بر تن داشت به سن‌پترزبورگ بازگشت تا نوشتن رمان جدیدی که مایه‌ی انگیزش و خوش‌بینی‌اش شده‌بود را آغاز کند. او در خلال ماه سپتامبر طرح جسورانه‌ای خطاب به کاتکوف سر‌دبیر مجله‌ی روسکی وستینک (پیک روسی) مطرح کرد و از داستانی سخن گفت که امروزه همه‌ی ما بارها و بارها نام آن را شنیده‌ایم. بله این داستان همان رمان معروف “جنایات و مکافات” است.

در این نامه نویسنده ضمن تاکید بر این‌که چگونه این اثر او را “از خود بی‌ خود کرده‌است”به کاتکوف می‌نویسد. “جنبه بازاری‌اش را تضمین می‌کنم اما سویه‌ی هنری‌اش با دیگران است.”

داستایفسکی امیدوار بود که جنایات و مکافات مهم‌ترین اثر ادبی‌اش از کار درآید. در حقیقت هم این رمان قابلیت آن را داشت که نام نویسنده‌اش را به چنان رتبه‌ی رفیعی برساند که پیش از آن ‌بی‌سابقه بوده‌است. رمانی که می‌توانست به تنهایی موجب فرازش جایگاه داستایفسکی در میان نویسندگان طراز اول اروپایی و روس بشود و در نهایت بهبود وضع مالی‌اش را به دنبال داشته‌باشد. 

داستان از چه قرار بود؟

جنایات و مکافات داستان جوانی به نام راسکولینوف است که به خاطر اصول، مرتکب قتل می‌شود و زنی رباخوار و خواهرش را که به صورت غیر منتظره در صحنه‌ حضور یافته به قتل می‌رساند و این ماجرا برای او عواقب بسیاری به دنبال دارد. 

این داستان برای نویسنده به سان قماری بود که می‌توانست نامش را احیا کند. او در اواخر اکتبر ۱۸۶۶ دچار حملات پی در پی صرع می‌شد که بر اثر نزدیک شدن به موعد مقرر و دهشت‌زای تحویل نوشته‌ها تشدید می‌شدند. داستایفسکی با استلافسکی ناشر قرار‌داد بسته‌ و متعهد شده‌بود که رمان جنایات و مکافات و یک رمان دیگر را تا نوامبر ۱۸۶۶ به ناشر تحویل بدهد و در غیر این صورت تا ۲۰ سال آینده امتیاز چاپ آثار خود را به آن انتشارات بدهد. 

او در نامه‌ای خطاب به زنی که به تازگی از او خواستگاری کرده‌است می‌نویسد:

“می‌خواهم کار بی‌سابقه‌ای انجام بدهم و در عرض ۱۴ ماه ششصد صفحه برای دو رمان متفاوت بنویسم. صبح‌ها روی اولی کار می‌کنم و عصر‌ها روی دومی تا بتوانم در موعد مقرر آن‌ها را تحویل بدهم. آخر می‌دانی آناواسیلیونای عزیز، من همیشه از انجام چنین کارهای شاقی لذت می‌برده‌ام.”

اما هر‌چه‌قدر داستایفسکی بیشتر بر سر هنر خود قمار می‌کرد؛ شرافتمندی هنری‌اش را هم بیشتر در معرض مخاطره قرار می‌داد. در چنین شرایطی حاصل نهایی رمان ضعف‌هایی آشکار داشت. مثلا خوانندگان داستان در انتها متوجه نمی‌شوند که اصلا قتل دوم چرا رخ داده و انگیزه‌ی قاتل چه بوده‌است. به هر صورت در نهایت او از این قمار سر‌بلند بیرون آمد. جنایات و مکافات انقلابی در عرصه‌ی داستان‌نویسی به پا کرد و زندگی‌ نویسنده را به ثبات بیشتری رساند.

او سال بعد یعنی در ۱۸۶۷ با آنا گریگوری یونا اسنیکتیونا جوان و شاداب که در تندنویسی رمان قمارباز یاری‌اش داده بود ازدواج کرد. 

فئودور داستایفسکی خالق شخصیت‌های نامحتمل

داستایفسکی-جوان

قدرت داستایفسکی در خلق شخصیت‌های داستانی و کاریزمای آن‌هاست. این شخصیت‌ها در دایره‌ی بسته‎‌ی ایدئولوژیک عمل می‌کنند و رفتارهایی عجیب و نامحتمل دارند. هرچند چنین تیپ‌هایی قبل‌تر هم در ادبیات روسیه مسبوق به سابقه بودند. اما داستایفسکی تا جایی پیش‌ می‌رود که واهمه و نگرانی همعصران خود را هم بر‌می‌انگیزد.

یک عادت جالب داستایفسکی در نوشتن، ترسیم چهره‌ی شخصیت‌های داستانی و معماری بناهای داستان بوده‌است. دست‌نوشته‌های به جای مانده از او با تصاویری همراه شده‌ که از ذهن پر از خیالش برخاسته‌است.

بلاغت کلام داستایفسکی در داستان‌هایش بی‌نظیر است و انتقادات کوبنده‌ای به جوامع اروپایی آن روزگار می‌کند. انتقاد‌هایی که از جهت اهمیت و قدرت تاثیرگذاری هم‌طراز انتقادهای کارل مارکس و فریدریش نیچه‌ قرار می‌گیرد. او به دنبال تحولی در جامعه‌ی روسیه بود که سر‌چشمه‌اش را از عوالم خیال و فعالیت‌های هنری‌اش می‌جست پس به عالم ادبیات و داستان پناه برد و تا پایان عمر در راه هدفش به نوشتن پرداخت.

برادران کارمازوف

فئودور داستایفسکی در سال ۱۸۷۷ به همراه یار غار خود ولادیمیر سالایوف که فیلسوفی جوان بوده‌است راهی سفری می‌شود تا به زیارت صومعه‌ی آپتینا پوستین برود. این سفر برای او تا حدودی بازگشتی به دوران کودکی محسوب می‌شود و می‌توانست حال خوش و فراغتی برایش حاصل کند. اما داستایفسکی چندی قبل پسر سه ساله‌اش آلکسی را بر اثر حمله‌ی صرع از دست داده و در این سفر سینه‌اش مملو از اندوه و درد بوده‌است.

این سفر زمینه‌ای برای رمان برادران کارمازوف محسوب می‌شود. بسیاری از جزئیات این رمان مانند صحنه مادران دلتنگ و مغموم و پند و تسلایی که پیر زوسیما به آن‌ها می‌دهد بازتابی از تجربه‌های او در این سفر است و شخصیت آلکسی در داستان هم، هم نام با فرزند از دست داده‌ی نویسنده است. 

ملاقات با پیر صومعه‌ی آپتینا پوستین در این سفر در نویسنده تاثیری عمیق برجای می‌گذارد. داستایفسکی دلبسته‌ی رهبانیت مسیحی است و راه حل مشکلات جامعه‌ی آن روز روسیه را در جان بخشیدن دوباره به کلیسای ارتدوکس از طریق مفهوم “پیر”می‌داند و برادران کارمازوف هم در اصل کوششی برای نشان دادن همین مطلب است.

دغدغه‌ی داستایفسکی درباره‌ی نسل جدید فرزندان روسیه و این‌که آن‌ها خطاهای پدرانشان را تشدید می‌کنند و تقابل بین دو نسل در این رمان مشهود است. او در همان سال سری به ملک پدری‌اش می‌زند و خاطرات شیرین کودکی برایش دوباره زنده می‌شود. از این رو به زعم عده‌ای او احتمالا خاطرات کودکی‌اش را هم در این رمان گنجانده‌است.

مرگ و پایان راه فئودور داستایفسکی

زندگی داستایفسکی داستانی پر از رنج است. او همیشه درگیر مشکلات مالی و بدهی و قرض بوده‌است. در سال‌های پایانی عمر گره نا‌گشودنی ارثیه‌ی خاله ثروتمندش هم به این درگیری‌ها اضافه می‌شود. مساله‌ای که به شدت روح و روانش را آزار می‌دهد. هرچند آنا گریگوری همسری لایق است و همواره می‌کوشد به وضعیت مالی خانواده سر و سامانی بدهد و در نهایت هم موفق به خرید چند ملک می‌شود. اما همچنان درگیری‌های مالی تا پایان عمر، داستایفسکی را همراهی می‌کند. 

در روزهای پایانی عمر علاوه بر بیماری آمفیزم به سل هم مبتلا می‌شود. در روز ۲۵ و ۲۶ ژانویه ۱۸۸۱ به جهت پاره شدن شریانی در ریه‌های ناسورش خون قی می‌کند ولی هم‌چنان بی‌اعتنا به این اتفاق به کارهای روزمره‌اش ادامه می‌دهد. فردای آن روز سر ناهار با خواهرش بر سر موضوع املاک بحث می‌کند و احوالش رو به وخامت می‎گذارد و سرانجام در ساعت هشت و سی و هشت دقیقه‌ی شامگاه ۲۸ ژانویه ۱۸۸۱ چشم از جهان فرو می‌بندد.

او در ماه‌های واپسین عمر به چهره‌ای مردمی دست می‌یابد و از این رو در مراسم تشیع جنازه‌اش جای سوزن انداختن نبوده‌است. هزاران نفر در مراسمش حاضر می‌شوند. رهگذری متعجب از خیل عظیم جمعیت می‌پرسد که چه کسی را با چنین کبکبه و دبدبه‌ای به خاک می‌سپارند و  پاسخ دو پهلویی دریافت می‌کند.”یک محکوم را”

شاهد این بهترین توصیف برای فئودور داستایفسکی باشد. کسی که بیش از ۳۰ سال از تعلیق حکم اعدامش همچنان مانند یک محکوم به زندگی خود ادامه می‌دهد. حمله‌های صرع، قمار‌های نومیدانه، بی‌امان نوشتن‌های ناشی از نزدیک شدن به موعد مقرر همه و همه تداعی‌گر لحظه‌های نخستین نزدیک به مرگ او بودند. تجربه‌ای که بارها و بارها دستمایه‌ی آثار داستانی‌اش شده‌است.

البته نویسنده‌ای مثل داستایفسکی هیچ‌گاه نمی‌میرد. نیروی مرموز شخصیتش افسانه‌های گوناگون پیرامون زندگی‌ شخصی‌اش ساخته که تا به امروز ادامه دارد. نویسنده‌ای با قلمی بی‌نظیر و دنیایی خیالی که تا ابد و با اشتیاق فراوان خوانندگان خود را در سراسر جهان به سوی دنیای ایده‌آلش راهنمایی می‌کند. بله فئودور داستایفسکی بزرگ هیچ‌وقت نمی‌میرد.

_____________________________________________________________________________

منبع: برد، رابرت(۱۳۹۴). فیودور داستایفسکی. ترجمه‌‌ی مهران صفوی و میلاد میناکار. 

 

زندگی-و-بیوگرافی-داستایفسکی

داستایفسکی، نویسنده‌ی رها شده از اعدام

در سحرگاه ۲۲ دسامبر سال ۱۸۴۹ بیست و یک مردجوان قدم به میدان مشق هنگ سن سیمئون ‌گذاشتند تا حکم صادره‌ی دادگاه بر ایشان خوانده شود و به کیفر خود تن در‌بدهند. آنان جملگی از اعضای هسته‌ای انقلابی بودند که به گفته‌ی مقامات روسیه مرامشان را به تدریج از نظریه‌بافتن و خیال‌پروری صرف به دسیسه‌چینی برای براندازی حکومت تزار کشانده‌بودند. محکومان زیر آسمان گرفته‌ی سربی رنگ قدم به میدان مشق ‌می‌گذاشتند و با شنیدن حکم اعدام که بر یکایک آن‌ها خوانده می‌شد، در بهت و سکوتی سهمناک فرو می‌رفتند.

دمی بعد برای آن‌ها تمثال عیسای مطلوب را ‌آورند تا بر آن بوسه بزنند و به نشانه‌ی طردشدگی از زندگی اجتماعی بر فراز سرشان شمشیر کشیدند. محکومان در دسته‎‌های ۳ نفره به سوی مرگ روان می‌شدند. فئودور داستایفسکی ۲۸ ساله در دسته‌ی دوم جای داشت. او با وقوف به این‌که چندی بعد زندگانی را وداع خواهد‌گفت نگاهی به آسمان تیره کرد و به دعا متوسل شد. طبل‌ها به نشانه‌ی لحظه‌ی اجرای حکم نواخته‌شدند. زمان به سختی می‌گذشت. به نظر این پایان راه نویسنده‌ی جوان روس بود. اما در کمال تعجب لحظاتی بعد صدای نواخت مداوم طبل‌ها در فضا پیچید. صدایی که برای نظامیان باسابقه هیچ معنایی به جز تعلیق حکم نداشت. 

به این ترتیب فئودور داستایفسکی، نویسنده‌ی بزرگ روسیه و یکی از نوابغ عالم ادبیات در جوانی از مرگ نجات یافت تا در ۳۲ سال بعدی زندگی خود آثار بزرگی مانند برداران کارمازوف، جنایات و مکافات و خاطرات خانه‌ی مردگان را به جهان تقدیم کند. این داستان زندگی اوست. نویسنده‌ای که طعم رهایی از مرگ را چشید و تا پایان عمر، زیبایی زندگی را در کنار همین لحظات سخت ترسیم ‌کرد. با ما همراه شوید تا در این متن سرنوشت او را از آغاز تا پایان دوران تبعید با یکدیگر مرور کنیم.

آغاز زندگی تا پیش از تبعید و زندان 

فئودور داستایفسکی در ۳۰ اکتبر ۱۸۲۱ در خانواده‌ای متولد می‌شود که مدعی بودند از تبار نجیب‌زادگان روسیه هستند. اما در حقیقت نسل‌های متاخرترشان جایگاه کم‌مایه‌تری در جامعه طبقاتی آن زمان داشتند. پدر فئودور در یکی از بیمارستان‌های مسکو به طبابت اشتغال داشت، همان بیمارستانی که احتمالا داستایفسکی در آن به دنیا آمده‌بود. او به تدریج موفق شد که جایگاه اجتماعی خود را ارتقاء بخشیده و به مقام نجیب‌زادگی نائل شود و در سال ۱۸۳۱ملکی روستایی را به همراه صد دهقان در ایالت تولا خریداری کند.

اما این دارایی رویایی چندی یبیشتر دوام نیاورد و در سال ۱۸۳۲ گرفتار حریق آتش شد و بعد از آن خانواده را گرفتار مخمصه‌ی وام‌ها و بدهی‌های بسیار کرد. داستایفسکی در طول عمر خود درگیر‌های حقوقی بسیاری بر سر ارثیه‌ی پدر و مادر و خانواده‌ی کومانین(خاله و شوهرخاله‌اش) داشت که سوهان روحش شده‌بود و چه بسا در حمله‌ا‌ی عصبی که در ۱۸۸۱ روی داد و به مرگ او انجامید هم موثر افتاد. 

داستایفسکی اندکی پس از مرگ مادر در سال ۱۸۳۷ به همراه برادر محبوبش میخائیل راهی سن‌پترزبورگ می‌شود تا در آزمون‌های مهندسی ارتش شرکت کند و در این آزمون خوش می‌درخشد. او در دوران تحصیلش به علت علاقه‌ی شدید به مطالعه و داشتن گرایش‌های مذهبی در بین محصلان شهرت می‌یابد و همدرسانش به او لقب “راهبه فوتیوس” می‌دهند. پدر داستایفسکی در سال ۱۸۳۹ از دنیا می‌رود و در این زمان مشکلات مالی نویسنده به سبب غوطه‌ور شدن تمام وقتش در قلمروهای خیال‌انگیزی که شعر، نمایش‌نامه و داستان بر او می‌گشاید، شدت می‌یابد. داستایفسکی جوان در این برهه به شدت دلبسته‌ی ادبیات شده‌است. 

خانواده‌ی داستایفسکی چهار سال قبل در سال ۱۸۳۵ به اشتراک مجله بیبلیوتکا دلیا چتینیا (کتابخانه‌ای برای خواندن) در‌آمده‌بود که همه‌چیز از آثار پوشکین گرفته تا بالزاک و ژرژ ساند را منتشر می‌کرد. بی‌جهت نبود که فئودور و میخائیل طی سفری که در سال ۱۸۳۷ و در ایام نوجوانی داشتند خاله‌ی خود را با از برخواندن اشعار بی‌شمار شگفت‌زده کردند. داستایفسکی خود درباره‌ی حال و هوای این سفر می‌گوید:” فکر و خیال ما تنها متوجه شعر و شاعری بود. برادرم روزی ۳ قطعه شعر می‌گفت حتی در مسافرت. در حالی که من در ذهنم طرح رمانی را درباره‌ی زندگی در ونیز می‌ریختم.”

داستایفسکی چند سال در قامت یک فرد نظامی به ارتش خدمت کرد اما در نهایت او که از رژه رفتن و نمایش‌های تشریفاتی به ستوه آمده‌بود در ۱۸۴۴ از منصب نظامی خود استعفاء داد و با اطمینان به پیشه‌ی ادبی پرداخت. بزرگ‌ترین مطلبی که به او کمک می‌کرد تا بر آسیب‌های روحی و ضایعه‌ی مرگ پدر و مادر غلبه کند. 

داستایفسکی در این برهه موفق ظاهر می‌شود. به محافل ادبی راه می‌یابد و به شهرتی نسبی می‌رسد. اما هم‌چنان درگیر قرض و بدهی‌های فراوان است. سه اثر مهم او تا قبل از زندان و تبعید رمان‌های بیچارگان، شب‌های روشن و گالیادکین محسوب می‌شود.

شب‌های روشن روایتی به غایت خیال‌انگیز و شاعرانه 

آثار دوران جوانی داستایفسکی تلاشی است برای خلق درامی که واپاشی تمدن و جامعه‌ی انسانی را نشان می‌دهد. درامی که دنیا عرصه نمایش آن بود و او شاهد عینی‌اش. او پیوسته شیوه‌ی نویسندگی خود را “رئالیسم خیالی” می‌نامید و تلاش می‌کرد که در ورای واقعیت‌های ظاهری و موجود به واکاوی عواملی بپردازد که خاستگاه کنش‌ انسانی هستند. 

سومین اثر مهم داستایفسکی در این زمان، داستان “شب‌های روشن” است. این کتاب روایتی عاشقانه است که با قلمی به غایت شاعرانه بیان می‌شود. “شب‌های روشن” داستان یک جوان پرسه‌زن در سن‌پترزبورگ است (لغت پرسه‌زن توسط نویسنده وارد زبان روسی شده‌است.) تخیل این کتاب همانندی ندارد. شخصیت اصلی داستان سن‌پترزبورگ را مانند دخترک مسلولی می‌بیند که ترحم او را برمی‌انگیزد. ظاهر آدم‌های شهر تمام فکر و ذکرش را به خودش مشغول می‌کند و حال و احوالش وابسته به حال و احوال ایشان است.

او با تمام عمارت‌های سن‌پترزبورگ ارتباطی عجیب و خاطره‌انگیز دارد. اصلا ارتباط او با جهان ارتباطی خیالی است. خیالبافی که خداوندگار زندگی خویش است و هرساعت آن را به فراخور میل دل از نو می‌آفریند. در ادامه او در جهان واقعی با بانویی آشنا می‌شود و مجذوب و شیفته‌‌اش می‌گردد. اما هم‌چنان روند داستان به کام دلش نیست و در نهایت با ایثار و فداکاری این رابطه را به پایان می‌رساند. کتاب در این‌جا ایثار را موجبات تسلی معرفی می‌کند و به زیبایی به ستایش قدرت خیال می‌پردازد.

بیوگرافی داستایفسکی

زندان، تبعید و ده سال سکوت

در اواخر قرن هیجدهم موج بیدار و پر‌شوری از شعر و بیش از آن داستان در صحنه ادبیات روسیه پدیدار شد و ادبیات جایگاه تازه‌ای در این جامعه پیدا کرد. گوگول و پوشکین توانستند پیشه‌ی نویسندگی حرفه‌ای را با پذیرفتن تمام جنبه‌های آن دنبال کنند و نقد ادبی به چنان جایگاهی دست یافت که قدم به عرصه‌ی گفتمان‌های عمومی گذاشت. داستایفسکی جوان هم ورودش به پیشه‌ی نویسندگی حساب‌شده بود و در آرزوی رسیدن به جایگاه گوگول و پوشکین به سر می‌برد اما دستگیری او در بامداد ۲۳ آوریل ۱۸۴۹ تمام نقشه‌های دور و درازش را بهم ریخت و ده سال تمام این نویسنده‌ی با استعداد را در سکوتی رنج‌آور فرو برد. 

داستایفسکی از دو سال قبل در محفل شامگاهی منزل بوتاشویچ پتراشفسکی شرکت می‌کرد. شخصی که مجموعه‌ای از کتاب‌های ممنوعه، خاصه آثار سوسیالیست‌های اروپایی را گردآوری کرده‌بود و از سردمداران و حامیان انتقاد از وضعیت اجتماعی آن روز روسیه به شمار می‌رفت. علت دستگیری و صدور حکم اعدام برای داستایفسکی جوان هم قرائت نامه‌ای در همین محفل بود. این نامه از طرف بلیسنکی منتقد خطاب به گوگول نویسنده نوشته‌ شده‌بود و او را به جهت سرسپردگی‌اش به کلیسای ارتدوکس نکوهش می‌کرد. چون کلیسا به زعم وی معاشر حکومت ظالم و  سرکوب‌گر تزار بود.

هرچند چنین حکمی امروز از نگاه ما ظالمانه و به دور از انصاف به نظر می‌رسد اما در فضای پس از شورش سال ۱۸۴۸ که این نامه سر‌و‌صدای زیادی به پا کرده بود. دستگیری داستایفسکی به جرم اشاعه‌ی آن و سپس حکم اعدامش به هیچ‌وجه تعجب‌بر‌انگیز نبود و اعتراضی کسی را هم در‌بر‌نداشت. هرچند که او در بازجویی‌هایش اعتراف کرد که صرفا از روی علاقه این نامه را قرائت کرده و به هیچ‌وجه با مبالغه‌های آن موافق نبوده‌است. اما ماموران حکومتی در جریان تفتیش منزلش دو کتاب ممنوعه یافتند که آن‌ها را به عنوان مدرکی جهت تایید سوظنشان به فتنه‌انگیزی‌اش قلمداد کردند.

رهایی از اعدام

داستایفسکی ۸ ماه تا سحرگاه اجرای حکم در قلعه‌ای نظامی به سر برد و در آن‌جا داستان “قهرمان کوچک” را نوشت. قهرمان کوچک روایت پسربچه‌ای ۱۱ ساله است که ماجراهای تابستانی را که در عمارت ییلاقی یکی از خویشاوندان گذارنده‌است، نقل می‌کند. احتمالا این داستان دل خوش‌خنکی برای نویسنده بوده تا در عالم خیال خود سری به خاطرات دلپذیر تابستانی در ملک خانوادگی‌شان بزند. 

سه روز پس از رهایی معجزه‌آسای داستایفسکی از اعدام، درست در شب کریسمس، او را پای در زنجیر سوار بر ارابه از سن‌پترزبورگ خارج کردند تا ۴ سال آتی محکومیت خود را در اردوگاه کار اجباری سیبری بگذارند. او در زندان، لباس مخصوص محکومان را به تن می‌کند. به لحاظ جسمی رنجور است و حالتی گرفته و غمدیده دارد و تنها دل‌خوشی‌اش یادآوری موفقیت‌های هنری‌ پیشین است. نگهبان جوانی که در آن زمان در اردوگاه خدمت می‌کرده داستایفسکی و رفیق شفیقش سرگی دوروف که او هم از اعضای حلقه‌ی پتراشفسکی بوده‌است را به خاطر می‌آورد که از لحاظ “تحصیلات و تربیت” کاملا از جماعت محکومان متمایز بودند.

داستایفسکی روشنفکر و نویسنده در زندان به اجبار که با محکومان غیرسیاسی، مجرمان و خلافکاران روزگار می‌گذارند. اطرافش هر روز پر از صدای فحش و لعن و جار و جنجال و مرافعه است. گوشه‌ی خلوت در زندان معنایی ندارد و کار نویسندگی در آن محیط معطل می‌ماند. 

“جماعت بی‌نزاکتی هستند، کلافه و عصبانی. نفرتشان از اصیل‌زادگان و نجبا حد و حصری ندارد. لذا رفتار خصمانه‌ای با ما دارند و در برابر رنجش و غممان شادی رذیلانه‌ای از خود نشان می‌دهند.”

با این وجود زندان برای داستایفسکی نوعی توفیق اجباری هم محسوب می‌شود. او در آن ۴ سال با مردمانی از سرزمینش که دربردارنده‌‌ی شخصیت‌ها و تیپ‌هایی گوناگون بودند آشنا شد که برای تمامی آثارش کافی بودند. او حتی در بین شخصیت‌های سیاه زندان انسان‌هایی را یافت که به نظرش پاک نهاد می‌رسیدند و این کشف برایش مانند پیدا کردن تکه‌هایی از طلا در زیر قشری سخت و زنگار بسته بوده‌است.

خاطرات خانه‌ی مردگان شاهکار حبسیه‌نویسی

حاصل این دوران سخت برای داستایفسکی رمان بی‌نظیر “خاطرات خانه مردگان” است. خاطرات خانه‌ی مردگان اولین اثر برجسته‌ی ادبیات روسیه در زمینه‌ی حبسیه (زندان‌نامه) است. او در این کتاب چهره‌ی دهشتناک زندان را نمایش می‌دهد و به صورتگری زندانیان می‌پردازد. راوی در چهره‌ی زندانیان دقیق می‌شود و گاهی در وجود آن‌ها به صورتی گذارا زیبایی‌هایی می‌یابد که همین زیبایی‌ها واقعیت تلخ زندان را حلاوت می‌بخشد. او در نامه‌ای خطاب به برادرش درباره‌ی این رمان می‌نویسد: 

“شخصیت و فردیتم در این داستان نقشی ندارد. این‌ها نوشته‌های مردی ناشناس است. اما تضمین می‌کنم که جالب از آب درآید. کشش و جوشش عظیمی در عمقشان نهفته‌است. نوشته‌هایی جدی، غم‌انگیز و در عین حال طنزآمیز که ته‌مایه‌ای از گفت‌و‌گوهای محاوره‌ای به سبک گفت‌و‌گوهای معمول زندانیان در آن به چشم می‌خورد و نمایش‌دهنده‌ی مردمی است که ادبیات هیچ‌گاه به آن‌ها نپرداخته‌است.”

رهایی از زندان

در سال ۱۸۵۴ داستایفسکی از اردوگاه بیرون آمد و به قلعه‌ای نظامی در سمی پالاتینسک قرقیزستان رفت و به خدمت اجباری نظام درآمد. او هرچند از آن شهر دل خوشی نداشت اما آن را بعدها دستمایه‌ی یکی از چشم‌اندازهای معدود داستانی خود قرار داد آن هم با توصیف کامل. مثلا موخره‌ی کتاب جنایات و مکافات در فضای همین شهر به وقوع می‌پیوندد. جالب است که بدانید او با وجود آن که در حکومت امپراتوری روسیه زندانی سیاسی بوده اما در تبعید، عقاید سیاسی‌اش به سلطنت‌طلبی و هواداری از تزار گرایش می‌یابد.

او نه تنها در دوران قبل از دستگیری بلکه در زمان دستگیری، حبس و عفو‌شدنش هم در کنف حمایت نیکلای اول بود و اعتقادی صادقانه و از ته دل به خاندان سلطنت داشت. او در تبعید اشعاری وطن‌پرستانه سرود و به تزار تقدیم کرد. اشعاری که وقتی به سن‌پترزبورگ رسید مورد استهزای روشنفکران و همتایان ادبی‌اش قرار گرفت. داستایفسکی در این زمان کم کم شرایط بازگشت به عالم ادبیات را باز می‌یافت.

درحالی که پس از ده سال از ذهن هم‌مسلکان خود تقریبا پاک شده‌بود و دیگر شهرت و موفقیت قبلی را نداشت. اشعار سیاسی‌اش در حمایت از تزار به مذاق روشنفکران خوش نیامده بود و او برای بازگشت به دوران اوج ادبی خود مسیری طولانی در پی داشت. اما این پایان راه او نبود. در متن آینده به ادامه‌ی ماجرای داستایفسکی می‌پردازیم و با یکدیگر مسیر این نویسنده‌ی بزرگ را تا خلق آثار بزرگی نظیر جنایات و مکافات و برادران کارمازوف مرور می‌کنیم. پس به شما پیشنهاد می‌کنیم که متن بعدی ما را به هیچ‌وجه از دست ندهید.

_________________________________________________________________________

 

منبع: برد، رابرت(۱۳۹۴). فیودور داستایفسکی. ترجمه‌‌ی مهران صفوی و میلاد میناکار.

آثار-و-ویژگی-های-نویسندگی-گابریل-گارسیا-مارکز-min

شیوه‌ی نویسندگی و آثار مارکز

 در متن گذشته به شرح مختصر زندگی گابریل گارسیا مارکز نویسنده‌ی بزرگ کلمبیایی و خالق شیوه‌ی داستان‌نویسی رئالیسم جادویی پرداختیم. در این متن با دو اثر مهم نویسنده یعنی رمان صد سال تنهایی و خزان پدر سالار و ویژگی‌های قلم این نویسنده بیشتر آشنا می‌شویم.

رمان صدسال تنهایی و آغاز رئالیسم جادویی

گارسیا مارکز هنگامی که در شهر ائده‌آل خود مکزیکو به کار روزنامه‌نگاری مشغول بوده‌است ناگهان ابتدای رمان صد سال تنهایی که سال‌ها ذهن او را به خود مشغول کرده‌بود برایش متبلور می‌شود. تک تک واژه‌های فصل اول در نظرش مجسم می‌شوند و حالا تنها کاری که می‌بایست انجام می‌داد این بود که آن را با ماشین دیکته کند. پس از همسرش می‌خواهد که در مورد مسائل مختلف علی‌الخصوص پول و هزینه‌های زندگی مزاحم او نشود و ۱۸ ماه پیاپی به نوشتن رمان می‌پردازد.

در پایان این زمان خانواده‌ی او که حالا دو پسربچه هم به آن اضافه شده‌است‌ مبلغ ۱۰ هزار دلار مقروض می‌باشد. تا جایی که وقتی با همسرش به اداره‌ی پست می‌رود تا نسخه‌ی حروف‌چینی رمان را برای ناشر آرژانتینی بفرستد هزینه‌ی ارسال کامل صفحات را ندارد پس به ناچار نصف آن‌ها را می‌فرستد و نصف دیگرش را با گرو گذاشتن سشوآر همسرش و تعداد دیگری از وسایل تامین می‌کند.

استقبال باورنکردنی

 گارسیا مارکز که توقع استقبال چندانی از کتاب را ندارد از ناشر می‌خواهد که تنها ۱۰۰۰ نسخه از آن را چاپ کند ولی ناشر تصمیم می‌گیرد تا ۸۰۰۰ نسخه را طی ۳ ماه به فروش برساند. اما در نهایت نتیجه‌ی کار، خارق‌العاده و فرای انتظار است. تمام ۸ هزار نسخه در همان هفته‌ی اول در ایستگاه‌های متروی آرژانتین به فروش می‌رسد و طولی نمی‌کشد که مردم آمریکای لاتین برای خرید رمان صد سال تنهایی به دکه‌های روزنامه‌ و کتاب‌فروشی‌ها هجوم می‌آورند و ترجمه‌های آن در سراسر جهان پخش می‌شود. 

با  کتاب صد سال تنهایی رمان آمریکای لاتین به جهان معرفی شد و شیوه‌ی داستان‌نویسی “رئالیسم جادویی” که ترکیبی از خیال و واقعیت است برای نخستین بار در عرصه‌ی رمان پدیدار گشت. در این داستان که زندگی چندین نسل از خانواده بوئندیا گزارش می‌شود، مرز میان خیال و واقعیت از میان می‌رود و توانایی و اطمینان ما در تمایز میان این دو کاهش می‌یابد. در صد سال تنهایی رویدادهای غریبی به وقوع می‌پیوندد مثلا کشیشی که از زمین بلند می‌شود یا گل‌های زردی که مثل باران بر ماکوندو می‌بارند یا قتل‌عامی که یک شبه توسط مقامات حکومتی از حافظه‎‌ها پاک می‌شود. 

رمان سیاسی

صد سال تنهایی رمانی درباره‌ی سیاست است و به مسائلی مثل جنگ‌های داخلی، اعتصاب‌ها و سرکوب‌های نظامی می‌پردازد. مسائلی که به یاری تخیل مردی آفرینش دوباره می‌یابد که به عنوان یکی از بزرگ‌ترین نویسندگان سیاسی جهان شناخته‌ می‌شود. او اعماق زوایای قدرت را می‌کاود و جبر فولادین حاکم بر زندگی انسان‌ها را به نمایش می‌گذارد.

فهم درست این رمان نیازمند شناخت تاریخ پر خشونت کشور کلمبیا است به گفته‌ی خود نویسنده شاید کسی که با تاریخ کلمبیا آشنا نباشد از خواندن کتاب لذت ببرد اما قطعا بسیاری از رویدادهای کتاب برای او عاری از معنی و مفهوم خواهد بود. 

گابریل گارسیا مارکز آثار

خزان پدر سالار، داستان تنهایی دیکتاتورها

گارسیا مارکز در اکتبر ۱۹۶۷ برای فرار از دردسرهای موفقیت خارق‌العاده‌ی خود که به دنبال انتشار رمان صد سال تنهایی پیش آمد، راهی بارسلونای اسپانیا شد. مشاهده‌ی اسپانیای آن روز که تحت حکومت دیکتاتوری به نام فرانکو بود و مردم رنجدیده‌ای که در این شرایط زندگی می‌کردند؛ زمینه‌ای برای خلق رمان دیگر نویسنده یعنی خزان پدرسالار شد. او برای نوشتن این رمان ۱۰ سال درباره‌ی دیکتاتورها به مطالعه پرداخت و با انسان‌های گوناگونی که در جوامع دیکتاتوری زندگی می‌کردند گفت‌و‌گو کرد. سپس به کارائیب بازگشت و ۷ سال تمام به نوشتن رمان خزان پدرسالار مشغول شد و سرانجام در سال ۱۹۷۵ یعنی سال مرگ فرانکو این کتاب را منتشر کرد. 

جزئیات خزان پدر سالار

در این رمان نویسنده برای پدرسالار نامی قرار نمی‌دهد. داستان به کمک صداهای گوناگون از جمله صدای مادر پدرسالار روایت می‌شود. رمان با روایت مرگ پدر سالار آغاز شده و به شرح داستان یک دیکتاتور می‌پردازد. خسران‌هایی او برای مردم و کشورش به ارمغان می‌آورد آن‌قدر بزرگ و وخیم است که تنها به یاری جادو می‌توان آن را بیان کرد، پس گارسیا مارکز هم در کلام  خود رو به عناصر جادویی و اغراق می‌آورد. مثلا در طول داستان، پدرسالار برای پرداخت وام‌های خارجی و جلوگیری از ورود نیروهای بیگانه و اشغال کشور دریای سرزمین خود را به آمریکا می‌فروشد. از نظر نویسنده دریا همه چیز است و از دست دادن دریا یعنی از دست دادن همه‌ی دارایی یک سرزمین. در این‌جا او تلویحا به استعمار اقتصادی کشورهای آمریکای لاتین توسط همسایه‌ی شمالی یعنی آمریکا اشاره می‌کند و آن را محکوم می‌نماید. 

دیکتاتور تنها

گارسیا مارکز خزان پدرسالار را شعر بلندی درباره‌ی تنهایی یک دیکتاتور می‌داند و آن را نسبت به صد سال تنهایی دستاورد ادبی مهم‌تری می‌شمارد. او توصیفی عمیق و عجیب از  تنهایی دیکتاتورها دارد : “آدم هر‌چه‌ بیشتر قدرت بدست بیاورد، تشخیص این‌ که چه کسی با اوست و چه کسی علیه اوست دشوار‌تر می‌شود. هنگامی که به قدرت کامل دست یافت دیگر تماس او با واقعیت به کلی قطع می‌شود و این بد‌ترین نوع تنهایی است. شخص دیکتاتور شخص بسیار خودکامه، گرداگردش را علائق و آدم‌هایی می‌گیرند که هدفشان جدا کردن او از واقعیت است. همه چیز دست به دست هم می‌دهند تا تنهایی او را کامل کنند.”

گارسیا مارکز یک نویسنده‌ی سیاسی 

گارسیا مارکز یکی از بزرگترین نویسندگان سیاسی در جهان است. او سه هدف مهم از نوشتن دارد. نخست آن‌که می‌خواهد ادبیاتی خوب و ماندگار بیافریند. دیگر آن‌که بر وحشت‌ها و بی‌عدالتی‌های آمریکای لاتین انگشت بگذارد به نحوی که این وحشت‌ها و بی‌عدالتی‌ها همواره در وجدان جمعی مردم زنده بمانند و سوم این‌که می‌کوشد تا به کمک نوعی دیپلماسی زیرزمینی بر حل برخی از مسائل فائق بیاید. شهرت و نفوذی که گارسیا مارکز با نویسندگی به آن دست می‌یابد موجب می‌شود تا بتواند در جهت صلح، خلع سلاح و حقوق بشر گام‌های بلندی بردارد.

گابریل گارسیا مارکز سبک

ویژگی‌های قلم گارسیا مارکز

در هم آمیختن خیال و واقعیت(رئالیسم جادویی)

گارسیا مارکز به نحوی خیال و واقعیت را در هم می‌آمیزد که تمایز آن‌ها از یک دیگر دشوار می‌شود و به این ترتیب شیوه‌ی داستان‌نویسی رئالیسم جادویی را می‌آفریند. اما جالب است که بدانید، او خود از این‌ که رمان صد سال تنهایی به جهت عنصر تخیل مورد تحسین قرار می‌گیرد اظهار تعجب می‌کند و می‌گوید که در سراسر متنش یک سطر هم پیدا نمی‌شود که براساس واقعیت نوشته ‌نشده‌باشد. در اصل، واقعیت از نظر او فقط زندگی روزمره نیست، بلکه اسطوره‌ها، افسانه‌ها، عقاید مردم و… هم بخشی از واقعیت روزانه محسوب می‌شوند. محیطی که گارسیا مارکز خود در آن بزرگ شده از اختلاط فرهنگ‌های گوناگون به وجود آمده‌است و سرشار از افسانه و رازها و نادانسته‌ها بوده‌است.

 کلام جادویی گارسیا مارکز معنای خاص خود را دارد و در خدمت اهداف نویسنده می‌باشد مثلا در “داستان ارندیرای بی‌گناه و مادر‌بزرگ سنگدلش” هر بار که اولیس جوان به لیوان دست می‌زند رنگ لیوان تغییر می‌کند. گارسیا مارکز در توضیح این تغییر می‌گوید:” می‌خواستم بگویم که عشق زندگی را دگرگون می‌کند. هر چیزی را دگرگون می‌کند.”

استفاده از اغراق در آثار مارکز

کلام گارسیا مارکز سرشار از اغراق است. برای مثال هرچند در واقعه‌ی تاریخی اعتصاب کارگران کشتزارهای موز تعداد واقعی کشته‌ها مشخص نیست و در حدود چند صد نفر تخمین زده می‌شود اما نویسنده در صد سال تنهایی برای نشان دادن وحشت این قتل‌عام و دست خالی بودن کارگران تعداد کشته‌ها را تا ۳ هزار نفر بالا می‌برد و مردم هم با خواندن رمان از ۳ هزار کشته در این واقعه سخن می‎‌گویند.

استفاده از بیان دقیق برای باور‌پذیر کردن تخیل و اغراق‌

او معتقد است نویسنده هر چیزی را می‌تواند در متن خود بگنجاند به شرط آن‌که بتواند آن را باورپذیر کند و  شگرد گارسیا مارکز برای باور‌پذیر کردن تخیلاتش بیان دقیق آن‌ها بوده‌است. مثلا توضیح می‌دهد: ” اگر بگویید ۲۰۰ فیل گذشتند کسی حرف شما را باور نمی‌کند ولی اگر بگویید ۲۳۲ فیل گذشتند که میان آن‌ها ۷ بچه فیل هم دیده می‌شدند، آن وقت خواننده باور می‌کند.” 

عنصر اغراق هم در کلام او به همین شیوه قابل باور می‌شود. “اگر بگویید یک فیل ارغوانی دیده‌اید کسی باور نمی‌کند اما اگر بگویید که آن روز بعد‌از ‌ظهر ۱۷ فیل ارغوانی دیده‌اید که پرواز می‌کنند آن وقت داستان شما ظاهر حقیقی به خود می‌گیرد.”

آغاز رمان با یک تصویر بصری

هر کدام از رمان‌های گارسیا مارکز با یک تصویر بصری آغاز می‌شود. نقطه‌ی آغازین رمان “طوفان برگ” پیرمردی است که نوه‌ی خود را به مراسم تشیع جنازه می‌برد. صد سال تنهایی هم با تصویر پیرمرد دیگری آغاز می‌شود که نوه‌ی خود را به بازار می‌برد تا به او نشان بدهد که یخ چیست؟ 

چنین تصاویری این سوال را در ذهن خواننده ایجاد می‌کند که چرا رمان‌های گارسیا مارکز با تصویر یک پیرمرد آغاز می‌شود؟ این پیرمرد در حقیقت همان پدربزرگ نویسنده است که تاثیری عمیق در روح او به جای نهاده‌است. پیرمردی که گارسیا مارکز دوران کودکی خود را در کنار او سپری کرده و درباره‌ی او می‌گوید: “فرشته‌ی نگهبان کودکی من یک پیرمرد است. در واقع پدربزرگم بوده. من همیشه در ذهنم پدربزرگم را می‌بینم که چیزهای مختلفی را نشانم می‌دهد. ” پس به این ترتیب ابتدای رمان‌ها با تصویر پیرمردی آغاز می‌شود که خواننده را با خود همراه می‌کند تا چیزهای مختلفی را به او نشان بدهد.

بهره گرفتن از محیط و تجربیات زندگی

هر چند آثار گارسیا مارکز لبریز از تخیل است اما او برای خلق همین تخیل هم به محیط و تجربیات خود رجوع می‌کند. برای مثال یکی از داستان‌هایی که مادربزرگ برای او در کودکی تعریف کرده‌بود. قصه‌ی دختری است که همراه با فروشنده‌ی دوره‌گردی می‌گریزد. مادربزرگ برای پایان دادن به داستان می‌گوید که دختر به آسمان‌ها رفته‌است. سال‌ها بعد نویسنده از پشت پنجره خدمتکار  همسایه را می‌بیند که لباس‌ها را روی رخت پهن می‌کند. پس تصویر لازم را بدست می‌آورد و در صد سال تنهایی رمدیوس خوشگله در حالی که دارد ملافه‌ها را تا می‌کند به آسمان‌ها پرواز می‌نماید. 

در شهرک آرکاتا زادگاه گارسیا مارکز کشیشی می‌زیسته‌است که به گفته‌ی مردم مقامی آن‌قدر بالا داشت که در طول مراسم عشای ربانی هر وقت جام را بلند می‌کرد از روی زمین بلند می‌شد. همان‌طور که کشیش در صد سال تنهایی هر وقت شیر کاکائو می‌نوشد از روی زمین بلند می‌شود. در جای دیگری از رمان به دنبال مرگ اورسولا و به احترام درگذشت او هزارها پرنده از آسمان به زمین می‌افتند. گارسیا مارکز این صحنه را از دوران روزنامه‌نگاری خود به یاد دارد و می‌گوید یک بار تغییرات جوی سبب مرگ میلیون‌ها پرنده شد و امواج لاشه‌ی آن‌ها را به ساحل اکوادور و کلمبیا آورد. پس به این ترتیب ترکیبی از فرهنگ و تجربیات، نویسنده را در خلق تخیلاتی بی‌نظیر و آفرینش شیوه‌ی رئالیسم جادویی یاری می‌کند. 

 

نویسنده: الهام برزین

_____________________________________________

منبع: گلشیری، احمد. مقدمه بهترین داستان‌های کوتاه/گابریل گارسیا مارکز.

 

گابریل-گارسیا_-مارکز

گابریل گارسیا‌ مارکز و جادوی کارائیب

گابریل گارسیا‌ مارکز نویسنده‌ی کلمبیایی، خالق شیوه‌ی “رئالیسم جادویی” و برنده‌ی جایزه‌ی نوبل ادبیات است. او تا حد بسیار زیادی از جایگاه یک نویسنده فراتر رفته و برای اهالی آمریکای لاتین به صورت پدیده‌ای مردمی در‌آمده‌است و آثارش نه تنها تحسین و احترام بلکه محبت و صمیمیت همگان را برانگیخته است.

در کشور کلمبیا زادگاه گارسیا مارکز تمامی مردم از پرستارها و فروشنده‌ها گرفته تا کارگران و کارمندان همه او را می‌شناسند و دست‌کم اثر جهانی و مشهور او یعنی رمان “صد سال تنهایی” را خوانده‌اند و با نام خودمانی “گابو” یا “گابیتو” از او یاد می‌کنند. در و دیوار شهرهای کلمبیا پر از نام “ماکوندو” است (مکانی خیالی که ماجرای رمان صد سال تنهایی در آن می‌گذرد) از داروخانه‌ی ماکوندو گرفته تا آرایشگاه و حتی هتل ماکوندو.

پس از صد سال تنهایی

در سال ۱۹۸۲ میلادی هنگامی که خبر اهدای جایزه‌ی نوبل ادبیات به گارسیا مارکز در شهر مکزیکو پخش شد، دانش‌آموزان یک دبیرستان در مقابل خانه‌‌‌اش در محله‌ی ال‌پدرگال جمع شدند و با خواندن سرود دسته‌جمعی به او تبریک گفتند و بعد‌از ‌ظهر همان روز که از پاسخ تلفن‌های بی‌شمار دوستان و آشنایانش به تنگ آمد‌ه‌بود و سوار بر ماشین از منزل بیرون می‌رفت باز هم مردم او را رها نکردند و با زدن بوق و روشن کردن چراغ  به او تبریک گفتند. گارسیا مارکز در هنگام دریافت جایزه‌ی نوبل به جای پوشیدن لباس رسمی سفید و بستن پاپیون، لباس کتان و سنتی کارائیب را به تن کرد و ۶ گروه موسیقی کارائیب را برای اجرای برنامه با خود به سوئد برد که نشان از تعلق خاطر او به فرهنگ سرزمینش داشت.

رمان صد سال تنهایی اثر جاودانه‌ی گابریل گارسیا‌ مارکز ابتدا در سال ۱۹۶۷ و در کشور آرژانتین منتشر شد و تمام ۸۰۰۰ نسخه‌ی آن در همان هفته‌ی نخست در کیوسک‌های متروی بوئنوس آیرس به فروش ‌رسید. چیزی نگذشت که در سراسر آمریکای لاتین، مردم برای خریدن رمان صد سال تنهایی به کیوسک‌های روزنامه‌فروشی و کتاب‌فروشی‌ها هجوم ‌آوردند و ترجمه‌های این کتاب از مرز ۳۵ زبان گذشت و تنها یک شرکت انتشاراتی آمریکایی ۱میلیون نسخه از آن را ظرف مدت کوتاهی به فروش ‌رساند. این حجم از استقبال خارق‌العاده بود و حتی خود نویسنده را  شگفت‌زده کرد. پس با ما همراه باشید تا گابریل گارسیا‌ مارکز بزرگ را بیشتر بشناسیم.

گابریل-گارسیا_-مارکز

کودکی و آغاز زندگی گابریل گارسیا‌ مارکز

وی در سال ۱۹۲۸ میلادی در  آرکاتای کلمبیا در جامعه‌ای خشن و پرالتهاب به دنیا آمد. اهالی این شهرک کسانی بودند که از جنگ داخلی کلمبیا که در حدود صد‌ سالی به درازا کشیده‌بود، گریخته بودند. در آن‌جا علاوه بر آمریکایی‌هایی که صاحبان مزارع موز بودند، اسلاف بردگان سیاه‌پوست، سرخپوستان گواخیرو، مهاجران خاورمیانه، دورگه‌ها و… هم زندگی می‌کردند. بنابراین گارسیا مارکز کوچک از همان ابتدا در محیطی از فرهنگ‌های گوناگون که خالی از سحر و جادو هم نبود و از آسیا تا آفریقا را در بر‌می‌گرفت، رشد کرد و بزرگ شد.

تولد او مصادف با اعتصاب مشهور کارگران موز ‌در آن ناحیه بود که از رویدادهای مهم تاریخ کلمبیا محسوب می‌شود. این واقعه در ذهن گارسیا مارکز کوچک تاثیر ‌عمیقی گذاشت و او بعدها در کتاب صدسال تنهایی خود از این کشتار بی‌رحمانه یاد کرد. این اعتصاب برعلیه شرکت آمریکایی یونایتد فروت صورت گرفت که انحصار کشتزار‌های موز در این ناحیه را در اختیار داشت. در جریان این اعتراض صدها نفر از کارگران کلمبیایی کشته شدند که احتمالا جسد بسیاری از آن‌ها به دریا ریخته‌شده‌است. ریشه‌ی نگرش نویسنده در آینده و مبارزه‌ی او با استعمار اقتصادی آمریکا را احتمالا بتوان در همین واقعه‌ی هولناک جست‌و‌جو کرد.

گابریل گارسیا‌ مارکز در چه خانواده‌ای بزرگ شد؟

پدر گارسیا مارکز الیخیو گارسیا، تلگرافچی بود و مادرش سانتیاگو مارکز به یکی از سرشناس‌ترین خانواده‌های آرکاتا تعلق داشت. پس از به دنیا آمدن گارسیا مارکز، پدربزرگ و مادربزرگ مادریش او را نزد خود بردند تا بزرگ کنند. در کارائیب سپردن کودکی که پدر و مادرش اوضاع مالی خوبی ندارند به پدربزرگ و مادربزرگ امری عادی محسوب می‌شود. بنابراین گابریل کوچک از همان ابتدا به همراه برخی از اقوام در خانه‌ای جادار و بزرگ تربیت شد که بعدها از آن به عنوان خانه‌ای جن‌زده یاد می‌کرد.

نقش پدر بزرگ و مادر بزرگ

گارسیا مارکز در این دوره بهترین رابطه را با پدربزرگش داشت. درباره‌ی پدربزرگ مادریش می‌گوید:

مرا به سیرک می‌برد. او بود که سینما را به من شناساند. با آن چیزهای واقعی و خیالی که برای من تعریف می‌کرد و همه برای من واقعی بودند، در واقع بند ناف من به حساب می‌آمد. او در عین حال فرشته‌ی نگهبان من بود و من بهترین رابطه را با او داشتم

بسیاری از رمان‌های گارسیا مارکز بعدها با تصویر یک پیرمرد آغاز می‌شود که به خوبی نشان‌دهنده‌ی تاثیر پدربزرگ است کسی که دست گابریل را می‌گرفت و او را به کشف چیزهای تازه وا‌می‌داشت. با این وجود مادربزرگ گارسیا مارکز بیشترین تاثیر را در شگرد داستان‌نویسی او داشته‌است. او برای نوه‌ی خود از چیزهایی قصه می‌گفت که در خواب دیده‌بود. داستان‌های خانوادگی تعریف می‌کرد. خاطراتش آکنده از سحر و جادو و مطالب خارق‌العاده بود و شب‌ها داستان‌هایی از آدم‌های مرده و جهان دیگر به زبان می‌آورد که مو را بر تن گابریل کوچک سیخ می‌کرد. بعدها لحن نویسنده در نوشتن رمان همان لحن مادربرزگش در حالت قصه‌گویی شد. خونسرد، بدون احساس، با چهره‌ای خشک و بی‌روح که موجب می‌شود که مخاطب به هیچ‌وجه در صحت گفته‌های او تردید به خود راه ندهد.

او در سن ۸ سالگی با مرگ پدربزرگ به منزل مادر و پدر خود بازمی‌گردد. ولی مدت زیادی آن‌جا نمی‌ماند و به مدرسه‌ی شبانه‌روزی می‌رود. در ۱۶ سالگی با مرگ مادربزرگ در سفری به همراه مادر به آرکاتا بازمی‌گردد تا همان خانه‌ی آبا و اجدادی را به فروش برساند. سفری که بعدها انگیزه‌ی رمان صدسال تنهایی او می‌شود. او چندی بعد به دانشگاه شهر بوگوتا می‌رود تا در رشته‌ی حقوق به تحصیل بپردازد.

گابریل-گارسیا_-مارکز-1

گابریل گارسیا‌ مارکز ، نویسنده و روزنامه‌نگار

در سال ۱۹۶۴ اتفاقی مهم در زندگی‌اش به وقوع می‌پیوندد. یکی از دوستانش مجموعه داستان‌های کوتاه فرانتس کافکا را به او می‌دهد. او داستان “مسخ” را می‌خواند و مسحور روبدادهای آن می‌شود. از این‌جاست که تمایل به نوشتن در وجودش جوانه می‌زند و اولین داستانش یعنی “تسلیم سوم” را در سال اول دانشگاه می‌نویسد. این داستان برنده‌ی جایزه می‌شود و در روزنامه‌ی ال اسپکتاتور به چاپ می‌رسد و سردبیر روزنامه او را “نابغه‌ی جدید ادبیات کلمبیا” می‌نامد. از این تاریخ به بعد داستان‌های او به طور مرتب در این روزنامه به چاپ می‌رسد.

سال ۱۹۵۰ گارسیا مارکز به شهر بارانیکا می‌رود و با یکی از سازنده‌ترین دوران‌های زندگی‌اش رو‌به‌رو می‌شود. در آن‌ شهر گروهی گرد‌هم می‌‌آمدند که شیفته‌ی ادبیات بودند و به آثار نویسندگانی هم‌چون ویلیام فاکنر، جیمز جویس و ارنست همینگوی علاقه داشتند. یاران کلمبیا در جمع خود نویسندگان بسیاری چه کلاسیک و چه نو را پرورش دادند. گارسیا مارکز هم به این گروه می‌پیوندد.

در این زمان نویسنده اوضاع مالی خوبی ندارد و به کارهایی گوناگون می‌پردازد. مثلا برای فروش دائره‌المعارف ناگزیر است که از این شهر به آن شهر برود و به این ترتیب سفری را به دور کلمبیا آغاز می‌کند که ماحصل آن تجربه‌هایی گران‌بهاست.

نقش دوستان در چاپ نخستین رمان

در سال ۱۹۵۴ به طور جدی کار روزنامه‌نگاری را در پیش می‌گیرد و به نوشتن نقدفیلم در روزنامه‌ی ال اسپکتاتور ‌می‌پردازد و از طرف همان روزنامه به اروپا سفر می‌کند. چندی بعد، پینیا دیکتاتور کلمبیا دفتر روزنامه را تعطیل می‌کند و گارسیا مارکز بدون دریافت حقوق در مضیقه‌ی مالی شدید در اروپا باقی ‌می‌ماند. دوستان او در کلمبیا که از وضعیت مالی‌اش باخبر می‌شوند نسخه‌ی دست‌نویس رمان طوفان بزرگ را در کشوی میزش یافته و به دست ناشر می‌سپارند و به این ترتیب نخستین رمان گارسیا مارکز در غیاب او در کلمبیا به چاپ می‌رسد. در حقیقت گارسیا مارکز بزرگ بدون سماجت دوستانش احتمالا امروز نویسنده‌ای گمنام بود‌ ، زیرا اکثر آثارش را به همت و یاری آن‌ها به چاپ رساند.

او در سال‌های آغازین نویسندگی بسیار پرکار بوده. خود درباره‌ی آن زمان می‌گوید:” برای روزنامه‌ی ال اسپکتاتور کار می‌کردم. هفته‌ای دست‌کم سه داستان کوتاه می‌نوشتم. هر روز سه مقاله و سه نقد فیلم می‌نوشتم. سپس شب هنگام که همه به خانه رفته‌بودند در دفتر روزنامه می‌ماندم و روی رمانی که در دست داشتم کار می‌کردم. از صدای دستگاه چاپ لانیو تایپ که به صدای ریزش باران می‌ماند، خوشم می‌آمد اگر آن‌ها خاموش می‌شدند و سکوت ایجاد می‌شد دیگر نمی‌توانستم کار کنم”

در سال ۱۹۶۰ یعنی یک سال پس از انقلاب کوبا و به قدرت رسیدن فیدل کاسترو، گابریل گارسیا‌ مارکز به کوبا می‌رود و برای خبرگزای کوبایی پرسنا لاتینا به کار می‌پردازد. از این تاریخ به بعد است که تهدید کوبایی‌های تبعیدی هم آغاز می‌شود. تا جایی که یک‌بار در نیویورک در اتومبیل خودش مورد تیراندازی قرار می‌گیرد. با این وجود پا پس نمی‌کشد و هم‌چنان به کار برای این خبرگزاری ادامه می‌دهد.

در سال ۱۹۶۷ با انتشار کتاب صد سال تنهایی او به موفقیتی چشمگیر و باورنکردنی دست می‌یابد. این کتاب به سرعت مرزهای آمریکای لاتین و جهان را در می‌نوردد و شیوه‌ی داستان‌نویسی “رئالیسم جادویی” را به مردم جهان معرفی می‌کند.

نویسنده‌ی سیاسی و روشنفکر چپ‌گرا

او پس از صد سال تنهایی در سال ۱۹۷۵ رمان “خزان پدر سالار” را منتشر کرد که داستانی درباره‌ی دیکتاتورها و تنهایی آن‌هاست. او یک نویسنده‌ی سیاسی و روشنفکر چپ‌گرا بود که به هیچ حزبی نپیوست. دفتر مجله‌ی گارسیا مارکز در سال ۱۹۸۰ در پی انفجار بمبی در آن تعطیل شد و او در اوائل همان دهه از دولت مکزیک درخواست پناهندگی کرد چون گروه چریکی ام نوزده کلمبیا در جایی ادعا کرده‌بود که گارسیا مارکز به آن‌ها کمک مالی کرده‌است بنابراین دولت کلمبیا نام گارسیا مارکز را در فهرست کسانی قرار داد که باید دستگیر بشوند.

گارسیا مارکز با ثروت حاصل از کسب جوایز  نشریه‌های مستقلی در تقابل با نشریه‌های رسمی به وجود آورد. او در سایه‌ی نفوذ شخصی خود گام‌های بلندی در جهت صلح، خلع سلاح و حقوق بشر برداشت و در انجام کارهایی که خود را نسبت به آن‌ها متعهد می‌دید توفیق یافت. او در این راه از دوستی و همراهی انسان‌های مشهوری مانند فیدل کاسترو و نویسندگان بزرگی مانند کارلوس فوئنتس، ماریو بارگاس یورسا و گراهام گرین بهره برد. گارسیا مارکز هم‌چنین با پابلو نرودا شاعر بزرگ شیلی رفاقت داشت.

گابریل گارسیا مارکز سرانجام در ۱۷ آوریل سال ۲۰۱۴ در منزل خود در شهر مکزیکو سیتی چشم از جهان فرو بست و آمریکای لاتین را با کوله‌باری از آثار ادبی باشکوه تنها گذاشت.

________________________________________________________________________________

منبع: گلشیری، احمد. مقدمه بهترین داستان‌های کوتاه/گابریل گارسیا مارکز.

کتاب-کودک-و-نوجوان

برای کودک و نوجوان کتاب بنویسیم.

بسیاری از نویسندگان تازه‌کار تصور می‌کنند که نوشتن کتاب‌های کودکان راه آسانی برای شروع راه نویسندگی است. هر چند کتاب‌های کودکان معمولا خیلی کوتاه‌تر از کتاب‌های بزرگسالان هستند و بیشتر حجم آن‌ها را تصویر تشکیل می‌دهد تا کلمه و از این جهت نوشتن آن‌ها آسان‌تر به نظر می‌رسد اما در حقیقت نوشتن برای بچه‌ها کاری کارستان است.

نویسندگان کودک نه تنها به مهارت‌های نویسندگی برای بزرگسالان و درک دنیای آن‌ها نیاز دارند، بلکه باید بتوانند دنیا را از چشم کودکان هم ببینند و با آگاهی یک بچه‌ی نوپای پر‌جنب و جوش و یا با چشمان نوجوانی حیران و جویای تجربه به همه چیز نگاه کنند.

بهترین کتاب‌های کودکان، کتاب‌های بزرگسالانی نیستند که فقط یکی دو درجه رقیق شده‌باشند. بلکه این کتاب‌ها با صدایی خاص حرف می‌زنند. صدایی که برای مخاطب کودک آشناست و با آن ارتباط برقرار می‌کنند. کتاب‌های کودک و نوجوان آثار ادبی هستند و نوشتن آن‌ها به هیچ‌وجه یک کار سرسری نیست. بسیاری از این کتاب‌ها به مسائل اجتماعی، عاطفی، نژادی، زیست محیطی و…  می‌پردازند و از این طریق ضمن آموزش دادن به کودکان، آن‌ها را سرگرم می‌کنند.

 

ویژگی‌های یک نویسنده‌ی موفق ادبیات کودک و نوجوان

برای این‌که یک نویسنده‌ی موفق کودکان باشیم باید همیشه به خاطر بسپاریم که برای چه کسانی قلم به دست گرفته‌ایم. نویسندگان کودک معمولا برای هم‌کوک شدن با مخاطبانشان به دوران بچگی خودشان فکر می‌کنند و سعی می‌کنند اسباب‌بازی‌ها، رنگ‌ها، بازی‌ها، علایق و حتی عواطف و زبان و احساسات آن دوران را به خاطر بیاورند. البته بخش عمده‌ای از خاطرات دوران کودکی همه‌ی ما به فراموشی سپرده شده اما اگر با دقت به تماشای بچه‌ها بنشینیم حتما در‌می‌یابیم که چه چیزهایی آن‌ها را جذب و خشنود می‌کند و یا احتمالا  آشفته و ناراحتشان می‌سازد.

می‌توانیم چیزهایی را به خاطر بیاوریم که در کودکی به آن‌ها علاقه داشتیم و به این فکر کنیم که چه چیزی در آن‌ها بود که این‌طور ما را به دنیای خاص خودش جذب می‌کرد. همچنین خواندن آثار کلاسیک موفق کودک و نوجوان که بچه‌ها قرن‌ها عاشق آن‌ها بوده‌اند راه بسیار خوبی است تا بفهمیم چه مطالبی برای مخاطبان ما اهمیت دارد.

طبقه‌بندی کتاب‌های کودکان

این کتاب‌ها را اغلب برحسب سن خوانندگانشان طبقه‌بندی می‌کنند. بعضی نویسنده‌ها فقط برای یک مقطع سنی خاص می‌نویسند چون یک دوره از کودکی‌شان را بهتر به خاطر می‌آورند و با آن احساس راحتی بیشتری می‌کنند برخی هم فرزندانشان در آن مقطع سنی هستند و از آن‌جا که هر روز با آن‌ها زندگی می‌کنند و سر و کله می‌زنند پس این مقطع زمانی را بیشتر می‌شناسند. البته همه‌ی نویسندگان هم محدود نیستند و برخی برای دو یا سه رده‌ی سنی کتاب می‌نویسند و با جمعیت بیشتری از کودکان ارتباط می‌گیرند.

این طبقه‌بندی براساس ویژگی‌های هر دوران است. دوران نخستین زندگی کودک که او خردسال محسوب می‌شود را می‌توان به دو دوره‌ی پیش از یادگیری زبان و پس از آن تقسیم کرد. در دوران نخست کودک بیشتر به تصویر علاقه دارد و در دوره‌ی دوم روابط منطقی را تا حدودی درک می‌کند اما توانایی درک حوادث پیچیده را ندارد. این توانایی‌ها رفته رفته با افزایش سن بیشتر می‌شود و آثار نوشته‌شده هم متناسب با آن‌ها تغییر می‌کند.

کتاب‌هایی برای کودکان خردسال

ادبیات-کودک-و-نوجوان

با این‌که چندسال طول می‌کشد تا خردسالان بتوانند خود کتاب بخوانند اما از صدای کلماتی که دیگران برای آن‌ها می‌خوانند خوششان می‌آید. والدینی که می‌خواهند محیط پراحساسی برای نوزاد و یا فرزند خردسال خود فراهم کنند به دنبال کلمات و عباراتی می‌گردند که گوش‌نواز باشند. این کتاب‌ها، کلمات و صداهای موزون را به کار می‌برند تا توجه خردسالان را جلب کنند، به آن‌ها اطمینان و آرامش بدهند و کمکشان کنند تا با خانواده ارتباط بهتری بگیرند. این کتاب‌ها معمولا مجموعه‌ی مصوری از لالایی‌ها، اشعار موزون کودکان و قصه‌هایی معمولی هستند که برای خردسالان با لحن معمولی و یا با آواز خوانده می‌شوند.

از این دسته کتاب‌ها می‌توان به مجموعه کتاب ارتباط با کودک اشاره کرد که شامل چهار کتاب مادر و دختر، پدر و دختر، مادر و پسر و پدر و پسر است. روایت موزون این کتاب‌ها می‌کوشد تا از زبان والدین، عشق و محبت سرشار آن‌ها به کودک را توصیف کند و موجب دلبستگی بیشتر بین آن‌ها بشود.

 

کتاب‌هایی برای کودکان نوپا

همین که بچه‌ها کمی بزرگ‌تر شدند و بنا را بر راه رفتن و دویدن ‌گذاشتند دیگر با همه‌چیز کار دارند. در این سن، کودکان از گوش سپردن به کتاب‌هایی که کلمات و تصاویر در آن به دقت انتخاب شده‌ و گوش و چشم‌نواز باشد، لذت می‌برند. در این مقطع، بچه‌ها روابط منطقی را تا حدودی می‌فهمند اما در درک حوادث پیچیده ناتوان هستند. آن‌ها دوست ندارند که مدت زمان زیادی بنشینند و به یک داستان گوش بدهند. پس معمولا داستان و موضوع آن باید بسیار کوتاه باشد و در کنار تصویرهای بزرگ و خوش آب و رنگ قرار بگیرد. برای افزایش مهارت زبانی هم باید داستان با کلماتی ساده و همراه با قافیه و تکرار بیان شود تا بچه‌ها بتوانند به راحتی آن‌ها را فرابگیرند.

کتاب‌های بچه‌های نوپا بیشتر بر روی رابطه‌ی آشنا برای بچه‌ها یعنی رابطه‌ی بین کودک و پدر مادر تاکید می‌کنند. گاهی هم شخصیت‌های داستان از دنیای حیوانات انتخاب می‌شوند و مثل آدم‌ها با بچه‌ها حرف می‌زنند. برخی کتاب‌ها هم چندان داستانی نیستند بلکه به معرفی کلمات و مفاهیم می‌پردازند. این کتاب‌ها ممکن است حتی بی‌کلام باشند و صرفا تصاویری خوش رنگ و نگار را ارائه ‌بدهند.

ادبیات-کودک-و-نوجوان

کتاب‌های مصور برای بچه‌های کودکستانی و دبستان

کتاب‌های مصوری که برای بچه‌های کودکستانی و دبستانی تنظیم می‌شود معمولا بیشتر از کتاب‌های بچه‌های نوپا به داستان متکی هستند و بچه‌هایی که تا حدودی لغات و اصطلاحات را آموخته‌‌باشند از دنبال کردن شخصیت‌ها در خلال داستان و حوادث لذت می‌برند.

کلمات این کتاب‌ها بیشتر از کتاب‌هایی است که برای کودکان نوپا تهیه می‌شود و متوسط تعداد کلماتشان هزار کلمه است. هرچند، برخی تنها ۱۵۰ کلمه یا کمتر دارند. در این کتاب‌ها تصاویر بیشتر جذاب هستند و بار معانی بر دوش آن‌هاست. از آن‌جا که تعداد کلمات کم است پس باید به دقت انتخاب شوند و برای شنوندگان کم سن‌و‌سال جذاب باشند. هیچ کلمه‌ای نباید اضافی باشد. این داستان‌ها باید یکراست سر اصل مطلب بروند و فوری احساس شنونده را در چنگ بگیرند و با ایجاد حس تعلق، خواننده‌ی کنجکاو را تا پایان داستان با خود همراه بکنند و در نهایت به پایانی خوب و راضی‌کننده برسانند.

برای خلق این کتاب‌ها لازم نیست که شما به عنوان نویسنده لزوما تصویرگر هم باشید. ناشر کتاب، خود تصویرگر مناسب می‌یابد. حال اگر تصاویر طراحی‌شده مناسب نبود. آن وقت نویسنده باید بگوید که چگونه تصاویر کتابش ترسیم شوند تا داستانی که به خودی خود کامل است، اعمال و شخصیت‌هایش هم تصویری بشوند.

در هر صفحه از این کتاب‌ها معمولا ۱۰۰ کلمه بیشتر وجود ندارد و هر چند کلمه هم که وجود داشته‌باشد بازهم باید فضای کافی برای تصویر در نظر گرفته شود. موضوعات این کتاب‌ها باید مورد علاقه‌ی بچه‌ها باشد و می‌تواند به موضوعاتی ارزشمند هم بپردازد. از این دست کتاب‌ها می‌توان به کتاب داستان فطرس اشاره کرد.

وقتی بچه‌ها کمی بزرگ‌تر شدند و می‌خواهند به دنیای کتابخوانی قدم بگذارند کتاب‌هایشان می‌تواند کمی پیچیده‌تر و پرحادثه‌تر بشود و حجم نوشته در  کمی افزایش یابد. خواندن این‌کتاب‌ها به بچه‌ها احساس توانمندی می‌دهد و با جملات کوتاه و سرراست آن‌ها را به مطالعه و کتابخوانی ترغیب می‌کند. البته این آثار همچنان باید مصور باشند. از این دست کتاب‌ها می‌توان به کتاب مادر، ضریح، کبوتر، راز دعبل، سلام بر وحی، ارمغانی از آسمان و نمازی دیگر اشاره کرد.

ورود به دنیای نوجوانی

رفته رفته با افزاش سن کودک و نزدیک‌شدن به دوران نوجوانی اهمیت داستان در کتاب پر‌رنگ‌تر می‌شود و حجم تصاویر کاهش ‌می‌یابد. کتاب‌های فصل‌دار بسیاری در این سنین برای بچه‌ها تهیه می‌شوند که از نمونه‌های جهانی آن می‌توان به مجموعه داستان “رامونا”،  “هری پاتر” و مجموعه داستان “بچه‌های بدشانس” اثر لمونی اسنیکت اشاره کرد.

فصل‌های این داستان‌ها به حدی کوتاه هستند که نوجوان در یک نشست می‌تواند آن را تمام کند. این کتاب‌ها معمولا به روابط بین دوستان، حیوانات، موقعیت‌های سخت زندگی، آشفتگی‌های خانوادگی و ماجراجویی‌های طنزآمیز می‌پردازند. در این‌جا شخصیت‌ها هم بیشتر رشد و نمو می‌کنند و هم جامع‌ترند. داستان‌های این چنینی می‌توانند به تجربیات نوجوانی، خواسته‌ها و نیازها و رویاهای نوجوانان بپردازند. برای مثال رامونا دخترکی شلوغ‌کار و شنگول و بامزه است که فکر می‌کند خودش به تنهایی می‌تواند اتوبوس مدرسه را براند. قلدرمآبانه با خواهرش دعوا می‌کند و به سرعت درگیر حوادث و موقعیت‌هایی می‌شود که برای کودکان بسیار آشنا می‌باشد.

نوع دیگری از کتاب‌های این چنینی قالب جذاب کمیک را بر می‌گزینند و نوجوانان را با تصاویر و دیالوگ‌ها به دل حوادث و اتفاقات می‌برند. این نوع کتاب‌ها به دنیای کارتون و انمیشین بیشتر نزدیک هستند تا رمان. از این دست کتاب‌ها می‌توان به مجموعه کتاب سهراب بزرگ مرد کوچک، مجموعه گلبرگ، شاهزاده کوچولو و مولوی‌نامه اشاره کرد. این کتاب‌ها می‌توانند نوجوانان را به دنیایی فانتزی ببرند یا آن‌ها را درگیر تجربه‌های دوران بزرگسالی بکنند.

کتاب برای نوبالغان

بچه‌هایی که به سال‌های آخر راهنمایی و دوران خستگی‌ناپذیر نوجوانی وارد می‌شوند داستانی جذبشان می‌کند که از لحاظ سرشت خیلی شبیه به رمان‌های بزرگسالان است. داستان‌هایی که دربردارنده‌ی ماجراهای عاشقانه ( البته نه عشق بی‌پرده)، ارزش‌ها، تخیلات (داستان‌های فانتزی)، دوستی‌ها، زندگی خانوادگی و … هستند و گاهی خواننده را درگیر حوادث پیچیده‌ای می‌کنند که احساسات او را به شدت بر‌می‌انگیزند. علایق بچه‌های دبیرستانی مانند ورزش، نمایش، رفتن به باشگاه و گردش و … باید جایی در طرح داستان داشته‌باشند و قهرمان‌های قصه از بین نوجوانان ۱۳ تا ۱۹ ساله انتخاب بشوند. از نمونه‌های مشهور کلاسیک و جهانی این نوع داستان‌ها می‌توان به کتاب “آرزوهای بزرگ” اثر چارلز دیکنز و کتاب “اما” اثر جین آستین اشاره کرد.

آثار غیر داستانی جذاب برای کودک و نوجوان

هر‌چند کودکان در هر سنی که باشند از لم دادن و شنیدن داستان‌های جذاب لذت می‌برند اما خیلی از آن‌ها هم عطش سیری‌‌ناپذیری برای به دست آوردن اطلاعات دارند. حتی کم سن و سال‌ترین بچه‌ها هم دوست دارند چیزهایی از اتومبیل‌ها، کامیون‌ها، گربه‌ها، دایناسورها و… بدانند. این کتاب‌ها ساعاتی لذت‌بخش برای بچه‌ها فراهم می‌کنند و به آن‌ها این امکان را می‌دهند تا به کشف دنیاهای تازه بپردازند. این کتاب‌ها می‌توانند در مورد هر موضوعی نوشته شوند. تصاویر در آن‌ها اهمیت زیادی دارند و به شناخت کامل‌تر بچه‌ها از دنیای اطرافشان کمک می‌کنند.

نوشتن این کتاب‌ها هم کاری جذاب و هیجان‌انگیز است و هم راهی برای نویسندگان است تا به کار نویسندگی  کودک و نوجوان بپردازند بی‌آنکه گرفتار پیچیدگی داستان‌نویسی مانند طراحی شخصیت، گفت‌و‌گو، صحنه‌پردازی و… بشوند. اگر می‌خواهید آثار غیر داستانی برای کودکان بنویسید چند نکته‌ی زیر را حتما در نظر بگیرید:

  • موضوع شما باید متناسب با گروه سنی مد نظرتان باشد.
  • نویسنده‌ی کتاب باید یاد بدهد و از موعظه بپرهیزد.
  • نویسنده خود باید از قبل در مورد موضوع به خوبی تحقیق کرده‌باشد.
  • کتاب نباید حوزه‌ی وسیعی را در بربگیرد. مثلا شرح کوتاه یک نبرد از یک جنگ کفایت می‌کند و لازم نیست تمام رویدادهای آن جنگ بیان بشود.
  • موضوع کتاب باید به خوبی خواننده را جذب بکند.

از این دست کتاب‌هامی‌توان مجموعه کتاب ریاضی در طبیعت، ریاضی در علم، ریاضی در فضا و تجربه‌های علمی شگفت‌انگیز نیروها و حرکت از نشر آثار سبز را نام برد.

_____________________________________________________________________________________

منابع:

  • وایتلی، کرول و چارلی شولمن(۱۳۹۱). همه چیز درباره نویسندگی خلاق
  • www.tazeha.pub
خلق-داستان-و-ترویج-کتاب-خوانی

ترویج کتابخوانی (قسمت سوم؛ خلق داستان)

قصه‌گویی یکی از تفریحات مسلم بشر از زمان‌های بسیار کهن است. چشم که می‌بندیم به راحتی می‌توانیم اجداد غارنشینمان را تصور کنیم که به دور گرمای آتش جمع شده‌اند و شب‌های طولانی غار را با شنیدن داستان‌های هیجان‌انگیز به سر می‌آورند. 

خلق داستان یعنی قدم زدن در دنیای شیرین تخیلات. داستان‌ها زندگی را آن‌گونه روایت می‌کنند که ما دوست داریم. در چنین دنیایی شخصیت‌ها، زندگی، جامعه و جهان همگی همان شکلی هستند که می‌پسندیم و  شب‌ها در رویاهایمان به تماشا می‌نشینیم. شخصیت‌های قصه به دلخواه ما سخن می‌گویند، راه می‌روند، حتی گاهی حرف دل ما را با دیگران در میان می‌گذارند. پس قصه‌ها راهی برای سرک کشیدن به درون انسان‌ها هستند. 

بنابر‌این به عنوان پدر و مادر،‌ می‌توانیم برای راه یافتن به دنیای کودک خود و فعال کردن تخیلاتش، او را دست به قلم کرده و به داستان‌نویسی تشویق کنیم. داستان‌‌های کوتاه یا بلندی که آفریده‌ی ذهن کودک هستند و دریچه‌ای رو به دنیای مطلوب او می‌شوند.

خلق داستان

خلق داستان چه تاثیری روی کودک می‌‌گذارد؟

 وقتی کودک داستان‌ می‌نویسد، شخصیت‌ها به ناگاه یکی پس از دیگری در ذهنش جان می‌گیرند و حادثه‌ها پی‌در‌پی رقم می‌خورند. گاهی این اشخاص خیالی به حدی همدلی خالق خود را بر‌می‌انگیزند که او را غمگین کرده یا به خنده وا‌می‌دارند. ادامه‌ی این روند، رفته‌رفته کودک را به شنیدن و فهمیدن داستان‌های دیگران تشویق می‌کند و چه منبعی بهتر از کتاب‌‌ها می‌تواند پاسخ‌گوی این نیاز باشد؟!

این بار کودک با اشتیاق بیشتری به سراغ کتاب‌ها علی‌الخصوص کتاب‌های داستان می‌رود. جایی که قصه‌ها اغلب با تصاویر همراه شده و جذابیتی چند برابر دارند. خواندن کتاب داستان در نوشتار کودک بسیار موثر افتاده و آهسته آهسته به نوشته‌های او سر و شکل می‌دهد. 

کتاب‌های داستان، همراه خوب بچه‌ها هستند. آن‌ها را به دنیای فانتزی و مطلوب خود می‌برند و با کشش روایت‌هایشان ساعت‌های متمادی با ایشان همکلام می‌شوند. این انس و الفت کودک با کتاب در این سن می‌تواند باب مناسبی برای دوستی بین این دو باشد. کتاب‌های کاغذی از این طریق در دل بچه‌ها جا باز کرده و تا دوران پیری در کنار آن‌ها باقی می‌مانند.

پس هرچه زودتر کودک خود را به عنوان یک قصه‌گوی توانا به رسمیت بشناسید. به او میدان بدهید تا داستان‌های کوتاه و بلند خود را بیافریند و مطمئن باشید که این کار به طرز شگفت‌آوری کودکان را به مطالعه‌ی کتاب، علی‌الخصوص کتاب‌ داستان ترغیب می‌کند.

نویسنده-خلاق-شویم

چگونه نویسنده خلاق باشیم؟

نویسندگی خلاق عبارت جذابی است. اصلا هرمطلبی که با خلاقیت همراه باشد، جذاب به نظر می‌رسد. انسان خلاق، کارهایی متفاوت و تازه می‌آفریند و با تازگی آثارش توجه دیگران را به خود جلب می‌‌کند. احتمالا شما هم می‌خواهید یک نویسنده خلاق باشید. نویسنده‌ای که نامش در عالم ادبیات می‌درخشد و آثارش در شمار پر‌فروش‌ترین آثار جهان است.

 نویسندگی خلاق مانند هر کار دیگری شجاعت می‌خواهد وقتی شجاعانه نوشتن همه‌چیز شما بشود، آن‌گاه می‌توانید پایداری و استقامت کنید. ممکن است دوستان، همکاران، والدین، فرزندان، حتی شرکا یا همسرتان با گفتن عبارتی که خودتان می‌دانید سعی در مایوس کردن شما داشته باشند، تا شکست بخورید و آینده را تیره‌و‌تار ببینید. اما بدانید که چنین توصیه‌ها و شرایط مایوس‌کننده‌ای همواره سد راه دائمی نویسندگان بوده‌. پس همان‌طور که نویسندگان بزرگ بر این شرایط غلبه کرده‌اند شما هم حتما می‌توانید بر آن غلبه کنید.

شما هم می‌توانید یک نویسنده خلاق باشید. وقتی قلم به دست می‌گیرید و برای نویسنده‌شدن تلاش می‌کنید  یعنی شما عاشق کلمات هستید. یعنی از رنگ، عطر و بوی کلمات لذت می‌برید. یعنی تجربه و احساساتی دارید که می‌خواهید با دیگران به اشتراک بگذارید و می‌خواهید آن‌ها در بهترین و جذاب‌ترین قالب ممکن ارائه بدهید. پس با ما همراه شوید تا چند راهکار را مرور کنیم. راهکارهایی که در درجه‌ی نخست مهارت نویسندگی شما را تقویت می‌کنند و در درجه‌ی دوم کمک می‌کنند تا شما نویسنده خلاق تری باشید:

جایی مناسب برای نوشتن پیدا کنید.

تجربه‌ی بسیاری از نویسندگان نشان می‌دهد که محیط و تجهیزاتی که با شخصیت و سبک‌کار نویسنده هماهنگ باشد، موجب می‌شود تا او صفحات خالی پیش‌رویش را نهایتا با محتوایی قابل قبول پر کند. بنابراین بنشینید و با خود فکر کنید که دوست دارید چگونه مطالعه کنید، به چه صدایی حساس هستید، حواستان چگونه پرت می‌شود، نظم و ترتیب کاریتان چه‌طور است، آیا به حضور کسی در کنارتان نیاز دارید؟

فردی ممکن است با کوچکترین صدایی حتی صدای تیک‌و‌تاک ساعت حواسش پرت شود و نیاز به محیطی ساکت و آرام داشته‌باشد. در حالی که دیگری حتی با صدای موسیقی‌‌ای که دائم پخش می‌شود هم به راحتی به کار خود ادامه می‌دهد. یک نفر در تنهایی تمرکز بیشتری دارد در حالی که دیگری در محیط شلوغ هم به راحتی تمرکز می‌کند. تمام این موارد به خود شما بستگی دارد.

چشم‌اندازها را در نظر بگیرید.

برخی نویسندگان اگر از محل کارشان چشم‌اندازی به اطراف داشته‌باشند، حواسشان پرت می‌شود و هر‌چیزی که چشم آن‌ها را بگیرد تمرکزشان را بهم می‌زند. در حالی که برای برخی دیگر داشتن چشم‌انداز دلپذیر، می‌تواند الهام‌بخش و مشوق خلق اثر باشد. پنجره‌ای رو به باغ یا دیدن طلوع خورشید برفراز شهر، آرامش و دید لازم برای نوشتن را به چنین اشخاصی هدیه می‌کند. اگر از لذت منظره‌ی بیرونی خاص محرومید، می‌توانید با قرار دادن چند شاخه گل تر و تازه روی قفسه‌ی کتاب‌هایتان و یا تصویری از آخرین سفر یا عکس دسته‌جمعی خانوادگیتان، فضایی الهام‌بخش بیافرینید. حتی اگر محدوده‌ی کار شما آشپزخانه یا گوشه‌ی زیر‌زمین هم باشد، نصب پوستر یا نقاشی آرامش‌بخش می‌تواند به کمک شما بیاید.

بدون دفترچه یادداشت از خانه بیرون نروید.

عادت کنید با دفترچه یادداشت‌تان این طرف و آن طرف بروید. وقتی نویسندگی را شروع می‌کنید می‌بینید که فکرها، عبارات، سوالات و کشفیات به طرز عجیبی در تمام روز و شب در ذهنتان جرقه می‌زند. برای این‌که این جرقه‌ها محو و نابود نشوند دفعه‌ی بعد که به یک لوازم‌فروشی رفتید، چند دفترچه یادداشت تهیه کنید. سپس هر‌کدام را به همراه یک قلم کوچک و مداد هر‌جایی که فکر می‌کنید مناسب است بگذارید. کنار میز، در کیف پول یا جیبتان، داخل ماشین، آشپزخانه یا هرجای دیگری که به نظرتان می‌رسد.

هرگاه در حالت نا‌امیدی یا در حال ماموریت هستید یا در بزرگراه به سمت محل کارتان می‌روید و ناگهان کلمه مناسبی به ذهنتان می‎‌رسد فورا آن‌ها را یادداشت کنید. هرچند این رفتار ممکن است از نگاه دیگران غیر‌عادی به نظر بیاید اما فکرها و راهکارهای بزرگ به همین شکل، ظاهر و به سرعت ناپدید می‌شوند و شما نمی‌دانید که نور خلاقیت در نویسندگی چه زمانی می‌درخشد؟

ترس را کنار بگذارید.

وقتی محل نوشتن و ابزار کار را مشخص کردید دیگری بهانه‌ی خاصی ندارید. زمان، زمان نوشتن است. وقت آن است که ببینید چگونه فکری که در سرتان می‌چرخد را می‌توانید به یک داستان کوتاه تبدیل کنید یا مثلا یک خاطره‌ی دوست‌داشتنی دوران کودکی‌تان را بنویسید یا چه طور خطر کنید و در یک قالب جدید متن را بگنجانید.

نویسنده-خلاق

بر ترس خود غلبه کنید و بنویسید. ترس است که مانع نوشتن می‌شود نه فقدان استعداد. بسیاری از افراد به خاطر ترس نهفته در وجودشان دست به قلم نمی‌برند. گاهی سوالاتی به ذهن انسان متبادر می‌شود مانند این‌که من چه کسی هستم؟ چه حقی برای سخن گفتن دارم؟ اگر سخن بگویم چه کسی گوش می‌دهد؟ و هزار و یک سوال دیگر که قدرت قلم را رفته رفته محو و نابود می‌کند.

اما باید بدانید که شما انسانی خاص هستید و داستان‌های خاصی برای گفتن دارید. اگر با شور سخن بگویید مطمئن باشید که بسیاری از ما گوش فرا‌می‌دهیم. همه ما برای زندگی به داستان نیاز داریم و با داستان‌ها زنده‌ایم. کلام شما زاویه‌ی دید دیگری از هستی را به ما نشان می‌دهد و زندگی را در نگاهمان بزرگ‌تر می‌کند.

نویسنده خلاق باید دائم بنویسد.

هنوز هم ممکن است اندکی تردید داشته‌باشید و این مطلب شما را آزار بدهد. از خود بپرسید که آیا واقعا می‌توانم بنویسم؟ آخر چه‌طور وقت می‌کنم؟ اصلا مردم نوشته‌های مرا می‌خوانند؟ آن‌ها در مورد من و کارم چه قضاوتی می‌کنند؟ 

نویسنده خلاق شدت کار ساده‌ای نیست. طاقت و اراده می‌خواهد. همه از انجام آن واهمه دارند. از نویسندگان مشهور گرفته تا نویسندگان تازه‌کار. اما آن‌ها چگونه بر ترس خود غلبه می‌کنند؟ بسیار ساده. آن‌ها می‌نشینند و می‌نویسند. هر‌ روز و دائم و تا آن‌جا که می‌توانند می‌نویسند. احساس می‌کنند که سرشان برود هم باید بنویسند. آن‌ها هم می‌ترسند اما نمی‌گذارند که ترس مانعشان بشود. با این روند در نهایت ترسشان معمولا فروکش می‌کند. 

قریحه‌ی خلاقیتتان را بیدار کنید.

قدرت خلاقیت در همه‌ی ما وجود دارد. مهم این است که چگونه با آغوش باز از آن استقبال کنیم و موضوعات را به شیوه‌ای جدید و نو ارائه بدهیم. برای افزایش خلاقیت می‌توانیم راهکارهای زیر را در پیش بگیریم:

  •  در رفت‌و‌آمدهای روزمره به دنبال مسیر جدید باشید. برای مثال امروز از یک مسیر جدید به منزل بازگردید و در راه با چشمانی باز، اطراف را بنگرید.
  • به چیزهایی نگاه کنید که معمولا به آن‌ها بی‌توجه بودید مثل زیبایی و گوشتالو بودن یک هلو، آمیزش رنگ‌ها بر تنه‌ی یک درخت، رایحه و صدای صبحدم و…
  • خود را در هنر غرق کنید. آبرنگ به دست بگیرید، استاد آشپزی شوید، باغچه بکارید، از مناظر زیبا عکش بگیرید.
  • بگذارید تخلیتان پویا شود. خیال‌بافی کنید. مثلا درباره‌ی مردمی که از خیابان می‌گذرند داستان بسازید.
  • خود را در جهان غرق کنید. به نحوه‌ی گفت‌و‌گوی مردم توجه کنید. در خیابان، کافه، بزرگراه‌ها، بازارها. به نحوه‌ی راه رفتنشان دقت کنید. آواها و رنگ‌ها را بیابید. خیابان‌های شلوغ، جنگل‌ها، مزارع و خلاصه‌ هر فضایی که در دسترس شماست را با تمام وجود تجربه کنید.

 با هر روشی که می‌توانید، تلاش کنید تا نهال شور و شوق، کنجکاوی، هوشیاری، انرژی و افکار تازه‌ی یک انسان خلاق، آرام آرام در وجودتان نهادینه شود.

وقت بتراشید.

سعی کنید وقت پیدا کنید. از آن‌جایی که نوشتن برای شما بسیار مهم است پس برای خود وقت بتراشید. ولو این‌که فکر کنید که نمی‌توانید. اگر سحرخیز هستید. کمی زودتر از حد معمول از خواب بیدار شوید. اگر شب‌زنده‌دار هستید می‌توانید بعد از شام یا وقتی همه خواب هستند به سراغ نوشتن بروید. می‌توانید برای نوشتن کتابخانه یا پارک را انتخاب کنید.

روزهای پایان هفته زمان بیشتری به نوشتن اختصاص بدهید. حتی می‌توانید لیستی از افرادی تهیه کنید که می‌توانند کمک‌حال شما باشند تا وقت اضافی در طول روز بیابید. از پرستار بچه گرفته تا نظافتچی و… هرچند ممکن است این امر برای شما هزینه‌بردار باشد اما احتمالا نوشتن برای شما مهم‌تر است. به خاطر داشته باشید که هرروز نوشتن تنها راه پیشرفت در زمینه کسب مهارت‌های نویسندگی خلاق است. پس وقت پیدا کنید و دائما بنویسید.

از پیش آماده باشید.

وقتی زمان شما تنگ است. از قبل همه چیز را  برای زمان نوشتن آماده کنید مثلا اگر با مداد و کاغذ می‌نویسید، مداد را از قبل بتراشید و دسته کاغذ خود را آماده بگذارید. حتی اگر ساعت منظمی برای نوشتن دارید بهتر است به دوستان یا خانواده سفارش کنید که در این زمان کمتر با شما تماس بگیرند و در اتاقتان را بزنند.

دستتان را برای نوشتن قوی‌تر کنید.

راه دیگری که می‌توانید دستتان را موقع نوشتن روی فرم نگه دارید افزایش مهارتتان با نگارش انواع دیگر نوشته‌هاست. مثلا قبل‌ترها مردم نامه‌نگاری می‌کردند و از این طریق از حال یکدیگر با‎‌‌خبر می‌شدند. همان نوشته‌های دفترچه یادداشت هم می‌تواند تمرین مناسبی برای شما باشد. جان کلام این‌که هر متنی که می‌توانید بنویسید تا فضا، روحیه و انرژی مثبت مورد نیاز برای هدایت خلاقیتتان را به وجود بیاورید.

روحیه‌ی انتقادپذیریتان را افزایش دهید.

بسیاری از ما احتمالا وقتی بخواهیم کار خود را در معرض نقد دیگران قرار بدهیم بی‌اختیار به دنبال افراد مشخصی می‌گردیم که به ما انرژی مثبت بدهند و در حل مشکلات و درک مفاهیم همراهیمان کنند. اما وقتی از دیگران درخواست می‌کنیم تا کار ما را بخوانند باید منتظر نظرات مثبت و منفی آن‌ها هم باشیم و در نهایت این نقطه نظرها می‌تواند بسیار مفید باشد.

 در مجموع برای این که راحت‌تر با انتقاد‌ها رو‌به‌رو بشوید یادتان باشد که این کار شماست که دیگران درباره‌ی آن قضاوت می‌کنند نه شخصیت شما و باز هم فراموش نکنید که مهم نیست که کلمات افراد چقدر تند و تیز باشد یا این‌که حتی نظرشان درست باشد یا نه قضاوت نهایی با خود شماست. این شما هستید که باید حرف‌های معقول و منطقی را بپذیرید و باقی کلام را رد کنید. در نظر داشته‌باشید که شما نمی‌توانید همیشه همه را راضی نگه‌دارید اما این‌که فقط خودتان از متنی که نوشتید راضی باشید هم درست نیست.

قالب خودتان را بعنوان یک نویسنده خلاق انتخاب کنید.

 قالب خودتان را انتخاب کنید. ببینید با چه قالبی آشنایی بیشتری دارید و با آن راحت‌تر هستید. با داستان کوتاه، رمان، نمایش‌نامه یا انواع دیگر نوشته. این جزئی از آماده‌شدن برای نوشتن است. برای این‌که بتوانید قالب مورد علاقه‌تان را پیدا کیند، سعی کنید آثار متنوع و زیادی را مطالعه کنید. حتی اگر کاملا با فرم خاصی آشنا هستید و فکر می‌کنید باید از همان چارچوب نویسندگی پیروی کنید باز هم لازم است قبل از نوشتن قالب‌های دیگر را بیازمایید. چون زمانی که به جایگاه نویسنده‌ای بزرگ مانند چخوف یا اسکار وایلد برسید، آن‌گاه در‌می‌یابید که قالب‌های دیگر نویسندگی بر قالبی که شما انتخاب کرده‌اید تاثیر می‌گذارد و آن‌ها را پربار‌تر می‌کند. پس آن‌زمان با اشتیاق به قالب‌های دیگر هم می‌پردازید و این به آفرینش یک نویسنده خلاق کمک می‌کند.

با خلاقیت از پس نوشتن برمی‌آیید.

نوشتن صرف نظر از آن‌که در چه قالبی می‌نویسید در مجموع کار دشواری است و برای تبدیل شدن از ایده و مفهوم تا یک اثر قابل قبول مسیر دشواری را طی می‌کند. در هنگام طی مراحل مختلف نوشتن مدام عقب و جلو می‌روید. مثلا از خودتان می‌پرسید آیا شخصیت من می‌تواند در این‌جا چنین صحبتی بکند؟ آیا آوردن این صحنه ضروری است ؟ آیا تاریخی که بیان می‌کنم صحیح است ؟ 

در ابتدا ممکن است که این تصمیم‌ها دشوار به نظر بیاید اما هرچه بیشتر می‌نویسید احساس می‌کنید که بهتر می‌توانید تصمیم بگیرید و در نهایت این خلاقیت شماست که باعث می‌شود از این مراحل با موفقیت بگذرید و یک نوشته‌ی دقیق، بکر و زیبا بیافرینید.

__________________________________________________________________________

منبع: وایتلی، کرول و چارلی شولمن(۱۳۹۱). همه چیز درباره نویسندگی خلاق. تهران: انتشارات سوره مهر