خلق-داستان-و-ترویج-کتاب-خوانی

ترویج کتابخوانی (قسمت سوم؛ خلق داستان)

قصه‌گویی یکی از تفریحات مسلم بشر از زمان‌های بسیار کهن است. چشم که می‌بندیم به راحتی می‌توانیم اجداد غارنشینمان را تصور کنیم که به دور گرمای آتش جمع شده‌اند و شب‌های طولانی غار را با شنیدن داستان‌های هیجان‌انگیز به سر می‌آورند. 

خلق داستان یعنی قدم زدن در دنیای شیرین تخیلات. داستان‌ها زندگی را آن‌گونه روایت می‌کنند که ما دوست داریم. در چنین دنیایی شخصیت‌ها، زندگی، جامعه و جهان همگی همان شکلی هستند که می‌پسندیم و  شب‌ها در رویاهایمان به تماشا می‌نشینیم. شخصیت‌های قصه به دلخواه ما سخن می‌گویند، راه می‌روند، حتی گاهی حرف دل ما را با دیگران در میان می‌گذارند. پس قصه‌ها راهی برای سرک کشیدن به درون انسان‌ها هستند. 

بنابر‌این به عنوان پدر و مادر،‌ می‌توانیم برای راه یافتن به دنیای کودک خود و فعال کردن تخیلاتش، او را دست به قلم کرده و به داستان‌نویسی تشویق کنیم. داستان‌‌های کوتاه یا بلندی که آفریده‌ی ذهن کودک هستند و دریچه‌ای رو به دنیای مطلوب او می‌شوند.

خلق داستان

خلق داستان چه تاثیری روی کودک می‌‌گذارد؟

 وقتی کودک داستان‌ می‌نویسد، شخصیت‌ها به ناگاه یکی پس از دیگری در ذهنش جان می‌گیرند و حادثه‌ها پی‌در‌پی رقم می‌خورند. گاهی این اشخاص خیالی به حدی همدلی خالق خود را بر‌می‌انگیزند که او را غمگین کرده یا به خنده وا‌می‌دارند. ادامه‌ی این روند، رفته‌رفته کودک را به شنیدن و فهمیدن داستان‌های دیگران تشویق می‌کند و چه منبعی بهتر از کتاب‌‌ها می‌تواند پاسخ‌گوی این نیاز باشد؟!

این بار کودک با اشتیاق بیشتری به سراغ کتاب‌ها علی‌الخصوص کتاب‌های داستان می‌رود. جایی که قصه‌ها اغلب با تصاویر همراه شده و جذابیتی چند برابر دارند. خواندن کتاب داستان در نوشتار کودک بسیار موثر افتاده و آهسته آهسته به نوشته‌های او سر و شکل می‌دهد. 

کتاب‌های داستان، همراه خوب بچه‌ها هستند. آن‌ها را به دنیای فانتزی و مطلوب خود می‌برند و با کشش روایت‌هایشان ساعت‌های متمادی با ایشان همکلام می‌شوند. این انس و الفت کودک با کتاب در این سن می‌تواند باب مناسبی برای دوستی بین این دو باشد. کتاب‌های کاغذی از این طریق در دل بچه‌ها جا باز کرده و تا دوران پیری در کنار آن‌ها باقی می‌مانند.

پس هرچه زودتر کودک خود را به عنوان یک قصه‌گوی توانا به رسمیت بشناسید. به او میدان بدهید تا داستان‌های کوتاه و بلند خود را بیافریند و مطمئن باشید که این کار به طرز شگفت‌آوری کودکان را به مطالعه‌ی کتاب، علی‌الخصوص کتاب‌ داستان ترغیب می‌کند.

نویسنده-خلاق-شویم

چگونه نویسنده خلاق باشیم؟

نویسندگی خلاق عبارت جذابی است. اصلا هرمطلبی که با خلاقیت همراه باشد، جذاب به نظر می‌رسد. انسان خلاق، کارهایی متفاوت و تازه می‌آفریند و با تازگی آثارش توجه دیگران را به خود جلب می‌‌کند. احتمالا شما هم می‌خواهید یک نویسنده خلاق باشید. نویسنده‌ای که نامش در عالم ادبیات می‌درخشد و آثارش در شمار پر‌فروش‌ترین آثار جهان است.

 نویسندگی خلاق مانند هر کار دیگری شجاعت می‌خواهد وقتی شجاعانه نوشتن همه‌چیز شما بشود، آن‌گاه می‌توانید پایداری و استقامت کنید. ممکن است دوستان، همکاران، والدین، فرزندان، حتی شرکا یا همسرتان با گفتن عبارتی که خودتان می‌دانید سعی در مایوس کردن شما داشته باشند، تا شکست بخورید و آینده را تیره‌و‌تار ببینید. اما بدانید که چنین توصیه‌ها و شرایط مایوس‌کننده‌ای همواره سد راه دائمی نویسندگان بوده‌. پس همان‌طور که نویسندگان بزرگ بر این شرایط غلبه کرده‌اند شما هم حتما می‌توانید بر آن غلبه کنید.

شما هم می‌توانید یک نویسنده خلاق باشید. وقتی قلم به دست می‌گیرید و برای نویسنده‌شدن تلاش می‌کنید  یعنی شما عاشق کلمات هستید. یعنی از رنگ، عطر و بوی کلمات لذت می‌برید. یعنی تجربه و احساساتی دارید که می‌خواهید با دیگران به اشتراک بگذارید و می‌خواهید آن‌ها در بهترین و جذاب‌ترین قالب ممکن ارائه بدهید. پس با ما همراه شوید تا چند راهکار را مرور کنیم. راهکارهایی که در درجه‌ی نخست مهارت نویسندگی شما را تقویت می‌کنند و در درجه‌ی دوم کمک می‌کنند تا شما نویسنده خلاق تری باشید:

جایی مناسب برای نوشتن پیدا کنید.

تجربه‌ی بسیاری از نویسندگان نشان می‌دهد که محیط و تجهیزاتی که با شخصیت و سبک‌کار نویسنده هماهنگ باشد، موجب می‌شود تا او صفحات خالی پیش‌رویش را نهایتا با محتوایی قابل قبول پر کند. بنابراین بنشینید و با خود فکر کنید که دوست دارید چگونه مطالعه کنید، به چه صدایی حساس هستید، حواستان چگونه پرت می‌شود، نظم و ترتیب کاریتان چه‌طور است، آیا به حضور کسی در کنارتان نیاز دارید؟

فردی ممکن است با کوچکترین صدایی حتی صدای تیک‌و‌تاک ساعت حواسش پرت شود و نیاز به محیطی ساکت و آرام داشته‌باشد. در حالی که دیگری حتی با صدای موسیقی‌‌ای که دائم پخش می‌شود هم به راحتی به کار خود ادامه می‌دهد. یک نفر در تنهایی تمرکز بیشتری دارد در حالی که دیگری در محیط شلوغ هم به راحتی تمرکز می‌کند. تمام این موارد به خود شما بستگی دارد.

چشم‌اندازها را در نظر بگیرید.

برخی نویسندگان اگر از محل کارشان چشم‌اندازی به اطراف داشته‌باشند، حواسشان پرت می‌شود و هر‌چیزی که چشم آن‌ها را بگیرد تمرکزشان را بهم می‌زند. در حالی که برای برخی دیگر داشتن چشم‌انداز دلپذیر، می‌تواند الهام‌بخش و مشوق خلق اثر باشد. پنجره‌ای رو به باغ یا دیدن طلوع خورشید برفراز شهر، آرامش و دید لازم برای نوشتن را به چنین اشخاصی هدیه می‌کند. اگر از لذت منظره‌ی بیرونی خاص محرومید، می‌توانید با قرار دادن چند شاخه گل تر و تازه روی قفسه‌ی کتاب‌هایتان و یا تصویری از آخرین سفر یا عکس دسته‌جمعی خانوادگیتان، فضایی الهام‌بخش بیافرینید. حتی اگر محدوده‌ی کار شما آشپزخانه یا گوشه‌ی زیر‌زمین هم باشد، نصب پوستر یا نقاشی آرامش‌بخش می‌تواند به کمک شما بیاید.

بدون دفترچه یادداشت از خانه بیرون نروید.

عادت کنید با دفترچه یادداشت‌تان این طرف و آن طرف بروید. وقتی نویسندگی را شروع می‌کنید می‌بینید که فکرها، عبارات، سوالات و کشفیات به طرز عجیبی در تمام روز و شب در ذهنتان جرقه می‌زند. برای این‌که این جرقه‌ها محو و نابود نشوند دفعه‌ی بعد که به یک لوازم‌فروشی رفتید، چند دفترچه یادداشت تهیه کنید. سپس هر‌کدام را به همراه یک قلم کوچک و مداد هر‌جایی که فکر می‌کنید مناسب است بگذارید. کنار میز، در کیف پول یا جیبتان، داخل ماشین، آشپزخانه یا هرجای دیگری که به نظرتان می‌رسد.

هرگاه در حالت نا‌امیدی یا در حال ماموریت هستید یا در بزرگراه به سمت محل کارتان می‌روید و ناگهان کلمه مناسبی به ذهنتان می‎‌رسد فورا آن‌ها را یادداشت کنید. هرچند این رفتار ممکن است از نگاه دیگران غیر‌عادی به نظر بیاید اما فکرها و راهکارهای بزرگ به همین شکل، ظاهر و به سرعت ناپدید می‌شوند و شما نمی‌دانید که نور خلاقیت در نویسندگی چه زمانی می‌درخشد؟

ترس را کنار بگذارید.

وقتی محل نوشتن و ابزار کار را مشخص کردید دیگری بهانه‌ی خاصی ندارید. زمان، زمان نوشتن است. وقت آن است که ببینید چگونه فکری که در سرتان می‌چرخد را می‌توانید به یک داستان کوتاه تبدیل کنید یا مثلا یک خاطره‌ی دوست‌داشتنی دوران کودکی‌تان را بنویسید یا چه طور خطر کنید و در یک قالب جدید متن را بگنجانید.

نویسنده-خلاق

بر ترس خود غلبه کنید و بنویسید. ترس است که مانع نوشتن می‌شود نه فقدان استعداد. بسیاری از افراد به خاطر ترس نهفته در وجودشان دست به قلم نمی‌برند. گاهی سوالاتی به ذهن انسان متبادر می‌شود مانند این‌که من چه کسی هستم؟ چه حقی برای سخن گفتن دارم؟ اگر سخن بگویم چه کسی گوش می‌دهد؟ و هزار و یک سوال دیگر که قدرت قلم را رفته رفته محو و نابود می‌کند.

اما باید بدانید که شما انسانی خاص هستید و داستان‌های خاصی برای گفتن دارید. اگر با شور سخن بگویید مطمئن باشید که بسیاری از ما گوش فرا‌می‌دهیم. همه ما برای زندگی به داستان نیاز داریم و با داستان‌ها زنده‌ایم. کلام شما زاویه‌ی دید دیگری از هستی را به ما نشان می‌دهد و زندگی را در نگاهمان بزرگ‌تر می‌کند.

نویسنده خلاق باید دائم بنویسد.

هنوز هم ممکن است اندکی تردید داشته‌باشید و این مطلب شما را آزار بدهد. از خود بپرسید که آیا واقعا می‌توانم بنویسم؟ آخر چه‌طور وقت می‌کنم؟ اصلا مردم نوشته‌های مرا می‌خوانند؟ آن‌ها در مورد من و کارم چه قضاوتی می‌کنند؟ 

نویسنده خلاق شدت کار ساده‌ای نیست. طاقت و اراده می‌خواهد. همه از انجام آن واهمه دارند. از نویسندگان مشهور گرفته تا نویسندگان تازه‌کار. اما آن‌ها چگونه بر ترس خود غلبه می‌کنند؟ بسیار ساده. آن‌ها می‌نشینند و می‌نویسند. هر‌ روز و دائم و تا آن‌جا که می‌توانند می‌نویسند. احساس می‌کنند که سرشان برود هم باید بنویسند. آن‌ها هم می‌ترسند اما نمی‌گذارند که ترس مانعشان بشود. با این روند در نهایت ترسشان معمولا فروکش می‌کند. 

قریحه‌ی خلاقیتتان را بیدار کنید.

قدرت خلاقیت در همه‌ی ما وجود دارد. مهم این است که چگونه با آغوش باز از آن استقبال کنیم و موضوعات را به شیوه‌ای جدید و نو ارائه بدهیم. برای افزایش خلاقیت می‌توانیم راهکارهای زیر را در پیش بگیریم:

  •  در رفت‌و‌آمدهای روزمره به دنبال مسیر جدید باشید. برای مثال امروز از یک مسیر جدید به منزل بازگردید و در راه با چشمانی باز، اطراف را بنگرید.
  • به چیزهایی نگاه کنید که معمولا به آن‌ها بی‌توجه بودید مثل زیبایی و گوشتالو بودن یک هلو، آمیزش رنگ‌ها بر تنه‌ی یک درخت، رایحه و صدای صبحدم و…
  • خود را در هنر غرق کنید. آبرنگ به دست بگیرید، استاد آشپزی شوید، باغچه بکارید، از مناظر زیبا عکش بگیرید.
  • بگذارید تخلیتان پویا شود. خیال‌بافی کنید. مثلا درباره‌ی مردمی که از خیابان می‌گذرند داستان بسازید.
  • خود را در جهان غرق کنید. به نحوه‌ی گفت‌و‌گوی مردم توجه کنید. در خیابان، کافه، بزرگراه‌ها، بازارها. به نحوه‌ی راه رفتنشان دقت کنید. آواها و رنگ‌ها را بیابید. خیابان‌های شلوغ، جنگل‌ها، مزارع و خلاصه‌ هر فضایی که در دسترس شماست را با تمام وجود تجربه کنید.

 با هر روشی که می‌توانید، تلاش کنید تا نهال شور و شوق، کنجکاوی، هوشیاری، انرژی و افکار تازه‌ی یک انسان خلاق، آرام آرام در وجودتان نهادینه شود.

وقت بتراشید.

سعی کنید وقت پیدا کنید. از آن‌جایی که نوشتن برای شما بسیار مهم است پس برای خود وقت بتراشید. ولو این‌که فکر کنید که نمی‌توانید. اگر سحرخیز هستید. کمی زودتر از حد معمول از خواب بیدار شوید. اگر شب‌زنده‌دار هستید می‌توانید بعد از شام یا وقتی همه خواب هستند به سراغ نوشتن بروید. می‌توانید برای نوشتن کتابخانه یا پارک را انتخاب کنید.

روزهای پایان هفته زمان بیشتری به نوشتن اختصاص بدهید. حتی می‌توانید لیستی از افرادی تهیه کنید که می‌توانند کمک‌حال شما باشند تا وقت اضافی در طول روز بیابید. از پرستار بچه گرفته تا نظافتچی و… هرچند ممکن است این امر برای شما هزینه‌بردار باشد اما احتمالا نوشتن برای شما مهم‌تر است. به خاطر داشته باشید که هرروز نوشتن تنها راه پیشرفت در زمینه کسب مهارت‌های نویسندگی خلاق است. پس وقت پیدا کنید و دائما بنویسید.

از پیش آماده باشید.

وقتی زمان شما تنگ است. از قبل همه چیز را  برای زمان نوشتن آماده کنید مثلا اگر با مداد و کاغذ می‌نویسید، مداد را از قبل بتراشید و دسته کاغذ خود را آماده بگذارید. حتی اگر ساعت منظمی برای نوشتن دارید بهتر است به دوستان یا خانواده سفارش کنید که در این زمان کمتر با شما تماس بگیرند و در اتاقتان را بزنند.

دستتان را برای نوشتن قوی‌تر کنید.

راه دیگری که می‌توانید دستتان را موقع نوشتن روی فرم نگه دارید افزایش مهارتتان با نگارش انواع دیگر نوشته‌هاست. مثلا قبل‌ترها مردم نامه‌نگاری می‌کردند و از این طریق از حال یکدیگر با‎‌‌خبر می‌شدند. همان نوشته‌های دفترچه یادداشت هم می‌تواند تمرین مناسبی برای شما باشد. جان کلام این‌که هر متنی که می‌توانید بنویسید تا فضا، روحیه و انرژی مثبت مورد نیاز برای هدایت خلاقیتتان را به وجود بیاورید.

روحیه‌ی انتقادپذیریتان را افزایش دهید.

بسیاری از ما احتمالا وقتی بخواهیم کار خود را در معرض نقد دیگران قرار بدهیم بی‌اختیار به دنبال افراد مشخصی می‌گردیم که به ما انرژی مثبت بدهند و در حل مشکلات و درک مفاهیم همراهیمان کنند. اما وقتی از دیگران درخواست می‌کنیم تا کار ما را بخوانند باید منتظر نظرات مثبت و منفی آن‌ها هم باشیم و در نهایت این نقطه نظرها می‌تواند بسیار مفید باشد.

 در مجموع برای این که راحت‌تر با انتقاد‌ها رو‌به‌رو بشوید یادتان باشد که این کار شماست که دیگران درباره‌ی آن قضاوت می‌کنند نه شخصیت شما و باز هم فراموش نکنید که مهم نیست که کلمات افراد چقدر تند و تیز باشد یا این‌که حتی نظرشان درست باشد یا نه قضاوت نهایی با خود شماست. این شما هستید که باید حرف‌های معقول و منطقی را بپذیرید و باقی کلام را رد کنید. در نظر داشته‌باشید که شما نمی‌توانید همیشه همه را راضی نگه‌دارید اما این‌که فقط خودتان از متنی که نوشتید راضی باشید هم درست نیست.

قالب خودتان را بعنوان یک نویسنده خلاق انتخاب کنید.

 قالب خودتان را انتخاب کنید. ببینید با چه قالبی آشنایی بیشتری دارید و با آن راحت‌تر هستید. با داستان کوتاه، رمان، نمایش‌نامه یا انواع دیگر نوشته. این جزئی از آماده‌شدن برای نوشتن است. برای این‌که بتوانید قالب مورد علاقه‌تان را پیدا کیند، سعی کنید آثار متنوع و زیادی را مطالعه کنید. حتی اگر کاملا با فرم خاصی آشنا هستید و فکر می‌کنید باید از همان چارچوب نویسندگی پیروی کنید باز هم لازم است قبل از نوشتن قالب‌های دیگر را بیازمایید. چون زمانی که به جایگاه نویسنده‌ای بزرگ مانند چخوف یا اسکار وایلد برسید، آن‌گاه در‌می‌یابید که قالب‌های دیگر نویسندگی بر قالبی که شما انتخاب کرده‌اید تاثیر می‌گذارد و آن‌ها را پربار‌تر می‌کند. پس آن‌زمان با اشتیاق به قالب‌های دیگر هم می‌پردازید و این به آفرینش یک نویسنده خلاق کمک می‌کند.

با خلاقیت از پس نوشتن برمی‌آیید.

نوشتن صرف نظر از آن‌که در چه قالبی می‌نویسید در مجموع کار دشواری است و برای تبدیل شدن از ایده و مفهوم تا یک اثر قابل قبول مسیر دشواری را طی می‌کند. در هنگام طی مراحل مختلف نوشتن مدام عقب و جلو می‌روید. مثلا از خودتان می‌پرسید آیا شخصیت من می‌تواند در این‌جا چنین صحبتی بکند؟ آیا آوردن این صحنه ضروری است ؟ آیا تاریخی که بیان می‌کنم صحیح است ؟ 

در ابتدا ممکن است که این تصمیم‌ها دشوار به نظر بیاید اما هرچه بیشتر می‌نویسید احساس می‌کنید که بهتر می‌توانید تصمیم بگیرید و در نهایت این خلاقیت شماست که باعث می‌شود از این مراحل با موفقیت بگذرید و یک نوشته‌ی دقیق، بکر و زیبا بیافرینید.

__________________________________________________________________________

منبع: وایتلی، کرول و چارلی شولمن(۱۳۹۱). همه چیز درباره نویسندگی خلاق. تهران: انتشارات سوره مهر

لئو-تولستوی-آثار

آثار لئو تولستوی و ویژگی آن‌ها

در مطلب پیشین به روحیات و زندگی پر‌ماجرای لئو تولستوی پرداختیم. اما آن‌چه تولستوی را در درجه‌ی نخست مشهور و مورد توجه جهانیان کرده‌است، نه زندگی‌نامه‌ی او بلکه آثار ادبی درخشانی است که این نویسنده‌ی بزرگ از خود بر‌جای نهاده‌است. 

تولستوی در طول زندگی پر‌بار ۸۲ ساله‌ی خود تعداد زیادی رمان و مقاله نوشت که برخی از آن‌ها در زمره‌ی بزرگترین آثار ادبی جهان قرار می‌گیرد. رمان‌هایی مانند آناکارنینا و جنگ و صلح به زبان‌های زنده‌ی دنیا ترجمه شده و مردم زیادی را شیفته‌ی این نویسنده‌ی بزرگ روس کرده‌است.

با ما همراه شوید تا به صورت مختصر برخی آثار و ویژگی‌های نثر تولستوی را بشناسیم.

کودکی، نخستین رمان تولستوی

رمان‌های “کودکی” و “نوجوانی” از نخستین آثار ادبی تولستوی محسوب می‌شوند که این نویسنده‌ی جوان را به جامعه‌ی ادبی روسیه معرفی می‌کنند. این دو کتاب محصول خیال‌پردازی تولستوی نیستند بلکه شرح وقایع دوران کودکی و نوجوانی خود او می‌باشند که به طرزی هنرمندانه در آن‌ها دست برده‌شده و قضایا به شکلی مطلوب درآمده‌است. این داستان بسیار ساده به روایت احساسات متفاوت یک کودک اشراف‌زاده‌ی روسی می‌پردازد. تا آن زمان هیچ نویسنده‌ای تا به این حد به شرح ماجراهای دوران کودکی خود نپرداخته‌‌ و کودکان را آنقدر قابل ندانسته‌‌است تا درباره‌ی احساسات و عواطف آنان سخن بگوید. 

این کتاب در عین سادگی از کمال هنری نویسنده‌ای ناشناخته حکایت می‌کند. تولستوی دست‌نوشته‌ی داستان خود را با امضا و حروف اختصاری ل.ت.ن برای نشریه‌ی معتبر معاصر سن‌‌پترزبورگ می‌فرستد. شاعر و سردبیر نشریه که به نبوغ نویسنده‌ی جوان پی‌برده‌است، بلافاصله تصمیم به چاپ این اثر می‌گیرد. از همان ابتدا انتشار این کتاب نظر چند شخصیت بزرگ را به خود جلب می‌کند. داستایوفسکی که در آن زمان در تبعید سیبری به سر می‌برد، با خواندن این اثر مشعوف می‌شود و تورگینف دیگر نویسنده‌ی بزرگ روس زبان به ستایش ل.ت.ن ناشناخته می‌گشاید و در تمجید او می‌گوید: ” زمانی که این باده جا بیفتد نوشیدنی خاص و درخور خدایان می‌شود.”

این تمجیدها برای تولستوی جوان بسیار مسرت‌بخش است. او دیگر می‌داند که در سراسر عمر باید چه حرفه‌ای را در پیش بگیرد.

آناکارنینا شاهکار ادبی قرن نوزدهم

آناکارنینا نام رمانی اثر تولستوی است که از بزرگ‌ترین کتاب‌های قرن نوزدهم و از مشاهیر کتاب‌های جهان به شمار می‌رود. این کتاب به زبان ملل بزرگ جهان ترجمه شده‌است و حس مردم‌دوستی در آن موج می‌زند. مردم هر زمان و هر جایی می‌توانند آن را بخوانند و درک کنند و شاید از این منظر از دیگر آثار تولستوی جهانگیرتر باشد. در این رمان، داستان چند خانواده‌ی اشرافی به صورت موازی مطرح می‌شود و در نقاط مشترک، سرنوشت این چند خانواده با هم تلاقی می‌کند. از جمله ویژگی‌های این داستان می‌توان به موارد زیر اشاره کرد:

انعکاس تجربه‌های لئو تولستوی در آناکارنینا

تولستوی از شاخص‌ترین رمان‌نویسانی است که به شدت، خود و افکارش را در آثار ادبی‌اش بازتابانده‌است. این داستان‌ها آیینه‌ی تمام‌نمای خود تولستوی و تجربه‌های زندگی او هستند.  

او در خاطراتش هر‌روز و هر ساعت خود را ثبت کرده‌است‌. در این خاطرات گاهی صرفا گزارشی از وقایع ذکر می‌شود. مثلا صرفا می‌نویسد که به خواستگاری همسرش سوفیا رفته‌است. اما ما شرح احساسات و هیجان‌های او در این خواستگاری را به تفصیل در رمان آناکارنینا می‌یابیم. جایی که شخصیت لوین احساسات عاشقانه‌ی خود را در سه صفحه شرح می‌دهد و دریچه‌ی واضحی به دنیای احساسات خود تولستوی می‌گشاید. اولین نکته‌ای که در این رمان به چشم می‌آید قضاوت‌های تولستوی است درباره‌ی خودش است که از زبان لوین یا برادرانش یا استیوا و همسرش بیان می‌شود.

انعکاس دیدگاه‌های تولستوی

سر‌تا‌سر رمان آناکارنینا نشان‌دهنده‌ی نگاه و استدلال‌های شخص تولستوی است. از جمله نشان می‌دهد که او برای ازدواج و زندگی خانوادگی ارزش فراوان قائل است. از منظر تولستوی عشق ضامن خوشبختی نیست بلکه یک ازدواج موفق باید دارای پایه‌ی مذهبی- اخلاقی مناسبی باشد و عشق آلوده به گناه محکوم است. اولین عبارت این رمان با واژه‌ی” خانواده” آغاز می‌شود. 

 “همه‌ خانواده‌های نیک‌بخت شبیه به یکدیگرند. اما چگونگی سیه‌بختی هر خانواده‌ای مختص به خود اوست.”

حیا در اندیشه لئو تولستوی

با وجود آن‌که رمان آناکارنینا داستانی عاشقانه‌ است و بالقوه می‌تواند شاهد صحنه‌هایی رمانتیک باشد اما نویسنده به علت وجدان اخلاقی خود از توصیف این صحنه‌ها خودداری می‌کند. آناکارنینا رمانی سرشار از حیاست. تولستوی معتقد است که هنر ناب از نظر ظاهری هم نباید مبتذل باشد.

عشق به روستا

تولستوی عاشق روستا و روستاییان بود و شهرنشینی را عامل از خود بیگانگی انسان از طبیعت اولیه‌ی خود می‌دانست. در این داستان هم تولستوی از زبان لوین از شهر انتقاد می‌کند و به ستایش روستا و روستاییان می‌پردازد.

جنگ و صلح، بزرگترین رمان جهان

بسیاری جنگ و صلح را بزرگترین رمان جهان می‌دانند. رمانی که ده‌ها فیلم و سریال از آن ساخته‌شده و  شش سال از عمر تولستوی را به خود اختصاص داده‌است. برای این رمان همسر او هفت‌بار متنی در حدود هزار صفحه را بازنویسی می‌کند.

این کتاب داستان دو خانواده‌ی اشرافی یعنی خانواده‌ی بالکونسکی و راستوف را در متن رویدادهای بزرگ تاریخی سده‌ی نوزدهم یعنی نبرد اوسترلیتز(۱۸۰۵-۱۸۰۶) و نبرد بارادینو و حریق مسکو(۱۸۱۲-۱۸۱۳) شرح می‌دهد. این رمان بین ۵۰۰ تا ۷۰۰ شخصیت دارد و تولستوی برای گرد‌آوری اطلاعات آن متحمل رنجی گران شده‌است. او از کلیه‌ی کسانی که جنگ‌های ناپلئون را به خاطر می‌آوردند و هنوز در قید حیات بودند به وسیله‌ی نامه می‌خواهد که مشاهدات خود را برایش شرح بدهند. او حتی به پرونده‌های دولتی هم رجوع می‌کند و با نقشه‌های نظامی، منطقه‌ی جنگی مورد نظر خود را قدم به قدم می‌پیماید. در مجموع، اطلاعات جمع‌آوری شده‌ی او برای این رمان نزدیک به سه صندوق را در‌بر‌می‌گیرد. 

تورگینف در ستایش این اثر می‌گوید: ” در این رمان چیزهایی هست که در سرتاسر اروپا کسی به جز لئو تولستوی شایستگی نوشتن آن را ندارد. پدیده‌هایی که مرا به لرزه می‌اندازد و از شدت شوق دچار تبی واقعی می‌کند.”

عظمت روح تولستوی از این‌جا معلوم می‌شود که در همان حین که کتابش دست به دست در اروپا می‌چرخد، گویی روح او هم از این ماجرا بی‌خبر بوده و مغرور نمی‌شود. بلکه در جست‌و‌جوی آن است تا کتاب‌های الفبا و کتاب‌های دبستان را به خرج خود برای کودکان روستایی چاپ کند و به رایگان به کودکان ده‌های مجاور ببخشد.

ویژگی آثار ادبی لئو تولستوی

leo-tolstoy

واقع‌گرایی

تولستوی را جزوء رمان‌نویسان واقع‌گرا طبقه‌بندی می‌کنند. وقایع و مناظر کتاب‌های او به قدری در نظر خواننده واقعی و حقیقی جلوه می‌کند که گویی پنجره‌ی اتاق خود را گشوده و مشغول تماشای مناظر اطراف است. شاید این امر در آغاز آسان به نظر برسد اما در حقیقت دشوار‌ترین راز نویسندگی همین راست‌گویی و دیدن وقایع به همان صورتی است که وجود دارند. در نگاه او، زندگی از زیبایی‌ها و زشتی‌های توامان تشکیل شده‌است که نمی‌شود یکی را ذکر کرد و از بیان دیگری غافل بود. او علاقه‌ای به تشبیه و کلام شاعرانه ندارد و به نظرش دلیلی وجود ندارد که اشک را مروارید بنامند و یا چشم‌ها را به الماس تشبیه کنند. 

تولستوی یک نویسنده‌ی رئالیست است برخلاف داستایوفسکی که به احلام و تخیلات خود رجوع می‌کند. او هیچ وقت قدم از زندگی عادی فراتر نمی‌گذارد. هروقت می‌خواهد موضوعی بیابد به اطراف خود نگاه می‌کند و تمام مواد و مصالح مورد نیازش را همان‌جا می‌یابد. یک زن روستایی، یک سگ، یک اسب، یک آدم مست و هر چیز دیگری که در زندگی عادی، مستهلک شده و هیچ به نظر می‌رسد مصالح ساختمان آثار ادبی تولستوی می‌شود. چیزهای عادی در چشم او برجستگی عجیب و صفات معنوی بزرگ و درخشنده پیدا می‌کند.

شفاف بیان کردن موضوعات

لئو تولستوی طرفدار شفافیت بود. از ابهام بدش می‌آمد و صداقت مطلق را می‌پسندید. او نه تنها افکار را تجزیه و تحلیل می‌کند بلکه احساسات و بگو‌مگوهای درون آدمی را هم بی‌واسطه و ناب مطرح می‌کند. تولستوی از نثر متکلف و سخت هم به شدت متنفر است و اعتقاد دارد که نثر باید ساده و روان و در عین حال محکم باشد. از نظر او، نثر باید به حدی ساده باشد که خیلی‌ها با خواندن کتاب‌ها به هوس بیافتند که خود داستان بنویسند.

توجه به جزئیات

تولستوی تا جایی در بیان جزئیات پیش می‌رود که به قول خودش، خواننده حوصله‌اش سر می‌رود. در این جاست که تولستوی یقین می‌کند مطلبی که خواسته به مخاطب خود بفهماند، به درستی منتقل کرده‌است. او خود می‌گوید که گاهی یک دکمه‌ی نیمه‌باز می‌تواند بیانگر تمامی یا گوشه‌ای از زندگی یک فرد باشد، پس نشان دادن آن ضروری و لازم است. اما این دکمه باید به تناسب وضع درونی شخص توصیف گردد و توجه خواننده را از امور مهم به امور موقت و جزئی نکشاند.

آثار ادبی لئو تولستوی آیینه‌ی شخصیت او

او از آغاز تا پایان مشغول به ترسیم نفس خود بوده‌است و هرگز اثری ننوشت که طرحی از خودش در آن نباشد. در رمان‌های او قهرمان اصلی یا یکی از قهرمانان کتاب همواره خود تولستوی است. مثلا در جنگ و صلح، قهرمان کتاب به حدی به او شباهت دارد که حتی چین و خم چهره‌اش هم با چهره‌ی نویسنده مطابقت می‌کند. تولستوی در “آناکارنینا” لوین و در “پدر سرگی” همان پدر سرژ است که وارد دوران بحران معنوی خود می‌شود و در داستان قزاق‌ها ستوان جوان روایت دوران جوانی نویسنده است.

او از زبان شخصیت‌هایی که جنبه‌ی خیالی خودش هستند، عقاید و افکارش را بیان می‌کند و بخش زیادی از رمان‌هایش به بیان عقاید او اختصاص دارد. باقی شخصیت‌های قصه‌ هم غالبا اطرافیان او مانند برادرانش سرژ و نیکلا، خواهرش، مادربزرگش، همسرش و… می‌باشند.

جسم روسی و روح جهانی

آثار-تولستوی-

آثار ادبی او آیینه‌ی تمام‌نمای قرن نوزدهم روسیه است و در توصیفات خود به خوبی دوره تزاری و وضعیت روستاها و اقتصاد کشاورزی در آن دوره را نشان می‌دهد. در عین حال نمی‌توان آثار او را روسی خواند چون صدها هزار خواننده گواهی می‌دهند که مضمون این کتاب‌ها، جهانی است. مردم هر عصر و زمانی وقتی این آثار را می‌خوانند خیال می‌کنند که مربوط به عصر و زمان خودشان است. مثلا ” انسان باید چقدر زمین داشته باشد؟”  طوری نوشته شده که می‌تواند به عصر حجر یا زمان ایوب نبی تعلق داشته باشد یا مرگ ایوان ایلیچ می‌‌تواند مربوط به قرن ۱۶ یا حتی ۲۰ میلادی باشد. در حالی که  آثار نویسندگانی مانند داستایوفسکی تنها نماینده‌ی عصر خود او هستند.

طبیعت

طبیعت زیبا به ویژه جغرافیای یاسنائیا پولیونا در اکثر آثار تولستوی حضوری پر‌رنگ دارد. هریک از این کتاب‌ها را که به دست می‌گیرید بوی علفزار و زمین و باغ به مشام می‌رسد. تولستوی عاشق طبیعت است و ارزشی که در کارها به موجوداتی به غیر از انسان می‌دهد با ارزشی که برای انسان قائل است یکی است. او طوری در آثار خود از حیوانات و جمادات سخن می‌گوید که گویی هرکدام به کار روزانه‌ی خود مشغول هستند.

پشتوانه‌ی پژوهشی

گاهی شنیده‌ می‌شود که رمان نوشتن کار ساده‌ای است. کسی که چنین عقیده‌ای دارد یا اساسا نمی‌داند که رمان چیست و یا داستان‌هایی بی‌‌سر‌و‌ته را به عنوان رمان شناخته‌است. رمان بر‌اساس زندگی واقعی نوشته می‌شود و نویسنده علاوه بر تجربیاتش باید اطلاعات وسیعی درباره‌ی حوزه‌هایی که در آن‌ها وارد می‌شود، داشته باشد. مثلا وقتی می‌خواهد روستا را توصیف کند، باید روستا و روستاییان را بشناسد یا مثلا وقتی راجع به پیانو اظهار نظر می‌کند، باید خود این ساز را نواخته‌باشد یا به خوبی درباره‌ی آن تحقیق کرده‌باشد. 

تولستوی نه تنها برای تک‌تک آثارش تحقیقات گسترده‌ای داشته‌است. بلکه در کنار آن‌ها به صورت گسترده‌ به مطالعه در حوزه‌های مختلف فلسفی، روانشناسی، تاریخی، دینی و … می‌پردازد که این معلومات وسیع در آثار او رخ می‌نماید.

دوری از ابتذال در آثار لئو تولستوی

آثار او اخلاق‌مدار و به دور از ابتذال است و حتی در جوانی که خود به عیش و عشرت می‌پرداخته، مقید بوده‌است که مراعات افکار عمومی را بکند و همواره بر مدار اخلاق حرکت نماید. 

______________________________________________________________

منبع: تاجدینی، علی(۱۳۹۴). تولستوی. تهران: سوره مهر

 

لئو-تولستوی

زندگی شخصی و روحیات تولستوی

تولستوی در زمره‌ی بهترین رمان‌نویسان جهان قرار دارد. حتی به اعتقاد بسیاری نفر اول در این عرصه به شمار می‌آید. پیش از تولستوی هم ادبیات روسیه در عالم شهرت تمام یافته‌بود. همه پوشکین، گوگول، تورگینف و داستایوفسکی را می‌شناختند. در اروپا، ادبیات روسی را جدید‌ترین ادبیات بزرگ جهان می‌نامیدند. اما وقتی تولستوی قلم به دست گرفت، ادبیات روسیه را به اوج قله‌ی خود رسانید.

اعتبار تولستوی فقط از جنبه‌ی ادبی آثار او نیست. او نه تنها یک داستان‌نویس درجه‌ یک بلکه یک انسان اهل تامل و تفکر است که دغدغه‌های دینی و اخلاقی در وجودش به اوج کمال می‌رسد. او درد حقیقت دارد. درد خداوند و انسانیت و معنویت. در یک کلام می‌توان گفت که تولستوی شخصیتی بی‌نظیر است که می‌توان ساعت‌ها از زندگی و آثار و افکار او سخن گفت. اما رشته‌ی کلام ما کوتاه می‌شود و صرفا به معرفی مختصری از این شخصیت بزرگ جهانی بسنده می‌کند. 

زندگی‌ پر‌ماجرای لئو تولستوی

تولستوی-نویسنده

تولستوی زندگی‌نامه‌اش را شفاف و بی‌پرده می‌نویسد. او یک نویسنده‌ی رئالیست است که با پرده‌برداشتن از ابعاد مختلف زندگیش، خواننده را با نقاط مثبت و منفی شخصیت و اعمالش آشنا می‌کند. او خود دوران حیاتش را بر‌اساس تحولات رخ داده به چهار دوره‌ی کودکی، جوانی، ازدواج و توجه به خانواده تقسیم کرده‌است و البته مهم‌ترین این دوران‌ها، دوران بحران معنوی اوست که سی سال آخر عمر را به خود اختصاص می‌دهد.

کودکی و آغاز زندگی

خانواده اشرافی

لئو تولستوی در سال ۱۸۲۸ میلادی در دهکده‌ی یاسنائیا پولیانا در روسیه در یک خانواده‌ی اشرافی چشم به جهان گشود. مادرش وارث قلمرو یاسنائیا پولیانا و پدرش یک کنت بود. تقریبا دو ساله بود که مادرش را از دست داد و غم نشناختن مادر تا پایان عمر او را همراهی کرد. تولستوی در خاطرات و رمان‌هایش دوران کودکی خود را به زیبایی هرچه تمام‌تر ستوده‌است و این روزگار خوش را در کتاب “دوران کودکی” خود وصف می‌کند. خانواده‌ی تولستوی برای تحصیلات کودکانشان بسیار خرج می‌کردند و معلم سرخانه همواره همراه تولستوی و برادرانش بوده‌است. به نحوی که لئو کوچک در ۵ سالگی الفبای فرانسه را مانند الفبای روسی به تمامی می‌شناسد. 

خانه‌ی بزرگ آن‌ها در چشمان کوچک لئو زیباترین منزل جهان است. این خانه پر از جمعیت است و پایگاهی برای دهکده محسوب می‌شود. قریب به سی خدمتکار در آن‌جا حضور دارند که بسیاری از آن‌ها کار مشخصی نمی‌کنند. همواره مهمانان ثابتی چند روزی در خانه اتراق کرده‌‌اند و علاوه بر خویشاوندان فقیر، بچه‌های یتیم، مربیان روسی، فرانسوی، آلمانی و غیره، همچون امواجی از انسان‌ها در خانه حضور دارند و از محبت ارباب بهره‌مند می‌شوند.

روحیات خاص تولستوی در کودکی

تولستوی روایت می‌کند که در این دوران، هرشب یکی از فرزندان به نوبت کنار تخت مادربزرگ بوده‌است. در این هنگام، در درگاه پنجره مردی نابینا که قصه‌گو است، ظاهر می‌شود. می‌نشیند و برای مادربزرگ در هنگام خواب قصه می‌گوید. مرد با مخلوط کردن قصه‌های روسی با داستان‌های شهرزاد و هزار و یک شب قصه‌اش را ادامه می‌دهد و لئو در خواب تصویر صورتک آدم‌های قصه را می‌بیند. حتی گاهی در خانه عمامه بر سر می‌گذارد و با کبریت کوچکی سبیل می‌کارد تا شبیه موجودات قصه‌های پیرمرد بشود. 

لئو کوچک بسیار احساساتی است و زود اشکش جاری می‌شود از این‌رو، برادران او “لئوی گریان” می‌نامند. او در مقایسه با دیگران هر چیز را با حساسیت بیشتری احساس می‌کند و لبریز از تخیلی بی‌نظیر و سرشار است. نیکلا برادر بزرگ‌تر لئو با داستان‌بافی‌های تخیلی خود در کودکی بر پرورش حس داستان‌نویسی تولستوی بسیار موثر بوده‌است.

جوانی تولستوی

تولستوی از این دوره‌ که ۱۸ سال به طول می‌انجامد همواره با پشیمانی یاد می‌کند و خاطرات گناه‌آلود آن دوره تا آخر عمر او را آزار می‌دهد. در این زمان، نویسنده‌ی جوان درگیر شهوت و قمار و شراب‌خواری می‌شود. تولستوی این دوره را دوره‌ای خسارت‌بار می‌داند اما ارتباط او با دنیای سیاه‌کارها به تجربیاتش در عرصه رمان‌نویسی کمک فراوان می‌کند. در این دوره او رمان‌های کودکی و نوجوانی را می‌نویسد و از این طریق به جامعه‌ی ادبی روسیه معرفی می‌شود و مورد تجمید نویسندگان بزرگ روس قرار می‌گیرد. 

تولستوی در این سال‌ها فداکاری‌های درخشانی در ارتش روسیه می‌کند که تفصیل آن‌ها را در رمان “قزاق‌ها و نبرد سباستپول” آورده‌است. در این زمان سفرهایی هم به اروپا دارد و اطلاعات خود را درباره‌ی ادبیات آن دیار پر‌بار می‌کند و با بزرگانی مانند مارکس در زمینه‌ی اقتصادی به بحث و تبادل نظر می‌پردازد. 

ازدواج و خانواده

سوفیا برس

تولستوی در ۳۴ سالگی با سوفیا برس ۱۹ ساله ازدواج می‌کند. سوفیا در آن زمان خواستگاران دیگری از جمله یک افسر ارتش دارد که تولستوی ماجرای خود و این افسر را با افزودن عنصر تخیل در کتاب آناکارنینا به تفصیل شرح می‌دهد. این دو صاحب ۱۳ فرزند می‌شوند که چندنفر از آن‌ها فوت می‌کنند. این زن علاوه بر سر و سامان دادن به زندگی و کنترل معاش خانواده نقش مهم‌تری از نظر تاریخی ایفا کرده که همان تشویق تولستوی به ادبیات و رمان‌نویسی بوده‌است. او عامل موثر و تحریک‌کننده‌ای بود که تولستوی را به ادبیات باز‌می‌گرداند. سوفیا از این که تولستوی دست به قلم ببرد و رمان‌های زیبا بنویسد، حقیقتا به شعف می‌آمد. او در نامه‌ای خطاب به خواهرش می‌گوید:

من در حقیقت در زندگی کمبودی دارم و چیزی که دوستش می‌دارم کار ادبی لئون است. کاری که مرا در حد اعلا قرین شادی می‌کند و برایش احترام بسیار قائلم.

 او در کار پاک‌نویس و مرتب کردن فیش‌های تولستوی زحمت بسیاری را با شوق و ذوق فراوان متحمل می‌شود. با این حال رابطه‌ی بین این دو  بسیار متلاطم و پر‌فراز و نشیب است. با وجود علاقه‌ی سوفیا به لئون، سخت‌گیری‌های لئون و بعدها تحولات روحی و معنوی او زمینه‌ساز اختلافات بسیار بین این دو می‌شود تا جایی که تولستوی را در روزهای آخر عمر به ترک خانه وا‌می‌دارد.

نقش پدری

تولستوی در خانه، پدری مقتدر است که در چند سال ابتدایی زندگی کودکان با آن‌ها ارتباط نمی‌گیرد. برای بچه‌ها شخصیت محوری خانه مادر آن‌هاست. با این حال پدر در بسیاری از مواقع شادی‌آفرین می‌شود. او برای بچه‌ها داستان‌های جذاب نقل می‌کند. “دور دنیا در هشتاد روز”  می‌خواند. با لباس‌های گوناگون جلوی بچه‌ها شکلک در‌می‌آورد و باعث تفریحشان می‌شود. تولستوی هنگامی که احساس می‌کند خانواده کسل هستند، نمایش‌نامه‌ای ترتیب می‌دهد که خود قهرمان آن است و دیگران را از خنده روده‌بر می‌کند. او هیچگاه بچه‌ها را تنبیه نکرد چون معتقد بود که تنبیه روح بچه را تحقیر می‌کند و تنها رفتار سرد پدر و مادر برای بچه‌ی خطاکار کفایت می‌کند.

بحران معنوی

tolstoy

بحران معنای زندگی

تولستوی در ۵۰ سالگی دچار بحران معنای زندگی می‌شود. تمام مایملک، ثروت، خانواده و حتی ارزش‌های ادبی خود را بی‌حاصل می‌بیند و فکر مرگ او را منقلب می‌کند. با خود می‌گوید:” فرض کن از گوگول و شکسپیر و پوشکین و مولر و دیگر نویسندگان معتبر حهان هم معروف‌تر شدی، آن وقت چه می‌کنی؟” او به حس بیهودگی لذت زندگی می‌رسد و در این سن و سال مرگ را پیش‌روی خود می‌بیند مرگی که از بین‌برنده‌ی لذات است. دیگر نمی‌داند که چرا زندگی می‌کند؟ چرا فرزندانش را دوست دارد و از آن‌ها حمایت می‌کند و می‌کوشد تا منافع آن‌ها را حفظ کند؟ در حالی که حقیقتی مانند مرگ انتظارش را می‌کشد. این درگیری فکری او را افسرده می‌کند و تا مرز خودکشی به پیش می‌برد. 

تولستوی که پاسخ سوال خود را نزد عالمان تجربی و اسقف‌ها پیدا نمی‌کند. سرانجام به زندگی ساده‌ی روستاییان پناه می‌برد و پاسخ خود را از در زندگی آن‌ها می‌یابد. او می‌بیند که روستاییان با همه‌ی مشقت‌های زندگی نمی‌خواهند خود را از بین ببرند و راز شجاعت آن‌ها در ایمان ساده‌یشان به کلیسا نهفته‌است. او می‌فهمد که وقتی خدا را به سبب علمش انکار می‌کند، خلقش تنگ می‌شود و باور به پروردگار عالم در وجودش موجی از شادمانی پدید می‌آورد. از این‌جا به بعد است که تولستوی به یک مسیحی بسیار معتقد تبدیل می‌شود. 

اختلاف با خانواده

این اندیشه‌ها تا جایی پیش می‌رود که تولستوی خانواده را فرا می‌خواند و از آن‌ها می‌خواهد که زمین‌های خود را به دهقانان واگذار کنند و خود زندگی دهقانی پیشه سازند. اعضای خانواده علی الخصوص سوفیا که با این تحول فکری تولستوی بیگانه بودند؛ در پاسخ به او تردید نشان می‌دهند. خانواده تولستوی روحیه‌ای اشرافی دارند و نمی‌توانند بپذیرند که به زندگی روستایی تن بدهند. این شرایط، سرآغاز درگیرهای دیگری بین تولستوی و سوفیا است. سوفیا در برابر بخشش اموال مقاومت می‌کند و درگیری‌های مالی این دو تا پایان عمر تولستوی ادامه می‌یابد.

تولستوی گاهی حتی به فقیرترین محله‌ی مسکو که منطقه‌ی دزدان، گدایان و محکومان اعمال شاقه است، سر می‌زند و به شدت متاثر می‌شود و هربار با بازگشت به خانه از تجمل زندگی خانوادگی‌اش احساس انزجار می‌کند. این اختلافات ادامه دارد تا جایی که در سال ۱۹۱۰ میلادی هنگامی که تولستوی ۸۲ ساله ‌است، یک شب از خانه می‌گریزد و طولی نمی‌کشد که چند روز بعد بر اثر بیماری از دنیا می‌رود.

او در مجموع در زندگی فردی مقتدر و خشمگین است که در دوران کهن‌سالی تا حد زیادی تغییر می‌کند. در این زمان دیگر زود به زود عصبانی نمی‌شود. تبسم به لب دارد و در چهره‌اش نوعی رضایت و رافت عمیق و فراگیر می‌نشیند و این دقیقا خصوصیات عکسی است که در آخر عمر از او گرفته شده و عجیب آن‌که اکثر جهانیان تولستوی را با همین تصویر می‌شناسند و در خاطر سپرده‌اند.

تولستوی شیفته‌ی ادبیات ایران 

تولستوی به ادبیات و موسیقی ایران عشق می‌ورزید. آثار سعدی را بسیار دوست می‌داشت و برخی حکایت‌های سعدی از گلستان را به شکل قصه در‌آورده‌بود و بسیاری از حکمت‌های سعدی را وارد کتاب درسی کرد. او علاوه بر سعدی به حافظ و فردوسی هم علاقه داشت. در بسیاری از نامه‌هایش خطاب به دوستش فت از حافظ سخن می‌گفت و بی‌صبرانه منتظر بود تا دوسش غزلی از حافظ را ترجمه کرده و برایش ارسال نماید.

آثار تولستوی

تولستوی آثار بسیاری دارد که از این بین می‌توان به رمان‌هایی نظیر: کودکی، نوجوانی، جوانی، سباستپول، آناکارنینا، جنگ و صلح و.. اشاره کرد. علاوه بر آن تعداد بسیار زیادی مقاله هم از او برجای مانده است. اگر مایل هستید که با آثار تولستوی و ویژگی‌های نویسندگی او آشنا شوید حتما به شما پیشنهاد می‌کنیم که قسمت بعدی متن ما را از دست ندهید.

__________________________________________________________________________________________

منبع: تاجدینی، علی(۱۳۹۴). تولستوی. تهران: سوره مهر

 

چخوف

چخوف، نابغه‌ی داستان کوتاه

 آنتون چخوف نویسنده‌ی بزرگ روس و خالق تعدادی از شاهکارترین داستان‌های کوتاه جهان است.  داستان‌های چخوف با انسان زندگی می‌کنند و تاثیری عمیق و عجیب بر روح او می‌گذارند. 

وقتی برای نخستین بار با آثار چخوف رو‌به‌رو می‌شوید. احتمالا ‌از سادگیشان تعجب می‌کنید و دلیل این همه تعریف و تمجید را نمی‌یابید. هرچند داستان‌های چخوف معمولی به نظر می‌رسند اما همین داستان‌های به ظاهر ساده رفته رفته در ذهن شما رسوخ می‌کنند. گاه به گاه که به یادشان می‌افتید، به عمق معنایشان پی می‌برید و میل به خواندن دوباره‌ی داستان‌ها در وجود شما زنده می‌شود و در نهایت این شخصیت انسانی چخوف در این داستان‌هاست که احترام عمیق شما را بر‌می‌انگیزد.

هرچند وصف آثار چخوف امری سخت و نشدنی است اما این مطلب می‌کوشد تا در حد توان به شرح برخی ویژگی‌های داستان‌های کوتاه چخوف بپردازد. پس اگر به داستان کوتاه و یا ادبیات روسیه علاقه‌مند هستید حتما به شما پیشنهاد می‌کنیم تا در این مطلب با ما همراه شوید تا از این رهگذر تا حدودی این نابغه عالم ادبیات را بیشتر بشناسیم.

 چخوف که بود؟

آنتون پالوویچ چخوف متولد ۱۸۶۰ میلادی در یکی از شهرستان‌های جنوبی روسیه است. پدرش دکان خوار‌و‌بار فروشی بی‌رونقی داشت و زندگی بر آن‌ها به سختی می‌گذشت. چخوف در سال ۱۸۸۰ به دانشگاه مسکو رفت تا در آن‌جا به تحصیل رشته‌ی پزشکی بپردازد. 

از همان دوران دانشجویی داستان‌های فکاهی و نمایش‌نامه‌هایی برای روزنامه‌ها و مجلات می‌نوشت و از این طریق امرار‌معاش می‌کرد. داستان‌هایی که بعد‌‌ها در دوران پختگی از آن‌ها دوری جست و بسیاری را دیگر تجدید چاپ ‌نکرد. چخوف در این داستان‌ها که به شرح زندگی طبقه‌ی متوسط روسیه می‌پرداخت، آشکارا تحت تاثیر گوگول، تورگه‌نف، سالتیکوف شچدرین و سایر نویسندگان پیش از خود بود. البته این تاثیر‌‌پذیری آشکار زمانی که او نویسندگی را به صورت جدی در پی گرفت، از میان رفت.

 نخستین مجموعه داستان چخوف با عنوان “رنگارنگ” با استقبال بسیاری از سوی مخاطبان مواجه می‌شود. او در سن ۲۳ سالگی به بیماری سل مبتلا شد. بیماری که تا آخر عمر همراهیش کرد و در نهایت در سن ۴۴ سالگی او را به کام مرگ ‌کشاند.

چخوف نویسنده‌ای مهربان و انسان‌دوست

چخوف

در داستان‌های ابتدایی چخوف نگاه او به مسائل به عنوان یک پزشک به نحوی است که این آثار را به مکتب ناتورالیسم‌ شبیه می‌کند. اما قطعا نوشته‌های او از جنس ناتورالیسم واقعی امیل زولا نیست. چون زولا به بشریت اعتقاد ندارد، خود را در برابر مردم مسئول نمی‌داند و برای شخصیت فردی اهمیتی قائل نمی‌شود. اصلا در دیدگاه ناتورالیست‌ها آدمیزاد حیوانی با علائم مشخص است. اما چخوف فردی بسیار انسان‌دوست و مهربان است و به هیچ‌وجه چنین نگاهی به انسان‌ها ندارد. او شخصیت‌های داستانی خود را با همه‌ی تضادهایشان دوست می‌دارد و برایشان احترام و ارزش فراوان قائل است.

روزگار چخوف

چخوف در زمانه‌ای می‌زیست که فشار ارتجاع در روسیه روز به روز افزایش می‌یافت. آزادی قلم و اندیشه وجود نداشت. هنرمندان تحت تعقیب و آزار قرار می‌گرفتند و زندانی و تبعید می‌شدند. حکومت تزار با هر مطلبی  که جنبه‌ی آموزش و تعلیم داشت، آشکارا مبارزه می‌کرد و سانسورچی‌های حکومت تمام وقت مشغول سانسور مطالب بودند. در این شرایط، چخوف در ابتدا بیشتر به هنرش توجه می‌کرد و کاری با مبارزات اجتماعی نداشت. اما کم‌کم در فعالیت‌های آزادی‌خواهانه شرکت کرد و خواهان آزادی مطبوعات شد. حتی به دفاع از دانشجویان اعتصاب‌کننده پرداخت و در راه ایجاد حکومتی مطلوب به کوشش و مبارزه پرداخت.

 چخوف و داستان کوتاه 

داستان‌های کوتاه او بیشتر از آثار دیگر او از ارزش و اعتبار برخوردار بوده‌ و تاثیر و نفوذ بیشتری داشته‌است. او بیشتر اوقات خود را صرف نوشتن داستان‌های کوتاه می‌کند و حدود هفتصد- هشتصد داستان نوشته‌است که بسیاری از آن‌ها داستان‌هایی ناب و فوق‌العاده هستند. او خود به کنایه در این‌باره می‌گوید:

 ” از پرنده پرسیدند که چرا آوازهایت این‌قدر کوتاه است؟ نفست یاری نمی‌کند؟ گفت من آوازهای باشکوه بسیاری دارم و دوست دارم که همه‌ی آن‌ها را بخوانم”

ویژگی‌های آثار چخوف

واقعیت‌گرایی

حرفه‌ی پزشکی در کار نویسندگی چخوف بسیار موثر افتاده‌است. خودش می‌گوید که اطلاعات پزشکی، نیروی مشاهده‌ی او را تقویت کرده و وسعت بخشیده و دانشش را نسبت به جهان و مردم، غنی و سرشار کرده‌است. چخوف با متد علمی به جهان نگاه می‌کند. واقع‌گرا و عینیت‌گراست و نگاهی منطقی به زندگی دارد.

کمرنگ بودن تخیل و استفاده از تجربه‌ی شخصی

طبیعت کارهای چخوف با تولستوی بیشتر از هر نویسنده‌ی دیگر روسی هماهنگ است. مثلا هر‌دو استعداد بی‌نظیری در آفرینش صحنه‌های زندگی با مدد‌گرفتن از جزئیات به ظاهر بی‌اهمیت و نامربوط دارند. 

تخیل در آثار این دو نویسنده کمرنگ است. مشهور است که تولستوی بسیاری از شخصیت‌های داستانی خود را از شخصیت خودش، دوستان و اقوامش نمونه‌برداری کرده‌است‌. البته چخوف به این صورت از شخصیت اطرافیان نمونه‌برداری نمی‌کند. اما او هم از تجربیات شخصی برای پیرنگ داستان‌هایش کمک می‌گیرد. بسیاری معتقد هستند که اگر رد‌پای موضوعات داستان‌های او را بگیریم، به احتمال زیاد منبع آن‌ها را در زندگی واقعیش پیدا می‌کنیم. مثلا یک‌بار که چخوف از کنار یک کتاب‌فروشی می‌گذرد، تصویر اسقف معروفی را در کنار بانویی پیر می‌بیند. عکس را می‌خرد و بعد از جمع‌آوری اطلاعاتی درباره‌ی زندگی اسقف، داستان “اسقف” خود را می‌آفریند.

 اصولا او مانند یک گزارشگر عمل می‌کند. موضوع داستان‌هایش به زندگی واقعی مردم مرتبط است و منبع آن‌ها به تجربیات شخصیش بازمی‌گردد. به همین دلیل است که داستان‌هایش زندگی روزمره‌ی روسی و روسیه‌ی آن زمان را به خوبی نمایش می‌دهد. 

دگرگونه دیدن وقایع

چخوف

 

چخوف با قدرت قلم خود خصوصیات خلقی شخصیت‌های معمولی و مردم عادی را به خوبی نشان می‌دهد. او عمق و معنای چیزهایی را نمایش می‌دهد که به نظر نمی‌آیند. چیزهایی بسیار ساده که مفهوم عمیقی در آن‌ها نهفته‌است و انسان‌ها به علت عادت کردن و تکراری بودنشان آن‌ها را نمی‌بینند. چخوف قدرت تشخیص و دریافت زیبایی‌های عادی زندگی روزانه دارد. زیبایی‌هایی که در چیزهای عادی و معمولی همیشه و همه‌جا هست و به نظر نمی‌رسد. 

نمایش تمام یک سرزمین

چخوف می‌کوشد تا تمام تجلیات گوناگون زندگی روسی را نشان بدهد. به نظر می‌رسد که هیچ فرقه، دسته یا گروهی در روسیه نیست که چخوف آن‌ها را نشناسد و هیچ محلی از زندگی روسی نیست که چخوف در آن‌ها سرک نکشیده باشد. از نظر او کارمندان جزء، سوداگران، آموزگاران شهرستان‌ها و… همان قدر مهم هستند که مهندسان، استادان دانشگاه و هنرمندان. او می‌کوشد تا تصویری از تمام روسیه و یگانگی شخصیت ملی و هویت این سرزمین را نمایش بدهد چون این کشور را در تمامیتش دوست دارد.

خودش می‌گوید: “من ارتشی از تمام مردم در سر دارم که برای بیرون آمدن التماس می‌کنند و فریاد می‌کشند” بنابراین اگر شخصیت‌های داستان‌هایش را جدا کنیم، احتمالا ارتشی از مردم روسیه در برابر ما صف می‌کشند.

نمایش عینی و بی‌طرفانه‌ی زندگی

چخوف همیشه می‌کوشد تا خود را در داستان‌هایش پنهان کند تا داستان‌ها عینی و بی‌طرفانه باشند. برای همین است که به مسائل طرح شده پاسخی نمی‌دهد و خواننده باید خود راه‌حل را پیدا کند. شیوه‌ی نویسندگی او بر خودداری از بروز احساسات و خویشتن‌داری بنا شده‌است. او خود در جایی به این مطلب اشاره می‌کند و می‌گوید: ” اگر می‌خواهید مردمان ناخشنود را وصف کنید، برای این که دلسوزی خوانندگان را برانگیزید، باید خونسرد و بی‌طرف بمانید و زمینه‌ای فراهم بیاورید که در آن تنها، ناراحتی شخصیت‌ها با برجستگی بیشتری بیان شوند”

ایجاز در کلام

شیوه‌ی نویسندگی چخوف بر ‌پایه‌ی ایجاز بنا شده‌است. او در اختصار کلام می‌کوشد و از کلمه به درستی بهره می‌گیرد. چخوف آن‌چه را ضروری نمی‌دانست، حذف می‌کرد. اعتقاد داشت که هیچ جزئی از اجزای داستان نباید عبث بماند و این گفته‌ی او معروف است که ” اگر تفنگی را در پرده‌ی اول از دیوار می‌آویزید، در پرده‌ی دوم یا سوم حتما تیر آن را خالی کنید.”

او سعی نمی‌کند جزئیات قابل فهم شخصیت‌های داستانش را مو به مو نقل کند. بلکه از میان این جزئیات و احساسات روزانه بخش‌هایی را گلچین می‌کند و شالوده‌ی داستان را بر‌اساس آن قرار می‌دهد. 

روش او در توصیف طبیعت، بهره گرفتن از برق‌زدن‌هایی است که جزئیات تمام صحنه را آشکارا پیش چشم خواننده ترسیم می‌کند. این وصف طبیعت به حالت روحی شخصیت‌های داستان وابسته است و با آن هماهنگی کامل دارد. 

روایت طنز‌گونه

طنزآمیز بودن داستان‌های چخوف خصلت ذاتی و طبیعی آن‌هاست. در کارهای ابتدایی چخوف هم این خصلت دیده می‌شود اما به تدریج به پختگی خاصی می‌رسد. اغلب داستان‌های چخوف از طنز و هزلی غنی بر‌خوردار است. این طنز برخلاف طنز سیاه “گی‌دو‌مو‌پو‌سان” طنزی مردمی است و احساس مهربانی و نرم‌دلی چخوف در کنه آن نهفته‌است. 

اغلب خوانندگان غیر روسی آثار چخوف نمی‌دانند که در برابر صحنه‌های طنزآمیز داستان باید بخندند یا گریه کنند. این نوع داستان به اصطلاح “خنده در میان اشک” پیش از چخوف به وسیله‌ی گوگول و داستایوفسکی ابداع شده‌بود و خواننده‌ی روس با این صحنه‌های تراژدی- کمدی آشنایی قبلی داشت.

 داستان‌های چخوف نشان‌دهنده‌ی فضای اجتماعی پیش از انقلاب روسیه است. در این داستان‌ها عشق به آدم‌های شریف، خوش‌قلب و مهربان با نوعی تنفر از فقدان تصمیم و اراده‌ی آن‌ها برای تغییر با یکدیگر درآمیخته‌است. شکافی بین زیبایی آرزوها و زشتی و عدم توانایی برای رسیدن به آن‌ها در این آثار دیده می‌شود که بنیان طنز چخوف را می‌سازد. زندگی آدم‌های چخوف مملو از تحقیر سازمان اجتماعی آن دوره است. آن‌ها نیاز شدید برای تجدید بنای اساسی جامعه را احساس می‌کنند اما نمی‌دانند که چگونه باید چنین کنند و از کجا باید شروع کنند. 

در بعضی از داستان‌های چخوف آدم‌های قصه حرف همدیگر را نمی‌فهمند و همین عدم فهم زبان یکدیگر خود طنزآفرین است. این طور نیست که این افراد با یکدیگر مباحثه کنند و در استدلال دچار مشکل شوند بلکه اصلا زمینه‌ی مشترکی برای گفت‌و‌گو ندارند و هرکس حرف خودش را می‌زند و با دیگری بیگانه است و بیهوده انتظار می‌کشد تا دیگری را تحت تاثیر قرار دهد و این خود زمینه‌ی طنز کلام در برخی از آثار چخوف است.

سهل ممتنع بودن کلام

سادگی و صراحت نگارش چخوف نحوه‌ی بیان او را سهل و ممتنع می‌کند. رسیدن به چنین کمالی برای هر نویسنده‌ای چندان مقدور نیست اما اگر این شیوه به کمال برسد بیشترین خشنودی را برای خواننده به ارمغان می‌آورد. این نوع از نگارش با درون‌مایه‌ی داستان‌‌ها به صورت کامل مطابقت دارد.

شخصیت‌های داستان چخوف 

شخصیت‌های داستان چخوف را می‌توان به دو گروه تقسیم کرد.

اول) مردمان عادی و معمولی اما اهل عمل و فعال 

دوم) مردمان تربیت‌شده و بافرهنگ اما نالایق و کاهل 

دسته‌ی دوم هرچند گاهی خنده‌دار به نظر می‌رسند اما همواره دوست‌داشتنی هستند و چخوف با آن‌ها همدردی می‌کند. این شخصیت‌ها هرچند ناراضی و ناخشنودند و به نحوی سستی و کرختی و تمایل به غرق شدن دارند اما چخوف آن‌ها را دوست دارد و با طنز نرم‌دلانه‌ای از آن‌ها سخن می‌گوید. چخوف در نهایت این آدم‌های نا‌امید را به کسانی که خشنودند و در کارهای پست و مبتذل روزانه‌ی خود غوطه‌ می‌خورند، ترجیح می‌دهد.

هر چه‌قدر درباره‌ی ابعاد کار چخوف سخن بگوییم، کم گفته‌ایم. هرچند چخوف فردی بسیار فروتن بود اما بیراه نیست اگر بگوییم که او یک نابغه‌ی تکرار نشدنی در دنیای داستان و ادبیات روسیه و جهان است. نابغه‌ای مهربان، متواضع و فروتن.

 

نویسنده: الهام برزین

____________________________________________________________________

منبع: میرصادقی، جمال(۱۳۶۶). ادبیات داستانی. تهران: انتشارات شفا

 

داستان-کارآگاهی

چگونه یک داستان کارآگاهی بنویسیم؟

داستان‌های کارآگاهی شاخه‌ای از داستان‌های پلیسی هستند که در آن‌ها اغلب جنایتی رخ می‌دهد و بازرس و کارآگاه چه حرفه‌ای و چه غیر حرفه‌ای درباره‌ی موضوع این قتل تحقیق می‌کنند. از انواع این داستان‌ها می‌توان رمان کارآگاه خصوصی، داستان‌های وارونه، داستان‌های جنایی، داستان‌های پلیسی و … را نام برد.

داستان کارآگاهی در گذر زمان 

این نوع داستان قدمتی دیرینه دارد. برای مثال می‌توان از داستان‌های چینی کهن گنگ آ “قضیه‌ یادداشت‌های دادگاه دولتی” نام برد که قدیمی‌ترین داستان کارآگاهی شناخته شده‌است یا داستان قدیمی “سه سیب” در مجموعه‌ی کهن هزار و یک شب که توسط شهرزاد قصه‌گو نقل می‌شود و به روایت تلاش وزیر هارون‌الرشید برای یافتن یک قاتل می‌پردازد.

داستان-کاراگاهی

اما گذشته از دوران کهن، داستان کاراگاهی واقعی انگلیسی زبان در سال ۱۸۴۱ میلادی با انتشار داستان “جنایت‌های کوچه مورگ” توسط ادگار آلن پو آغاز می‌شود. این داستان کوتاه تقریبا دستورالعمل کامل نظری و عملی یک داستان کاراگاهی است. در سال ۱۸۷۱ میلادی کارآگاه معروف شرلوک هلمز با قلم سرآرتور کانون دویل ظهور می‌کند. شخصیتی که تا به امروز برترین نام در ادبیات پلیسی می‌باشد. شرلوک هلمز به سرعت مرزهای شهرت و محبوبیت را در می‌نوردد.

هنگامی که هلمز در قسمت پایانی داستان به دست خالقش کشته می‌شود، شدت خشم و انزجار عمومی مردم، نویسنده را به ستوه می‌آورد و در نهایت او را مجبور به نوشتن داستانی دیگر و زنده کردن دوباره کارآگاه می‌کند. داستان‌های کارآگاهی و کارآگاه خصوصی با گذر زمان تغییراتی متناسب می‌پذیرند و به داستان‌هایی از نوع پلیسی، وارونه و … تبدیل می‌شوند.

چگونه داستان کارآگاهی بنویسم؟

قتل، موضوع محوری داستان‌های کارآگاهی است. خواننده در پی آن است که در نهایت همه‌چیز را بداند، معمای قتل را حل کند و پرده از راز پنهانی داستان بردارد. جنایت ممکن است با انگیزه‌های مختلفی مانند نفع مالی، محافظت از منزلت و اعتبار، انتقام و… صورت گیرد. زمان ارائه‌ی قتل در این داستان‌ها بهتر است در آغاز داستان باشد تا به خواننده،‌ انگیزه‌ی ادامه‌ی مطالعه و کشف حقیقت را بدهد.

کشف حقیقت با استفاده از سرنخ

 کشف حقیقت در این‌جا با ارائه‌ی آرام آرام سرنخ‌ها و گره گشایی‌ها در طول داستان میسر است. نویسنده باید حقایق ساده را پیش چشم خواننده بگذارد. البته نباید در ارائه‌ی سرنخ‌ها عجله کرده و داستان را لو بدهد. بلکه حل معما باید آن قدر کشش داشته باشد که خواننده را تا پایان داستان با خود همراه کند. می‌توان سرنخ‌ها را به صورت پوشیده و پنهان در طول داستان بیان کرد. برای مثال در ذیل روایت به تفنگی اشاره می‌شود که به مردی روستایی تعلق دارد و به دیوار تکیه داده‌ شده‌ و برای شکار از آن استفاده می‌شود. در وهله‌ی نخست این مطلب امری عادی به نظر می‌رسد اما در ادامه‌ی داستان می‌بینیم که خود این تفنگ یک سرنخ مهم است.

در این‌جا معقول و منطقی بودن قتل مهم است. قتل نباید این‌قدر دور از ذهن باشد که به جای مجذوب کردن خواننده او را سر‌در‌گم کند یا برعکس جدی گرفته نشده و موجبات خنده باشد. حوادث باید علت و سبب داشته باشند و داستان از پیرنگ محکمی برخوردار باشد. هرچه پیرنگ محکم‌تر باشد، داستان قابل قبول‌تر است. فرض کنید جنازه‌ای پیش‌روی خواننده‌ی خود گذاشته‌اید که به آن تیغ‌های جوجه تیغی چسبیده‌است. حال باید سعی کنیم روش قتلی برای او بیابیم که معقول و منطقی به نظر برسد و خواننده آن را بپذیرد. در این‌جا شاید با کم کردن تعداد تیغ‌ها بتوان شیوه‌ی باورپذیری برای قتل ایجاد کرد و این امر را مقدور ساخت.

در انتخاب تعداد اشخاص مظنون هم باید دقت کرد. حضور چهار مظنون در داستان کفایت می‌کند. چون خواننده می‌خواهد همه‌ی جزئیات را بداند و ارائه‌ی جزئیات شخصیت‌های بیشتر، کاری دشوار و گیج‌کننده است.

در مجموع، داستانی بهتر نوشته می‌شود و نویسنده می‌تواند بهتر آن را امتداد بدهد که براساس مشاهدات و تجربیات خود او باشد. در مورد داستان‌های جنایی این تجربه را می‌توان با مطالعه‌ی صفحه‌ی حوادث روزنامه‌ها بدست آورد. همان طوری که بسیاری از نویسندگان غربی این اتفاقات واقعی را شالوده‌ی داستان خود قرار داده‌اند. برای مثال می‌توان از رمان در “کمال خونسردی” اثر ترومن کاپوتی نام برد که براساس مدارک تاریخی و واقعی و بر پایه‌ی جنایتی هولناک در ایالت کانزاس نوشته‌ شده‌است.

کارآگاه؛ محور اصلی داستان کارآگاهی

کارآگاه‌های بزرگ مانند شرلوک هلمز و پوآرو تصویری از اسطوره‌ها هستند. شخصیت‌هایی که بیش از آن‌چه در ظاهر نشان می‌دهند، نمونه‌ای جهانی محسوب می‌شوند. یک کارآگاه بزرگ همه‌ی تصویرهای داستان کاراگاهی را نشان می‌دهد، تصویرهایی موازی از شاعرها و دانشمندهای بزرگ و موفق که اسرار هویت انسانی را کشف می‌کنند و قدرت نفوذ به ذهن انسان‌ها را دارند. 

در داستان کارآگاه خصوصی، کارآگاه نیازی ندارد که حرفه‌ای باشد. کارآگاه خصوصی از امتیازاتی برخوردار است و بی‌نیاز از دانستن مقررات پلیسی و طرز کار پلیس واقعی است. پس برای توصیف او کافی است که بر خصوصیات فردیش تمرکز کنید و چنان بنویسد که گویی او را می‌شناسید. حتی می‌توانید شخصی را نمونه قرار بدهید که برای شما کاملا آشناست. برای مثال خانم مارپل به عنوان یک زن روستایی کنجکاو، شخصیتی کاملا آشنا و ملموس برای نویسنده و خوانندگان است.

پس در خلق داستان‌های کارآگاهی باید شخصیتی را به عنوان کارآگاه انتخاب کنید که خصوصیات روحی او برای شما آشنا باشد. اگر شخصی را به عنوان کارآگاه انتخاب کردید که قابلیت‌هایی بی‌اندازه برتر از خودتان دارد یا هوشمندتر است یا به طبقه‌ی بالاتری از شما تعلق دارد. قاعدتا باید سعی کنید که از کارآیی و بصیرتی که آن‌ها برخوردارند، اطلاعات بیشتری کسب کنید. در اینجا شاید یک شخص پایین‌تر و کم‌هوش‌تر از شما هم بتواند گزینه‌ی مناسبی باشد و به موفقیت داستانتان بیانجامد. برای مثال آگاتا کریستی برای خلق شخصیت پوآرو ابتدا به یک جوان بی‌اهمیت مدرسه‌‌ی کارآگاهی می‌اندیشد. اما بعد می‌بیند که دیدن دنیا از چشم یک جوان چقدر دشوار است. پس با توجه به نگاه خود یک مرد بلژیکی باوقار و جاافتاده را انتخاب می‌کند که لباس کارآگاهی به حقیقت برازنده‌ی قامت اوست.

در داستان‌های کارآگاهی نوعا یک شخصیت همراز هم وجود دارد که کارآگاه به او اعتماد می‌کند و اسرار مگو و رازها و برداشت‌های خود را با او در میان می‌گذارد. این شخصیت یک فرد عادی و ساده لوح است که به دنبال کارآگاه راه می‌افتد و سوالاتی از او می‌پرسد که هر خواننده‌ای دلش می‌خواهد ذیل داستان از کارآگاه بپرسد. نمونه‌ی خوب شخصیت همراز واتسون است که با شرلوک هلمز نابغه همراه می‌شود. ادگار آلن پو نخستین بار در داستان‌های کارآگاهی شخصیت همراز را می‌آفریند و به یکی از ویژگی‌های ثابت این داستان‌ها تبدیل می‌کند. 

داستان‌های وارونه

داستان‌های کارآگاهی در این زمان دیگر خواستار ندارند و با گذر روزگار جای خود را به انواع دیگری از داستان‌های پلیسی داده‌اند. داستان‌های وارونه یکی از انواع جدید داستان‌های پلیسی است که از همان آغاز، ارتکاب قتل را نمایش داده و تلاشی برای پنهان کردن قاتل ندارد. قاتل داستان در نهایت با وجود طرح و نقشه‌ی دقیق برای قتل‌ها ردی از خود برجای می‌گذارد و گرفتار پلیس، یک فرد کاربلد و یا یک وکیل ماهر می‌شود که می‌خواهد با دلایل محکم او را پای میز محاکمه بکشاند. این داستان‌ها بیشتر به تلاش برای یافتن قاتل معطوف هستند.

داستان پلیسی

در این نوع داستان، پلیس جای کارآگاه خصوصی را می‌گیرد و دیگر قرار نیست که یک فرد به تنهایی معمای قتل را حل کند بلکه حل معما یک فعالیت جمعی محسوب می‌شود. دیگر صحنه‌ی جنایت از نگاه یک نفر دیده نمی‌شود بلکه ماموران مختلف پلیس و کارشناس‌های جور‌وا‌جور آزمایشگاه هم آن را بررسی می‌کنند و مامور مورد نظر هم مانند یک رهبر پشت میز خود می‌نشیند و کارها را اداره می‌کند. 

 ماموران پلیس در حین انجام وظیفه‌ی خود تابع قانون و مقررات و روند کاری هستند و برای خلق این داستان‌ها باید ریزترین این نکات حتی احترام به مافوق هم ذکر بشود. البته در جریان روایت لازم نیست که همه‌ی روند کار مانند تک‌تک بازجویی‌ها مورد بررسی قرار گیرد. بلکه ذکر برخی از مطالب هم کفایت می‌کند و به کار بردن شگرد نویسندگی می‌تواند خشکی پروسه‌ی اداری را کمرنگ کند. در این داستان‌ها نویسنده ناگزیر است که برخی موارد را جعل کرده و با خلاقیت خود، مواد و مصالح مورد نظر را از همان بازجویی‌ها و تحقیق‌ها بدست بیاورد.

در‌ این‌جا نویسنده احتمالا بخواهد شخصیت انسانی مامور پلیس را هم  نشان بدهد تا در چشم خواننده به عنوان یک انسان عادی جلوه کند، نه یک ابر زن و یا یک ابر مرد. پس نویسنده در حین نوشتن باید تا جای ممکن خود را به جای مامور پلیس بگذارد و مانند او فکر، رفتار و احساس کند. 

اگر پلیس مورد نظر ما برجسته است این برجستگی در مقایسه با سایر همکارانش یا در روند کاری و با نمایش شایستگی‌های او در بازجویی‌ها و تحقیقات مشخص می‌شود. در ارائه‌ی این داستان‌ها می‌توان به زندگی خانوادگی پلیس یا ماجرای عشقی او هم اشاره کرد. اتفاقاتی که بر کار و روحیه‌ی او اثر می‌گذارد و بر روند داستان موثر است.

اگر شما هم علاقه‌مند به نوشتن داستان‌های پلیسی هستید، مراجعه به صفحه‌ی حوادث روزنامه‌ها در هفته و ماه گذشته و یا سرزدن به یک مامور پلیس در همسایگی یا آشنایان را به شما توصیه می‌کنیم تا به حقیقت‌نمایی داستان شما کمک کند و منبع خوبی برای ایده‌ها و طرح‌های شما باشد.

__________________________________________________________________

منبع: میر‌صادقی، جمال (۱۳۹۴). داستان‌های پلیسی. 

آشنایی-با-ژانر-پلیسی-

آشنایی با ژانر پلیسی

ژانر مهیج جنایی که در ایران با عنوان ژانر پلیسی شناخته می‌شود. یکی از جذاب‌ترین و پرطرفدار‌ترین گونه‌های قصه‌نویسی در جهان است. این ژانر عموما با شخصیت‌هایی مانند کارآگاه معروف شرلوک هلمز، خانم مارپل کنجکاو و پوآرو بلژیکی باوقار در ذهن‌ها ماندگار شده‌است. کارآگاه‌هایی باهوش و اسطوره‌ای که در پایان داستان با پرده برداشتن از راز جنایت‌ها خواننده را به حیرت وامی‌دارند و او را غرق در لذت می‌کنند. اما شاید جالب باشد که بدانید این داستان‌ها تنها به گونه‌ای خاص از ژانر ادبی پلیسی تعلق دارند و این ژانر تا به امروز سبک‌ها و شیوه‌های مختلفی را تجربه کرده‌است.

داستان‌های پلیسی ذیل ادبیات واقع‌گریز می‌گنجند. ادبیاتی که هدفی به جز سرگرم کردن خواننده ندارد. این نوع داستان‌ها جنبه‌ی تجاری داشته و اغلب مورد توجه مطبوعات و سینماگران هستند. داستان‌های فانتزی، مهیج، کارآگاهی، هراس‌انگیز و… همگی در این دسته می‌گنجند.

خواندن داستان‌های سرگرم‎‌کننده راحت است. فکر نمی‌برد و کنجکاو‌برانگیز بودنشان خواننده را به دنبال خود می‌کشاند. شاید این طور به نظر بیاید که نویسنده‌ی این نوع داستان‌ها مثل مسافری است که در جهان داستان می‌گردد و تنها در فکر تدارک موضوعات سرگرم‌کننده و جالب توجه برای خوانندگان است تا با ایجاد فراغت‌خاطر، خواننده را لحظاتی چند از مشکلات جهان واقعی دور سازد.

چرا سرگرمی دراین داستان‌ها شکل جرم و جنایت و بزه به خود می‌گیرد؟

جرم و جنایت و پلیدی همیشه در جامعه وجود داشته‌است. کل زندگی بشر تقابل خوبی و بدی و خیر و شر است. همیشه نیروهای اهورایی در تقابل با نیروهای شیطانی در حال نبرد هستند و این جنبه‌ی عام دارد. چه هنگامی که تشکیلات حکومتی با گروه‌ها و دسته‌های بزهکار و جنایتکار می‌جنگند و چه هنگامی که فردی یا گروهی علیه رژیم‌های خود‌کامه مبارزه می‌کند. اصلا همین برخوردهاست که ماجرا‌های زندگی بشر را رقم می‌زند.

به عبارت دیگر داستان پلیسی را می‌توان روایت مبارزه دو نیروی خیر و شر دانست که با غلبه‌ی خیر بر شر به پایان می‌رسد. حتی اگر در داستانی دو گروه خلافکار در مقابل یکدیگر قرار بگیرند، در این صورت هم ما یک گروه را نماینده‌ی خیر و دیگری را نماینده‌ی شر در نظر می‌گیریم و انتظار پیروزی گروه مورد نظر خود را می‌کشیم.

 

آشنایی-با-ژانر-پلیسی-

 

منشا داستان‌های جنایی چیست؟

افراد یک جامعه خصوصیات روحی و اخلاقی متفاوتی دارند که آن‌ها را از یکدیگر جدا می‌کند. با زندگی در یک اجتماع ناگزیر هستیم که وجود همدیگر را بپذیریم و تابع قاعده قانون‌های آن جامعه باشیم. قوانینی مانند قوانین اخلاقی، راهنمایی رانندگی و… که هر‌چقدر هم که سخت باشند، همگی موظف به رعایت آن‌ هستیم. اما از گذشته‌های دور قانون‌شکنی طرفداران خاص خود را داشته‌است. کسانی که قوانین از نظر آن‌ها محدودکننده و ناخوشایند بوده و نمی‌خواستند خود را دربست در اختیار قانون قرار بدهند و براساس خواست و نحوه‌ی تفکر شخصیشان عمل می‌کردند.

قصه‌گفتن از این افراد از گذشته‌های کهن تا به امروز ژانر جنایی (پلیسی) را می‌سازد. می‌توان قصه‌گویانی را تصور کرد که به دور آتش یا در زیر سایه‌ی درختان نشسته‌اند و نخستین قصه‌های جنایی را برای دیگران تعریف می‌کنند و آن‌ها را به وجد می‌آورند.

در طول زمان چنین داستان‌هایی تکامل یافتند. خوانندگان، دیگر به یک نوع از آن قناعت نمی‌کردند. گونه‌های متنوع از این داستان‌ها قدم به عرصه‌ی هستی گذاشتند و ناگزیر دیگر نیاز به نامی داشتند که به آن‌ها هویت بدهد. در این مرحله، ناشران غربی برچسب جنایی را برگزیدند. ژانری که با صنعتی شدن جوامع، میل به آن فزونی یافت و نویسندگان بسیاری را به خود جذب کرد و در شمار پرفروش‌ترین کتاب‌های جهان قرار گرفت.

شاخه‌های مختلف ژانر پلیسی

از آغاز قرن هفدهم به بعد با ایجاد پلیس، حق اعمال خشونت به انحصار دولت‌ها در‌آمد و کسی که خارج از این دایره دست به اعمال خشونت می‌زد به عنوان مجرم شناخته می‌شد. به این ترتیب با پیدایش پلیس مدرن در جوامع شهری با پدیده‌ای به نام جنایت یقه سفید رو‌به‌رو هستیم. جنایت‌هایی که توسط انسان‌های نسبتا مرفه انجام می‌شود و در آن تلاش بر این است که راز جرم سر‌پوشیده بماند. این نوع از جنایت‌ها ما را به سمت داستان‌های پلیسی معمایی می‌برد.

اما در گذر زمان با گسترش شهرنشینی و ایجاد باندهای مافیایی حوزه‌هایی مانند تعقیب و گریز، جنایت‌های سازمان‌یافته و … هم به وجود ‌آمدند که منشاء گونه‌ی دیگری از ادبیات پلیسی به نام رمان سیاه هستند. رمان‌هایی که از جنگ‌ باندهای مافیایی سخن می‌گویند.

در مجموع گونه‌های پرشماری از این نوع داستان وجود دارد که از این بین می‌توان به چند نوع داستان کارآگاهی کلاسیک (قاتل کیست؟)، داستان مهیج حقوقی، داستان هول و ولا و داستان اسرار آمیز اشاره کرد که در مطلب آتی به توضیح یکی از این زیر‌شاخه‌ها یعنی داستان‌های کارآگاهی کلاسیک می‌پردازیم.

اگر به ژانر پلیسی علاقه‌مند هستید و یا احیانا می‌خواهید قلم به دست گرفته و اثری در این حوزه بیافرینید حتما به شما پیشنهاد می‌کنیم که مطلب بعدی ما را از دست ندهید.

_________________________________________________________________________

منبع: میر‌صادقی، جمال (۱۳۹۴). داستان‌های پلیسی.

محمد سعید بهمن پور

” محمد سعید بهمن پور ” کیست؟

پی نما دوستان عزیز، بالاخره قطار آشنایی پینما نویسان و پینماگران کشورمان به ایستگاه معرفی پینما نویسی برجسته و پرتلاش به نام محمد سعید بهمن پور رسید. یک شخصیت روحانی، نویسنده و محقق، یک فیلنامه‌نویس حرفه ای و یک پینمانویس ماهر!!

شخصی که علاوه بر تحصیلات عالی حوزوی، و طیّ مدارج دانشگاهی در رشته‌ی جامعه شناسی، سال‌ها مدیریت وتدریس در کالج اسلامی لندن، تدریس در دانشگاه کمبریج و مدیریت روابط بین الملل مرکز اسلامی انگلیس را برعهده داشته است. این نویسنده و پژوهشگر فعال وپرتلاش، نوشته های تاریخی ومستندی نگاشته است ،که ازجمله به کتاب شجره‌ی طوبی می‌توان اشاره کرد، که به بیان زندگی حضرت زهرا (س) ازهشت سال پیش از هجرت پیامبر (ص) می‌پردازد، و زوایای جالبی از سرگذشت آن بانوی بزرگ وگرامی را بیان می‌کند.

معرفی برخی آثار محمد سعید بهمن پور

فیلم‌نامه

علاوه بر نوشته‌های تاریخی این نویسنده، هنر نویسندگی فیلمنامه از توانمندی‌های این شخصیت جالب و محبوب به حساب می‌آید. تهیه چندین فیلمنامه مشهور تاریخی، ازجمله :

  • مجموعه تلویزیونی «مریم مقدس» درسال ۱۳۷۹ به کارگردانی شهریار بحرانی، که به بیان ماجرای زندگی حضرت مریم (س) ازشانزده سال پیش از تولد حضرت مسیح (ع) و حواشی مهم شگفت انگیز ولادت این پیامبرالهی می‌پردازد، و تاکنون دربسیاری از کانال‌های تلویزیونی مسلمان در سراسر جهان نمایش داده شده است و بسیار مورد توجه و استقبال قرارگرفته است، 
  • نویسندگی فیلمنامه‌ی سریال مشهورتاریخی زیبای «مردان آنجلس» ،که داستان اصحاب کهف را روایت می‌کند. داستان مردان خداپرستی که از ظلم و ستم پادشاه روم به درون غاری پناه می برند و به خواب می روند و ۳۰۹ سال بعد ازخواب بیدار می‌شوند و …
  • نویسندگی فیلم «روز باران» درسال ۱۳۸۵ ، که داستان زیبایی است که مردم در یک روستای حاشیۀ کویر در خشکسالی نماز باران می‌خوانند و از خداوند نزول باران را طلب می‌کنند، ولی درگوشه‌ای ازهمان روستا دو کودک یتیم، که سقف خانه شان فرو ریخته است دعا می کنند که باران نبارد و …
  • نویسندگی مجموعه زیبای «حقیقت»، که اسرارخلقت و آفرینش را به شکلی زیبا برای نوجوانان وجوانان عزیز بیان می‌کند و بسیاری ازحقایق هستی رابا شیرینی و حلاوت .درفضایی هنرمندانه و دلچسب، با بهره‌گیری از پژوهشگران خارجی به شرح و تصویر می‌کشد
  • و همانطور که دراخبار آمده است، نویسندگی سریال در حال تهیه سرگذشت حضرت موسی (س)‌، که به بیان ماجراهای شگفت انگیز مربوط به رسالت و تبلیغ این پیامبربزرگ الهی می پردازد …

 

محمد سعید بهمن پور

پینمانویسی

علاوه برآثار فوق، نویسندگی و پینمانویسی دو اثر فاخر و ماندگار کمیک منتشرشده توسط انتشارات آثار سبز خود نمایی می‌کند:

  1. داستان مصوّر عاشورا که ماجرای واقعه کربلا را به زبانی گویا و با استناد به اسناد تاریخی معتبر برای نوجوانان وجوانان روایت میکند، به گونه ای که مطالعۀ آن تاثیری بلند بر ذهن و اندیشه مخاطبان خود دارد و روح ایمان وجوانمردی و از خودگذشتگی رادر سرشت پاک آنان پایدار می‌سازد، بویژه باتصویرگری استادانۀ، پرویز اقبالی. این اثرتاکنون به ۱۸ زبان پرمخاطب دنیا ترجمه شده است.
  2. اثر ماندگار دیگر این پینمانویس، روایت داستان تاریخی غدیر است، که این ماجرای مهم تاریخی را براساس آثار و منابع بزرگان دینی و مورخین مشهور بیان می‌کند، و حقیقت ناب این واقعه مهم را برای نوجوانان و جوانان بازگو می‌نماید این اثر که توسط مهرداد شاهوردی به تصویر کشیده شده است، کتاب غدیر؛ دست در دست عشق تاکنون به بیش از ۵ زبان ترجمه گردیده است.

از ویژگی‌های آثار این نویسنده محبوب اینست که علاوه برتحقیق و پژوهش عمیق در موضوعات تاریخی وبهره‌گیری از منابع تاریخی قوی و محکم، فیلمنامه اثر را نیز بصورت کاملا حرفه‌ای ارایه می‌کند. درمورد دو اثر عاشورا و غدیر، ایشان علاوه برنویسندگی آن‌ها، پی نمانویسی را (شامل تهیه دیالوگ ها و روایت ها) به رسم فیلمنامه نویسان به شرح صحنه‌ها می‌پردازد و تصویرگران را راهنمایی می‌کند که در هرصحنه‌ای چه تصویری را با چه مشخصه و حالتی خلق کنند.

و بالاخره، مژده به عاشقان داستان‌های کمیک، اینکه داستان زیبای زندگی امام رضا (ع) توسط همین پینمانویس زبردست و ماهر نگاشته شده وبزودی برای تصویرگری به یکی از پینماگران باتجربه و خوش قلم سپرده خواهدشد و با اتمام تصویرگری به همه جوانان و نوجوانان علاقمند به آثار کمیک تقدیم خواهدشد.

نویسنده-ی-نابغه

توصیه‌هایی برای یک نویسنده نابغه

در دو متن پیشین به شرح مشکلات نویسندگان تازه‌کار و ارائه‌ی راه‌حل‌هایی گام به گام برای ورود به دنیای نویسندگی پرداختیم. در این‌ متن می‌خواهیم به اصولی اشاره کنیم که در افزایش توان یک نویسنده واقعی موثر است.

۱- یک نویسنده اصیل باشید.

 هر نویسنده‌ای برای یافتن مصالح کارش باید به خودش رجوع کند. هرچند این نکته در ظاهر بسیار بدیهی به نظر می‌رسد اما به حدی مهم است که باید به آن پرداخته شود.

  این جمله از زبان نویسندگان، ویراستاران و معلمان زیاد شنیده ‌می‌شود که کلید بزرگ موفقیت در نویسندگی، اصالت است. اگر پرسشگر مصمم باشد که معنای این جمله را بیشتر بداند احتمالا چند نویسنده‌ی بزرگ را هم به او معرفی می‌کنند. اما نویسنده‌ی جوان ما که نکته‌ی نصیحت را اشتباه دریافته‌است. به خانه می‌رود و با تمام توان می‌کوشد تا از افراد نامبرده تقلید کند و قصه‌هایی با حال و هوای آن‌ها بیافریند. غافل از این که کسی که لباسش را با الگوی لباس دیگری می‌دوزد. قطعا کارش به شکست می‌انجامد.

بهتر است در اولین فرصت در زندگی ادبی‌مان بیاموزیم که هرکدام از ما در عالم ادبیات تنها یک دین برای ادا‌کردن داریم. آن هم این که دریافتمان از جهان را آن‌گونه که به چشم ما می‌آید با دیگران به اشتراک بگذاریم. هرکسی در جایگاه خودش یگانه است. هیچ کسی در همان زمان و در همان مقطع از تاریخ کشورتان از والدین شما متولد نشده و تجربیات شما را از سر نگذارانده است و آن طور که شما با جهان مواجه شده‌اید، مواجه نشده‌است. پس اگر دوستانه با خودتان کنار بیایید و چیزی بگویید که دقیقا درباره‌ی هر موقعیت یا شخصیت مفروضی می‌اندیشید. آن هنگام است که شما یک اثر اصیل خلق کرده‌اید. این در حالی است که بسیاری از نویسندگان متوسط به علت مطالعه‌ی بالا تمایل دارند تا جهان را از چشم دیگری ببینند. 

نویسنده باید درباره‌ی مطلبی سخن بگوید که بدان اعتقاد دارد.

 اگر واقعا بتوانید کشف کنید که واقعا چه طور آدمی هستید و عقاید شما در مورد موضوعات مهم زندگی چیست آن هنگام یک داستان صادقانه و اصیل می‌نویسید. سوالاتی مثل این که آیا به خدا اعتقاد دارید؟ جبرگرا هستید یا به اختیار معتقدید؟ نظرتان راجع به ازدواج چیست؟ چه عقیده‌ای درباره‌ی عشق رمانتیک دارید؟ و هزار و یک پرسش دیگر که شما را در راه شناخت خودتان یاری می‌دهد. اگر در پاسخ به برخی از این پرسش‌ها دو دل هستید. پس هنوز برای نوشتن داستانی که پای مسائل اساسی را به میان بکشد، آماده نیستید در این‌گونه موارد به موضوعات دیگر بپردازید که می‌توانید راجع به آن‌ها به طور دقیق صحبت کنید.

ممکن است احساس کنید که هنوز به لحاظ فکری به پختگی لازم نرسیده‌اید و عقیده‌ی امروز شما با عقیده‌ی دیروزتان متفاوت است. عیبی ندارد. به خاطر داشته باشید که همه‌ی ما تنها وظیفه داریم درباره‌ی عقاید امروزمان بنویسیم و سخن بسراییم و عقیده‌ی آینده را به همان زمان می‌سپاریم.

۲- دوباره دیدن را بیاموزید.

  یک نویسنده‌ی توانا و نابغه در تمام روز آن احساس سرزندگی و شدت علاقه‌ای که یک کودک در راه درک جهان پیرامون دارد را تداوم می‌بخشد. خیلی از ما این نشاط و حساسیت را به خوبی تا دوران نوجوانی حفظ می‌‌کنیم. اما تعداد کمی از مردان و زنان بالغ این شانس را دارند که بتوانند چنین حساسیتی را در دوران بزرگسالی هم تداوم بخشند. 

نویسنده-ی-نابغه

  بسیاری از ما در حالی که مشکلات دستانمان را بسته‌است، این سو و آن سو می‌رویم و با چشمان بسته از میان روزهای زندگی‌ می‌گذریم در حالی که تمام توجه‌مان معطوف به موضوعات جزئی و بی‌اهمیت شده‌است. این ملال و کسالت در دریافت ما از جهان یک زنگ خطر واقعی برای نویسندگی محسوب می‌شود. چون بدین ترتیب حس‌های تازه و ایده‌های جدید نمی‌اندوزیم و تمایل داریم تا برای یافتن مواد خام نوشتن به دوره‌ای واحد از زندگی‌‌مان رجوع کنیم. برای مثال به صورت دائم احساس دوران کودکی یا سال‌های اول جوانی را بازنویسی نماییم.

هر روز دنیا را تازه ببینید.

 البته این که بعد از سال‌ها غوطه‌ور شدن در مشکلات بتوانید فکر خود را معطوف به جهان بیرون کنید تا حدودی مشکل است. پس باید هر روز مدت زمانی را برای خود تعیین کنید و بکوشید تا به معصومیت نگاه و کنجکاوی دوران کودکی بازگردید. 

 چه طور وقتی برای اولین بار وارد شهر یا روستایی می‌شوید آن را آن طور زنده می‌بینید. سعی کنید به همان دقت به اطراف خود نگاه کنید. مثلا به خود بگویید ظرف مدت ۱۵ دقیقه هرچیزی را که دیده‌ام به خاطر می‌سپارم. مثلا اگر سوار اتوبوس شده‌اید، اتوبوس دقیقا چه رنگی است؟ دیوار، کف، روکش صندلی‌ها و پوسترهای تبلیغاتی چه طور است؟ نفر رو به رو چه لباسی پوشیده؟ چه صداهایی می‌شنویم؟ چه بویی احساس می‌کنیم؟ خلاصه این که به تک تک جزئیات آدم‌ها و محیط توجه کنیم. حتی از احساس لامسه هم کمک بگیریم و جنس وسایل اطراف را دریابیم. حتی ارزشش را دارد که گاهی سری به خیابان‌های ناشناس شهر بزنیم.

  تمام این امور مهم و ضروری است زیرا هیچ خواننده‌ای دوست ندارد که طی صفحاتی بی‌شمار ذهنی ملال‌آور و کسالت‌بار را دنبال کند. پس به دنبال تغییر باشید.

۳- در مقام یک نویسنده بخوانید.

هرکسی که به هر روی به نویسندگی علاقه‌مند است، باید هرکتاب را به عنوان یک نمونه ببیند نه صرفا به عنوان یک وسیله‌ی سرگرمی. پس برای یک مطالعه‌ی تاثیرگذار لازم است هر کتاب را از این منظر بخوانیم تا کیفیت کارمان بالاتر برود. 

بیشتر نویسندگان آینده کرم کتاب هستند اما غالبا نوعی بیزاری عمیق از شرحه شرحه کردن کتاب و یا خواندن آن صرفا به خاطر سبک و ساختمان و  توجه به این که نویسنده چه طور از پس مشکلات خود برآمده‌است، دارند. اما هنگامی که نقادانه خواندن را آموختید. آن وقت لذت شما از مطالعه چندین برابر می‌شود و حتی مطالعه‌ی یک کتاب بد هنگامی که شما در جست‌و‌جوی معایب آن هستید، به مراتب قابل تحمل‌تر است.

 مطالعه‌ی نقادانه داشته‌ باشید.

  •  ابتدا هر داستان یا مقاله‌ای را که باید مطالعه شود را سریع بخوانید. درست مانند روزهایی که در مطالعه هیچ مسئولیتی به جز لذت بردن از متن نداشته‌اید.
  • کاغذ بردارید و چکیده‌‌ای کوتاه از آن‌چه خوانده‌اید، بنویسید.
  • یک داوری مختصر از متن داشته باشید. مثلا از داستان خوشتان آمده‌است یا نه؟ از بخشی خوشتان آمده یا کل داستان را دوست داشتید؟ باورش کردید یا با ناباوری آن را به پایان رساندید؟ کدام بخش از داستان به نظر شما ضعیف است؟ آیا هیچ کدام از صحنه‌های کتاب در ذهن شما برجسته شده‌است؟ دلیل برجستگی چیست؟ آیا شخصیت‌ها با مهارت یکسان ترسیم شده‌اند؟ نویسنده چه طور از پس موقعیت‌هایی که برای شما دشوار بوده‌، برآمده‌است؟ خلاصه این‌که در این مرحله هر بخش را که به نظر جالب توجه می‌آید، واکاوی کنید.
  • برای بررسی یک کتاب خوب زمان بیشتری صرف کنید و سوالات را مفصل‌تر پاسخ بدهید. اما در مواجهه با یک کتاب ضعیف به ذکر همان نقاط ضعف اکتفا کنید. در این مرحله تا جایی که می‌توانید به سوالات پاسخ دهید و هرجا که پاسخی پیدا نشد علامت بزنید تا در خوانش دوم آن را بیابید. 
  • حال به خوانش دوم بپردازید. دوباره از آغاز، کلمه به کلمه متن را بخوانید. همه‌ی جوانب را در نظر بگیرید و پاسخ‌های روشن شده را یادداشت کنید. 
  • اگر جایی از متن، ماهرانه از مصالحی بهره‌گرفته که برای شما دشوار است، آن را علامت‌گذاری کنید تا بعدتر بتوانید به عنوان الگو بدان رجوع نمایید. به دنبال شیوه‌های نوشتاری نویسنده و یا کلمات مورد علاقه‌تان بگردید و تصمیم بگیرید که آیا ارزش دارد از آن‌ها تقلید کنید یا آن ویژگی‌ها بیش از حد به خود نویسنده تعلق دارند و قابل تقلید نیستند.

تنها روش صحیح تقلید کردن

 وقتی یاد گرفتید در نوشته‌های دیگران مصالحی بیابید که برای کار شما نکاتی دارد. در آن زمان می‌توانید به تنها شکل صحیح ممکن تقلید کنید. به خاطر داشته باشید که شما تنها می‌توانید تکنیک‌های دیگران را تقلید کنید و نه ایده‌ها و تفکرات آن‌ها را. برای برداشت فلسفه‌ی فکری نویسنده باید به کتابی که مرجع فکری او بوده رجوع کنید و در صورتی که با مطالعه آن موارد با او هم عقیده بودید آن زمان شما هم می‌توانید آن عقیده را مطرح کنید.

  اما برتری‌های تکنیکی قابل تقلید هستند. وقتی قطعه‌ی کوتاه یا بلندی یافتید که خیلی بهتر از هر چیزی است که قادر به انجامش هستید. بنشینید و از آن یاد بگیرید. کلمه به کلمه و جمله به جمله آن را بشکافید. به عناصر مختلف مانند گذر زمان توجه کنید. ببینید چه میزان از داستان به مصالح فرعی مانند شب و روز و … پرداخته‌است. به ساختار جمله‌ها و ریتم‌ها دقت کنید و حتی گاهی عینا از ساختار آن جملات تقلید کنید و بدین طریق کیفیت نوشته‌های خود را بالا ببرید.

 

_______________________________________________

منبع: برند، دورتیا(۱۳۹۵). نویسنده شدن.ترجمه‌ی آرش محمد‌ولی.

8 گام کاربردی برای نویسندگان مبتدی

۸ تمرین برای نجات نویسندگان مبتدی

در قسمت قبل به مشکلاتی پرداختیم که نویسندگان مبتدی و تازه‌کار را به شدت رنج می‌دهد. مسائلی مانند نداشتن اعتماد به نفس کافی، انتظار کشیدن برای دریافت الهام، مشکل کلی نوشتن، قصه‌های ناتمام درخشان و هزار نکته‌ی ریز و درشت دیگر که می‌تواند یک نویسنده‌ی جوان را به حدی به ستوه آورد که برای همیشه عرصه‌‌ی نوشتن را ترک کند. مشکلاتی که ریشه در نگرش‌ها و عملکرد نویسنده‌ دارد و غالبا هنگامی رخ می‌دهد که فرد سعی کرده کا‌ر‌های زیادی را به یکباره انجام دهد و با وجود طی کردن گام به گام مسیر، قدم‌های اشتباهی برداشته‌است. 

 این متن می‌خواهد تمرین‌هایی ارائه کند که به صورت گام به گام و آرام فرد را وارد دنیای نوشتن می‌کند. این موارد به هیچ‌وجه جای آموزش‌های فنی را نمی‌گیرد و صرفا پیش‌درآمدی بر آن‌هاست. زیرا بدون درنظرگرفتن مشکلات ذکر‌شده آموزش‌های فنی هم برای تویسندگان مبتدی مفید نخواهد بود.

تمرین‌های کاربردی برای نویسندگان مبتدی

 قبل از ارائه‌ی هر تمرین باید دانست که گاهی دل دادن به تمارین و تغییر عادت‌ها آن چنان که به نظر می‌رسد هم آسان نیست. عادت‌های قدیمی قوی و حسودند و اگر هشداری مبنی بر نقشه‌های تازه بیابند به راحتی کنار نمی‌روند. آن‌ها با ظرافت برای بقا می‌جنگند و اگر کاملا از بیخ و بن به آن‌ها حمله شود زهر خود را خواهند ریخت. پس در انجام تمارین، تخیلات خود را هم دخیل کنید و با چهارچوب ذهنی آسوده و خوشایند به آن‌ها بپردازید و خود را به آرامی در جهتی که می‌خواهید به سمتش بروید، قرار دهید. برای مدتی دشواری‌های راه را فراموش کنید یا به آن‌ها توجه نکنید و امکان شکست را از ذهن خود بیرون برانید.

قدم اول، بهره‌گیری از ضمیر نا‌خودآگاه

یک نویسنده‌ی نابغه پیش از هر چیز از ذهن ناخودآگاه خود بهره می‌گیرد. پس در گام نخست برای نوشتن باید یاد بگیرید که به سهولت در زمانی که ضمیر ناخودآگاه در اوج است، بنویسید. 

بهترین شیوه این است که تقریبا نیم ساعت زودتر از معمول از خواب برخیزید. هر‌چقدر می‌توانید زودتر دست به قلم شوید. بدون حرف زدن، خواندن روزنامه و… به این کار بپردازید تا ناخودآگاهتان آماده‌تر باشد. هرچه به ذهن‌تان می‌رسد، بنویسید. اگر می‌توانید رویای شب قبل، کار‌های دیروز و… را بدون دخالت قوه انتقادیتان یادداشت کنید. کمال آن‌چه می‌نویسید مهم نیست. همین که خزعبلات محض نباشد کفایت می‌کند.

این کار، تمرینی برای نوشتن بین منطقه‌ی خواب و بیداری کامل است. در ادامه، فردا صبح هم بدون خواندن مطالب روز قبل شروع به نوشتن کنید. بعد از یکی دو روز می‌فهمید که به سادگی و بدون فشار می‌توانید بنویسید. در این مرحله متن را به چند جمله برسانید. سپس آن را از یک یا دو پاراگراف فراتر ببرید. کمی بعد سعی کنید مقدار نوشتن خود را پیش از دست کشیدن از کار صبحگاهی دو برابر کنید. کم کم در می‌یابید که نوشتن برای شما از رویاپردازی هم آسان‌تر شده‌است. اگر پس از مدتی توانستید هنگامی که از خواب بیدار می‌شوید به سراغ مدادتان بروید و تقریبا یک ضرب شروع به نوشتن کنید، برای قدم بعدی آماده هستید.

گام دوم، نوشتن در زمان مقرر

در ابتدای روز بنشینید و با خود فکر کنید که در طول روز چه کار‌هایی دارید و چند دقیقه در روز را می‌توانید به خود اختصاص دهید. زیرا قرار است در این زمان به نوشتن بپردازید. یک نکته‌ی بسیار مهم در این جا این است که زمانی را که برای نوشتن در نظر گرفته‌اید به هیچ وجه تغییر ندهید حتی اگر در آن زمان در حال مکالمه با دیگران باشید یا در جمعی دوستانه اسیر شده‌اید و تنها راه فرار، رد شدن از روی سر دیگران باشد. هرچه خواستید هم بنویسید. معقول یا نامعقول تفاوتی ندارد. این کار را روزی یک بار قرار است انجام دهید. اما هربار ساعت متفاوتی را انتخاب کنید. هربار به خود بقبولانید در ساعت مقرر بنویسید. هیج عذری را نپذیرید و با توجه به زمان خود برای مثال یک ربع را به آن اختصاص بدهید. تا این جا بهتر است در برابر وسوسه‌ی بازخوانی نوشته‌ها مقاوت کنید. تا وقتی که روان نوشتن را می‌آموزید. هرچقدر کمتر به مصالح خود نگاه کنید، بهتر است.

سودی که نویسندگان مبتدی از دو مرحله‌ی قبل می‌برند چیست؟

اگر دو مرحله‌ی قبل را با موفقیت طی کرده باشید، راه درازی را در جاده‌ی نویسندگی پیموده‌اید چون قابلیت نوشتن و کنترل را ولو به شیوه‌ی ابتدایی آموخته‌اید و این مهم‌ترین فایده‌ی دو تمرین قبل است که سختی نوشتن را برای شما آسان می‌کند. در ثانی دریافته‌اید که در هر زندگی هرچند هم شلوغ، زمان‌هایی پیدا می‌شود که فرد به خودش اختصاص بدهد و هیچ زندگی خالی از این فرصت‌ها نیست. 

 

آموزش-نویسندگی-برای-نویسندگان-مبتدی

آموزش نویسندگی برای نویسندگان مبتدی

 

از سوی دیگر همه‌ی ما در زندگی روزمره آنقدر با کلمات احاطه شده‌ایم که به راحتی نمی‌توانیم تشخیص بدهیم که ریتم‌های خودمان چگونه هستند و واقعا چه موضوعاتی برایمان جذابیت دارند. حتی ممکن است با شور و شوق فراوان وسوسه شده‌باشیم تا از نویسندگان تثبیت‌ شده تقلید کنیم. درحالی که نویسندگان واقعی و با استعداد مطابق با ذوق شخصی خودشان می‌نویسند. رشد و تغییر می‌پذیرند و سبک خود را عوض می‌کنند. در حالی که هنوز نویسندگان مبتدی مقلد بیچاره در حال تقلید از کار دوره‌ای و از مد‌افتاده‌ی آنان هستند. 

پس بهترین کار این است که هرچه زودتر سلایق و مزیت‌های خودتان را پیدا کنید. دقیقا در همین جاست که کاغذهایی که تا به حال پر کرده‌اید به کارتان می‌آید. به عنوان غریبه نگاهی به این کاغذها بیاندازید. ببینید سلایق و استعدادهای این نویسنده‌ی غریبه چیست؟ ایده‌های تکرار شونده و اشکال رایج در نثرتان سرنخ‌ها را به شما خواهند داد. هیچ دلیلی ندارد که فکر کنید که فقط می‌توانید به نحو خاصی بنویسید ولی این آزمایش به شما نشان می‌دهد که غنی‌ترین رگه‌های شما در کجا نهفته است.

گام سوم، فراخواندن وجه بی‌روح خود

وقت آن رسیده که وجه بی‌روح خود را فرابخوانید زیرا قرار است در  این مرحله به کمکتان بیاید. اگر قبل از این مرحله او را می‌خواندید بیشتر مانع شما بود تا این که کمک حالتان باشد. 

باید به دقت و جز به جز کار خود را با عقل سلیم و شخصیت روزمره خود‌تان بررسی کنید. با صراحت خود را مخاطب قرار دهید. گلایه‌ها را با دقت مطرح کنید و در صورت ممکن راه‌حل‌هایی دقیق برای آن‌ها بیابید. حتی اگر شک دارید که ضعف‌هایی در کار‌تان وجود دارد که به دلایلی آن را نمی‌بینید. کار خود را به کسی نشان بدهید که به رای و سلیقه‌اش اطمینان دارید. در آن صورت درمی‌یابید که فردی که به هیچ وجه ادعای نویسندگی ندارد تا چه حد درست می‌تواند به اندازه‌ی یک نویسنده و ویراستار دست روی نقطه ضعف سبکی شما بگذارد.

گام چهارم، یافتن کتاب‌هایی برای درمان

 پس از استخراج مشکلات داستانتان به دنبال کتاب‌هایی بروید که آن مشکل را حل می‌کنند. راه درمان خود را بیابید و مصمم باشید تا امتیاز نویسندگانی که فطرتا در مقابل شما قرار می‌گیرند را ببینید. در این مرحله به خود رحم نکنید و کتاب‌هایی که معمولا شما را به خود جذب می‌کنند به جد کنار بگذارید.

گام پنجم، آماده کردن یک داستان تمرینی

سری به اوراق دم صبح خود بزنید و از میان آن‌ها ایده‌هایی ترجیحا ساده بیابید که هسته‌ی خوب و واضحی برای داستانی کوتاه یا حکایتی بسط یافته در اختیارتان می‌گذارد. هرمطلبی که در کار صبح وجود دارد واقعا برایتان سودمند است. پس ایده‌ی خود را از پس‌زمینه‌ی پراکنده‌ی آن جدا کنید و با جدیت بدان بپردازید.

البته هنوز قرار نیست داستان بنویسید. بلکه قرار است برای یکی دو روز در جزئیات آن غوطه‌ور شوید. آگاهانه درباره‌ی ابعاد آن بیاندیشید و درباره‌اش خیال‌پردازی کنید. شخصیت‌ها را یک به یک تصور کنید و سپس به ترکیب آن‌ها بیاندیشید. می‌خواهید هرکاری که از دستتان بر‌می‌آید برای داستانتان انجام دهید. پس تک تک جزئیات زندگی شخصیت‌ها را پیش چشم بیاورید. حتی به پس‌زمینه‌های هر یک از آن‌ها بیاندیشید. به مطالبی که هرچند در متن داستان ذکر نمی‌شوند اما به شما کمک می‌کنند تا نگاه قانع‌کننده‌تری داشته باشید. 

در این مرحله زمان نوشتن را تعیین کنید و به خود بگویید که در فلان روز و فلان ساعت می‌نویسید و بعد فکر داستان را از ذهن خود بیرون برانید.

گام ششم، نوشتن داستان

سر وقت معین بی‌درنگ حمله‌ور شوید. احساس ترس را کنار بگذارید و فقط شروع به کار کنید. اگر جمله‌ی اول به ذهنتان نیامد. فعلا جای آن را خالی بگذارید. با بیشترین سرعت ممکن بنویسید. سعی کنید با قلم‌زدنی خوب و واضح هر جمله‌ای را شروع کنید و به پایان ببرید. خیلی کم کارتان را بازخوانی کنید. گاهی در حد یکی دو جمله تا اطمینان پیدا کنید که در مسیر درستی قرار دارید. تکلیف مسائل از قبل روشن است و شما می‌توانید با همین سرعت و اطمینان به پیش بروید. مهم نیست که چه مقدار روی داستان کار می‌کنید. این تمرین در نقطه‌ای تمام می‌شود که اثری کامل به وجود بیاید و متن در همین یکبار به پایان برسد نه در زمان‌های مختلف و متفاوت.

گاه هفتم، جدایی از داستان

حالا داستان را کنار بگذارید و اگر کنجکاویتان اجازه می‌دهد حتی دو سه روز آن را رها کنید. دست کم بگذارید یک شب نخوانده باقی بماند. داوری شما درباره‌ی آن تا وقتی آن شب نخوابیده‌اید، مطلقا ارزشی ندارد. چون داوری زود هنگام یکی از دو شرایط زیر را به دنبال دارد. در حالت اول ممکن است فرسوده و دلسرد شوید و با مرور داستان خود در حالی که ابری از خستگی هر سطر را تیره و تار کرده، فکر کنید که ملال‌آورترین داستان ممکن را نوشته‌اید و یا در حالت دوم هنگام خواندن آخرین ثمره‌ی تلاشتان هنوز دارای همان انرژی و کششی هستید که در ابتدای راه داشته‌اید. در این حالت هر اشتباهی که در متن انجام داده باشید هنوز هم همان نیروی درونی که مسئول آن است در کار می‌باشد و کمک می‌کند تا شما دوباره چشم به روی آن اشتباهات ببندید.

در این شرایط، داستان را کنار بگذارید و توجه خود را به چیز دیگری معطوف کنید تا زمانی که بتوانید دوباره واقع‌بینانه آن را مطالعه کنید. در این بازه اگر دوست داشتید می‌توانید سرگرمی‌ای انتخاب کنید که حواس شما را از نویسندگی پرت می‌کند. برخی از نویسندگان مبتدی در این مرحله کششی در خود می‌یابند که بی‌درنگ برروی داستانی دیگر متمرکز شوند. اگر چنین کششی احساس می‌کنید. با کمال میل تسلیم آن شوید و به داستان دیگر خود بپردازید.

 گام هشتم، خوانش انتقادی داستان

حال که سرحال و آسوده هستید داستان را بردارید و بخوانید. احتمال دارد که بیش از آنچه فکر می‌کردید که در داستان ریخته‌اید، بیابید. مثلا می‌بینید صحنه‌هایی که فکر می‌کردید در پیشیرد داستان کاملا حیاتی هستند، اصلا حضور ندارند و در عوض صحنه‌هایی که برنامه‌ای برای آن نداشته‌اید جایی برای خود دست و پا کرده‌اند. شخصیت‌ها، ویژگی‌هایی دارند که شما اصلا بدان واقف نبوده‌اید. حرف‌هایی می‌زنند که فکرش را نمی‌کردید. جمله‌هایی در متن هست که با ظرافت بر آن‌ها تاکید شده و شما به عنوان یک عبارت تصادفی به کار برده‌اید و خلاصه این که با موفقیت در می‌یابید که متن حاضر بیش از آن که می‌پنداشتید از ذهن ناخودآگاهتان ناشی شده‌است تا ذهن آگاه شما.

حاصل این تمارین برای نویسندگان مبتدی چیست؟

شما در طی این مسیر با ناخودآگاه و سلیقه‌ی شخصی خودتان آشنا شدید. با نوشتن‌های مکرر بر سختی نوشتن غلبه کردید. به نقد نوشته‌های خود پرداختید. جوانب یک داستان را به خوبی از پیش سنجیدید و در نهایت یک داستان را با تکیه بر ناخودآگاه ذهن خود خلق کردید. پس شما اولین گام‌ها را به خوبی در مسیر نویسندگی برداشته‌اید. 

 

______________________________________________________________

منبع: برند، دورتیا(۱۳۹۵). نویسنده شدن.ترجمه‌ی آرش محمد‌ولی